گروه فرهنگي مشرق- «کيسانيه» به فرقه و گروهي گفته ميشود که معتقد به امامت محمد حنفيه بودند و امامت امام سجاد(ع) و ساير ائمه معصومين، از اولاد آن حضرت را قبول ندارند. از آنجايي که محمد حنفيه، نقش مهمي و در واقع، نقش نمايندگي امام سجاد(ع) و رهبري نهضت را در قيام مختار به عهده داشت، براي اثبات حقانيت قيام و همچنين موقعيت محمد حنفيه، شايد مناسب باشد که نگاهي کوتاه به شخصيت اين رجل بزرگ اهل بيت(ع) داشته باشيم.
خصوصيات شخصي محمد حنفيه
تولد ايشان در سال 15 و يا 17 هـ.ق ميباشد، محمد فرزند گرامي و عظيمالشأن امام علي(ع) است و او را به جد مادريش (حنفيه) نسبت ميدهند.
نام مادرش «خولة» دختر جعفر بن قيس... بن حنفيه بود. (1)
روزي علي(ع) به پيامبر(ص) عرض کرد: اگر خداوند، پسر به من داد، اجازه ميفرمائيد نام شما را بر او بگذارم؟ پيامبر فرمود: آري. (2) و در روايت ديگر چنين است که پيامبر به علي(ع) فرمود:
«ان ولدت منک غلاما فسمه باسمي و کنه بکنيتي، فولد له بعد موت فاطمه(ع)، غلاما فسماه محمد و کناه ابوالقاسم.» (3)
اگر پسري از تو بوجود آمد نام را نام من و کنيهاش را کنيه من بگذار سپس خداوند بعد از شهادت حضرت فاطمه(ع) فرزندي عنايت فرمود که نامش را محمد و کنيه او را ابوالقاسم نهاد.
واقدي گويد: «محمد حنفيه در سن 65 سالگي، در سال 82 (هـ.ق) از دنيا رفت.» (4)
محمد حنفيه در زمان حيات پدر بزرگوارش اميرمؤمنان، يار و مددکار حضرتش بود و از پدر، اطاعت محض داشت و در جنگهاي حضرت، خصوصاً جنگ جمل و صفين، در کنار پدر و برادرانش امام حسن و امام حسين(ع) با معاويه و دار و دستهاش جنگيد.
«بلاذري» در کتاب خود شرح حال نسبتاً مفصلي از محمد حنفيه دارد. (5)
علاقه شديد محمد حنفيه به پدر و امام حسن و امام حسين(ع)
«ابن عباس» گويد:
«در يکي از روزهاي جنگ صفين، امام علي(ع) فرزندش محمد حنفيه را فرمان داد که به ميمنه لشکر معاويه حمله کند. او و افراد تحت فرمانش، حمله جانانهاي به جناح راست لشکر معاويه کردند و آنان را درهم شکستند، بعد به پايگاه خود برگشتند. محمد در حالي که مجروح شده بود، به نزد پدر آمد و گفت: خيلي تشنهام، امام دستور داد، به او آب دانند و مقدار کمي آب را به سر و صورت و زره او پاشيد.»
ابن عباس گويد: ميديدم، خون از حلقههاي زره محمد جاري بود، پس از ساعتي استراحت، امام مجدداً فرزندش را خواست و فرمان داد تا به ميسره لشکر معاويه حمله کند. محمد و افرادش به جناح چپ لشکر معاويه حمله کردند و بشدت تشنه بود. امام مانند دفعه اول، ساعتي به او استراحت داد و سپس فرمان داد به قلب لشکر معاويه حمله کند! محمد اين بار نيز قلب لشکر معاويه را درهم کوبيد و جراحات زيادي برداشت.
وي پس از انجام مأموريت، به نزد پدر آمد و درحالي که به شدت منقلب و ناراحت بود، امام به استقبال فرزندش رفت و او را در آغوش گرفت و بين دو ابروي او را بوسيد و فرمود:
«فداک ابوک لقد سررتني و الله يا بنيّ» پدرت به فدايت باد فرزندم، امروز دلم را شاد کردي. چرا ناراحت و گرياني؟ عرض کرد: پدر! شما سه بار، بيامان مرا به صحنه نبرد فرستاديد و در معرض خطر قرار گرفتم، ليکن خدا مرا حفظ کرد اما چگونه دو برادرم حسن و حسين را اينطور به ميدان نميفرستي؟!
امام مجدداً سر محمد را بوسيد، و فرمود:
«يا بنيّ، انت ابني و هذان ابنا رسول الله(ص)، افلا اصونهما»
«عزيزم، تو فرزند مني و آن دو، فرزندان پيامبرند، آيا نبايد در حفظ آنان کوشا باشم؟ گفت: آري پدر خداوند مرا فداي شما و دو برادرم گرداند.» (6) آري، اين کمال خضوع محمد، در مقابل پدر و برادران معصومش ميباشد و اين خود، فضيلتي بزرگ براي اوست.
ستايش علي(ع) از محمد حنفيه
از امام رضا(ع) است که فرمود:
«کان اميرالمؤمنين، يقول: ان المحامده تابي ان يعصي الله عزوجل، قلت: و من المحامده؟! قال: محمد بن جعفر و محمد بن ابي بکر و محمد بن ابي حذيفه و محمد بن اميرالمؤمنين ابن الحنفيه رحمه الله.» (7)
امير مؤمنان(ع) ميفرمود: همانا محمدها، نميگذارند که نافرماني خدا انجام بگيرد.
راوي پرسيد: محمدها کيانند؟! امام هشتم(ع) فرمود: محمد بن جعفر و محمد بن ابيبکر و محمد بن حذيفه و محمد بن اميرالمؤمنين(ع) رحتالله (محمد بن جعفر، فرزند جعفر طيّار و برادرزاده اميرالمؤمنين است و محمدبن ابيبکر، فرزند «خليفه اول» که تربيت شده علي(ع) و از خواص اصحاب حضرت بود و به توطئه معاويه به وسيله سم، مسموم شد و به شهادت رسيد، و محمد بن ابيحذيفه، فرزند عقبة بن ربيعه و پسرخاله معاويه بود، اين محمد، از انصار و خواص اصحاب اميرمؤمنان(ع) به شمار ميرفت.) (8)
«مامقاني» ضمن نقل اين روايت ميفرمايد:
«وي از زندان معاويه گريخت ولي بعد او را يافتند و به شهادت رساندند.» (9)
آنگاه ايشان اضافه ميکند:
«اين سخن اميرمؤمنان، اثبات عدالت محمد حنفيه است؛ زيرا راضي نشدن به عصيان خدا، مرتبهاي فوق مرتبه عدالت است و معقول نيست، کسي که راضي به عصيان ديگران نيست خود اهل معصيت باشد.» (10)
محمد حنفيه و امامت «امام سجاد(ع)»
1- امام صادق(ع) فرمود:
«محمد حنفيه نَمُرد مگر آن که به امامت علي بن الحسين(ع) اقرار و اعتراف داشت و وفات او در سال 84 هجري قمري بود.» (11)
اين روايت که شيخ صدوق آن را نقل کرده و مرحوم مجلسي نيز در بحار آن را آورده است به خوبي تصريح ميکند که «محمد حنفيه» به امامت امام سجاد(ع) اقرار و اعتراف داشت.
علامه مامقاني در دفاع از محمد حنفيه و اقرار او به امامت امام سجاد(ع) ميفرمايد:
و اما کشمکش محمد حنفيه با امام سجاد(ع) و ادعاي امامت، براي خود و سبب اذعان و اعتراف او به امامت امام سجاد(ع) پس از جريان شهادت دادن حجرالاسود، بر حقانيت امام سجاد(ع) همانگونه که رواياتي نيز بر آن دلالت دارد.
بلکه در بعضي از اين روايات آمده است: پس از آنکه حجرالاسود شهادت داد حتي محمد حنفيه به پاي امام سجاد(ع) افتاد و اظهار اطاعت و خضوع کرد، و ديگر از آن پس، اين مطالب را مطرح نکرد. (12)
اما جريان شهادت دادن حجرالاسود، بر امامت امام سجاد(ع) و اطاعت بيقيد و شرط محمد حنفيه در مقابل حضرتش، ضمن رواياتي که رسيده است نظر شما را به روايت صحيحهاي که مرحوم «کليني» آن را در اصول کافي آورده است، جلب ميکنيم و سپس ادله ديگر خود را بر اعتقاد راسخ ابن حنفيه، در مسأله امامت، بيان خواهيم کرد. اما روايت:
شهادت حجرالاسود
محدث «کليني(ره)» در کتاب متقن اصول کافي، (13) روايت صحيحهاي را نقل ميکند که به خوبي بيانگر اعتقاد محمد حنفيه در مسأله امامت است. اما متن روايت:
زراره از امام باقر(ع) نقل ميکند که فرمود: «پس از کشته شدن امام حسين(ع) محمد حنفيه از امام علي بن الحسين(ع) خواست تا در خلوت با او صحبت کند، آنگاه که به خدمت امام رسيد عرض کرد: فرزند برادرم، ميداني که پيامبر خدا(ص) وصيت و امامت را بعد از خود به اميرمؤمنان(ع) داد و سپس به امام حسن(ع) و بعد از او به امام حسين(ع) واگذار کرد و پدر شما – که رضوان خدا و درود حق بر روانش باد – به شهادت رسيد، و براي جانشيني بعد از خودش وصيتي نکرد! و ميداني که من، عموي شما و با پدرت با يک ريشهام و زاده علي(ع) ميباشم. من با اين سن و سبقتي که بر شما دارم، از شما که جوانيد به امامت سزاوارترم! پس با من در مسأله جانشيني و امامت کشمکش و درگيري نداشته باش.»
امام علي بن الحسين(ع) در پاسخ عمويش، محمد حنفيه، با لحني ملايم و دلسوزانه فرمود: «اي عمو! از خدا بترس و چيزي را که حقّت نيست مخواه، من تو را موعظه ميکنم که مبادا از نادانان باشي، اي عمو! همانا پدرم (صلوات الله عليه) قبل از آنکه عازم عراق شود به من در اين باره وصيت کرد و ساعتي قبل از شهادتش نيز با من تجديد عهد نمود، و اين سلاح رسول خدا(ص) است که پيش من است، متعرّض اين امر مشو که ميترسم عمرت کوتاه و حالت دگرگون شود. همانا خداي عزّوجل، امر وصيت و امامت را در نسل حسين(ع) مقرّر داشته است.»
آنگاه امام (ع) براي اينکه مطالب را به شکل عيني براي عمويش اثبات کند فرمود:
«اگر ميخواهي اين مطلب را بفهمي، بيا نزد «حجرالاسود» رويم و از او داوري بخواهيم و مطالب را از آن بپرسيم!» امام باقر(ع) ميفرمايد: «اين گفتگو ميان آندو در مکه بود تا اين که به حجرالاسود رسيدند. علي ابن الحسين(ع) به محمد حنفيه فرمود: اول تو به درگاه خدا دعا کن و از خدا بخواه تا حجرالاسود را به صدا درآورد و مطلب را از او بپرس. محمد، با تزرع و زاري و دعا به پيشگاه خدا از حجرالاسود خواست که مطلب را بيان کند. ولي حجر پاسخي نداد. عليبن الحسين(ع) فرمود: اي عمو! اگر تو وصي و امام بودي جوابت را ميداد.»
محمد گفت: پسر برادر، اينک تو دعا کن و از خدا بخواه.
«علي بن الحسين(ع) به آنچه خواست دعا کرد، سپس فرمود: «اي حجر، از تو ميخواهم به آن خدايي که ميثاق پيامبران و اوصياء و همه مردم را در تو قرار داده است، وصي و امام بعد از حسين(ع) را به ما خبر ده؟! حجر، چنان بلرزه درآمد که نزديک بود از جاي خود کنده شود، سپس خداي عزوجل او را به سخن آورد و به زبان عربي فصيح گفت: بار خدايا، همانا وصيت و امامت، بعد از حسين ابن علي(ع) به علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب، پسر فاطمه(س) دختر رسول خدا(ص) رسيده است. پس محمد حنفيه از سخن خود برگشت و پيرو علي ابن الحسين(ع) گرديد.»
سخن علامه مجلسي
علامه مجلسي، در ذيل اين حديث ميفرمايد:
«راجع به محمد حنفيه، اخبار مختلفي وارد شده است، برخي از اخبار، دلالت بر جلالت قدر او دارد، چنانکه ميان شيعه مشهور است و برخي دلالت بر صدور بعضي از لغزشها از وي دارد مانند همين روايت. ولي ممکن است، اين منازعه و مخاصمه او با امام چهارم(ع) صوري و ظاهري و روي بعضي از مصالح باشد ازجمله اين که مبادا ضعفاء شيعه بگويند: محمد بن حنفيه از علي بن الحسين(ع) بزرگتر است و به امامت سزاوارتر و نيز موضوع نيامدن او با برادرش امام حسين(ع) به کربلا، ممکن است به دستور خود امام به خاطر بعضي از مصالح بوده است.»
از توجيه علامه مجلسي استفاده ميشود که ايشان نيز مانند مشهور علماي شيعه، به جلالت قدر و پاکي عقيده محمد اعتراف دارد.
فرزند برادرم امام است
ابوبصير گويد:
«از امام باقر(ع) شنيدم که فرمود: ابوخالد کابلي، روزگاري پيشخدمت محمد حنفيه بود، و کمترين ترديدي در امامت او نداشت، روزي به محمد حنفيه گفت: قربانت گردم من مودّت و حرمت شما را دارم، شما را به احترام رسول الله(ص) و اميرمؤمنان(ع) قسم ميدهم که به من بگوئيد: آيا شما همان امامي هستيد که خداوند طاعت او را بر همه واجب کرده است؟»
محمد حنفيه در پاسخ او گفت: اي اباخالد، مرا قَسَم بزرگي دادي، بدان که امام واجب الطاعه، علي فرزند برادرم ميباشد. او امام من و تو و هر مسلماني است.
سپس امام باقر اضافه ميکند: هنگامي که مطلب براي ابوخالد روشن شد، او به خدمت امام سجاد آمد و اجازه ملاقات خواست. امام به او اجازه ورود داد، هنگامي که بر حضرتش وارد شد، امام رو به او کرد و فرمود: خوش آمديد اي کنگر! ديدن ما نميآمدي؟ چطور شده که اکنون سراغ ما آمدهاي؟ هنگامي که ابوخالد، اين سخن را از حضرتش شنيد به سجده افتاد و سجده شکر بجاي آورد و گفت: خداي را شکر که قبل از مردن، امامم را به من شناساند، امام(ع) پرسيد: اي اباخالد چگونه امامت را شناختي؟
ابوخالد گفت: شما درست نامم را ذکر کرديد که جز مادرم، کسي مرا به اين نام، نميشناخت و علاوه بر اين، من تا به حال در مسأله امامت کور بودم و يک عمر خدمتگزار محمد حنفيه بودم و ترديدي نداشتم که او امام من است، و به من گفت: که او (علي بن الحسين) امام بر من و تو و همه مسلمانان است، و از آن پس ابوخالد قائل به امامت زين العابدين(ع) شد.
خضوع محمد حنفيه در مقابل امام سجاد(ع)
ابوخالد کابلي گويد: به محمد حنفيه گفتم: طوري فرزند برادرت را مخاطب خود قرار ميدهي که او اينگونه تو را خطاب نميکند؟
محمد حنفيه، در پاسخم گفت: «راجع به مسأله امامت، او مرا به نزد «حجرالاسود» به محاکمه خواند و معتقد بود که حجر را به نطق درخواهد آورد. پس من همراهش رفتم. و از حجرالاسود شنيدم که گفت: «سلم الامر الي ابن اخيک فانه احق به منک امامت را به فرزند برادرت واگذا، چرا که او سزاوارتر از توست.» ابوخالد، که قبلاً معتقد به امامت محمد حنفيه بود، با راهنمايي شخص ابن حنفيه هدايت شد: «فصار ابوخالد اماميا»، پس از آن ابوخالد به دوازده امام معتقد گرديد.» (14)
«اربلي» در «کشف الغمه» در روايتي از امام صادق(ع) به مطلب فوق اشاره دراد که حضرتش فرمود: «ابوخالد کابلي، هنگامي که از «کابل شاه» به مدينه آمدع معتقد به امامت محمد حنفيه بودع ولي ديد، او احترام فوقالعادهاي نسبت به برادرزادهاش امام سجاد(ع) قائل است و او را «سرور من» خطاب ميکندع از محمد حنفيه علت را پرسيد، وي جريان شهادت «حجرالاسود» را برايش تعريف کرد و پس از آن، ابوخالد کابلي، امامي شد.»
سيد حميري پس از بازگشت خود از اعتقاد به امامت محمد حنفيه، سرگذشت ابوخالد کابلي را به شعر درآورده که مطلع آن اين است:
عجبت لکرّ صروف الزمان و امر ابي خالد ذيالبيان (15)
در شگفتم از گذشت زمان و ماجراي ابوخالد صاحب بيان
فقيه عظيمالشأن «جعفربن نما»، در مقدمه رساله «ذوب النضار» خود، در اينباره چنين ميفرمايد:
«محمد حنفيه از نظر سن و سال از امام سجاد(ع) بزرگتر بود، او مطيع محض امام(ع) بود و امام را بر خود، هم از نظر ديني و هم به عنوان يک واجب، مقدّم ميداشت و کمترين کاري را بدون رضايت او انجام نميداد و سخني را که امام راضي نبود، نميگفتع اطاعت او نسبت به امام، مانند اطاعت رعيتي ساده از مولي بود و امر حضرتش را به عنوان ولي و امام خودع اطاعت ميکرد و احترامش نسبت به مقام شامخ امامت امام سجاد(ع)، چون احترام بنده نسبت به مولايش بود.»
سپس اين عالم بزرگوار درباره اينکه چرا با وجود امام سجاد(ع) محمد حنفيه، رهبري نهضت مختار را عهدهدار شد ميفرمايد:
«محمد حنفيه(رحمتالله) رهبري نهضت خونخواهان حسين(ع) را به خاطر رعايت موقعيت امام و آرامش خاطر شريف حضرتش و احتراز از تحمل سنگين اين بار براي امام(ع) به عهده گرفت.»
ايشان پس از نقل رواياتي در مقام شامخ محمد حنفيه و اعتقاد راسخ او در مسأله امامت و اطاعت او و محبت بيش از حدّ وي نسبت به امام حسن(ع) و امام حسين(ع) و امام سجاد(ع) ميفرمايد:
«با توجه به اين روايات، چگونه ممکن است محمد حنفيه از اطاعت امام سجاد(ع) سر باز زند نعوذبالله و از اسلام خارج شود؛ زيرا مخالفت با امام واجب الطاعه، خروج از دين است. با اين حال که محمد ميدانست: «ولي دم» و «صاحب خون»، فرزند برادرش زينالعابدين(ع) ميباشد و خونخواه ابرار و شهداء کربلا، حضرتش است. پس با علم بر اين مطالب، و براساس اين برنامه، مختارع چون فرمانروايي مطاع، حرکت خود را آغاز کرد و دست پرقدرت خود را به سوي دشمنان خدا بلند کرد و استخوانهاي پرورشيافته در فسق و فجور را درهم شکست و اعضايي که با ميگساري رشد کرده بود را متلاشي نمود و به فضيلتي نائل شد که هيچ عرب و يا عجمي بر آن مقام والا دست نيافت و به منقبتي رسيد که احدي حتّي از بنيهاشم (غير از ائمه هدي) به آن نرسيدند، و ابراهيم اشتر نيز در اين کار بزرگ، شريک وي بود و ابراهيم، هرگز در دين خود، رودست نداشت و در اعتقاد و يقين خويش، کمترين انحراف و گمراهي ديده نميشد و حکم و قضاوت درباره اين دو شخصيت (مختار و ابراهيم) همسان است.» (16)
امام باقر(ع) محمد حنفيه را به خاک سپرد
امام باقر(ع) فرمود:
«... در بيماري محمد حنفيه، من در کنارش بودم و خودم چشم او را بستم و غسلش دادم و کفنش کردم و نماز بر او خواندم و او را به خاک سپردم.» (17)
«حيّان سرّاج» ازجمله کساني بود که معتقد به امامت و غيبت محمد حنفيه بودع و همانگونه که کيسانيه معتقدند که او نمرده و زنده است، او نيز اين اعتقاد را داشت، چند بار با امام صادق(ع) مواجه شد و در اين زمينه با حضرت بحث کرد و امام(ع) او را به اشتباهش متذکر ميشد، اما او به ارشاد و هدايت امام توجه نميکرد. در «رجال کشي» در شرح حال او سه روايت آمده که ما به عنوان نمونه يکي از آنها را نقل ميکنيم (آن دو روايت هم تقريباً به همين مضمون است.):
عبدالله بن سکان که از اصحاب امام صادق(ع) است گويد:
«حيّان سرّاج، بر امام صادق(ع) وارد شد امام، رو به «حيّان» کرد و پرسيد: «حيّان»، دوستان تو درباره محمد حنفيه چه ميگويند؟! حيا نگفت: عقيدهشان اين است که محمد حنفيه زنده است و روزي خود را از خدا ميگيرد. امام صادق(ع) فرمودک پدرم برايم تعريف کرد که: خود ايشان ازجمله کساني بود که در مرض که محمد حنفيه با آن فوت کرد، او را عيادت نمود و در هنگام مرگ، چشم او را بست و پدرم او را در قبرش گذاشت و ترتيب ازدواج زنانش را داد و ميراث او را بين بازماندگانش تقسيم کرد. حيّان، که از جواب امام قانع نشده بود گفت: همانا مثل محمد حنفيه در اين امت، مانند مثل عيسي بن مريم(ع) است» (زيرا مردم گمان کردند که عيسي را کشته و بدار زدند در حالي که او کشته نشده و زنده است.)
امام فرمود: واي بر تو اي حيّان! عيسي زنده بود و قضيه بر دشمنانش مشتبه شد.
حيّان گفت: آري، درست است بر دشمنانش مرگ، مشتبه شد (محمد حنفيه نيز همينطور) امام صادق(ع) فرمودک تو گمان ميبري که ابوجعفر (امام باقر ع) دشمن محمد حنفيه بود؟! (که مرگ محمد بر او مشتبه شده باشد) خير، اينطور نيست (و در حقيقت او مُرد و پدرم او را به خاکش سپُرد)، و خداوند در قرآن ميفرمايد:
«سنجزي الذين يصدفون عن آياتنا سوء العذاب بما کانوا يصدفون...» (18)
بزودي جزاي کساني که آيات ما را تکذيب کردند بدترين عذاب، خواهد بود و اين به خاطر تکذيب آنان است.
امام صادق(ع) ميفرمايد: «فتبت الي الله من کلام حيّان ثلاثين يوما؛ سي روز! از شنيدن گفتههاي حيان، از خدا طلب مغفرت ميکردم.» (19)
از اين روايت و روايات ديگر پيرامون شيعيان کيساني، کاملاً بدست ميآيد که عدهاي معتقد به امامت و غيبت و زنده بودن محمد حنفيه بودند و ائمه(ع) از اين انحراف، به شدت جلوگيري ميکردند و در حدّ امکان، پيروان اين مکتب را ارشاد و هدايت و يا از آنان دوري ميجستند. و اين مربوط به پيروان محمد حنفيه است و خود محمد حنفيه چنين اعتقادي به خودش نداشت، و او به امامت امام سجاد(ع) و فرزندان حضرتش، اعتراف و اعتقاد داشت. (که قبلاً بررسي شد.) و جالب اين که از مضمون روايات بدست ميآيد که اين طرز تفکر در زمان خود محمد حنفيه و بعد از مرگ او پيد اشد و اين فکر، قوّت گرفت و شايد دستهاي مرموز بنياميه و سپس بنيعباس، براي مخدوش کردن امامت اهل بيت، در دامن زدن به اين طرز تفکر، دخالت مؤثري داشته است خصوصاً بنيعباس، زيرا بنيعباس قائلند که امامت بعد از محمد بن حنفيه به فرزند او ابوهاشم، منتقل شد و ابوهاشم رسماً محمد بن علي بن عبدالله بن عباس، (پدر سفاح و منصور) را به امامت، منصوب و معرفي کرد. پس ميتوان گفت که بنيعباس براي مشروع جلوه دادن حکومت خود، به عنوان امامت به اين ترفند دست زدند و به قول دکتر «حسن ابراهيم»: در واقع بنيعباس وارث «کيسانيه» هستند. (20)
محمد حنفيه در سريال مختارنامه
نقش محمد حنفيه در قيام مختار
مطلب ديگري که حائز اهميت است و بايد در قيام مختار روشن شود، نقش محمد حنفيه، در اين نهضت خونين است. و اين که چرا در نهضت مختار، او نقش بيشتري دارد و به عنوان «مهدي» مطرح ميشود؟ و مختار، خود را گاهي «وزير»، هنگامي «داعي»، گاهي «معاون» و «نماينده» او معرفي ميکند.
و اشکال مهم در جمله اولي است يعني حال که نه محمد حنفيه، خود را امام و واجب الطاعه ميدانست و نه مختار اين عقيده را داشت، پس چرا عنوان «مهدي» به محمد حنفيه داده شد؟ و چرا در مکاتبات شخصي، محمد حنفيه خود را «مهدي» معرفي ميکند؟ و مختار نيز در نامه و سخنرانيهايش، او را با همين عنوان ياد ميکند؟! آيا اين مطلب را چگونه ميشود توجيه و حل کرد؟! براي روشن شدن مطلب، يک مقدمه کوتاه لازم است که صرف عنوان لقب «مهدي» براي شخص، به معناي عام کلمه، کمترين اشکالي نداشته و ندارد و مقتضاي نهضت و موقعيت قيام، چنين اقتضايي را داشته و منظور از عنوان «مهدي» آن «مهدي موعود» خاص نيست بلکه اين عنوان براي همه ائمه به معناي لغوي کلمه در «لسان» روايات آمده و اطلاق به غير ائمه(ع) نيز اشکال و ايرادي ندارد.
سخن شيخ «ابوعلي»، رجالي بزرگ (21)
ايشان ميفرمايند:
«...و اما سخن کشي که گفته، مختار مردم را به محمد حنفيه دعوت ميکرد. اين را ما قبول داريم و روشن است و ظاهر قضيه، چنين است که پس از آن که امام سجاد(ع) نامهها و فرستادههاي مختار را نپذيرفت به خاطر اين که جريان لو ميرفت و بر سر زبانها ميافتاد و همچنين به خاطر علم و اطلاع امام به آينده کار مختار و مسلط شدن بنياميه بر اوضاع بود.
و چه بسا عنوان «مهدي» که به محمد حنفيه گفته ميشود و مختار آن را ترويج ميکرد، به خاطر ترغيب و تشويق مردم، در اطاعت و همراهي با مختار بوده. (نه اينکه واقعاً محمد حنفيه مهدي موعود است.)
و اينکه گفتهاند: مختار، معتقد به امامت محمد حنفيه بود و امام سجاد(ع) را به امامت قبول نداشت، اين مطلب ثابت نشده است. (22)
با بررسي و دقت، در متون تواريخ معتبر، و توجه به رواياتي که در اين زمينه در دست است، ميتوان اطمينان حاصل کرد که:
محمد حنفيه، فرزند عاليقدر علي(ع)، مهمترين نقش را در قيام مختار به عهده داشته است.
او، در حقيقت، رهبري قيام و فرمانده واقعي نهضت بود، و مختار با او مشورت کرد و از او اجازه قيام گرفت و پس از آن که به کوفه آمد و قيامش را اعلام نمود، رسماً خود را نماينده محمد حنفيه، معرفي کرد و شيعيان امر او را، به خاطر فرمان محمد حنفيه پذيرفتند، و براي اطمينان، گروهي را به مدينه به نزد او فرستادند، تا کاملاً از ادعاي مختار، مطمئن شوند. و هنگامي که اين گروه، از محمد حنفيه، کسب تکليف کردند، و اظهار داشتند که مختار ميخواهد به خونخواهي حسين(ع) قيام کند، محمد، با شادي و اظهار علاقه، کار مختار را تأييد کرد، و انتقام از قاتلان امام حسين(ع) را، بزرگترين آرزوي خود معرفي نمود و علاوه بر اين، براي اين که شيعيان کوفه، کمترين شبههاي در کار مختار نداشته باشند (23) و با تمام وجود، از او حمايت نمايند، آن گروه را به نزد امام سجاد(ع) برد و حضرت رسماً، نظر خود را در آن جلسه، به سران شيعه کوفه، اعلام کرد و در حضور آن گروه به نمايندگي «محمد حنفيه»، از طرف خود، تصريح نمود. (24) و محمد حنفيه، نامهاي براي ابراهيم اشتر فرستاد و از او خواست به همراه قبيله خود، مختار را در قيامش، ياري دهد. (25)
پس، ميتوان با اطمينان کامل گفت که قيام مختار اين منتقم خون شهداي کربلا، به رهبري محمد حنفيه و با اذن و اجازه امام سجاد(ع) بود. و با دقت در مضامين روايات و شناخت صحيح از شخصيت مختار و تأييد ائمه دين، از کار مختار و تجليل علماي بزرگ اسلام از اين قهرمان ثار، به اين مطلب ميرسيم.
******
پانوشت:
1- ارشاد شيخ مفيد، ص 168؛ بحارالانوار، ج 42، ص 71، باب اولاد اميرالمؤمنين
2- انساب الاشراف، ج 2، ص 200، چ بيروت
3- انساب الاشراف، ج 2، ص 200، چ بيروت
4- انساب الاشراف، ج 2، ص 201، چ بيروت؛ و ج 3، ص 295
5- انساب الاشراف، ج 3، ص 28
6- بحارالانوار، ج 45، ص 348، چ ايران؛ بحارالانوار، ج 42، ص 105، چ بيروت؛ رجال کشي، ص 70، چ جديد.
7- رجال کشي، ص 70
8- شرح نهجالبلاغه، ابن ابي الحديد، ج 6، ص 100، چ ايران
9- تنقيح المقال، ج 3، ص 111 (کلمه محمد بن الحنفيه)
10- تنقيح المقال، ج 3، ص 111 (کلمه محمد بن الحنفيه)
11- کمالالدين: صدوق، ص 220؛ بحارالانوار، ج 42، ص 81، چ بيروت
12- تنقيح المقال، ج 3، ص 115، کلمه «محمد بن الحنفيه»
13- اصول کافي، ج 1، ص 348، کتاب الحجه، باب ما يفصل به بين دعوي المحق و المبطل، حديث 5
14- کليني عن علي بن ابراهيم عن ابيه، عن حماد بن عيسي، عن حريز، عن زراره عن ابن جعفر(ع)؛ محمد بن يعقوب، عن محمد بن عيسي، عن اب محبوب، عن علي بن رباب عن ابي عبيده
15- بحارالانوار، ج 46، ص 113؛ مناقب، ج 3، ص 288؛ ابوخالد از ياران وفادار امام سجاد(ع) بود و احاديثي در مدح او رسيده و امام کاظم(ع) او را از حوّاريّين امام سجاد ميداند. بحارالانوار، ج 44، ص 144، ح 29-26
16- مقدمه رساله «ذوب النضار»، به نقل از بحارالانوار، ج 45، ص 349، چ ايران
17- رجال کشي، ص 315، ح 569 (حديث طولاني بود و فقط ذيل آن آورده شد.)
18- سوره انعام، آيه 157
19- رجال کشي، ص 315، ح 570 (شرح حال «حيّان سراج») چ ايران (جديد)
20- تاريخ الاسلام: دکتر حسن ابراهيم، ج 2، ص 10، چ بيروت
21- دقت نظر و شخصيت علمي ايشان قابل توجه است.
22- «و قول الکشي، انه دعي الناس، الي محمد بن علي(ع) لا يخفي، انه انما دعي اليه و ظاهر الامر، بعد رد علي بن الحسين(ع) کتبه و رسله، خوفاً من الشهره و علما بما يؤول اليه امره و استيلاء بني اميه علي الامه». «وربما کان انه (المهدي)، ترويجا لامره و ترغيبا للناس، في متابعته» و اما انه، اعتقد امامته دون علي بن الحسين(ع)، فلم يثبت.» منتهي المقال: ابوعلي، کلمه «مختار»
23- بحارالانوار، ج 45، ص 394، چ ايران؛ تاريخ طبري، ج 6، ص 13؛ کامل ابن اثير، ج 4، ص 214
24- بحارالانوار، ج 45، ص 365، چ ايران.
25- بحارالانوار، ج 45، ص 366؛ کامل ابن اثير، ج 4، ص 215؛ تاريخ طبري، ج 6، ص 12؛ انساب الاشراف، بلاذري ج 5، ص 222