براي تجويز داروي مناسب ابتدا بايد دردها را شناخت. حدس و گمان، همانندسازي، مشابهت سازي و تعميم نسخه و تجويز يک داروي مشترک براي انواع مختلف دردها نه تنها شفابخش نيست که سلامتي انسان را به خطر مياندازد.
يکي از بزرگترين اشکالات جنبش موسوم به سبز همين شبيه سازي و همانندسازي خود به انقلابهاي مختلف از جمله انقلاب اسلامي و انقلابهاي اخير مردم مصر و تونس و ساير کشورهاي خاورميانه است. مشکل اينجاست که اين شبيهسازي را نه تنها افراد عادي و عامي که حتي بزرگان و رهبران جنبش سبز و اساتيد دانشگاهي که از قضا مشاور ويژه نامزد شکست خورده در انتخابات هم هستند، در تحليلهاي خود بکار ميبرند. مثلا از نظاميان ايران ميخواهند که مثل نظاميان مصري، همراه مردم (منظور سبزها) بشوند؟!
اين افراد تا موقعي که درک درستي از اوضاع و احوال جامعه خود نداشته باشند و صرفا براساس اين قبيل شبيهسازيهاي مبتذل براي جنبش سبز نسخه بپيچند، هم خودشان را فريب دادهاند و هم پياده نظام سبز را سرگردان و پريشان ميکنند. نتيجه طبيعي اين نسخههاي اشتباه و غلط، همين ميشود که سبزها برخلاف ساير کشورها و عليرغم اين همه جار و جنجال تبليغاتي و رسانهاي، در عمل کاري از پيش نميبرند.
علت اصلي اين روند وارونه، دلخوش کردن به نسخههاي بدلي و تقلبي و پيش رفتن براساس آن توهمات غلط است. نسخههاي دروغيني که با شبيه سازي جمهوري اسلامي به حکومت ديکتاتوري حسني مبارک و بن علي، قصد تهييج و پمپاژ روحي فتنهگران را دارد اما چون بر اساس دردهاي بومي و واقعيات جامعه تجويز نشده، به مرگ و جنون و توهم نزديک ميشود نه شفا و درمان.
شايد جار و جنجال تبليغاتي و رسانهاي، نگاههاي بينالمللي را به سوي سبزها جلب کند و موقتا آنها را خوشحال و راضي کند و خواب و خيال پيروزي جنبش را زنده نگه دارد، اما وقتي تاثيري در جامعه و مردم کشور نداشته باشد، چه فايدهاي دارد؟
کاش فتنهگران و دوستان سبزي که خودشان را به اين نسخههاي دروغين و جعلي دلخوش کردهاند، لحظهاي با خود خلوت و علت عدم توفيق جنبش سبز و عدم همراهي مردم را بررسي ميکردند. شعارهاي توخالي و ادعاهاي خندهدار (راهپيمايي ميليوني) را کنار ميگذاشتند و واقعيت را ميديدند. وضعيت کشورهاي منطقه را ميفهميدند که چرا عليرغم همه خشونتها و سرکوبها، مردم به خيابانها ميآيند و دست بردار هم نيستند. آنهم نه فقط در پايتخت که تقريبا در سراسر اين کشورها. چرا حکومتهاي ديکتاتوري يکماهه و حتي کمتر از آن فرو ميپاشند، اما جمهوري اسلامي عليرغم سي سال دشمني آمريکا، جنگ تحميلي، تحريم اقتصادي و اين همه فتنه مثل کوه ايستاده است؟
براي پاسخ به اين پرسشها، ابتدا بايد مردم و جامعه و روابط حاکميت با مردم را شناخت. عدم شناخت صحيح جامعه و درک نادرست از انقلابهاي مردمي منطقه و شبيهسازيهاي دروغين و تخيلي، سبزها را هم از جامعه و مردم خود و هم از معادلات روز دنيا دور ميکند.
مطمئنا اولين فايده پيروزي انقلابهاي مردمي در منطقه، تقويت موضع ايران و جبهه مقاومت و تضعيف جبهه آمريکا و اسرائيل است. دکتر احمد الموصللي استاد علوم سياسي دانشگاه امريکايي بيروت، حدودا هجده سال پيش (سال ????) کتابي نوشت به نام «اصولگرايي و نظام بين الملل » که توسط انتشارات مرکز مطالعات استراتژيک و تحقيقات لبنان چاپ شده است.
احمد الموصللي در اين کتاب ضمن بررسي وضعيت نظامهاي سياسي حاکم بر منطقه، آينده را از آن اصولگرايي اسلامي ميداند. وي با توجه به شناختي که از کشورهاي عربي و نظامهاي سياسي حاکم دارد، حکومتهاي عرب را به سه دسته تقسيم ميکند : ?- نظام حاکميت فردي (عراق) ?- نظام سلطنت مطلقه (عربستان) و ?- نظام شبه ليبرالي (مصر)
الموصللي با بررسي هر يک از اين نظامها مينويسد: مشکلات سياسي اجتماعي کشورهاي عربي صرف نظر از نوع نظامهاي حکومتي آنها، مانع از اجراي دموکراسي حقيقي است و اينگونه جوامع به طور جدي از تشتت و از هم گسيختگي رنج ميبرند … روشن است که وجود نيروهاي اسلامگرا بزرگترين خطر براي رژيمهاي کنوني محسوب ميشود»
وي به اين حقيقت مهم اشاره ميکند که «گسترش دموکراسي در جهان عرب نيازمند يک نيروي پشتيبان از خارج بويژه از جانب آمريکاست، اما اين کشور در پياده کردن دموکراسي به صورت گزينشي عمل ميکند (همان گونه که اصل منع اشغال با زور را تنها در مورد عراق در جريان اشغال کويت اجرا کرد اما اسرائيل را که جنوب لبنان را اشغال کره، از اين قاعده مستثنا کرده است) »
الموصللي به تناقض رفتار آمريکا اشاره ميکند و مينويسد :«آمريکا پس از سلطه بر منابع نفتي منطقه و کنترل نحوه قيمت گذاري و توزيع نفت، به دليل نياز استراتژيک به اين ماده حياتي روابط خويش را با کشورهاي منطقه نه براساس اصل دموکراسي بلکه بر پايه منافع نفتي، تنظيم خواهد کرد. از آنجا که اغلب کشورهاي عربي در جنگ خليج فارس در کنار آمريکا قرار داشتند، آمريکا هيچگاه جريانات داخلي را عليه آنها تحريک نميکند مگر زماني که اين رژيم ها مانعي در برابر منافع و اهداف امريکا باشند و يا از ميان برداشتن هر کدام از آنها براي تامين منافع امنيتي و اقتصادي آمريکا و نيز تقويت موضع اسرائيل سودمند باشد!»
اوج شاهکار احمد الموصللي اينجاست که حدودا دو دهه پيش، با تحليل درست قضايا (که از امتيازات و ويژگيهاي يک استاد و محقق دانشگاهي هست و البته بيانگر شناخت او از نظامهاي سياسي کشورهاي عربي) آينده منطقه را اينچنين پيش بيني ميکند:
«جريانات سياسي داخلي، محور فعاليتهاي خود را بر وارد آوردن فشار مردمي بر رژيمهاي حاکم استوار خواهند کرد تا بدين وسيله موضوع مشارکت در تصميمگيريهاي سياسي و نيز اسلام حکومتي را به عنوان يک تکيه گاه و حتي اصليترين تکيه گاه مطرح کنند. البته اين فشارها افزايش خواهد يافت زيرا آمريکا با اقدام نظامي خود در جنگ نفت، در واقع در مقابل ناسيوناليسم عربي و کشورهاي ناسيوناليس که هميشه مدعي وحدت عربي و دفاع از کيان وطن عربي بودند- به پيروزي رسيد. در اردن، الجزاير، مصر و تونس، فشار نيروهاي اسلامي بر دولتهاي حاکم براي تسريع در روند گسترش آزاديها افزايش خواهد يافت و با يکپارچه شدن يمن و برقراري تعدد احزاب، اين کشور نيز به روند جاري خواهد پيوست. علي رغم توانايي رژيم هاي عرب خاورميانه در منزوي کردن و يا سرکوب حرکتهاي اسلامگرا، حرکت اسلامي در فلسطين و کشورهاي عرب ريشه دار خواهد بود.»
وي همچنين ضمن اشاره به نقش و جايگاه ايران پيش بيني ميکند که ايران با حکومتهايي که پايگاه مردمي و اسلامي و يا قابليت مخالفت با سلطه آمريکا را در منطقه دارند، متحد ميشود. مساله اي که اصلا خوشايند آمريکا نيست.
اينها شعار، رويا و يا يک آرمان دست نيافتني نيست. هرکسي که به دقت حوادث منطقه را زير نظر داشته باشد، متوجه بيداري اسلامي در کشورهاي اسلامي ميشود. پس آينده به اسلام تعلق دارد نه آمريکا.