کد خبر 287857
تاریخ انتشار: ۴ اسفند ۱۳۹۲ - ۱۰:۰۸

اسیر را مجبور کرد پیراهنش را درآورد و بدنش را که از ضربات کابل سیاه شده بود به همه نشان دهد. فهمیدیم که اینجا هم زبان متداول زبان کابل است. این نمایش را در آسایشگاه های دیگر هم اجرا کردند.

گروه جهاد و مقاومت مشرق به نقل از سایت جامع آزادگان خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذاب‌هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده رضا امیرسرداری است:
 
۲۹خرداد ۱۳۶۷
 
سه ساعت از حرکت ما گذشته بود که اتوبوس ها از سرعت شان کاستند و وارد یک جاده ی فرعی شدند. جایی که یک تابلو راهنما، می گفت؛ "۱۹کیلومتر تا موصل" فاصله است.
 
کمی بعد سر و کله ی یک پادگان پدیدار شد که اتوبوس ها از در بزرگ آن وارد شدند و تا انتها الیه ساختمان های سمت چپ پادگان راندند. تعدادی ساختمان، با سیم خاردار از بقیه ساختمان ها جدا شده بودند. برای ورود به آن قسمت هم از یک در بزرگ آهنی گذاشتیم که بالای آن به عربی نوشته بودند؛ " المعسکر رقم ۱۲/ الا سری الایرانیین".[۱]  
 
تعداد زیادی سرباز کلاه قرمز، کابل به دست منتظر ما بودند و ما وارد "اردوگاه شماره ۱۲ تکریت"[۲] شدیم.
 
 
نوزده کیلومتر تا پایان آزادی+عکس
 
اردوگاه شماره ۱۲ تکریت خود در یک پادگان آموزشی واقع شده بود. اردوگاه ما با سیم خاردارهایی به قطر ۱۵متر، از سایر قسمت های پادگان جدا می شد. اردوگاه خالی نبود. تعداد دیگری از اسرا که روز قبل از ما آمده بودند، حالا تحت نظر نگهبان های کابل به دست مشغول جمع آوری قلوه سنگ های محوطه بودند.
 
چند صد متر آن طرف تر، در قسمت دیگر اسرای" فاو" نگهداری می شدند. بعداً به ما گفتند که آن قسمت"القاطع الاول"[۳] و قسمت خودمان "القاطع الثانی"[۴] نامیده می شود. هرکدام شامل سه ردیف ساختمان آجری و در هر ردیف سه آسایشگاه، که روی دیوار هر یک شماره ای با خط درشت و نارنجی نوشته شده بود. از ۱ تا ۹ در قسمت یک و از۱۰ تا ۱۸ در قسمت۲٫ بر دیوار اولین آسایشگاه خودمان، دوباره با خطی درشت تر نوشته بودند: "القاطع الثانی"
 
جلوی هر آسایشگاه یک بالکن بود، روی آن یک تانکر مکعب شکل و دو لوله رفت و برگشت آب. تانکرها و دیوارها قرمز و سفید بودند و این طور برمی آمد که باز هم سر و کارمان با نیروهای دژبان ارتش است. هرکسی می توانست بفهمد که آن تانکرها نشانه کم آبی است. پیدا بود که ساختمان ها هم تا مدتی پیش بلااستفاده بوده اند. محوطه ی اردوگاه پوشیده از خار و قلوه سنگ های نخراشیده بود. این را وقتی پابرهنه از اتوبوس ها پیاده شدیم، فهمیدیم. دستور دادند روی زمین بنشینیم که نشستیم، ولی ظاهراً بایستی با نظم خاصی این کار را انجام می دادیم، چون یکی از نگهبان ها فریاد کشید: "خمسه"[۵] بعد به زحمت از حرکات دست و کلمات بریده بریده اش فهمیدیم که باید به ستون پنج، ردیف شویم. یک سروان عراقی که به نگهبان ها دستور می داد و به نظر می رسید در اردوگاه کاره ای باشد، هر چند لحظه یک بار به فارسی نعره می زد: "سرا پایین!" البته گویا همین دو کلمه را خوب یاد گرفته بود وگرنه تسلط چندانی به فارسی نداشت.
 
عراقی ها یکسره در رفت وآمد بودند. مجبور شدیم نیم ساعتی را همان طور روی زمین های داغ بگذرانیم. بعد از مدتی تقسیم اسرا شروع شد و آنها موفق شدند در هر آسایشگاه ۱۰ نفره، هفتاد نفر را جا دهند. باقیمانده را به آسایشگاه های دیگر فرستادند. وقتی مستقر شدیم دوباره آمارگیری کردند. بعد یکی از نگهبان ها وارد آسایشگاه ما شد و به عربی چیزهایی گفت. لحنی تهدیدآمیز داشت. یکی از اسرای قدیمی اردوگاه، حرف های او را ترجمه کرد. او گفت که در آنجا، حرف زدن، تجمع، راه رفتن، به بیرون نگاه کردن و ایستادن ممنوع است. کم مانده بود نفس کشیدن را هم به این لیست اضافه کند. صحبت هایش که تمام شد، یکی از اسرای متخلف را که چند روز پیش تنبیه شده بود به ما نشان داد. به این شکل که اسیر را مجبور کرد پیراهنش را درآورد و بدنش را که از ضربات کابل سیاه شده بود به همه نشان دهد. فهمیدیم که اینجا هم زبان متداول زبان کابل است. این نمایش را در آسایشگاه های دیگر هم اجرا کردند.
 
وقتی که همگی توجیه شدیم، او بیرون رفت. شدیداً تشنه بودیم و نیازمند استراحت. ضمناً بیشتر ما نیاز فوری به دستشویی داشتیم. یکی از بچه ها از نگهبان کنار پنجره در این مورد چیزی پرسید، او خیلی دلخور جواب داد: "ماکو! ممنوع!"[۶] خیلی دلم می خواست که این احمق ها توضیح دهند انجام همچو کاری چه ممنوعیتی می توانست داشته باشد.
 
هوا رو به تاریکی می رفت. هرکدام ازبچه ها گوشه ای دراز کشیده بودند و می کوشیدند به کف سیمانی و سخت آن عادت کنند. بعضی ها هم زانو به بغل کنار دیوار نشسته بودند. وجه مشترک همه مان این بود که سخت در فکر بودیم. به جز مواقعی که صدای خشن نگهبان، لیست موارد ممنوع را در آسایشگاه نعره می زد.
 
 
 
 
 
[۱] -اردوگاه شماره ۱۲/ اسرای ایرانی.
 
 
 
[۲] - اردوگاه ما با زادگاه صدام ( تکریت) فاصله کمی داشت. به همین خاطرچنین نامی برآن نهاده بودند.
 
[۳] - قسمت اول
 
[۴] قسمت دوم
 
[۵] -پنج، پنج آنها معمولاً برای سهولت درآمارگیری، اسرا را به ستون پنج ردیف می کردند وموقع آمارگیری فقط ردیفها را می شمردند. مثلاً یک آسایشگاه ۱۵۰ نفره بعد از ردیف شدن به ستون پنج ، تبدیل می شد به ۳۰ ردیف ۵ نفره اینطوری مجبورنبودند تک تک بشمارند. البته تقریباً درتمام موارد به علت کند ذهنی شمارشگران، این کار چند باردیگرتوسط دیگرنگهبانها تکرار می شد.
 
[۶] نیست! ممنوع!

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس