گروه فرهنگی مشرق - حمید داوود آبادی در وبلاگ شخصی خود نوشت: اوایل سال 1379 بود که حاج حسان اللقیس زنگ زد و گفت: ظاهرا قراره ابراهیم حاتمی کیا برای تحقیقاتی جهت ساخت فیلمی درباره مقاومت اسلامی به لبنان بیاد.
که گفتم: "خب خوبه دیگه. مگه چیزی شده؟"
حاج حسان گفت: "آخه بچه های ما زیاد باهاش میزون نیستند. از فیلم آژانس شیشه ای هم خوششون نیومده و نظر مناسبی ندارن."
با تعجب گفتم: "اتفاقا این جا آژانس شیشه ای بین بچه حزب اللهی ها خیلی جا باز کرده. اتفاقا خودش بچه جنگه و کلی جبهه بوده و اصلا توی جنگ فیلمساز شده."
خلاصه پذیرفت و با خنده زیبای همیشگی گفت: "من نمی دونم، با تضمین تو می پذیریمش."
که گفتم: "چشم حاجی جون. شما همه جوره تحویلش بگیرید، ضرر نمی کنید."
و خوب می دانستم این که حاج حسان می گفت " با تضمین تو" چرا و یعنی چی!
چند روز بعد مرحوم "سیدابراهیم اصغرزاده" را در دفتر حزب الله لبنان در تهران دیدم. میگفت: رفتم سفارت لبنان در تهران که برای خودم و حاتمی کیا ویزا بگیرم، ظاهرا اوضاع لبنان زیاد خوب نیست و کنسول لبنان گفت که به هیچ وجه به ایرانی ها ویزا نمی دن.
بچه های دفتر حزب الله لبنان هم به سفارت نامه زده بودند ولی جناب کنسول قبول نکرده بود.
ظاهرا آنها با صدا و سیما هماهنگ کرده و طبق قرار و برآورد بودجه، هزینه سفر را گرفته بودند که باید طی دوهفته سفر به لبنان، فیلم مستندی درباره مقاومت اسلامی برای تلویزیون بسازند.
از همان جا زنگ زدم به یکی از دوستان لبنانی ام که می دانستم با کنسول آشناییت هایی دارد. وقتی گفتم حاتمی کیا و اصغرزاده نتوانسته اند ویزا بگیرند، او که خودش مقدمات و روابط سفر را ردیف کرده بود، خندید و گفت: درِ گوش اصغرزاده بگو، بره یک حلب 17 کیلویی پنیر لیقوان بگیره، ببره برای اون و بهش هدیه بده.
با تعجب گفتم: "یک حالب پنیر بگیره دستش ببره سفارت؟"
که گفت: "بله. اون عاشق پنیر تبریزه. تنها راه ویزا گرفتن همینه و بس."
وقتی به اصغرزاده گفتم باید چیکار کند تا ویزا بگیرند، جا خورد. فکر کرد دارم باهاش شوخی می کنم. ولی وقتی فهمید قضیه خیلی جدی است، قرار شد این کار را بکند که کرد و توانستند ویزای سفربه لبنان بگیرند!
اصغرزاده و حاتمی کیا رفتند لبنان، دو هفته بدون این که بدانند میزبان شان کیست و در کجا مستقر هستند، میهمان ویژه حاج حسان اللقیس بودند، بدون این که یک دلار از جیب خرج کنند، با تسهیلات ویژه ای که حاج حسان در خدمت شان گذاشته بود، کار خود را کردند و برگشتند ایران.
اواسط خرداد 1379 بود که پس از فرار ارتش اشغالگر صهیونیستی از جنوب لبنان، به همراه "حسین دهباشی" به لبنان رفتیم.
حاج حسان را که در بیروت دیدم، گفت: چون تو سفارش کردی، من هم بچه های مقاومت رو کاملا در خدمت آنها گذاشتم. حتی مسئولین محورهای مقاومت در جنوب را گذاشتم تا به عنوان راننده، محافظ خاص و راهنما با آنان تمام مناطق را بگردند و توجیه شان کنند. حتی درخواست داشتند به مناطق فالانژیست ها و مسیحی ببریمشان که بچه ها با تعجب از من سوال کردند، که گفتم هیچ ایرادی نداره. هر جا و پهلوی هر کسی که خواستند ببریدشان.
حتی آنها درخواست کردند به دیدار بیوه "رنه معوض" (رئیس جمهور اسبق لبنان که سال 1368 در انفجار بمب کشته شده بود) ببریمشان که اتفاقا بردیم ولی من متوجه نشدم همسر رنه معوض فالانژیست، چه صحبت هایی درباره مقاومت اسلامی دارد؟! من فکر می کردم اونا دنبال مصاحبه با خانواده های شهدای مقاومت هستند.
حاج حسان حق داشت. به خاطر تنش سیاسی بین شیعیان و مسیحیان فالانژیست، تردد بچه های حزب الله در مناطق مسیحی نشین شرق بیروت، از نظر امنیتی ممنوع و مشکل ساز بود ولی حاج حسان همه فشارها را به جان خرید و در خدمت آنها بود.
شب را در خانه دوست قدیمی ام "ابو احمد قصیر" در بیروت مستقر بودیم. صحبت به آن جا کشید که نتیجه سفر حاتمی کیا به لبنان چه بود و چه شد؟ گلایه از این بود که چرا ایرانی ها این قدر بی مرام هستند که باوجود سختی، مشکلات و هزینه های بسیار برای حزب الله و مقاومت، می آیند لبنان، می گردند، می چرخند و می روند که می روند. مثلا "مجید مجیدی" که چند سال قبل از آن، (حوالی سال 4-1373) مدت زیادی با هزینه واحد تبلیغات حزب الله در لبنان بود و قرار بود فیلمی درباره "خط تماس" بسازد. (خط تماس خیابانی حائل بین دو منطقه بیروت بود که بیش از 8 سال جنگ داخلی بین شیعیان، سنی ها، مسیحیان و دروزیان در آن جریان داشت و حتی گربه ها و پرندگان هم جرات عبور از آن جا را نداشتند.)
در همین بحث بودیم که اتفاقا ابراهیم اصغرزاده از تهران زنگ زد. ابو احمد گوشی را داد دست من که با او حال و احوال کردم. اصغرزاده گفت که نتوانسته با حاج حسان تماس بگیرد و از من خواست تا از طرف آنها از او تشکر کنم.
باز هم معرفت او! حاتمی کیا شاید تا امروز نداند محل استقرارشان در خیابان "حاره حریک" منطقه ضاحیه بیروت، "اتاق جنگ" مقاومت اسلامی بود که مسئولیت آن را شهید حسان اللقیس برعهده داشت. تا امروز تعدادی از آنان که به عنوان آبدارچی، رانند، محافظ، راهنما و ... در خدمت آنان بودند، در نبرد با دشمن صهیونیستی به شهادت رسیده اند و اصلا کار آنها این نبوده، بلکه براساس ماموریتی که حاج حسان به آنان داده بود، در خدمت میهمانان او بودند تا انشالله از آن سفر، فیلمی در راستای اهداف حزب الله و مقاومت اسلامی ساخته شود.
راستی آقا ابراهیم، از فیلم هایی که آن دوهفته گرفتید چه خبر؟
که گفتم: "خب خوبه دیگه. مگه چیزی شده؟"
حاج حسان گفت: "آخه بچه های ما زیاد باهاش میزون نیستند. از فیلم آژانس شیشه ای هم خوششون نیومده و نظر مناسبی ندارن."
با تعجب گفتم: "اتفاقا این جا آژانس شیشه ای بین بچه حزب اللهی ها خیلی جا باز کرده. اتفاقا خودش بچه جنگه و کلی جبهه بوده و اصلا توی جنگ فیلمساز شده."
خلاصه پذیرفت و با خنده زیبای همیشگی گفت: "من نمی دونم، با تضمین تو می پذیریمش."
که گفتم: "چشم حاجی جون. شما همه جوره تحویلش بگیرید، ضرر نمی کنید."
و خوب می دانستم این که حاج حسان می گفت " با تضمین تو" چرا و یعنی چی!
چند روز بعد مرحوم "سیدابراهیم اصغرزاده" را در دفتر حزب الله لبنان در تهران دیدم. میگفت: رفتم سفارت لبنان در تهران که برای خودم و حاتمی کیا ویزا بگیرم، ظاهرا اوضاع لبنان زیاد خوب نیست و کنسول لبنان گفت که به هیچ وجه به ایرانی ها ویزا نمی دن.
بچه های دفتر حزب الله لبنان هم به سفارت نامه زده بودند ولی جناب کنسول قبول نکرده بود.
ظاهرا آنها با صدا و سیما هماهنگ کرده و طبق قرار و برآورد بودجه، هزینه سفر را گرفته بودند که باید طی دوهفته سفر به لبنان، فیلم مستندی درباره مقاومت اسلامی برای تلویزیون بسازند.
از همان جا زنگ زدم به یکی از دوستان لبنانی ام که می دانستم با کنسول آشناییت هایی دارد. وقتی گفتم حاتمی کیا و اصغرزاده نتوانسته اند ویزا بگیرند، او که خودش مقدمات و روابط سفر را ردیف کرده بود، خندید و گفت: درِ گوش اصغرزاده بگو، بره یک حلب 17 کیلویی پنیر لیقوان بگیره، ببره برای اون و بهش هدیه بده.
با تعجب گفتم: "یک حالب پنیر بگیره دستش ببره سفارت؟"
که گفت: "بله. اون عاشق پنیر تبریزه. تنها راه ویزا گرفتن همینه و بس."
وقتی به اصغرزاده گفتم باید چیکار کند تا ویزا بگیرند، جا خورد. فکر کرد دارم باهاش شوخی می کنم. ولی وقتی فهمید قضیه خیلی جدی است، قرار شد این کار را بکند که کرد و توانستند ویزای سفربه لبنان بگیرند!
اصغرزاده و حاتمی کیا رفتند لبنان، دو هفته بدون این که بدانند میزبان شان کیست و در کجا مستقر هستند، میهمان ویژه حاج حسان اللقیس بودند، بدون این که یک دلار از جیب خرج کنند، با تسهیلات ویژه ای که حاج حسان در خدمت شان گذاشته بود، کار خود را کردند و برگشتند ایران.
اواسط خرداد 1379 بود که پس از فرار ارتش اشغالگر صهیونیستی از جنوب لبنان، به همراه "حسین دهباشی" به لبنان رفتیم.
حاج حسان را که در بیروت دیدم، گفت: چون تو سفارش کردی، من هم بچه های مقاومت رو کاملا در خدمت آنها گذاشتم. حتی مسئولین محورهای مقاومت در جنوب را گذاشتم تا به عنوان راننده، محافظ خاص و راهنما با آنان تمام مناطق را بگردند و توجیه شان کنند. حتی درخواست داشتند به مناطق فالانژیست ها و مسیحی ببریمشان که بچه ها با تعجب از من سوال کردند، که گفتم هیچ ایرادی نداره. هر جا و پهلوی هر کسی که خواستند ببریدشان.
حتی آنها درخواست کردند به دیدار بیوه "رنه معوض" (رئیس جمهور اسبق لبنان که سال 1368 در انفجار بمب کشته شده بود) ببریمشان که اتفاقا بردیم ولی من متوجه نشدم همسر رنه معوض فالانژیست، چه صحبت هایی درباره مقاومت اسلامی دارد؟! من فکر می کردم اونا دنبال مصاحبه با خانواده های شهدای مقاومت هستند.
حاج حسان حق داشت. به خاطر تنش سیاسی بین شیعیان و مسیحیان فالانژیست، تردد بچه های حزب الله در مناطق مسیحی نشین شرق بیروت، از نظر امنیتی ممنوع و مشکل ساز بود ولی حاج حسان همه فشارها را به جان خرید و در خدمت آنها بود.
شب را در خانه دوست قدیمی ام "ابو احمد قصیر" در بیروت مستقر بودیم. صحبت به آن جا کشید که نتیجه سفر حاتمی کیا به لبنان چه بود و چه شد؟ گلایه از این بود که چرا ایرانی ها این قدر بی مرام هستند که باوجود سختی، مشکلات و هزینه های بسیار برای حزب الله و مقاومت، می آیند لبنان، می گردند، می چرخند و می روند که می روند. مثلا "مجید مجیدی" که چند سال قبل از آن، (حوالی سال 4-1373) مدت زیادی با هزینه واحد تبلیغات حزب الله در لبنان بود و قرار بود فیلمی درباره "خط تماس" بسازد. (خط تماس خیابانی حائل بین دو منطقه بیروت بود که بیش از 8 سال جنگ داخلی بین شیعیان، سنی ها، مسیحیان و دروزیان در آن جریان داشت و حتی گربه ها و پرندگان هم جرات عبور از آن جا را نداشتند.)
در همین بحث بودیم که اتفاقا ابراهیم اصغرزاده از تهران زنگ زد. ابو احمد گوشی را داد دست من که با او حال و احوال کردم. اصغرزاده گفت که نتوانسته با حاج حسان تماس بگیرد و از من خواست تا از طرف آنها از او تشکر کنم.
باز هم معرفت او! حاتمی کیا شاید تا امروز نداند محل استقرارشان در خیابان "حاره حریک" منطقه ضاحیه بیروت، "اتاق جنگ" مقاومت اسلامی بود که مسئولیت آن را شهید حسان اللقیس برعهده داشت. تا امروز تعدادی از آنان که به عنوان آبدارچی، رانند، محافظ، راهنما و ... در خدمت آنان بودند، در نبرد با دشمن صهیونیستی به شهادت رسیده اند و اصلا کار آنها این نبوده، بلکه براساس ماموریتی که حاج حسان به آنان داده بود، در خدمت میهمانان او بودند تا انشالله از آن سفر، فیلمی در راستای اهداف حزب الله و مقاومت اسلامی ساخته شود.
راستی آقا ابراهیم، از فیلم هایی که آن دوهفته گرفتید چه خبر؟