به جهت روشن شدن خط مشی نشر چشمه به برخی مصادیق غیراخلاقی منتشر شده در کتاب‌های این ناشر اشاره می‌کنیم.

به گزارش گروه فرهنگی مشرق -  وزیر ارشاد امروز در مراسم تجلیل از خادمان نشر بالاخره آنچه رو که مدت‌ها بود جریان شبه‌روشنفکر در انتظارش بودند را بیان کرد و از رفع لغو مجوز نشر چشمه خبر داد. علی جنتی گفت: (چشمه)‌اصلا تعلیق نشده بود که بخواهد مجدد راه بیفتد و فعالیت کند، یکسری تصمیماتی در داخل خود وزارت ارشاد در زمان دولت دهم گرفته شده بود که هیئت بدوی و تجدیدنظری که در حوزه کتاب است، تصمیماتی را بر این مبنا اخذ کرد. این تصمیمات بر اساس سیاست‌هایی بود که در گذشته وجود داشته است و چون سیاست‌های دولت جدید کاملا متفاوت با دولت گذشته است، از این رو مقابل ابلاغ این نوع احکام را گرفتیم. این ناشر اکنون در حال فعالیت است. این سخنان وزیر ارشاد در حالی بیان می‌شود که عمده تخلفات نشر چشمه که در نهایت گریبانش رو گرفت انتشار آثاری مغایر با ارزش‌های اخلاقی و دینی جامعه اسلامی بود. ناشری که در یک سال بیش از صد اثرش توسط کارشناسان ارشاد غیرقابل انتشار تشخیص داده می‌شود را چگونه می‌توان به راحتی به چرخه نشر بازگرداند؟

در مطلب ذیل به صوت نمونه و محدود برخی مصادیق از کتاب منتشرنشده نشر چشمه ارائه می‌شود تا مشخص شود که تعطیلی این انتشارات دقیقا بر اساس قانون بوده است.

با پوزش از خوانندگان به جهت روشن شدن اصل ماجرا برخی از این متون را منتشر می کنیم. ضمن اینکه برخی از این متون به هیچ عنوان قابل انتشار نیست.

*** از قرار گذاشتن در پارک شهر و هر جای دیگری که ساخته شده برای قرارهای عاشقانه متنفرم. اما وقتی هنوز تهمینه را داری و عاشق میترا شده‌ای و هنوز زن داری و میترا داری و عاشق سما می‌شوی ، محال است مکانی را که او برای قرار پیشنهاد کرده رد کنی. تهمینه را داشتم و میترا هم کنارم بود که با سما قرار گذاشتم پشت نارون‌های پیر پارک شهر ، تنگ دیوار بلند ساختمان استانداری.....

*** «... این همه قوطی و تیوپ و برس و قیچی و موچین ... این جدال‌ِ ازلی ابدی با موهای زائد. می‌دانی کراسوس! همه‌ی موها زائدند مگر اینکه روی مغز سر آدم در آمده باشند. پس برای چی هستند ؟ اپی‌لیدی حاضر و آماده توی برق است تا به محض ظهور اولین جوانه‌ی مو از صفحه‌ی هستی محوش کند. روشنش می‌کنم. چرخ‌دنده‌ها می‌چرخند. صفحه‌های باریک به هم نزدیک می‌شوند و بعد موها را میان خودشان می‌گیرندو ... آخ . مومک، چسب‌های ویت ... و بعد موهای ظریف‌تر با موچین»

*** « ... یاد صادق افتادم که در آن نصفه‌شب بچگی آمده بود کنارم دراز کشیده بود. خواب و بیدار خودم را کنار کشیده بودم و او هیچ نگفته بود و هیچ نکرده بود و فردا هم نه من و نه او به روی خودمان نیاوردیم ... »

*** پسر توی پژو جلوم شیشه را می‌کشد پایین و انگار یک چیزی به دختر توی پژو کناری اش می‌گوید. دختره یک بی... گنده بهش می‌دهد . پسر از خنده غش می‌کند. فکر می‌کنم به جهنم که حالا دخترها این‌قدر راحت بی... می‌دهند و پسرها این قدر راحت از بی... دخترها حال می‌کنند...

*** «گندم» بلوزش را جلو آینه روی تاقچه بالا زد و من فکر کردم نباید نگاه کنم، و از لای انگشت‌هام...

گندم گفت : صورتم را توی دست‌هام قایم می‌کنم و از لای انگشت‌هام... آن‌قدرها که گندم فکر می‌کرد بزرگ نشده‌اند... می‌روم توی وان.... آخ .. انگار تمام سلول‌های بدنم می‌گویند متشکریم ، متشکریم...

*** {منصور} می‌گوید: کجایی؟ من تمام دربند را زیر و رو کردم .

می‌گویم : دیوانه‌ای !

می‌گوید : معلوم است که دیوانه‌ام ، دیوانۀ ‌تو !

می‌گویم : قرار بود دیگر از این حرف‌ها نزنی...

می‌گوید : من فقط می‌خواهم ببینمت . دیدن که جرم نیست .

می‌گویم : پس بگذار خودم بهت زنگ بزنم.

می‌گوید : نمی‌زنی.

می‌گویم : می‌زنم.

می‌گوید: قول؟

می‌گویم: قول.

حال دیگر واقعاً از ماموریت رفتن‌های کیوان ناراحت نمی‌شوم . اولش فکر می‌کردم شاید کیوان نیست این‌قدر بد می‌گذرد ، اما بعد دیدم فرقی ندارد ، کیوان هم که هست همین‌قدر بد می‌گذرد .

*** گفت: زیاد حرف نزنیم. می‌خوای زیر بارون راه بریم؟

گفت: با چتر؟

خندید: چتر می‌خوایم چه کار ؟

گفت: ولی از این جا تا خونة تو با چتر می‌آم ...

وقتی آمد .خیس بود. پیراهن آبی‌اش..

*** باران چنان می‌بارید ... راه باریکه‌ای ما را از میان درخت‌ها می‌برد. خیس بودیم و گرم بود.

گفت: حالا می‌ذاری ببوسمت؟

ایستادم و نگاهش کردم.

رفت: حالا که نگاه کردی دیگه نمی‌خواد! ...

گفت: پیراهنتو دربیار بذار تنت بارون بخوره.

پیراهنم را در آوردم. باران بر شانه‌هایم می‌کوبید.

تو چی؟

پبراهنش را درآورد و دست کشید روی ...‌هایش . باران بر آنها می‌بارید و ...‌ها همچون کله بچه گربه‌ای از زیر دستش سر بیرون آوردند. دستش را که به تمامی برداشت، نگاهم همراه قطره‌های باران از سی...یش لغزید.

*** هر وقت خانم معلم توی کلاس نبود ، رسول از بچه‌‌ها پول می‌گرفت و زیپش را باز می‌کرد . حتی یک روز ... ما خیلی تعجب کرده بودیم. تا اینکه بچه‌هایی که دم در بودند داد زدند: خانوم معلم ، خانوم معلم دارد می‌آید . همه زود رفتیم و سر جایمان نشستیم ، ولی رسول ... دید بچه‌ها دارند یک جایی را نگاه می‌کنند. خانوم هم دید . . . . . . . . . از هیچ کدام ما صدایی درنمی‌آمد ... خانوم تا رسید بالای سر رسول ، جیغ کشید و از کلاس رفت بیرون.

*** حامد زنه‌رو دیدی؟

آره خیلی ناز بود.

خدایی‌‌اش زور نیست این لامسب مال یه نفر باشه؟ بی عدالتی از این بزرگ‌تر می‌شه؟...

پس باید مال چند نفر باشه؟

کمی مکث می‌کند.

مال پونزده نفر شایدم بیشتر...

صادق به نظر تو این زنه چند تا مردرو می‌تونسته عاشق کنه؟

اوه‌ ، اوه ، بازم که شعر گفتی پسر.

با خودم می‌گویم: پانزده تا ، صدوپنجاه‌تا ،‌ هزار و پانصدتا، صادق راست می‌گوید بی‌عدالتی از این بزرگ‌تر...

*** در حالی که چشم تفنگچی توی اتاق به زن لخت نگاه می‌کرد دختر تند دوید و رفت.

تفنگچی آمد داخل و تفنگ را گذاشت کنار دیوار .همین‌طور که لباسش را بیرون درمی‌آورد ، شیشة عرق را سر کشید . نگاه کرد به تخت و رفیقش و زن لختی که مشغول بودند . پوزخند زد . تندتند لباس‌هایش را درآورد و همین طور که عرق را

از شیشه سر می‌کشید ، روی تخت خالی پهلویش دراز شد . رفیقش ، وقتی که کارش تمام شد ، از پنجره نگاه کرد به بیرون .... و دو مرد جاهاشان را عوض کردند .تفنگچی دراز کشید پهلوی زن خستة موژولیده .

***این موارد تنها نمونه های بسیار کوچکی از چند کتاب نشر چشمه بود. نمونه هایی از میان چندین نمونه دیگری که به قدری شنیع بودند که امکان ذکرشان نبود.

*****

نکته مهم در آثار نشر چشمه اعم از منتشرشده و منتشرشده وجود توصیفات جنسی، ترویج روابط آزاد و غیراخلاقی میان زنان و مردان، تبلیغ و ترویج روابط نامشروع زنان متاهل و تبلیغ غرب‌گرایی با توجه ویژه به سبک زندگی غربی با توصیفات رنگارنگ از پوشش غیراسلامی زنان و دختران به چشم می‌خورد.

منبع:فارس

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 11
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • ۱۳:۱۳ - ۱۳۹۲/۰۸/۲۶
    0 0
    ببخشید ! مگر دروغ نوشته ؟! اینها واقعیت هایی هست که وجود دارد. خود سانسوری هم دردی را دوا نمی کند.
  • محمد صادق ۱۳:۳۲ - ۱۳۹۲/۰۸/۲۶
    0 0
    جناب ناشناس 1. بی خودی رگ روشنفکری ات باد نکنه! 2. قرار نیست نظر و دیدگاه های شخصی من و جنابعالی به " اعتقادات و ارزش ها و حرمت ها" ضربه بزنه. پس مراقب تایید و تکذیب هامون باشیم که در قبالشون مسئولیم .
  • سید اکبر کولر ساز ۱۳:۵۰ - ۱۳۹۲/۰۸/۲۶
    0 0
    میگن چند تا از انتشاراتی های مهم برای بهایی ها است؟ راسته؟ یه چیزای دیگه هم میگن اما میترسم منتشر نکنید!!!
  • داود ۱۳:۵۲ - ۱۳۹۲/۰۸/۲۶
    0 0
    اگه این طوره که شما میگید اینا که چیز جدیدی نیستند. همه ی ما هر روز داریم این چیزا رو میبینیم .چه نیازی هست که تو مجلات هم اونا رو بخونیم؟خود فریبی هم دردی رو دوا نمی کنه.
  • جاویدان ۱۳:۵۶ - ۱۳۹۲/۰۸/۲۶
    0 0
    مشرق صبر کن به زودی آتیشت میزنیم
  • حسین ۱۳:۵۹ - ۱۳۹۲/۰۸/۲۶
    0 0
    تحقق قرائت لنینی از سوسیالیسم در شوروی سابق ثابت کرد که کنترل فکر مردم با سانسور شدنی نیست و جایی طغیان می کنه ... بر عکس اون نظام لیبرالی که از دید مارکس تنها 70 سال قرار دوام بیاره و منجر به شورش طبقه پایین جامعه بر علیه طبقات بالا میشه ، میبینیم که همچنان سر پاست .... یکی از مولفه هایی که منجر به پایداری نظام لیبرالی و فروپاشی نظام سوسیالیستی با قرائت لنینی شد همین نحوه سانسوره ... نه بود و نبود سانسور ... در مدل سانسور به سبک لنینی ...شما جلوی رسیدن اطلاعات رو با حذف اون اطلاعات میسر می کنین که در نتیجه ذهن متوجه خلا موجود در اون اثر و یا حذف کلی اون اثر میشه و به دنبال پر کردن اون میره ... ولی در روش لیبرالی ... سانسور با حذف همراه نیست بلکه با بمباران اطلاعاته ... در این روش ذهن خلا را احساس نمی کنه و انقدر درگیر منظم کردن انبوه اطلاعات میشه که اون هدف اصلی رو گم می کنه ...اطلاعاتی که روزانه و گاهی هر چند ساعت یکی بار به روز میشه باعث میشه اون اطلاعات قبلی کهنه به نظر برسه و دیگه به سمتشون نرفت ... و حتی فرد متوجه این نمیشه که به اون مطلبی که میخواسته نرسیده و همین احساس رضایت باعث پایداری میشه... تو مملکت ما هم از همین روش لنینی استفاده میشه ... که روزی روزگاری یه جایی می زنه بیرون....
  • حسين ۱۴:۰۳ - ۱۳۹۲/۰۸/۲۶
    0 0
    ببخشيد من نفهميدم كجائ اينها بد بود؟!! شما واقعا اينقدر تو دنياي ديگه زندگي ميكنيد?? واقعا خودتون خندتون نميگيره از اين نظراتي كه ميديد??
  • ۱۴:۴۷ - ۱۳۹۲/۰۸/۲۶
    0 0
    با عرض پوزش شما با همین استدلال که فرمودین حاضری فارغ از هرگونه خودسانسوری واقعیتهای زندگی خودتونو در سطح جامعه فاش کنی با این بهونه که حقیقت داره و دروغ نیست ؟؟
  • علی ۱۵:۰۴ - ۱۳۹۲/۰۸/۲۶
    0 0
    شما تنوع موضوعی و بعضا تیراژ گسترده رو تو بازار کتاب می دیدی بعد ارائه مطلب می کردی.. خ انقلاب روبروی دانشگاه تهران .. شما عنایت داشته باشید این مطالب که خوندیم سانسور نشده بوده بلکه چاپ و پخش شده . در ضمن من جوون نیاز به یک جامعه اطلاعاتی فاخر دارم که موجب رشد و تعالی فکری من بشه نه اینکه یه مشت مطالب مبتذل و مزخرف که دون شان همه ماست به خوردم بده
  • محمدرضا ۱۲:۲۸ - ۱۳۹۲/۰۸/۲۷
    0 0
    دوست عزيز! واقعي بودن, دليل بر بازگو كردن هر چيزي نيست ذكر اينگونه مسائل خلاف شان وادب جز شكستن قبح آن ها در جامعه چه دردي را به قول شما دوا ميكند ؟بله گاهي بازگو كردن مسئله اي به منظور انتقاد از آن است كه در جاي خود مفيد است ولي گفتن اين مسائل با اين بي پروايي وگستاخي جز به منزله تاييد آن و عادي نشان دادن آن است؟
  • ۱۲:۳۵ - ۱۳۹۲/۰۸/۲۷
    0 0
    حتما توهم اینکاره ای که میگی بد نبود.ماکه دیگه جرات نمیکنیم بچه هامون رو به کتاب خوندن تشویق کنیم

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس