جلسه، طبق اعلام سایت 2 ساعت و نیم مانده به اذان مغرب آغاز میشود. به خاطر استمرار و تجربهی بالای برگزاری چنین جلسههایی، جلسه سرِ ساعت آغاز میشود. یعنی وقتی پرچم ایران بالا میرود تا مردم سرود ملّی را بخوانند دقیقا دو ساعت و نیم مانده به اذان مغرب. تالار اندیشه آرام آرام پر میشود و مردم به داخل این تالار میآیند. الگوی حضورِ جمعی مردم هم بیشتر نماز جمعهایست تا استادیومی. یعنی سه نفره؛ مردِ خانه با خانمش و کوچکترین عضو خانه! مردم بعد از سرود صلوات میفرستند به جز دو دختربچه پرانرژی صندلی جلویی که دست میزنند و با تبحّری که از شرکت در این دست جلسهها پیدا کردهاند آن را تبدیل به صلوات میکنند.
دو سخنران نخست بحث را طولانیتر از وقت معمول کِش میدهند و هر چه اینها بیشتر صبحت میکنند یعنی وقت کمتری به سخنران آخر میرسد. به این دلیل که تهِ برنامه بسته است و قطعا با اذان خاتمه مییابد. آقای عابدی همرزمِ ارتشی شهید چمران خیلی حرف دارد برای گفتن. او تند تند و پشت سر هم خاطره تعریف میکند و بعد از تذکّر مجری، یکی دو تا خاطره دیگر هم نقل میکند. وقتی حرفهاش تمام میشود، آفتاب کاملا مارِّ افق شده و وقت شرعی مغرب بسیار نزدیک.
بعد از سخنرانی عابدی، نماهنگی از صحبتهای آقا در 6 تیر 60 پخش میشود. همان صحبتهای معروفی که بینش ناگهان صدای مهیبِ انفجار به گوش میرسد. صحبتهای آقا را هم درباره حس و حالشان پس از ترور پخش میکنند. اینجا آقا میگویند که حس کرده بودند که انقطاع برایشان حاصل شده و احساس پر کاهی را داشتند و حسِّ سبکی بهشان دست داده بود. آقا میگویند که در این حال تضرّع کردهاند به درگاهِ الهی و گفتند که دستشان خالیست و چقدر محتاج لطف پروردگار هستند. این حرف آقا را میبرم در دستهی تجربهی نزدیک به مرگ. تجربههایی که بسیار مورد توجّه روانشناسان است و طبق آمارها و پژوهشهای صورت گرفته بیشتر کسانی که تجربهی نزدیک به مرگ دارند، پس از آن میکوشند در همان مکتب و نظام فکری، زندگی مؤمنانهتری را پیش گیرند.
خسرویوفا فرصت زیادی برای حرف زدن ندارد. او در آن روز در مسجد ابوذر نبود، ولی به او بیسیم میزدند که وضعیّتِ حافظِ هفت 5050 است. رمزگشاییاش بعد سه دهه از زبانِ خسرویوفا این میشود که وضعیّتِ آقا بحرانی است. رمزگشایی حافظِ هفت، کتابِ اکبر صحرایی، هم اینجا برایم باز میشود. حافظِ هفت نام آقا بوده در ارتباطهای بیسیمی بین محافظان. پس از آنکه انفجار رخ داد، آقا را سراسیمه به یک درمانگاه میبرند. تشخیص اوّلین پزشکی که آقا را میبینند این است که آقا تمام کردهاند. شاید هم با توجّه به توصیف خودِ آقا از آن لحظهها، این تشخیص چندان هم بیراه نبوده است. ولی آنها راه میافتند سمت بیمارستان بهارلو. خانم پرستار دلسوزی هم با یک کپسول اکسیژن همراهشان میآید و از امام جمعهی تهران مراقبت میکند. در بیمارستان بهارلو، پیش از آن که باقی پزشکهای سرشناس سربرسند، دکتر محجوب آقا را برمیگردانند به دنیا.
صورتجلسه تحویل وسایل رهبر انقلاب در بیمارستان
خسرویوفا میگوید به قدری از بدن آقا خون رفته بود که 50 کیسهی خون را از چهار نقطه به تنِ نحیف و زخمدیدهی آقا تزریق میکنند. خسرویوفا میگوید به قدری از آقا خون رفته بود که شاید 2 درصد از دشداشهی سفیدشان سرخ نبود.
خسرویوفا میگوید وقتی به محلِ کارش برگشت، گروه فرقان نوار سخنرانی آقا را تا آنجایی که انفجار رخ میدهد برایشان میفرستد. شاید این گروهک نوار را فرستاده برای تضعیفِ روحیّهی محافظهای شخصیّتهای نظام. خسروی وفا قبلتر گفته بود که وسط ضبط منفجر شده در مسجد با ماژیک قرمز نوشته شده بود: اوّلین عیدی فرقان. این هم جالب است که بسیاری فکر میکنند که آقا را سازمان مجاهدین خلق زده، ولی ترورِ آقا کارِ همان گروهکیست که شهید مطهّری را در نیمه شب 11 اردیبهشت 58 به شهادت رساند. این گروهک، ترور بعدیشان آقا بوده. نشان به این نشانی که امام، آقا را پس از شهید مطهّری، آن روشنفکری میدانستند که میتواند مانند شهید مطهّری به پرسشهای دانشجویان با بیانی جوانانه و بهروز پاسخ دهند. این یکی از آن کارهاییست که آقا پس از شهادت شهید مطهّری در جاهایی مانند همین مسجد ابوذر یا مسجد دانشگاه تهران انجام میدادند.
حال هم که به تاریخ انقلاب نگاه میکنیم، یک ویژگی جالب دیگر در این ترور میبینیم. آن هم این که این ترور، جزو معدود ترورهای نافرجامی بود که در سال 60 توسطِ گروههای مختلف ستیزهجوی چپ برنامهریزی و اجرا شده بود.
خسرویوفا میگوید همان روز 6 تیر و در بیمارستان رادیو را به زیر گوش آقا بردند و پیام امام و شهید بهشتی را برای ایشان پخش کردهاند. ولی نمیدانند که آقا در آن حالت نیمه جان لحظات پیام امام و شهید بهشتی را توانستند گوش بدهند یا نه. خسرویوفا نقل میکند اوّلین جملهی که پس از انفجار از آقا شنیدند دربارهی همراهانِ آقا بود. آقا گفتند که آیّا همراهانشان سالم هستند یا نه. پرسش دوّم آقا هم این بود که میتوانند تکلّم کنند یا نه. ولی در روزهای نخست، شرایط جسمیشان مساعد نبود. چون برنامهی ترور بسیار هدفمند طرّاحی شده بود و مستقیم قلب آقا را نشانه گرفته بود. به قول خسرویوفا این خواست خدا بود که محافظ بیاید و ضبط صوت را از سمتِ چپِ بدنِ آقا، به سمت راست ایشان ببرد.
خسرویوفا در پایان حرفهاش، آقا را بزرگ جانباز انقلاب خواند و چون وقت اذان بود خداحافظی کرد.
بلافاصله پس از سخنرانی رفتم سراغ ایشان و بهشان گفتم: «عامل ترور را پیدا کردید؟» خسرویوفا لبخند زد و گفت: «بعدا عامل ترور شناسایی و اعدام شد.» صورتجلسهی همه چیزهایی که هنگام ترور همراه آقا بود را در دست خسرویوفا میبینم. عرقگیر، پیراهن، قبای سفید... و کیف پول. با خنده میگویم: «حالا چقدر تویش پول بوده؟» خسرویوفا فقط میخندد. صدای انتهای اذان به گوش میرسد. خسرویوفا همین طور که هدیهی حوزهی هنری را میگیرد خداحافظی میکند و از تالارِ اندیشهی حوزهی هنری بیرون میرود.