به گزارش مشرق، ايسنا نوشت: 70 درصد جانباز بود، در زمان محاصره سوسنگرد و در حلقه محاصره عراقيها گير ميافتد، تيري به سويش شليک ميشود. قطع نخاع ميشود. آغاز زمان ويلچرنشيني سيد از همين جاست، بعدها يک چشمش هم نابينا ميشود.
سالها بعد از جنگ با وجود کسالتهاي بسيار هنوز به عنوان خدمتگزار اين مردم به ايفاي نقش پرداخت، مدتها مديريت جهاد کشاورزي سيرجان را به عهده داشت.
سال 68، سالي بود که همسري اختيار کرد، همسري که 15 سال شريک زندگياش شد، شهيد احسائي دو دختر از خودش به يادگار گذاشت، به نامهاي سيده"فاطمه" و سيده"سمانه".
معتقد بود لياقت نداشته بار اولي که گلوله خمپاره به خودروشان خورده، شهيد شود. آن موقع مدتي در بيمارستان اهواز بستري شد، مدتي هم در شيراز و تهران. هفت ماه در بيمارستان بستري بود، از طرف سپاه اعزام شده بود، براي همسرش گفته بود که تمام سنگ فرشهاي سوسنگرد مملو از مجروحين و شهدا بود.
روزي که قلبش درد گرفت، همسرش از او خواست که سر کار نرود، روز ورود امام بود. قبول نکرد و گفت: ميرود افتتاحيه مراسم وروزد امام و بعد هم ميرود پيش پزشک. اما درد قفسه سينهاش شديد شد.
رنگش تغيير کرده بود، ايست قلبي بود که بين او و خانوادهاش ديوار کشيد، هميشه به تربيت دخترانش بسيار اهميت ميداد، فاطمه دختر ارشد اوست، کلاس پنجم بود که پدرش شهيد شد، مثل پدرش صبور است، صبور و با اعتماد به نفس.
با شهادت پدرش بيمار شد،گلويش ورم کرد طوري که شفا يافتنش يک معجزه بود،اما حالا از همان گلو قرآن را روان قرائت ميکند و سه جزو آن را حفظ است.
فرزند دومش هم به سختي توانست با نبود پدرش کنار بيايد، شهيد احسائي هميشه در کنار خانوادهاش است و اين را خانوادهاش هم ميدانند،وعدهگاه آنها يا سنگ مزارش است و يا در خواب همسر و فرزندانش.