گروه جهاد و مقاوت مشرق به نقل از سایت جامع آزادگان: خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذابهایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده سرهنگ اطلاعات نظامی حسین حسینی است:
۲۲اسفند ماه۶۷ به دستور صدام آسایشگاه ۱و۲و۳و۴ونیمی از آسایشگاه ۵ را برای زیارت به نجف اشرف و کربلای معلی بردند و بعد از تاریکی شب برگشتند.
بقیه ی اردوگاه در حالت اضطراب و نگرانی بودند که چرا ما را نبردند. روز ۲۴ اسفند قبل از طلوع آفتاب مابقی اردوگاه شامل آسایشگاه ۵ و ۶ و ۷ و ۸ را با چندین اتوبوس به نجف و کربلا بردند که خود حکایتی جداگانه و مفصل دارد.
از مسیر رفت و آمد و حالات اسرا در حرم امامان معصوم. ناهار را مهمان ابوالفصل عباس بودیم. بعد از تاریکی شب به اردوگاه برگشتیم و برای اولین بار بعد از اسارت ستارگان را در پهنه ی آسمان دیدیم.
در طول مسیر با چشمان باز اطراف را نگاه می کردم، تا بتوانم اطلاعاتی از وضعیت منطقه به دست آورم.
نوروز ۶۸ شد نمی شود حالات را بازگو کرد؛ شب در آسایشگاه؛ زنده یاد حاج آقا گل مکانی پیشنهاد داد هر کس هنری دارد از بقیه دریغ نکند تا ناراحتی بچه ها کمتر شود و خودش گفت من یک شعر می خوانم هر وقت علامت دادم شما با هم بگویید .لا لا لا لا لا لا لا و شروع کرد به خواندن ((اولش عاشق شدم من موی او را .....لالا --اولش عاشق شدم من موی او را دومش عاشق شدم ابروی او را ..لالا لا--اولش عاشق شدم من موی اورا .دومش عاشق شدم ابروی او را. سومش عاشق شدم چشم سیاش را ...لالا لا –اولش عاشق من موی او را دومش عاشق شدم ابروی او را سومش عاشق شدم چشم سیاش را چارمش عاشق شدم لب اورا ...لالالالا-- اولش عاشق من موی او را دومش عاشق شدم ابروی اورا سومش عاشق شدم چشم سیاش را چارمش عاشق شدم لب اورا پنجمش عاشق شدم گردن اورا ...لا لا لالا-- اولش عاشق من موی او را دومش عاشق شدم ابروی اورا سومش عاشق شدم چشم سیاش را چارمش عاشق شدم لب اورا پنجمش عاشق شدم گردن او را.
ششومش عاشق شدم سینه اورا ..لا لا لالا-- اولش عاشق من موی او را دومش عاشق شدم ابروی او را سومش عاشق شدم چشم سیاش را چارمش عاشق شدم لب اورا پنجمش عاشق شدم گردن اور ا. ششومش عاشق شدم سینه اوراهفتمش عاشق شدم ...... ..لا لا لالا-))بعد از او شروع شد هر کس هنر خودش را بروز می داد.
چابک رقص محلی خراسانی. علی ترانه ی فکاهی و ابراهیم ذاکری که نیمچه صدای داشت با شعر والی آخر. بعد از آن شب بارها از حاجی درخواست اجرای این ترانه ی محلی خراسانی شد و حاجی با صدای گرم و گرفته ی خودش آن را برای ما اجراء می کرد.
و همچنین ابراهیم که خواننده شده بود بارها فیض صدایش را نصیب مان کرد. بارها نگهبانان عراقی به خاطر بقیه سر حاجی داد کشیدند او با وجود ناراحتی که از این امر پیدا می کرد چیزی به بچه ها نمی گفت.
یک بیت شعر ایشان موقعی بود که از بغداد به تکریت منتقل می شدیم و جباری نارحتی گوارش پیدا کرد. حاجی برایش خواند (از بغداد تا تکریت جبار تو اتوبوس) و خنده همگی به آسمان رفت. (حاجی در سال ۹۱ به جوار رحمت حق شتافت.)
۲۲اسفند ماه۶۷ به دستور صدام آسایشگاه ۱و۲و۳و۴ونیمی از آسایشگاه ۵ را برای زیارت به نجف اشرف و کربلای معلی بردند و بعد از تاریکی شب برگشتند.
بقیه ی اردوگاه در حالت اضطراب و نگرانی بودند که چرا ما را نبردند. روز ۲۴ اسفند قبل از طلوع آفتاب مابقی اردوگاه شامل آسایشگاه ۵ و ۶ و ۷ و ۸ را با چندین اتوبوس به نجف و کربلا بردند که خود حکایتی جداگانه و مفصل دارد.
از مسیر رفت و آمد و حالات اسرا در حرم امامان معصوم. ناهار را مهمان ابوالفصل عباس بودیم. بعد از تاریکی شب به اردوگاه برگشتیم و برای اولین بار بعد از اسارت ستارگان را در پهنه ی آسمان دیدیم.
در طول مسیر با چشمان باز اطراف را نگاه می کردم، تا بتوانم اطلاعاتی از وضعیت منطقه به دست آورم.
نوروز ۶۸ شد نمی شود حالات را بازگو کرد؛ شب در آسایشگاه؛ زنده یاد حاج آقا گل مکانی پیشنهاد داد هر کس هنری دارد از بقیه دریغ نکند تا ناراحتی بچه ها کمتر شود و خودش گفت من یک شعر می خوانم هر وقت علامت دادم شما با هم بگویید .لا لا لا لا لا لا لا و شروع کرد به خواندن ((اولش عاشق شدم من موی او را .....لالا --اولش عاشق شدم من موی او را دومش عاشق شدم ابروی او را ..لالا لا--اولش عاشق شدم من موی اورا .دومش عاشق شدم ابروی او را. سومش عاشق شدم چشم سیاش را ...لالا لا –اولش عاشق من موی او را دومش عاشق شدم ابروی او را سومش عاشق شدم چشم سیاش را چارمش عاشق شدم لب اورا ...لالالالا-- اولش عاشق من موی او را دومش عاشق شدم ابروی اورا سومش عاشق شدم چشم سیاش را چارمش عاشق شدم لب اورا پنجمش عاشق شدم گردن اورا ...لا لا لالا-- اولش عاشق من موی او را دومش عاشق شدم ابروی اورا سومش عاشق شدم چشم سیاش را چارمش عاشق شدم لب اورا پنجمش عاشق شدم گردن او را.
ششومش عاشق شدم سینه اورا ..لا لا لالا-- اولش عاشق من موی او را دومش عاشق شدم ابروی او را سومش عاشق شدم چشم سیاش را چارمش عاشق شدم لب اورا پنجمش عاشق شدم گردن اور ا. ششومش عاشق شدم سینه اوراهفتمش عاشق شدم ...... ..لا لا لالا-))بعد از او شروع شد هر کس هنر خودش را بروز می داد.
چابک رقص محلی خراسانی. علی ترانه ی فکاهی و ابراهیم ذاکری که نیمچه صدای داشت با شعر والی آخر. بعد از آن شب بارها از حاجی درخواست اجرای این ترانه ی محلی خراسانی شد و حاجی با صدای گرم و گرفته ی خودش آن را برای ما اجراء می کرد.
و همچنین ابراهیم که خواننده شده بود بارها فیض صدایش را نصیب مان کرد. بارها نگهبانان عراقی به خاطر بقیه سر حاجی داد کشیدند او با وجود ناراحتی که از این امر پیدا می کرد چیزی به بچه ها نمی گفت.
یک بیت شعر ایشان موقعی بود که از بغداد به تکریت منتقل می شدیم و جباری نارحتی گوارش پیدا کرد. حاجی برایش خواند (از بغداد تا تکریت جبار تو اتوبوس) و خنده همگی به آسمان رفت. (حاجی در سال ۹۱ به جوار رحمت حق شتافت.)