مشرق---
وجود ارزيابيهاي صددرصد متعارض در ميان صاحبنظران و تصميمسازان جمهوري اسلامي ايران، قطعاً شايسته يک جامعه مدعي هوشمندي و آگاهي نيست. برخي تحليلگران سياسي در مسائل پيشروي، ظرفيت وقوع انقلابهاي اصيل پيدرپي را در کشورهاي تحت سلطه آمريکا ميبينند و دستهاي نيز چندان خوشبين نيستند و برنامهاي براي خروج آمريکا از بحران خاورميانهاي در شرف انفجار را رصد ميکنند.
آنچه در اين ميان بسيار حائز اهميت است، رخ نمودن ضعف تحليلي و قدرت پيشبيني مؤسسات پژوهشي و دانشگاهي در حوزه بينالملل و مهمتر از همه خاموشي کامل دستگاه عريض و طويل و پرهزينه ديپلماسي کشور است. اگر فقر قدرت پيشبيني و انفعال ناشي از آن را در کشوري چون ايران که شاخص تعيينکنندهاي در جهان اسلام است، براي مصالح ملي زيانبار بدانيم، ارزيابي عملکرد دقيق نهادها و سازمانهاي فعال در اين حوزه دست کم با نگاه به آينده بسيار ضروري خواهد بود.
در فعل و انفعالات اخير منطقه، موج طرح برخي مطالبات اجتماعي از تونس آغاز شد. در اين کشور برخي گروهها و سازمانهاي صنفي هدايتگر اجتماعاتي محدود اما بدون سابقه بودند. ماهيت برخي فعالان در صحنه هدايتگري اين تظاهرات محدود پيامي را به «بنعلي» (حاکم چند دههاي با پشتوانه غرب) داد که بدون هيچگونه مقاومتي البته به دليل نداشتن کمترين پشتوانه مردمي کشور را ترک گويد و در کنار وابسته ديگري پناه گيرد. اين دستاورد مهار شده بهگونهاي در رسانههاي جمعي عرضه شد تا تلقي دستيابي به يک تحول اساسي و پايهاي در مردم تونس شکل گيرد.
به همين ترتيب اين تغيير کمهزينه براي مصر، اردن، يمن و ... نيز الگوسازي شد. اما اين مدل به سرعت در جامعه پيچيده و باسابقه فرهنگي تاريخي مصر زمينگير شد در حاليکه در اردن از حد اجتماعات محدود با شعارهاي بسيار سطحي و روبنايي فراتر نرفت.
قبل از تحليل تحولات در هر يک از کشورهاي اسلامي تحت تسلط غرب بايد نگاهي کلان به بحراني افکند که ديپلماسي حمايت بيدريغ سردمداران جهان سرمايهداري يعني آمريکا و انگليس از صهيونيستهاي گسيل داشته شده به خاورميانه (به عنوان بيبديلترين نژادپرستان در تاريخ معاصر) زمينهساز آن بوده است.
بايد اذعان داشت بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، غرب بيش از سه دهه است که هزينه سياسي بيحاصلي را بر دست نشاندگان خود در کشورهاي اسلامي تحميل ميکند تا به صورت فرمايشي براي اين نژادپرستان افراطي در خاورميانه مشروعيتسازي کند. براين اساس همزمان با گسترش موج بازگشت به اسلام براي رهايي از سلطه بيگانگان در جهان اسلام، آمريکا فشار بر عوامل خود چون مبارک در مصر، ملکعبدالله در اردن و ... بشدت افزايش ميداد تا به سازش يک طرفه تحقيرآميزي با اسرائيل تن در دهند. غافل از آنکه دوران تعيين کننده بودن سران تحميل شده بر سرنوشت ملتها به دليل همين خطاي استراتژيک پايان يافته بود. در واقع آمريکا به دست خود ماهيت مردان خود همچون مبارک را براي ملت مصر روشن ميساخت. زيرا اسرائيل امروز با اصرار بر تداوم جناياتش به شاخص پليدي و زشتي براي ملتهاي در خاورميانه تبديل شده است. هرچه ماهيت رؤساي جمهور مادامالعمري چون مبارک و شاه اردن بر ملتها روشنتر ميشود خاورميانه به نقطه انفجار خود نزديکتر ميگردد.
اکنون اين سؤال مطرح است که آيا آمريکا براي خروج از اين بنبست تدبيري انديشده و آنرا به اجرا درآورده تا با حذف کمهزينه عواملي که ماهيت آنان بر ملتها روشن شده است از يک سو و روي کار آوردن عوامل جديد از ديگر سو انفجار خاورميانه را به تعويق اندازد؟
برخي قرائن تقويت کننده احتمال وجود برنامهاي براي تغيير شرائط منطقه است. آنچه در تونس صورت گرفت و آنچه در اردن شاهد آن هستيم نوعي آرامش بخشي کاذب به ملتهاي تحقير شده براساس ديپلماسي آمريکا را تداعي ميکند. البته به طور قطع اين طرح فريب همانگونه که در مصر به گل نشست در ساير کشورها نيز موجب آگاهي بيشتر ملتها خواهد شد. تصور آمريکا براي تغيير متحدين سوخته به متحد جديد پايدار، با درک بسيار سطحي جهان اسلام صورت ميگيرد. امروز مناقشه اصلي ملتهاي منطقه معطوف به پايان دادن به تحقيري است که با تحميل نژادپرستان بر خاورميانه کليد خورد.
اطلاعاتي که اکنون از خيانتهاي افرادي چون محمود عباس، عمرموسي، مبارک، بن علي، ملکعبدالله و ... در چارچوب تعويض مهرههاي سوخته يا به اصلاح پايدار به ملتها ميرسد تنفر عمومي را نسبت به عامل تحميل کننده آنان که همان پشتيبان اصلي اسرائيل است فزوني خواهد بخشيد. ضمن اين که ضعف اطلاعرساني موجود و برتري رسانهاي غرب به سرعت از طريق مکانيزهاي مردمي به چالش کشيده خواهد شد. نيروهاي مستقل مسلمان و آزاده به سرعت يکديگر را در نقاط مختلف جهان خواهند يافت و با برگزاري نشستها و تظاهرات اين ترفند آمريکاييها براي خاموش ساختن موج استقلالطلبي نه تنها برملا خواهند ساخت بلکه از آن به عنوان پلهاي براي دستيابي به مطالبات واقعي بالا خواهند رفت.
کما اينکه ملت ايران نيز از تمهيد کارتر براي پايدار ساختن رژيم دست نشانده پهلوي بهره جست و با رهبري سازش ناپذير امام خميني بساط استبداد و سلطه بيگانه را برچيد. به نظر ميرسد آنچه امروز آمريکا براي اجراي موفقيتآميز چنين ترفندي به آن متکي است فقدان رهبري شناخته شده و مورد اعتماد در هر يک از اين کشورهاست. اين نقصان از طريق افزايش آگاهيها و رشد سياسي ملتها ميتواند در مدت زمان کوتاهتري جبران شود. در دوراني که ملتها از يک سو از ضعف ارتباطات رنج ميبردند و از سوي ديگر شاخص دست يافتني چون اسلام براي همه اقشار در مناسبات سياسي و اجتماعي پررنگ نبود، لذا شناخت رهبران صديق از مدعيان فاقد صلاحيت به سالها زمان نياز داشت. ضمن اينکه صفبنديهاي دوست دشمن به روشني امروز پيشروي مردم قرار نداشت.
در اين مقطع از مبارزات ملتهاي خاورميانه براي پايان دادن به تحقير تاريخي که با اشغال سرزمين فلسطين آغاز شد رويکرد به اسلام براساس تجربه غيرموفق موازين و انديشههاي غيرالهي، پررنگ شده است. بنابراين وجود چنين شاخصي در ميان اين جوامع قطعاً مهرههاي مورد نظر آمريکا را که عمدتاً با اين شاخص بيگانهاند را پس خواهد زد و حاميان صهيونيستها را با چالشهاي جديدتري روبرو خواهد ساخت.