شهيد "سعيد درفشان" را «حمزه» مسجد جزايري لقب داده اند.او در عمليات فتح المبين ‏به عنوان فرمانده گردان و قائم مقام فرمانده تيپ دوم لشکر 7ولي عصر(عج) به شهادت رسيد‎.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، «سعيد درفشان» در سال 1340 در شهرستان شوشتر به دنيا آمد.اين شهيد بزرگوار از 6 سالگي شروع به نماز خواندن کرد. او بعدها به عنوان مدرس در «کانون انجمن اسلامي» اهواز مشغول به کار شد. شهيد درفشان از دوران دبيرستان به گروه «موحدين انقلاب اسلامي» در اهواز پيوست. اين گروه فعاليت هاي چشمگيري در هدايت و سازماندهي فعاليت هاي انقلابي مردم داشت؛ پخش وسيع اعلاميه ها و پيامهاي ‏حضرت امام در سطح شهر اهواز با توجه به خفقان حاکم بر جامعه ي آن روز يکي از کارهاي اين گروه انقلابي بود‎.
سعيد در سال 1357 موفق شد تا مدرک ديپلم را بگيرد و در عين حال با پيروزي انقلاب، کميته انقلاب اسلامي را در اهواز راه اندازي کند.
ايشان پس از مدتي به سپاه پاسداران پيوست و در کنار آن درسهاي تفسير قرآنش نيز بر ‏قرار بود‎.
شهيد درفشان با شروع جنگ تحميلي به جبهه هاي نبرد حق عليه باطل شتافت . شجاعت و دلاوري او به حدي بود که او را «حمزه» مسجد جزايري لقب دادند.
جبهه هاي سوسنگرد، بستان، هويزه، دشت عباس، عنکوش؛ شاهد حماسه هاي بياد ماندني اوست.
سعيد تا عمليات فتح المبين در محورهاي مختلف به عنوان فرمانده محور و فرمانده گروهان نامنظم و در عمليات فتح المبين ‏به عنوان فرمانده گردان و قائم مقام فرمانده تيپ دوم لشکر 7ولي عصر(عج) درخشيد و سرانجام در روز هفتم فروردين ‏‏1361 در عمليات فتح المبين پيشاني اش مورد اصابت تير دشمن قرار گرفت و به شهادت رسيد‎.
اين شهيد عزيز در يکي از دستنوشته هايش در رابطه با شوق الي الله، اينگونه مي نويسد:


خدايا! به عزّتت قسم دل خون با ديدارت و با آتش عشقت آرام نمي گيرد.

خدايا ! به عزّتت قسم شوق ديدارت ديوانه ام کرده ‏است.

خدايا! به عزّتت قسم که شهادت تنها راه ديدار و لقاء خودت و نزديکترين راه وصال به خودت است‎.


روحمان با يادش شاد

 *برگي از يادداشت هاي شهيد سعيد درفشان:

 «به نام خدا، به ياد خدا، به ذکر خدا و عشق و اميد به خدا، خدايا به نام تو که انسان را خلق کردي و به نام تو خدا، که انسان را به خودش و خود را به انسان به اندازه توانش شناساندي و خدايا بنام توکه رسولان و انبياء را براي هدايت ما خلق کردي و برانگيختي، و به نام تو که بر ما منت نهادي و خاتم انبياء محمد (ص) و کتاب عظيمت را براي هدايت ما بيچارگان و ذليلان و فقيران درگاهت فرستادي و به نام تو و ديگر هيچ که هر چه هست تويي و به نام تو که بر ما منت نهادي و خاندان اهل بيت سلام الله عليهم اجمعين را براي راهنمايي ما برانگيختي و باز به نام تو که امام عزيز و شيره جان و نور چشم و خون حسين (ع) را دوباره در جبه خميني (ره) خلق کردي ، تا ما را از منجلاب نجات دهد و به ياد تو و پيامبر عظيم الشانت بيندازد و خدايا باز به نام تو که ما را در اين زمان زنده نگهداشتي که انقلاب اسلامي را درک کنيم ودر حفظش جان بازيم و خون بدهيم .
الان ساعت 7 و 20 دقيقه 6 آبان سال 60 است. خواستم خاطرات و يادگاريها و وقايعي که در يک سال جنگ ديده و درک کرده بودم بنويسم ولي تا کنون توفيق حاصل نشده بود، اما اينک چون احساس کردم خاطراتم برايم ارزش بسزائي دارد و از همه مهمتر اينکه هميشه مرا بياد خدا مي اندازد، شروع به نوشتن خاطره ها کردم.
مي خواهم از اول جنگ شروع کنم. درست بيادم هست که 28 يا 29 شهريور 59 بود که با برادران براي رژه دانش آموزان در استاديوم برنامه ريزي مي کرديم، که خبر بمباران همه جا پخش شد. و در زير زمين کانون با برادران جمع شده بوديم که ميگها از بالاي کانون گذشتند. همه به بالاي بام رفتيم و ميگها را مشاهده کرديم. خلاصه اينکه جنگ حدوداً به طور کامل شروع شده بود و برادران آنهايي که توانايي داشتند به جبهه رفتند و من با عده اي از برادران در ستاد مقاومت مسجد جزايري و يا گروه مقاوت بسيج همکاري ميکرديم. چون تا کنون جنگ نديده بوديم در يک حالت بهت و حيرت و ناباوري روزها را گذراندم تا يک روز نزديک 300 نفر از برادران را به خرمشهر اعزام کردند و فقط من نرفتم ، آن موقع بود که متوجه شدم معني وداع با ياران يعني چه ! روزها خيلي به سختي مي گذشت هر ساعت روز سالي بر ما مي گذشت تا اينکه خبر شهادت اولين عزيز و شاهد يعني برادر محبوبم منصور را شب حدود ساعت 7 الي 8 در بسيج دبيرستان شريعتي ار برادرم حميد شنيدم.
هنوز نمي دانستم شهيد کيست و چيست خدايا امام حسين (ع) شهيد شد و منصور [ معمار زاده] هم شهيد شد، مدتها بود که در فکر بودم اولين نفري که از برادران مسجد شهيد مي شود کيست؟
نمي دانستم براي خودم چه راهي پيدا کنم ، تا اينکه خبر شهادت منصور را شنيدم . خدايا منصور شهيد شد، منصوري که سالها او را مي شناختم، از سال پنجم دبستان هنگامي که به مسجد علم الهدي ميرفتم منصور را که هنوز کوچک بود مي ديدم، و خيلي دلم مي خواست با او صحبت کنم ولي چون کمرو بودم خجالت مي کشيدم، بعد از آشنايي با او عشق و ايمان و خلوص را شناختم و لمس کردم.
بعد از شهادت منصور تمامي لحظاتي که با او بودم و اعمال و رفتارش مثل فيلم برايم ظاهر مي شدند، آن موقعي که ماه رمضان در مسجد بود و دعاي عهد را مي خواند و با صداي بلند آقدر گريه مي کرد که من تعجب کردم ، موقعي که حديث ها را مي نوشت و به هرکدام از برادران يک نسخه از آن را مي داد که حفظ کنند . خدايا ! چه چيز منصور را بياد بياورم؟ خدايا ! خضوع او را که در موقع سلام کردن بر همه پيشي مي گرفت، و اصلاً بعد از سلام کردن با او آنچنان خجالت مي کشيديم؟ خدايا ! وقار و سنگينيش را ؟ خدايا ! مقيد به شرع بودنش را که منصور با شرع زندگي کرد و با شرع شهيد شد؟  و خدايا ! شهادت را شناختم چون منصور را شناخته بودم و دانستم که شهيد بايد منصور باشد.
خدايا چه اسم پر مسمائي است که در تمامي ميدانها و جولانها بر نفس و دشمن آنچنان پيروزمندانه پيروز شد. و کلاً تقدير خدا بود که نامش منصور [معمار زاده] باشد . خدايا ! منصور راه لقاء تو را براي ما باز کرد و راهنما و چراغ ما شد.  خدايا ! چه کنم؟ من حسين (ع) را نشناختم ولي بعد از منصور به مقام امام حسين (ع) و عظمت و جاودانگي بودن حماسه اش را درک کردم . ولي هنوز درک نکردم تا به راهش بروم و عشق به او را درک کنم .
خدايا ! به وحدانيتت قسم ، عشق به امام حسين و معرفت به امام حسين را در قلوب همه برادران عزيز وارد کن ، که خدايا شناخت حسين (ع) شناخت اسلام و شناخت خداست . خدايا ! منصور خونمان را به جوش آورد و شهادتش ميزان نبرد و عشق و عرفان را به يادمان آورد. خدايا ! منصور براي ما بزرگ و بزرگتر شد ، چون خدا ، منصور به لقاء خودت شتافته بود ، خدايا چون منصور را تو خود انتخاب کردي و خدايا به ما تذکر دادي که ما هم در مصاف با دشمن نفس و خارجي منصور باشيم . خدايا ! نميدانم از منصور چه بگويم ، چون منصور در چهار گوشه دلم است و ياد منصور. خدايا ! تا عمر دارم به ياري و کمک خودت انشاء الله از ذهنم برون نرود.»

*روايت حاج صادق آهنگران از آخرين ديدارش با شهيد سعيد درفشان:

"شب عمليات فتح المبين، روبروي سنگر فرماندهي با يکي از دوستانم به نام سعيد درفشان صحبت مي کردم، سعيد يک فشنگ دستش بود و موقع حرف زدن با آن فشنگ بازي مي کرد، داشتيم در مورد رفقايي که شهيد شده بودند، حرف مي زديم، سعيد ناگهان ساکت شد و رو کرد به من و گفت اگر اين فشنگ موقع سجده بخورد توي پيشاني ادم، اين شهادت خيلي به آدم مزه مي دهد، صبح فردا به من خبر دادند که سعيد شهيد شده است، رفتم سردخانه شوش، پيکر سعيد روي تخت بود، ديدم سعيد فقط يک زخم داشت، آن هم وسط پيشاني اش ... شب آرزو کرد، صبح به وصال رسيد، خوش به حالش."

 *وصيت‌نامه ‏شهيد سعيد درفشان، قائم مقام فرمانده تيپ دوم لشکر 7ولي عصر(عج)

 بسم الله الرحمن الرحيم ‏‎

بنام خدا، بنام مولا، بنام معبود، بنام او که خرد را آفريد و بنام او که عشق را آفريد و بنام او که انسان را آفريد تا بنده و ‏مطيع او باشد و بنام او که انسانهاى خاص را مطيع، و ولى خود قرار داد و بنام او که يادش و ذکرش قلوب را منقلب کند و ‏بنام او که آتش عشقش تمامى دنيا و مظاهرش را بسوزاند و بنام او که مونس دل مومنان و پناه بى پناهان، آرام بخش دل راز ‏داران ، آمال و هدف عارفين و معشوق و مقصود شهيدان است. سلام و درود بر پيامبر عظيم الشان امين خدا حضرت محمد ‏مصطفى(ص) سلام بر او که پيام خدا را براى نجات محرومان و عرق شدگان در فساد دنيوى به ما رساند و آيين و رسم ‏بندگى الله را به ما فهماند . سلام بر ائمه معصومين صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين که روش زيستن براى خدا و طريق ‏سير الى الله را به آموختند و بنام و بياد او که منجى انسانها و مرهم دلسوختگان اميد مستضعفان مهدى (عج) و درود بر امام ‏مستضعفان و او که به کالبد فسرده ما با دم مسيحائيش روح و زندگى بخشيد و حياتى دوباره بخشيد. سلام بر پدر و مادر که ‏رحمت و مغفرت خدا بر آنان باد سلام بر تمامى مادران شهداء سلام بر مادر محمد رضا که مادرم بود و سلام بر مادر ‏منصور که اسطوره مقاومت است و سلام بر مادر پيرزاده و سلام بر مادر فرج و سلام بر تمامى برادران و خواهرانم و ‏سلام بر تمامى برادران مسجد جزايرى آنان که با عملشان عشق و اسلام را به من آموختند و سلام به برادر عزيز و معلمم ‏عمو حميد ، او که وسيله خيرى در راه من بود و خداوند سبحان به لطف و کرم بى نهايتش او را وسيله هدايت من قرار داد و ‏سلام بر تمامى برادران کانون آنان که اخلاص، تواضع و تقوا را به من آموختند و سلام بر برادران مدرسه امام آنان که علو ‏عمل را توأما آموختند . ( يک سرى نذرهايى دارم که انجام نداده‌ام‎)
1- 34 ‎نماز دو رکعتى جهت طلب فرج امام زمان(عج‎)
2- 16 ‎بار خواندن زيارت عاشورا‎
3- 10 ‎نماز دو رکعتى جهت توسل به امام رضا(ع‎)
4- 20 ‎روز روزه که امسال نگرفته ام‎ 
5- 2  ‎سال روزه و 2 سال نماز‎ 
6-  ‎تمامى وسايل که در خانه(از نظر نظامى دارم) و مربوط به سپاه مى باشد تحويل سپاه بدهيد . در آخر وصيت من همان ‏وصيت برادر عزيزم محمدرضا است . از پدر و مادرم و خواهرانم و تمامى دوستان و آشنايان مى‌خواهم که اگر غيبتى کردم ‏و يا تهمتى زده‌ام ببخشيد که سخت به بخشش آنها محتاجم‎.
‎سعيد درفشان
 

 پاسدار شهيد سعيد درفشان، قائم مقام فرمانده تيپ دوم لشکر 7 ولي عصر(عج)

 پاسدار شهيد سعيد درفشان در حال اذان گفتن

پاسدار شهيد سعيد درفشان ( نشسته نفر وسط)

شهيد سعيد درفشان


قائم مقام فرمانده تيپ دوم لشکر 7 ولي عصر(عج)، (سمت راست تصوير)

شهيد سعيد درفشان در سمت راست تصوير ديده مي شود

شهيد سعيد درفشان، (سمت راست تصوير)  

پاسدار شهيد سعيد درفشان، قائم مقام فرمانده تيپ دوم لشکر 7 ولي عصر(عج) 

پاسدار شهيد سعيد درفشان در حال وداع با همرزم خويش 


 پيکر پاک شهيد سعيد درفشان، قائم مقام فرمانده تيپ دوم لشکر 7 ولي عصر(عج)

 پيکر پاک شهيد سعيد درفشان، قائم مقام فرمانده تيپ دوم لشکر 7 ولي عصر(عج) در بستر شهادت

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس