دعوت آقايان موسوي و کروبي از طرفدارانشان براي آمدن به خيابانها و تظاهرات، چه به نام حمايت از انقلاب مردم مصر و چه به هر دليل و بهانه ديگر، با هيچ منطق و محاسبهاي قابل فهم و قابل توجيه نيست. مردم مصر، اگر خواهان سرنگوني حسني مبارک و نظام حکومت او بودند، در درجه اول بهدليل وابستگي خفت بار آن رئيس جمهور سرنگون شده از امريکا و اطاعت بيچونو چراي او از کاخ سفيد و صهيونيسم بينالملل در حمايت از اسرائيل بود. انقلاب مردم مصر، فوران ناگهاني آتشفشاني بود که انرژي خشم و غضب ملت عليه حکومت در آن انباشته شده بود. بغض اين ملت يکباره و ناگهان ترکيد. آنان خود را نزد مردم مظلوم فلسطين و نزد همه اعراب و مسلمانان، بلکه نزد همه مردم آزاده جهان خجالت زده ميدانستند، زيرا حکومتي داشتند که بهجاي آنکه از گذرگاه رفح براي رفع محاصره صهيونيستها و حاميان غربي آنها، بويژه امريکا، استفاده کند و اجازه دهد قوت و غذا و دارو به فلسطينيهاي غزه برسد، اين گذرگاه را هم، که تنها راه تنفس احتمالي آن مردم بيچاره بود، مسدود کرده بود تا محاصره کامل شود و حماس از پا درآيد و نقشههاي امريکا و اسرائيل بهصورت کامل اجرا شود.
مردم مصر واقعيت تلخ سازش رژيم حاکم بر مصر را با اسرائيل از 30سال پيش لمس کرده بودند و در سالهاي اخير تيزي خنجر زهر آلود
حسني مبارک را در عمق جان و جگر خود بيشتر از گذشته احساس ميکردند.
حالا اين مردم به پاخاستهاند و توانستهاند با تقديم صدها کشته و هزاران مجروح و با پايداري در طول سه هفته مداوم حضور در ميدان تحرير قاهره و ديگر شهرها، حسني مبارک را، که در انديشه موروثي کردن رياست جمهوري مصر بود سرنگون کنند و قدم در عرصه روزي نو و روزگاري نو نهند.
براي امريکا، هيچ کس وفادار و فرمانبرتر از حسني مبارک نبود و امريکاييها اگر کار به دست خودشان بود، هرگز حاضر نبودند نوکري مانند او را از دست بدهند. علاقه آنها به مبارک نه به خاطر خود مبارک که بهخاطر اسرائيل بود. اسرائيل خطقرمز امريکاييهاست، زيرا 70 درصد از دولتمردان بلندپايه امريکا در کاخ سفيد، صاحب دوگذرنامه و دو تابعيت هستند، آنها هم گذرنامه امريکايي و هم گذرنامه اسرائيلي دارند.
امريکاييها وقتي به اين نتيجه رسيدند که عمر سياسي حسني مبارک به پايان رسيده و از اين مرده سياسي بيش از اين نميتوان حمايت کرد، در يک چرخش آشکار و مفتضح، دست از حمايت از او برداشتند. آنها که بشدت نگران آينده اسرائيل بودند، به فکر افتادند با سپردن اوضاع مصر به دست نظاميان، منافع خود و اسرائيل را تأمين کنند و در عين حال خود را حامي انقلاب مردم مصر و موافق با مطالبات مردم قلمداد کنند.
درست سه روز پس از سرنگوني و فرار مبارک، آقايان موسوي و کروبي با دعوت از طرفداران خود براي تظاهرات در ايران، به امريکاييها امکان دادند تا با تبليغ اين دعوت و نشان دادن صحنههاي حضور پراکنده تظاهرکنندگان (که تعداد آنها در مقايسه با شمار تظاهرات مردمي بيستودوم بهمن، حکايت قطره و دريا بود) به دنيا اعلام کنند که تظاهرات ملتهاي عرب که از تونس آغاز شده بود و به مصر رسيده بود اکنون به ايران سرايت کرده است، ضدآمريکايي نيست و تظاهرات 25 بهمن تهران بهترين دليل است که مشکل مردم مصر و تونس، وابستگي رژيمهاي آنها به امريکا و اسرائيل نبوده است بلکه همه اين تظاهرکنندگان در تونس و مصر و ايران خواهان دموکراسي هستند و امريکا هم از دموکراسي در همه جاي جهان حمايت ميکند! انعکاس وقايع روز دوشنبه 25/11/89 در تهران در شبکههاي تلويزيوني «صداي امريکا» و «بي.بي.سي» همين است. اگر چنين کاري خدمت به امريکا و اسرائيل نيست، خوب است آقايان توضيح بدهند که چيست؟
عجيب است که يک سال و چند ماه پيش، در روز قدس تظاهرکنندگان طرفدار آقايان، به رغم شعارهاي ملت ايران و درست در نقطه مقابل آرمانهاي امام راحل، شعار «نه غزه، نه لبنان» سر ميدادند و امروز از همان طرفداران دعوت ميکنند که به بهانه حمايت از مردم مصر، به خيابانها بيايند و با نظام اسلامي که قطعاً و حقاً الهامبخش مردم مصر در بيداري اسلامي بوده، به مخالفت برخيزند.
آيا نبايد گفت هم آن شعار «نه غزه، نه لبنان» و هم اين دعوت براي حمايت از مصر، هر دو، به يک منظور و از يک مرکز طراحي و تدبير شده و آن همان مرکزي است که امروز در حال بهرهبرداري از اين واقعه است؟ آيا آقايان کروبي و موسوي بهتر از اين هم ميتوانستند خودشان را با دست خودشان در دادگاه افکار عمومي مردم منصف و با فهم ايران محکوم کنند؟ و شگفتآورتر از همه اين است که آقايان هنوز هم ادعا ميکنند که پيرو امام راحل و آرمانهاي او هستند.
آيا آقايان کروبي و موسوي بهتر از اين هم ميتوانستند خودشان را با دست خودشان در دادگاه افکار عمومي مردم منصف و با فهم ايران محکوم کنند؟