گروه فرهنگی مشرق - محسن رضایی دبیر مجمع تشخیص مصحلت نظام در مراسم رونمایی از کتاب «زندان الرشید» که در سالن مهر مؤسسه حوزه هنری برگزار شد، اظهار داشت: من 50 صفحه اول این کتاب را خواندم خاطرات دوره جنگ با تمام مشقاتش برای من زنده شد.
وی افزود: کتاب با شوخطبی کسی که خاطره را بازگو میکند، روایت میشود که نشان از اوج هنرمندی نویسنده دارد که بدون کم و کاست سعی دارد به نوع روایت راوی وفادار بماند.
رضایی ادامه داد: همه کسانی که در جزیره بودند مثل گرجیزادهها حرفهای مهمی زدهاند که مردم ما به این نتیجه میرسند، که چرا قطعنامه 598 پذیرفته شده است.
وی ضمن ترسیم آن فضا گفت: حداکثر دوتا سه روز منطقه وسیعی از آسمان جزیره شیمیایی شده بود و در پایان جنگ عراق از سلاح شیمیایی اعصاب بهره برده بود.
محسن رضایی: ساعت زیر آتش بمباران توپخانه بودیم
دبیر مجمع تشخیص مصحلت نظام افزود: ارتش عراق سراسر منطقه را در 24 ساعت زیر آتش بمباران توپخانه گرفته بود و از زمین و آسمان حمله کرد و به هیچ کدام از استانداردهای جنگی و حقوق بشر اهمیت نمیداد و در این وضعیت بسیاری از سربازان شهید شده بودند و حتی قادر نبودیم پیکر آنها را به عقب منتقل کنیم.
وی با بیان اهمیت منطقه جزیره گفت: در جزیره که منطقه نفتی مهم عراق بود میلیاردها دلار ذخیره نفتی خفته بود بنابراین برای عراق مهم بود این منطقه را بازپس گیرد و به علت موقعیت جغرافیایی منطقه که در جزیره واقع شده بود دو جاده راههای ارتباطی در جزیره بود که عراقیها راهها را قطع کرده بودند و اگر نیروهای بینالمللی اجازه میدادند و عراق از بمب اتم نیز برخوردار بود به طور حتم عراق استفاده میکرد.
دبیر مجمع تشخیص مصحلت نظام گفت: عراقیها اسیر سپاهی برایشان اهمیت فراوانی داشت و گرجیزاده یکی از قهرمانان سپاه بود بنابراین حساب ویژهای بر روی این اسیر باز کرده بودند و اگر قدرت معنوی آقای گرجیزاده و گرجیزادهها نبود قادر به مقاومت نبودند.
وی با بیان اینکه عراقیها آرزو به دل مانده بودند که سوژههایی از اسرایی ایرانی پیدا کنند و آن را در نزد رسانههای بینالمللی بزرگنمایی کنند، افزود: اما موفق به این امر نشدند چون اسرا تحت تأثیر امام و اسلام قرار گرفته بودند. اسلام چنان رزمندهای را تربیت کرده بود که دشمن حتی از اسرای دست و پا بسته ایرانی میترسید و روح بزرگی که گرجیزادهها با توسل به امام و اسلام پیدا کرده بودند برای ملت ما کم نبود.
رضایی با طرح این پرسش که چرا ایرانیها با وجود شکست سلسلهوار در تاریخ 300 ساله جنگ خود موفق شدند از این جنگ سربلند بیرون آیند و حتی یک تپه خود را از دست ندادند، گفت: این سرمایهای که امام و اسلام به مردم معرفی کرده بود سرمایه کمی نبود و من نمیدانم امروزه هر 10 نفری که این کتاب را میخوانند چند نفر این روایاتها را باور میکنند.
دبیر مجمع تشخیص مصحلت نظام گفت: دفاع مقدس موجب شد که ملت ایران خود را پیدا کند و حقیقت اسلام ایمان و صداقت در جانبازی رزمندگان در دفاع مقدس خود را نشان داد که بسیاری از این واژهها قبل از انقلاب واژههایی بود که مفهوم خود را از دست داده بود و بعد از انقلاب مفهوم خود را پیدا کرده بود.
وی افزود: از نکات جالب و عجیب کتاب قرارگاه نصرت است ما در جنگ دو سه بار به بنبست رسیدیم نخست سال اول جنگ بود که هرچه حمله میکردیم با شکست مواجه میشدیم و سال دوم به پیروزیهای شگفتانگیزی رسیدیم و سال سوم نیز به بنبست رسیدیم.
رضایی گفت: حمله خیبر افتخار بزرگی بوده است و ما برای این حمله هفت تا هشت ماه نشتیم فکر کردیم و انواع قایقها را امتحان کردیم چون میخواستیم یک جزیره را فتح کنیم و تمام نکات امنیتی و سری را در این حمله رعایت کردیم.
وی افزود: من در طول آن حمله دو سه بار با امام دیدار داشتم و یک بار موضوع را به امام گفتم برای اینکه اگر این حمله لو میرفت 40 یا 50 هزار نفر اسیر میدادیم و برای شناسایی و آمادگی برای این حمله خودم نیز دشداشه میپوشیدم و در طول این شناسایی دو یا سه نفر از بچهها به طور مخفیانه به کربلا رفتند و برای ما مهر و تسبیح آوردند که ما نمیدانستیم چگونه به این دوستان واکنش نشان دهیم.
دبیر مجمع تشخیص مصحلت نظام گفت: محور عملیات خیبر فردی به نام علی هاشمی بود از بس این جوان برای جزیره زحمت کشید دلش نمیآمد به عقب برگردد چند بار خواستم او را به اجبار به عقب بفرستم اما موفق نشدیم و محور فداکاری بزرگ علی هاشمی بود.
علی اصغر گرجیزاده رئیس ستاد دفاع ششم نیروی زمینی سپاه پاسداران عصر امروز در مراسم رونمایی از کتاب «زندان الرشید» که خاطرات دوران اسارتش بود، اظهار داشت: به دلایل مختلف هیچ رغبتی در من وجود نداشت که خاطراتم را بگوییم یا بنویسم و اگر اصرار دوستان نبود از جمله آقای خاموشی و مرتضی سرهنگی و شهیدی که به خوابم آمد و گفت : به تو چه مگر این خاطرات به تو تعلق دارد که از گفتن آن صرفنظر میکنی، من خاطراتم را بازگو نمیکردم.
این آزاده دفاع مقدس گفت: من در این کتاب از علی هاشمی گفتم اما نه از همه چیزی که از علی هاشمی دیدم.
گرجی زاده: خودم برخی از داستانهایم را باور نکردم
وی سپس به چند خاطره از علی هاشمی پرداخت و گفت: علی هاشمی پس از چند بار تماس غلامپور از طریق بیسیم که گفت آقای محسن رضایی به من دستور داد که به شما بگویم به عقب برگرد، پشت بیسیم گفت، باشد و بعد از آن لبخند ملیحی زد و گفت: چگونه بچههای مردم را رها کنم و بروم و من از او پرسیدم در حالی که از زمین و زمان آتش میبارد و ما ساعتها در هوای آلوده به شیمیایی نفس میکشیم چقدر آرامش داری، گفت: فقط به من یک لطفی بکن وقتی عراقیها ما را دستگیر کردند بگو تو فرماندهای و من راننده چون عراقیها هرکس که هیکل بزرگتر دارد گمان میکنند که فرمانده است و من گفتم من نمیتوانم حقیقت را بگویم میگویم تو فرماندهای من راننده.
وی افزود: چند دقیقه بعد عراقیها برای بار چندم بمب شیمیایی انداختند و علی هاشمی گفت چه بوی قورمهسبزی میدهد و یاد عیالم میافتم که تمام غذاهایش خوشمزه است و قورمهسبزیاش چیز دیگری است و دومین بمب شیمیایی که عراقیها ریختند گفت: چه بوی سیری میآید و من میترسم نسل امروز یا نسلهای آینده بگویند این افراد آدمهای ویژهای بودند در حالی که اینها افراد معمولی کوچه و خیابان بودند.
گرجیزاده ادامه داد: من اصرار کردم که علی شما که خانهات در کیانشهر اهواز است و به منطقه جنگی نزدیک است چرا به خانه نمیروی که وی جواب داد آیا این امکان برای همه است که به خانه بروند تا من هم بروم.
وی ادامه داد:بعد از اتمام تألیف کتاب خاطراتم خودم برخی از داستانهایش را باور نکردم چون اگر اصرار انسان فرهیخته و سمجی چون سرهنگی نبود امکان این نبود که من این خاطرات را بگویم.
این آزاده دوران دفاع مقدس گفت: ما در شرایط ویژهای به سر میبردیم به گونهای که 40 روز اسهال خونی داشتیم و از کسی شنیده بودیم که خاکستر سیگار اسهال را بند میآورد و از عراقیها چند نخ سیگار گرفتیم و خاکسترش را خوردیم و اسهال ما بند آمد میخواهند پزشکان باور کنند یا نکنند.
وی ادامه داد: همچنین من زخمی شدم و استخوانم کف پایم مشخص بود بعد از 40 روز گفتند: استخوان پایت در حال سیاه شده است و دوستان از کیسههای توری کثیف توالت بندهای نایلونی را باز کردند و با آن کف پایم را جراحی کردند و دوختند و پس از چند مدت پایم خوب شد که من حقیرترین آدمهای آن جنگ در کنار سیدناصر حسینی هستم که خاطراتش در کتاب «پایی که جا ماند» منتشر شده است.
وی ادامه داد: در مرحلهای که اسیر بودیم یکی از شکنجهگران به نام کریم بسیار مرا اذیت کرد حتی چند بار سرم را شکست و به شدت از آن خون میریخت ولی دست از شکنجه برنمیداشت ولی من هیچ کینهای از او ندارم چون امام به ما یاد داد که هیچ کینهای نداشته باشیم. وقتی خواستم مرا به زندان دیگر منتقل کنند برای جسد عراقی گریه کردم چرا که به این فکر کردم چرا باید در موقعیتی قرار بگیریم که با یک بچه مسلمان بجنگم.
گرجیزاده به خاطره دیگری پرداخت و گفت: 40 روز پابرهنه در زندان به توالت کثیفی میرفتیم با اینکه پاک نبودیم نماز میخواندیم و یکی از هم سلولیهای من گفت نمازی که ما میخوانیم در حالی که کثافت زیر پایمان چسبیده است قبوله؟! من به شوخی گفتم خدا خیلی دلش بخواهد که نماز ما را قبول کند این نمازها بهتر از تمام اعمال ما در گذشته مورد قبول خداوند قرار خواهد گرفت.
فرمانده ستاد دفاع ششم نیروی زمینی سپاه پاسداران گفت: دو تا از همبندی به نام رستم ترکاشوند و محمد سرابی که اهل کرمانشاه بودند و هم بند ما بودند در شب عید غدیر خاطرات خود را از کرمانشاه گفتند که مردم طبق طبق باقلوایی در سینی میگذارند و وسط شهر پخش میکنند و دل ما را به سمت ایران برد و ما مانند یک مادر فرزند مرده گریه کردیم و فردا صبح ساعت 7 بدترین فرمانده ضد اطلاعات ارتش عراق به بند ما آمد و در سنگین زندان را باز کرد و ما به شدت ترسیدیم که چه خبر شده است.
وی افزود: این ستوان به محض دیدار ما گفت: علی چطوری و گفت من برای این آمدهام که شما را ببینم من در دلم گفتم، دوست ندارم ریخت شما را ببینم ستوان گفت: دیروز من کاظمین بودم و به طور ناگهانی صحبت ایرانیها شد و من به مادرم گفتم من چند اسیر ایرانی دارم دیدم مادرم بلافاصله خانه را ترک کرد و بعد از مدتی با یک سبد شیرینی باقلوا یزدی وارد شود و به من گفت: این را برای اسرای ایرانی ببر و من گفتم مادر من افسر اطلاعاتی دولتم چگونه این کار را بکنم و مادرم گفت: من شیرم را حرامت میکنم که بعد شیرینی را به ما داد.
وی افزود: من فرد معمولی بودم که در زندان ایمانم کامل شد و حضرت علی (ع) برایم شیرینی آورده است.
از دیگر سخنرانان این مراسم سرهنگی رئیس انتشارات حوزه هنری بود که طی سخنانی گفت: من با فرمانده تیپ 111 عراق که نیروهای ما فاو را از دست او گرفتند در دهه 60، صحبت میکردم.
وی افزود: سرهنگی گفت این سرهنگ به ما گفت شبی که نیروهای شما به ما حمله کردند من به محافظان گفتم تحت هیچ شرایطی نگذارید مرا اسیر کنند و مرا را بکشید برای اینکه بعد از اسارت تیکه بزرگ من گوشم است.
سرهنگی گفت: بعد از اسارت مرا با موتوری به قرارگاهی بردند و در زمان نهار سفره گذاشتند و یک بشقاب عدسپلو با ماست برایم آوردند. به محض اینکه من نشستم یک فرد دیگری با یک بشقاب عدسی و کاسه نزد من نشست و گفت: محسن رفیقدوست فرمانده سپاه هستم و بعد از آن جوان دیگری آمد و گفت: من علی شمخانی فرمانده نیروی دریایی ارتش هستم و فرد دیگری آمد گفت: که وزیر دفاع هستم و آنها همان غذایی را میخوردند که من میخوردم.
سرهنگی گفت: این سرهنگ اظهار میکرد که من با خودم گفتم چه اتفاقی افتاده است که من در حال غذا خوردن با وزیر دفاع و فرمانده سپاه ایران هستم و آنها همان غذایی را میخوردند که من میخورم.
وی گفت: این سرهنگ نیرو زمینی ارتش عراق گفت: ما وقتی ایرانیها را میکشتیم افتخار میکردیم ولی بعداً فهمیدیم که چه کسانی را میکشیم و اگر ما نیز خودمان و دشمنمان را نشناسیم و بجنگیم، جنگ ما ناتمام خواهد شد.
وی در پایان خاطرنشان کرد: اگر فرماندهان ما خاطرات خود را نگویند ما نمیتوانیم بشناسیم با چه کسی میجنگیم خاطرات جنگ کلاه آهنی ادبیات جنگ است.
وی افزود: کتاب با شوخطبی کسی که خاطره را بازگو میکند، روایت میشود که نشان از اوج هنرمندی نویسنده دارد که بدون کم و کاست سعی دارد به نوع روایت راوی وفادار بماند.
رضایی ادامه داد: همه کسانی که در جزیره بودند مثل گرجیزادهها حرفهای مهمی زدهاند که مردم ما به این نتیجه میرسند، که چرا قطعنامه 598 پذیرفته شده است.
وی ضمن ترسیم آن فضا گفت: حداکثر دوتا سه روز منطقه وسیعی از آسمان جزیره شیمیایی شده بود و در پایان جنگ عراق از سلاح شیمیایی اعصاب بهره برده بود.
محسن رضایی: ساعت زیر آتش بمباران توپخانه بودیم
دبیر مجمع تشخیص مصحلت نظام افزود: ارتش عراق سراسر منطقه را در 24 ساعت زیر آتش بمباران توپخانه گرفته بود و از زمین و آسمان حمله کرد و به هیچ کدام از استانداردهای جنگی و حقوق بشر اهمیت نمیداد و در این وضعیت بسیاری از سربازان شهید شده بودند و حتی قادر نبودیم پیکر آنها را به عقب منتقل کنیم.
وی با بیان اهمیت منطقه جزیره گفت: در جزیره که منطقه نفتی مهم عراق بود میلیاردها دلار ذخیره نفتی خفته بود بنابراین برای عراق مهم بود این منطقه را بازپس گیرد و به علت موقعیت جغرافیایی منطقه که در جزیره واقع شده بود دو جاده راههای ارتباطی در جزیره بود که عراقیها راهها را قطع کرده بودند و اگر نیروهای بینالمللی اجازه میدادند و عراق از بمب اتم نیز برخوردار بود به طور حتم عراق استفاده میکرد.
دبیر مجمع تشخیص مصحلت نظام گفت: عراقیها اسیر سپاهی برایشان اهمیت فراوانی داشت و گرجیزاده یکی از قهرمانان سپاه بود بنابراین حساب ویژهای بر روی این اسیر باز کرده بودند و اگر قدرت معنوی آقای گرجیزاده و گرجیزادهها نبود قادر به مقاومت نبودند.
وی با بیان اینکه عراقیها آرزو به دل مانده بودند که سوژههایی از اسرایی ایرانی پیدا کنند و آن را در نزد رسانههای بینالمللی بزرگنمایی کنند، افزود: اما موفق به این امر نشدند چون اسرا تحت تأثیر امام و اسلام قرار گرفته بودند. اسلام چنان رزمندهای را تربیت کرده بود که دشمن حتی از اسرای دست و پا بسته ایرانی میترسید و روح بزرگی که گرجیزادهها با توسل به امام و اسلام پیدا کرده بودند برای ملت ما کم نبود.
رضایی با طرح این پرسش که چرا ایرانیها با وجود شکست سلسلهوار در تاریخ 300 ساله جنگ خود موفق شدند از این جنگ سربلند بیرون آیند و حتی یک تپه خود را از دست ندادند، گفت: این سرمایهای که امام و اسلام به مردم معرفی کرده بود سرمایه کمی نبود و من نمیدانم امروزه هر 10 نفری که این کتاب را میخوانند چند نفر این روایاتها را باور میکنند.
دبیر مجمع تشخیص مصحلت نظام گفت: دفاع مقدس موجب شد که ملت ایران خود را پیدا کند و حقیقت اسلام ایمان و صداقت در جانبازی رزمندگان در دفاع مقدس خود را نشان داد که بسیاری از این واژهها قبل از انقلاب واژههایی بود که مفهوم خود را از دست داده بود و بعد از انقلاب مفهوم خود را پیدا کرده بود.
وی افزود: از نکات جالب و عجیب کتاب قرارگاه نصرت است ما در جنگ دو سه بار به بنبست رسیدیم نخست سال اول جنگ بود که هرچه حمله میکردیم با شکست مواجه میشدیم و سال دوم به پیروزیهای شگفتانگیزی رسیدیم و سال سوم نیز به بنبست رسیدیم.
رضایی گفت: حمله خیبر افتخار بزرگی بوده است و ما برای این حمله هفت تا هشت ماه نشتیم فکر کردیم و انواع قایقها را امتحان کردیم چون میخواستیم یک جزیره را فتح کنیم و تمام نکات امنیتی و سری را در این حمله رعایت کردیم.
وی افزود: من در طول آن حمله دو سه بار با امام دیدار داشتم و یک بار موضوع را به امام گفتم برای اینکه اگر این حمله لو میرفت 40 یا 50 هزار نفر اسیر میدادیم و برای شناسایی و آمادگی برای این حمله خودم نیز دشداشه میپوشیدم و در طول این شناسایی دو یا سه نفر از بچهها به طور مخفیانه به کربلا رفتند و برای ما مهر و تسبیح آوردند که ما نمیدانستیم چگونه به این دوستان واکنش نشان دهیم.
دبیر مجمع تشخیص مصحلت نظام گفت: محور عملیات خیبر فردی به نام علی هاشمی بود از بس این جوان برای جزیره زحمت کشید دلش نمیآمد به عقب برگردد چند بار خواستم او را به اجبار به عقب بفرستم اما موفق نشدیم و محور فداکاری بزرگ علی هاشمی بود.
علی اصغر گرجیزاده رئیس ستاد دفاع ششم نیروی زمینی سپاه پاسداران عصر امروز در مراسم رونمایی از کتاب «زندان الرشید» که خاطرات دوران اسارتش بود، اظهار داشت: به دلایل مختلف هیچ رغبتی در من وجود نداشت که خاطراتم را بگوییم یا بنویسم و اگر اصرار دوستان نبود از جمله آقای خاموشی و مرتضی سرهنگی و شهیدی که به خوابم آمد و گفت : به تو چه مگر این خاطرات به تو تعلق دارد که از گفتن آن صرفنظر میکنی، من خاطراتم را بازگو نمیکردم.
این آزاده دفاع مقدس گفت: من در این کتاب از علی هاشمی گفتم اما نه از همه چیزی که از علی هاشمی دیدم.
گرجی زاده: خودم برخی از داستانهایم را باور نکردم
وی سپس به چند خاطره از علی هاشمی پرداخت و گفت: علی هاشمی پس از چند بار تماس غلامپور از طریق بیسیم که گفت آقای محسن رضایی به من دستور داد که به شما بگویم به عقب برگرد، پشت بیسیم گفت، باشد و بعد از آن لبخند ملیحی زد و گفت: چگونه بچههای مردم را رها کنم و بروم و من از او پرسیدم در حالی که از زمین و زمان آتش میبارد و ما ساعتها در هوای آلوده به شیمیایی نفس میکشیم چقدر آرامش داری، گفت: فقط به من یک لطفی بکن وقتی عراقیها ما را دستگیر کردند بگو تو فرماندهای و من راننده چون عراقیها هرکس که هیکل بزرگتر دارد گمان میکنند که فرمانده است و من گفتم من نمیتوانم حقیقت را بگویم میگویم تو فرماندهای من راننده.
وی افزود: چند دقیقه بعد عراقیها برای بار چندم بمب شیمیایی انداختند و علی هاشمی گفت چه بوی قورمهسبزی میدهد و یاد عیالم میافتم که تمام غذاهایش خوشمزه است و قورمهسبزیاش چیز دیگری است و دومین بمب شیمیایی که عراقیها ریختند گفت: چه بوی سیری میآید و من میترسم نسل امروز یا نسلهای آینده بگویند این افراد آدمهای ویژهای بودند در حالی که اینها افراد معمولی کوچه و خیابان بودند.
گرجیزاده ادامه داد: من اصرار کردم که علی شما که خانهات در کیانشهر اهواز است و به منطقه جنگی نزدیک است چرا به خانه نمیروی که وی جواب داد آیا این امکان برای همه است که به خانه بروند تا من هم بروم.
وی ادامه داد:بعد از اتمام تألیف کتاب خاطراتم خودم برخی از داستانهایش را باور نکردم چون اگر اصرار انسان فرهیخته و سمجی چون سرهنگی نبود امکان این نبود که من این خاطرات را بگویم.
این آزاده دوران دفاع مقدس گفت: ما در شرایط ویژهای به سر میبردیم به گونهای که 40 روز اسهال خونی داشتیم و از کسی شنیده بودیم که خاکستر سیگار اسهال را بند میآورد و از عراقیها چند نخ سیگار گرفتیم و خاکسترش را خوردیم و اسهال ما بند آمد میخواهند پزشکان باور کنند یا نکنند.
وی ادامه داد: همچنین من زخمی شدم و استخوانم کف پایم مشخص بود بعد از 40 روز گفتند: استخوان پایت در حال سیاه شده است و دوستان از کیسههای توری کثیف توالت بندهای نایلونی را باز کردند و با آن کف پایم را جراحی کردند و دوختند و پس از چند مدت پایم خوب شد که من حقیرترین آدمهای آن جنگ در کنار سیدناصر حسینی هستم که خاطراتش در کتاب «پایی که جا ماند» منتشر شده است.
وی ادامه داد: در مرحلهای که اسیر بودیم یکی از شکنجهگران به نام کریم بسیار مرا اذیت کرد حتی چند بار سرم را شکست و به شدت از آن خون میریخت ولی دست از شکنجه برنمیداشت ولی من هیچ کینهای از او ندارم چون امام به ما یاد داد که هیچ کینهای نداشته باشیم. وقتی خواستم مرا به زندان دیگر منتقل کنند برای جسد عراقی گریه کردم چرا که به این فکر کردم چرا باید در موقعیتی قرار بگیریم که با یک بچه مسلمان بجنگم.
گرجیزاده به خاطره دیگری پرداخت و گفت: 40 روز پابرهنه در زندان به توالت کثیفی میرفتیم با اینکه پاک نبودیم نماز میخواندیم و یکی از هم سلولیهای من گفت نمازی که ما میخوانیم در حالی که کثافت زیر پایمان چسبیده است قبوله؟! من به شوخی گفتم خدا خیلی دلش بخواهد که نماز ما را قبول کند این نمازها بهتر از تمام اعمال ما در گذشته مورد قبول خداوند قرار خواهد گرفت.
فرمانده ستاد دفاع ششم نیروی زمینی سپاه پاسداران گفت: دو تا از همبندی به نام رستم ترکاشوند و محمد سرابی که اهل کرمانشاه بودند و هم بند ما بودند در شب عید غدیر خاطرات خود را از کرمانشاه گفتند که مردم طبق طبق باقلوایی در سینی میگذارند و وسط شهر پخش میکنند و دل ما را به سمت ایران برد و ما مانند یک مادر فرزند مرده گریه کردیم و فردا صبح ساعت 7 بدترین فرمانده ضد اطلاعات ارتش عراق به بند ما آمد و در سنگین زندان را باز کرد و ما به شدت ترسیدیم که چه خبر شده است.
وی افزود: این ستوان به محض دیدار ما گفت: علی چطوری و گفت من برای این آمدهام که شما را ببینم من در دلم گفتم، دوست ندارم ریخت شما را ببینم ستوان گفت: دیروز من کاظمین بودم و به طور ناگهانی صحبت ایرانیها شد و من به مادرم گفتم من چند اسیر ایرانی دارم دیدم مادرم بلافاصله خانه را ترک کرد و بعد از مدتی با یک سبد شیرینی باقلوا یزدی وارد شود و به من گفت: این را برای اسرای ایرانی ببر و من گفتم مادر من افسر اطلاعاتی دولتم چگونه این کار را بکنم و مادرم گفت: من شیرم را حرامت میکنم که بعد شیرینی را به ما داد.
وی افزود: من فرد معمولی بودم که در زندان ایمانم کامل شد و حضرت علی (ع) برایم شیرینی آورده است.
از دیگر سخنرانان این مراسم سرهنگی رئیس انتشارات حوزه هنری بود که طی سخنانی گفت: من با فرمانده تیپ 111 عراق که نیروهای ما فاو را از دست او گرفتند در دهه 60، صحبت میکردم.
وی افزود: سرهنگی گفت این سرهنگ به ما گفت شبی که نیروهای شما به ما حمله کردند من به محافظان گفتم تحت هیچ شرایطی نگذارید مرا اسیر کنند و مرا را بکشید برای اینکه بعد از اسارت تیکه بزرگ من گوشم است.
سرهنگی گفت: بعد از اسارت مرا با موتوری به قرارگاهی بردند و در زمان نهار سفره گذاشتند و یک بشقاب عدسپلو با ماست برایم آوردند. به محض اینکه من نشستم یک فرد دیگری با یک بشقاب عدسی و کاسه نزد من نشست و گفت: محسن رفیقدوست فرمانده سپاه هستم و بعد از آن جوان دیگری آمد و گفت: من علی شمخانی فرمانده نیروی دریایی ارتش هستم و فرد دیگری آمد گفت: که وزیر دفاع هستم و آنها همان غذایی را میخوردند که من میخوردم.
سرهنگی گفت: این سرهنگ اظهار میکرد که من با خودم گفتم چه اتفاقی افتاده است که من در حال غذا خوردن با وزیر دفاع و فرمانده سپاه ایران هستم و آنها همان غذایی را میخوردند که من میخورم.
وی گفت: این سرهنگ نیرو زمینی ارتش عراق گفت: ما وقتی ایرانیها را میکشتیم افتخار میکردیم ولی بعداً فهمیدیم که چه کسانی را میکشیم و اگر ما نیز خودمان و دشمنمان را نشناسیم و بجنگیم، جنگ ما ناتمام خواهد شد.
وی در پایان خاطرنشان کرد: اگر فرماندهان ما خاطرات خود را نگویند ما نمیتوانیم بشناسیم با چه کسی میجنگیم خاطرات جنگ کلاه آهنی ادبیات جنگ است.