به گزارش مشرق، یکی از طلاب قم در وبلاگش نوشت: امروز صبح که از سر درس فقه آیت الله خاتمی برمیگشتم، نرسیده به پل آهنچی در پیادهرو پیرمردی را دیدم که مقداری آدامس روی پارچهای ریخته بود و میفروخت. خودش هم روی صندلی تاشو نشسته بود و از سوز سرما در خودش فرورفته بود.
از او گذشتم ولی خیالم در کنارش ماند؛
ـ آخر مگر همهی این آدامسها چند تومن میشود که سود فروش آنها چقدر باشد!
ـ فروش این آدامسهای ناچیز در این سرما هیچ توجیهی نمیتواند داشته باشد جز اینکه؛
ـ یا کاسهای زیر نیمکاسه است و او در واقع دارد چیز دیگری مثل مواد مخدر میفروشد و کار غیرقانونی خود را با ظاهر آدامس فروشی پوشش داده است.
ـ یا اصلاً نیاز به پول و درامد ندارد و این کار را برای تفریح و تفنّن و برای اینکه بیکار نباشد و حوصلهاش سرنرود انجام میدهد.
ـ یا اینکه واقعاً وضع معیشتی او اینقدر اسفبار است که به ثمن بخس حاصل از این تجارت ناچیز نیازمند است و کار دیگری هم از دستش برنمیآید و دستش به جای دیگری هم بند نیست.
ـ دو مورد اول قابل باور است ولی باور توجیه سوم خیلی سخت است.
ـ به هر حال سوژهی خوبی است برای سایت. این ماجرا را در سایتم منتشر میکنم و قضاوت را به عهدهی خوانندگان میگذارم. پس بروم و از او عکسی هم بگیرم.
چند قدمی را که از او دور شده بودم برگشتم و یک عکس از پشت سر گرفتم که به نظرم جالب نیامد. جلواش رفتم و یک عکس هم از روبهرو گرفتم. سرش را بلند کرد و لبخندی زد. احساس کردم بیادبی است بیمقدمه از او عکس بگیرم و بدون هیچ صحبتی برگردم بروم، به همین خاطر پرسیدم:
ـ حاجی، آدامسها رو چند میدی؟
ـ سه تا هزار
یک دو هزار تومنی درآوردم و گفتم:
ـ سه تا بده.
برای گرفتن سه آدامس موزی و یک هزار تومنی خم شدم. صورتش را که از نزدیک دیدم مهرش به دلم نشست. پرسیدم:
ـ همهی این آدامسها چند تومن میشه؟
ـ سی هزار تومن خریدم.
ـ سودش چقدر میشه؟ اگه همهشو بفروشی چند تومن پول تو جیبت میمونه؟
با انگشتهایش عدد سه را نشان داد و گفت:
ـ سه هزار
با تعجب پرسیدم:
ـ سه هزار تومن به کجا میرسه؟!
زبانش عوض شد و با زبان مادری گفت:
ـ دانینیم! (دیگه چیکار کنم!)
بعد با انگشتش خدا را نشان داد و گفت:
ـ آلله، دولاندران آلله دی (خدا، خدا است که ما رو میگردونه).
از او گذشتم ولی خیالم در کنارش ماند؛
ـ آخر مگر همهی این آدامسها چند تومن میشود که سود فروش آنها چقدر باشد!
ـ فروش این آدامسهای ناچیز در این سرما هیچ توجیهی نمیتواند داشته باشد جز اینکه؛
ـ یا کاسهای زیر نیمکاسه است و او در واقع دارد چیز دیگری مثل مواد مخدر میفروشد و کار غیرقانونی خود را با ظاهر آدامس فروشی پوشش داده است.
ـ یا اصلاً نیاز به پول و درامد ندارد و این کار را برای تفریح و تفنّن و برای اینکه بیکار نباشد و حوصلهاش سرنرود انجام میدهد.
ـ یا اینکه واقعاً وضع معیشتی او اینقدر اسفبار است که به ثمن بخس حاصل از این تجارت ناچیز نیازمند است و کار دیگری هم از دستش برنمیآید و دستش به جای دیگری هم بند نیست.
ـ دو مورد اول قابل باور است ولی باور توجیه سوم خیلی سخت است.
ـ به هر حال سوژهی خوبی است برای سایت. این ماجرا را در سایتم منتشر میکنم و قضاوت را به عهدهی خوانندگان میگذارم. پس بروم و از او عکسی هم بگیرم.
چند قدمی را که از او دور شده بودم برگشتم و یک عکس از پشت سر گرفتم که به نظرم جالب نیامد. جلواش رفتم و یک عکس هم از روبهرو گرفتم. سرش را بلند کرد و لبخندی زد. احساس کردم بیادبی است بیمقدمه از او عکس بگیرم و بدون هیچ صحبتی برگردم بروم، به همین خاطر پرسیدم:
ـ حاجی، آدامسها رو چند میدی؟
ـ سه تا هزار
یک دو هزار تومنی درآوردم و گفتم:
ـ سه تا بده.
برای گرفتن سه آدامس موزی و یک هزار تومنی خم شدم. صورتش را که از نزدیک دیدم مهرش به دلم نشست. پرسیدم:
ـ همهی این آدامسها چند تومن میشه؟
ـ سی هزار تومن خریدم.
ـ سودش چقدر میشه؟ اگه همهشو بفروشی چند تومن پول تو جیبت میمونه؟
با انگشتهایش عدد سه را نشان داد و گفت:
ـ سه هزار
با تعجب پرسیدم:
ـ سه هزار تومن به کجا میرسه؟!
زبانش عوض شد و با زبان مادری گفت:
ـ دانینیم! (دیگه چیکار کنم!)
بعد با انگشتش خدا را نشان داد و گفت:
ـ آلله، دولاندران آلله دی (خدا، خدا است که ما رو میگردونه).