به گزارش مشرق به نقل از فارس، اميرحسين فردي، از تابستان امسال عهدهدار مديريت مرکز آفرينشهاي ادبي حوزه هنري شده است. او که پيش از اين به عنوان يکي از بنيانگذاران حوزه هنري شناخته ميشد و علاوه بر نويسندگي رمانها و داستانهاي متعدد، استادي حلقهاي از نويسندگان جوان مسجد جوادالائمه (ع) در سالهاي پيش و دهه نخست انقلاب، مديرمسئولي و سردبيري کيهان بچهها، دبيري جشنواره ادبيات داستاني بسيج، داوري جشنوارههاي متعدد ادبي، مسئوليت کارگاه قصه و رمان حوزه هنري و ... را در کارنامه داشت، اين بار درباره ادبيات انقلاب با ما به گفتوگو نشست. بهانه اين مصاحبه، هم نگارش رمان «اسماعيل» و هم نزديک شدن به برگزاري دور سوم جشنواره داستان انقلاب است. او ميگويد که خوشبختانه مديران حوزه هنري براي برگزاري اين جشنواره انگيزه و اعتقاد کافي دارند، اما اگر روزي حوزه نخواهد اين جشنواره را برپا کند، آن را با خودم خواهم برد و در جاي ديگري برگزار خواهم کرد. البته ادامه ميدهد که: اين اتفاق ممکن است در چند سال اخير به ثمر ننشيند؛ چرا که بايد در چند دهه ريشه بدواند تا اثربخش باشد.
اين گفتوگوي مشروح را که حاصل بيش از يک ساعت مصاحبه با اميرحسين فردي است، بخوانيد:
* شما در مصاحبهاي گفتهايد که انقلاب دستش از نويسنده خاص و متعهد تهي بوده و در صدر آن، نويسنده متعهد، آرمانگرا و انقلابي خيلي کم داشتهايم. آنهايي هم که بودند، مشق نويسندگي ميکردند و به طور حرفهاي نمينوشتند. آيا مسأله ادبيات انقلاب همين است؟
فردي: نسل خود من، جوانهاي بيست و چند ساله بودند. ما تقريباً پيش از انقلاب چيزي ننوشته بوديم. انقلاب که شد، گفتيم بايد حالا بنويسيم و از صفر شروع کنيم. آن طيف از نويسندگاني هم که در جامعه صاحب آثار و سابقه بودند و ميشود گفت که نويسندگي را به شکل حرفهاي دنبال ميکردند، به هر دليلي که خودشان ميدانند، درباره انقلاب ننوشتند.
*يعني با تولد انقلاب، نسل جديدي از نويسندگان متولد شدند که ميتوانيم عنوان نويسنده متعهد را به آنها بدهيم. اگر اينطور باشد، اين نسل چقدر زمان لازم دارد تا داستان فاخر براي انقلاب بيافريند؟
فردي: اضافه کنيد که هنوز هم دارد جغرافياي سياسي دنيا و معادلات قدرت را تغيير ميدهد. چه بخواهيم و چه نخواهيم اين اتفاق ميافتد و غيرقابل انکار هم است. اتفاقات کشورهاي عربي را ببينيد. در مصر و يمن و تونس چه اتفاقاتي دارد ميافتد؟ منتها من عقيده دارم که ادبيات متعهد ما در سنگرها متولد شد. يکي ـ دو سال نشده بود که حمله دشمن آغاز شد و آنهايي که داشتند مشق داستاننويسي ميکردند، قلمها را زمين گذاشتند و تفنگها را برداشتند و رفتند جبهه. آنجا بود که انقلاب ما بارور شد و کم کم قوام يافت. در واقع، پشت جبههها و خاکريزها اين انقلاب به صورت خاطره و بعدها به شکل داستان روي کاغذ آمد. براي همين است که بعد از جنگ، بهترين آثار داستاني، متعلق به دفاع مقدس است. بنابراين ذهنيت نويسندگان ما به ماجراهاي جنگ آغشته شده بود و چون آنها در جبهه شکل گرفته بودند و در جبهه آموخته بودند که بنويسند، باز هم داستان انقلاب پشت حوادث جنگ ماند و اولويت تشخيص داده نشد. چون اولويت جنگ بود و نويسندگان ما با جنگ بيشتر سروکار پيدا کرده بودند. فکر ميکنم 30 سال براي سر بلند کردن ادبيات داستاني انقلاب زياد نيست. ما با رويداد پيچيدهاي مانند انقلاب اسلامي روبرو هستيم و سه دهه زمان بسيار اندکي است. واژه «متاسفانه» را بايد از مکالمات و صحبتهايمان حذف کنيم. دائم ميگوييم: «متاسفانه براي انقلاب ننوشتيم» يا «متاسفانه براي جنگ ننوشتيم» در حالي که الآن ادبيات متعهد و آرماني ما يک ادبيات جدي در صحنه کشور شده و خيلي نظرها را به خودش جلب کرده است. به صورت يک واقعيت در آمده و روز به روز دارد عميقتر و تاثيرگذارتر ميشود.
* ميتوانيم حيرتانگيزي انقلاب را يکي ديگر از دلايل نوشته نشدن داستان انقلاب بدانيم؟ با تعريف شما، يک نويسنده نوپا نميتواند اين همه موفقيت را در زمان کوتاه هضم کند.
فردي: موافقم. آنها در سني نبودند که بتوانند تجزيه و تحليل کنند يا از منظر بالاتري به اين ماجراها نگاه کنند. اما همان نوجوان يا جوان در بستر جنگ پخته ميشود و به تکامل ميرسد. چون خودش کاملا درگير است و جنگ از انقلاب براي او خيلي عينيتر است. اصلا در آن شريک است و کاملا ميتواند درکش کند و بفهمد، اما انقلاب هنوز ناشناخته است و در نقاط دوردست تاريخ ريشه دارد، اما جنگ خيلي روشن بود. به محض اينکه انقلاب شد، دنيا باهم متحد شدند که اين شعله را خاموش کنند و بچهها خيلي راحت فهميدند؛ به همان سادگي و رواني که حضرت امام (ره) بيان ميکرد. اين است که در جنگ، خاطرات و قصههاي خوبي نوشته ميشود و تاثير بسيار مثبتي بر ادبيات داستاني ما ميگذارد. چند روز پيش، پالاسپراکمن، مترجم آمريکايي چند اثر ايراني با من درباره «اسماعيل» صحبت ميکرد. ميگفت: «چرا اين قهرمان داستان شما همه چيز دارد، اما ميخواهد همه چيزش را از دست بدهد؟» براي او خيلي عجيب بود که اسماعيل، شغل، خانه، اعتبار و حتي دوست دختر دارد، اما ميخواهد از همه دست بکشد. اين موضوع براي اسپراکمن قابل هضم نبود. به او گفتم که خصلت انقلاب ما اين بوده که بايد يک چيزهاي را از دست ميداديم تا يک چيزهاي ديگري را به دست ميآورديم. البته بحث ما کشيد به عاشورا و کربلا و حيرت او بيشتر شد.
* نظرتان درباره نقشآفرينان گوناگون انقلاب چيست؟ خيلي از آنها که امروز ادعاي خط امام و راه امام دارند، به بيراهه رفته و تغيير ماهيت دادهاند. نويسنده وقتي به اين شخصيتها ميرسد، دستش بسته نيست؟
فردي: بله، اما ما ميخواهيم داستان بنويسيم، نه زندگينامه. بنابراين تغيير موضع دادنها مانعي براي نويسنده نيست. از داستاني صحبت ميکنيم که کاملاً خلاق است و همه عناصر و مولفههايش پديده ذهن نويسنده است. برعکس به نظر من اين جور شخصيتها براي يک نويسنده خيلي جذابند؛ آدمهايي که ابتدا با يک حرکت همگاماند، اما بعدها به هر علتي مواضعي غير از موضع اوليه خودشان اتخاذ ميکنند.
* در شرايط سياسي کشور ما، آيا قصهنويس ميتواند اين موضوع را دنبال کند يا ناگزير است يک مقطع يا يک برش از تاريخ انقلاب را بردارد؟
فردي: اگر عمري داشته باشم، خيلي دلم ميخواهد داستاني براساس زندگي قطبزاده بنويسم. داستان آدمي که يک جاهايي کم ميآورد، ميتواند بسيار جذاب و شيرين باشد. چون جنس و جوهرهاش با اين انقلاب سازگاري نداشته، سرانجام رودرروي انقلاب ميايستد. اين داستان ميتواند دربرگيرنده نکات جذابي باشد. اينکه چگونه آمد، چه کرد و از کساني راه را پرسيد. ناخدا افضلي را نگاه کنيد که بعدها جاسوس شوروي از آب درآمد. او حتي نماز شب ميخواند. آيا اين شخصيت داستاني قشنگي نيست؟
* شما خودتان يک نويسنده تجربهگرا هستيد و قبلا گفتهايد که اسماعيل، به تعبيري همان اميرحسين فردي است. اما آيا منابع تاريخي ما اينقدر قابل اتکا هستند که نويسندگان، بدون تجربه انقلاب، داستان قابل قبولي بنويسند؟
فردي: نويسندگي دو مرحله دارد؛ يکي فرآيند خلاقيت است، اما تا قبل از آن مرحله، يک مرحلهاي ديگري هم وجود دارد که مرحله بسيار مهمي به شمار ميرود و آن مرحله، مرحله تحقيق، طرحهاي اوليه و به تعبيري اتود زدن يک نويسنده است.
* اگر تحقيق و خلاقيت، دو مرحله کاري نويسنده است، پس تجربه چه نقشي دارد؟ اگر شما خود اسماعيل نباشيد، نميتوانيد راجع به اسماعيل خوب بنويسيد. اگر نباشيد و تجربه نکرده باشيد، نويسنده خوبي نيستيد.
فردي: البته نويسندگاني هستند که با تحقيق و خلاقيت، کارهاي ماندگار ميآفرينند. تولستوي «جنگ و صلح» را در حالي نوشت که خودش در جبهه جنگ حاضر نبود. پس نميتوانيم به کلي نقش منابع مطالعاتي را نفي کنيم. همانطور که تجربه بسيار مهم و حياتي است و براي نويسنده يک فرصت طلايي به شمار ميرود که خودش در دل حادثه باشد.
* پس الان رسيديم به سه عنصر تجربه، خلاقيت و تحقيق. شما از بين اينها براي نوشتن داستان انقلاب کدام را موثرتر ميدانيد؟
فردي: تجربه، همانطور که مهمترين عنصر است، سادهترين راه هم هست. اگر يک نفر به جنگ برود و سختي و دشواري آن را تجربه کند، بهتر از من مينويسد که بايد بروم و از رزمندگان آن زمان درباره جنگ بپرسم. تجربه، براي يک نويسنده، فوقالعاده ذيقيمت است. اما مشکل داستان انقلاب، نبود تجربه نيست، تحقيق نکردن از حوادث و چهرههاي آن زمان است. اگر قرار است من درباره جايي داستان بنويسم، بايد چمدانم را ببندم و مدتي به آنجا بروم. نويسنده انقلاب هم بايد ساکش را ببندد و برود به سالهاي انقلاب.
* چون جنگ، درست بعد از پيروزي انقلاب حادث شد، ميتوانيم نويسندگان دفاع مقدس را هم نويسنده انقلاب تلقي کنيم يا اين کار، ساختن يک آمار کاذب است؟
فردي: باز مجبوريم به اول صحبتهايمان برگرديم. گفتم که نويسنده نداشتيم و نويسندگان ما در جنگ متولد شدند و به پختگي رسيدند. قبل از جنگ، نويسندگان ما نه تنها از تجربه لازم برخوردار نبودند، بلکه فرصتش را هم نداشتند و از پس انقلاب برنميآمدند. آن سياه مشقهاي اوليه هم چقدر ابتدايي و نحيف بود! بنابراين، هرچه نويسنده بعد از انقلاب در فضاي دفاع مقدس معرفي شد، همان نويسندگان انقلابند که در سالهاي اوليه پيروزي مينوشتند و خط ميزدند. از طرفي، جنگ در بستر انقلاب به وقوع پيوست و جنگ، اساسا براي نابودي انقلاب بود. اينها بهانهاي بود که انقلاب را ريشهکن کنند. پس به يک معني و به يک تعبير، ادبيات دفاع مقدس، همان ادبيات انقلاب است.
* خيليها معتقدند که داستان انقلاب بايد به مرز پختگي برسد. شما که 29 سال پس از انقلاب، هم «اسماعيل» را نوشتيد و هم نخستين جشن داستان انقلاب را برگزار کرديد، همين عقيده را داريد؟
فردي: اينکه دو اتفاق باهم مترادف ميشود، براي من هم جالب است. من اصلا به اينها فکر نکرده بودم و تعمدي در زايش همزمان اين دو نداشتم. نميدانم چطور شد که ناگهان بحث جشن داستان انقلاب به ذهنم رسيد و همزمان با آن، اسماعيل هم منتشر شد.
* فراز و نشيبهاي تاريخ سياسي ـ اجتماعي ايران در «اسماعيل» آشکار است، اما شيب اوج داستان، آنقدر ملايم است که نفس خواننده نميگيرد. برعکس، زماني که قرار است حوادث رمان به سمت گرهگشايي و فرود پيش بروند، شيب بسيار تندي به خود ميگيرند و در يک سوم نهايي کتاب، به سرعت حادثه از پي حادثه ميآيد. آيا اين شيبگيري با تعمد نويسنده صورت گرفته است؟
فردي: اگر شما به تاريخ شکلگيري انقلاب اسلامي توجه کنيد، ميبينيد که با يک حرکت آرام شروع شد، اما يک دفعه توفاني شد و قدرت تحليل را از خيليها گرفت. ماجرا به آنجايي رسيد که شخصيت کارکشتهاي مانند مهندس بازرگان در سخنراني خود در مسجد قبا، خطاب به انقلابيون گفت: «بايستيد تا ما هم برسيم!» آنقدر انرژي ذخيره و متراکم شده بود که تا رخنهاي حاصل شد، اين حرکت توفاني خودش را بروز داد. اسماعيل هم تابعي از اين حرکت اجتماعي است و به اين حرکت چه هنگامي که آرام و چه زماني که تند و پرشتاب است، دل داده است. ناگزير است که به زندگياش شتاب بدهد و همپاي آنها حرکت کند. براي همين است که حوادث، پشت سر هم و گذرا هستند. البته من سعي کردم تغيير دو فضا خيلي محسوس نباشد، اما حقيقت اين بود که ريتم رخدادهاي سياسي ـ اجتماعي آنقدر تند بود که نميشد آن را در رمان منعکس نکرد. جامعه در ماههاي آخر انقلاب به سرعت دگرگون شد. چه آنها که طرفدار انقلاب بودند و چه آنها که نبودند، به نوعي تحت تأثير اين حوادث قرار گرفتند. به گفته حضرت امام (ره)، انقلاب اسلامي همانند انفجار نور بود و اسماعيل، مثل همه افراد و عناصر جامعه، خودش را تابع شرايط اجتماعي آن زمان ميدانست و دستخوش تحول سريع شد.
* يک بار گفتيد که انتخاب نام اسماعيل، کاملاً اتفاقي است، اما اين اسم، بار ويژهاي دارد. از کجا پيدايش کرديد؟
فردي: با اينکه يک نام اتفاقي است، اما هميشه از اين اسم خوشم آمده و برايم طنين، تن و آواي خاصي داشته و مقدس بوده است. نميدانم چرا از اين نام خوشم آمده و در ذهنم رخنه کرده است. حالا که فکر ميکنم، ميبينم اين اسم چقدر ظرفيت ديني و تاريخي دارد. اين اسم براي نويسنده يک شانس است که ميتواند خيلي کارها برايش بکند.
* آيا نويسنده در مقطعي که جلد اول منتشر شده و جلد دوم هنوز به دست چاپ سپرده نشده، بازخوردها و نقدها را دنبال ميکند و در بخش دوم اثر به کار ميبندد؟ مثلاً بازگشت شخصيتهايي که در جلد اول به کلي از صحنه داستان کنار رفتند و مخاطب هنوز دنبالشان ميگردد.
فردي: سعي ميکنم از نقاط ضعف و قوت که مورد اشاره منتقدان و مخاطبان است، استفاده کنم و درباره بازگشت شخصيتها به کار ببندم. به عنوان مثال، يکي از شخصيتهاي دوستداشتني من، «علي خالدار»، صاحب آن قهوهخانه بود که نه خانواده و نه زندگياي داشت. نميدانم چرا اين شخصيت از دستم رفت! اواخر داستان در جلد اول، گفته ميشود که علي خالدار بعد از انقلاب، يک پيکان قرمز رنگ خريد و گفت که قصد سفر به هندوستان را دارد. تمام زندگياش در آن هنرپيشه است و نتوانسته خانواده تشکيل دهد. اين قهوهخانهدار، آن سارا مهاجر و چند نفر ديگر بايد به داستان برگردند.
* ميشود يکي از دلايل انتشار جلد اول اسماعيل و نويسندگي جلد دوم، توجه به ديدگاههاي مخاطب باشد. در واقع، ميتوانيم اين توقف را نوعي زيرکي نويسنده قلمداد کنيم؟
فردي: اوايل فکر ميکردم اگر رمان قطور باشد، خيلي ارزشمند است. درباره اسماعيل هم اينطوري فکر ميکردم، اما بعدها يک رمان جذاب و جمع و جور در ذهنم بود. ميتوانستم تمام کار را يک جا به دست چاپ بسپارم، اما ترجيح دادم کم حجم بودن اثر حفظ شود، ولو اينکه به دو جلد کشيده شده باشد. از طرف ديگر، وعدههايي از قبل داده شده بود و دوستانم در حوزه هنري اصرار داشتند که اين کار زودتر به چاپ برسد. چون موضوع رمان انقلاب از طرف خودم مطرح شده بود و احساس خلأ ميشد. البته دلم نميخواست جلد اول کتاب منتشر شود، در حالي که نگارش جلد دوم، هنوز کامل نشده است.
* با اين وصف، نظر مخاطبان و منتقدان را دنبال ميکنيد؟
فردي: بله. اتفاقاً يکي از دلايلي که باعث شد با چاپ و انتشار جلد اول موافقت کنم، همين بود. اينکه اسماعيل به متن جامعه برود و نظر مخاطب درباره آن اعلام شود. حتماً به نقاط ضعف و قوتي که مورد نظر آنان است، توجه خواهم داشت. از طرفي، با وجود اينکه اسماعيل در جلد اول به عنوان يک اثر مستقل قلمداد ميشود، انتظار براي جلد دوم را نيز فراهم ميکند؛ چون داستان تمام نشده است.
* حالا که «اسماعيل» در روسيه ترجمه و منتشر شده، آيا گمان ميکنيد که اين رمان در خارج از کشور هم سربلند خواهد بود؟
فردي: به زندگي او نه تنها در روسيه که در غرب هم خوشبين هستم. چون تمام حوادث داستان، دست يافتني و برخاسته از متن عادي و معمول زندگي است. بنابراين، هر مخاطبي با هر فرهنگ و زباني ميتواند آن را بفهمد و دوست بدارد.
* شما را به عنوان يک نويسنده تجربهگرا ميشناسند. چه ميکنيد که نوشتههاي شما گزارش زندگي نباشد؟
من هميشه به نويسندگان جوان توصيه ميکنم که هميشه چيزي را بنويسيد که در حوزه عواطف و ادراک خودتان باشد. اگر چنين بود، ميتوانيد درونيات خودتان را به مخاطب منتقل کنيد. خودم هم به اين توصيه عمل ميکنم. درباره «سياه چمن» البته تخيل، سهم و قدر بيشتري دارد. منتها من نظر کليتري دارم. آيا با تجربهگرايي و نوشتن براساس زندگي روزمره، کار و اثر ما ضعيف ميشود؟ اگر داستاني از نظر ادبي قوي باشد، تبديل به ادبيات شده باشد و نمره قبولي بگيرد، چه اشکالي دارد که برخاسته از متن زندگي ما باشد؟ ما بايد از چيزي بترسيم که ادبيات نشده باشد، ولو اينکه تجربه نابي از زندگي باشد. چون خواننده نميتواند با قهرمانان داستان همراه شود.