جابر بن حيان يکي از مبهم ترين شخصيت هاي تاريخي اسلامي است و در باره کمتر شخصيتي اين مقدار اختلاف و تناقض گويي و ترديد وجود دارد. هيچ وجهي از وجوه شخصيتي جابر ( اصل وجود او، نام او، تاريخ تولد، محل تولد، آثار، مذهب سال وفات و مدفن) مورد اتفاق مورخان نيست.

در باب اثبات مطلوبيت علوم مدرن غربي و عدم تعارض آن با دين و بلکه پيوند و تلائم آن با دين، ادله گوناگوني از سوي متدينين مطرح مي شود که از جمله آنها استناد به شخصيتي تاريخي به نام جابر بن حيان است. چنين مشهور است که جابر بن حيان يکي از شاگردان برجسته امام صادق عليه السلام در علوم طبيعي و تجربي و از جمله علم شيمي و طب بوده و نظريه ها و رساله هاي علمي بسياري که محصول تعاليم آن امام همام بوده است از خود به جاي گذاشته است و اين آثار در دسترس غربي ها قرار گرفته و مانند ديگر متون علمي اي که از تمدن اسلامي به غرب برده شد، در رنسانس علمي غرب سهمي به سزا داشته است و اين بدان معناست که نه تنها تعارضي بين دين و به خصوص مکتب تشيع با علوم و تمدن جديد غربي نيست بلکه اساساً نوزايي علمي غرب مديون و منبعث از تمدن اسلامي است.
از جمله کتب و آثاري که در بزرگ نمايي جابر و القا و تثبيت اين انگاره در محافل ديني ايران بسيار مؤثر بوده است، کتاب «مغز متفکر جهان شيعه» اثر گروهي از مستشرقان و خاورشناسان غربي است که توسط ذبيح الله منصوري در سال 1354 ه ش ترجمه و منتشر شده است که در باره اين کتاب در بخش پاياني مقاله توضيحاتي را ارائه خواهيم کرد.
اين انگاره مشهور تا چه حد با واقعيت منطبق است؟ مقاله حاضر در پي پاسخ به اين سئوال است.
شايد مورخان و تراجم نويسان در مورد کمتر شخصيت تاريخي مانند جابر بن حيان اقوال متفاوت و متعارض ابراز داشته اند. اختلاف در مورد جابر از اصل وجود او آغاز و تا نام و تاريخ تولد و زادگاه و اقامتگاه و آثار و استاد و مذهب و تاريخ وفات و مدفن او دامن گستر مي شود.
دکتر زکي نجيب محمود مصري نويسنده يکي از معدود آثار نوشته شده در باره جابر بن حيان متن کتاب خود را با اين سطور آغاز مي کند: «در باره زندگاني جابر بر خلاف انتظار جز اقوالي متعارض بر جاي نمانده است. اختلاف آراء در اين زمينه به اندازه اي است که حتي عده اي منکر وجود تاريخي شخصي به نام جابر شده اند.»
اختلاف در مورد نام جابر
از جابر گاه با کنيه ابو عبدالله و گاه با کنيه ابوموسي نام برده شده است. مورخان گفته اند، شايد اين اختلاف ناشي از آن باشد که وي دو پسر به نام هاي عبدالله و موسي داشته است.
اختلاف در تاريخ ولادت و زادگاه جابر
عده اي او را ايراني و زادگاهش را طوس خراسان مي دانند. و عده اي ديگر او را اهل طرسوس (شهري در کشور سوريه) دانسته اند. روايت سومي نيز او را از صابئين حران مي شمارد. روايت چهارم مربوط به نويسنده اي آفريقايي است که جابر را اهل يونان دانسته است که به اسلام گرويد. روايت پنجم او را کوفي مي داند. ابن نديم در کتاب الفهرست اين قول را منسوب به شيعيان مي داند. در مورد تاريخ تولد او نيز نظري قطعي و واحد وجود ندارد اما در اين نکته اتفاق نظر وجود دارد که وي در عهد هارون الرشيد و دوران صدارت برمکيان مي زيسته است.
اختلاف در تاريخ وفات و مدفن جابر
مدفن جابر نيز نامعلوم و سال وفات او نيز محل اختلاف است. حاجي خليفه در کتاب کشف الظنون سال 160 قمري و جلدکي وفات او را در عصر خلافت مأمون (198-218ق) دانسته اند.
اختلاف در مذهب جابر
عده اي او را شيعه و گروهي او را در زمره فلاسفه و گروهي ديگر او را در زمره صوفيه مي دانند. نويسنده کتاب تحليلي از آراي جابر بن حيان مي گويد: «او در سياست شيعه، در بحث و استدلال فيلسوف و در علم و دانش شيميدان و بالاتر از همه اينکه يک صوفي بود.» و بدين نحو جمع بين اضداد نموده است!
اختلاف در آثار منسوب به جابر
در اين مورد که آيا همه کتاب هايي را که ابن نديم در کتاب الفهرست، نوشته جابر دانسته است، واقعاً مربوط به جابر است يا نه نيز محققان اختلاف کرده اند. محقق غربي برتلو پاره اي از آثار منتسب به جابر را نوشته او ندانسته و معتقد است، نويسنده آثاري که فقط به زبان لاتين است، فردي لاتين زبان (زنده در قرون بعدي) بوده است که نام حقيقي خود را پنهان کرده و براي کسب شهرت نام جابر را بر کتابش نهاده است.
علاوه بر اين وقتي ابن نديم از آثار جابر نام مي برد، با تعابيري مواجه هستيم که مضطرب، اغراق آميز و افسانه گونه به نظر مي رسد. تقريباً در کمتر موضوع و علمي است که کتاب و رساله اي به جابر منسوب نباشد. ابن نديم پس از ذکر نام 112 کتاب و رساله جابر مي نويسد: «و براي جابر علاوه بر اينها، 70 کتاب ديگر است... و ده کتاب ديگر نيز به اين 70 کتاب اضافه مي شود... محمد بن اسحاق به نقل از جابر مي نويسد که بعد از اين کتب، 30 رساله ديگر تأليف کردم که بي نام هستند؛ سپس 4 مقاله تأليف کردم... و بعد از آن 10 کتاب نوشتم... ابوموسي همچنين مي گويد: 300 کتاب در فلسفه و 300 کتاب در... و1300 رساله در صنايع مجموعه و ابزار جنگ تأليف کردم. سپس کتابي بزرگ در موضوع طب نوشتم و کتاب هايي کوچک و بزرگ به نگارش در آوردم و در دانش طب حدود 500 کتاب تأليف کردم... کتبي در زهد و مواعظ و کتبي فراوان در عزائم نوشتم... و در مورد خواص اشياء نيز کتاب هاي زيادي نگاشتم. پس از آن 500 کتاب در رد فلاسفه نوشتم.» همچنين گاه برخي نظرات تجربي منقول از جابر نيز هاله ابهام پيرامون اين شخصيت علمي ـ اسطوره اي را غليظ تر مي کند:
«هر گاه گاو نري را ـ اگر سرخ رنگ باشد بهتر است ـ در خانه اي محبوس کني و برايش گياه حاشاشيا بريزي و در چهار طرف سقف آن چهار منفذ باز کني و آن گاه گاو را به حال خود رها کني تا بميرد و متعفن شود، از آن زنبور عسل به وجود مي آيد...» !!؟ اکنون با اين اوصاف بايد به چند سوال در باره جابر پاسخ دهيم:
1. آيا اساسا فردي به نام جابر بن حيان وجود خارجي داشته است؟
به نظر مي رسد نتوان به راحتي وجود شخصي به نام جابر بن حيان را در تاريخ انکار کرد و بايد اين استدلال ابن نديم را پذيرفت که بسيار بعيد است که کسي يا کساني آثاري را با زحمت و مشقت فراوان نوشته و به نام فردي مجعول به نام جابر بن حيان منتشر کرده باشند. ابن نديم در کتاب الفهرست پس از ذکر اين نکته که جماعتي از اهل علم و اکابر ورّاقين گفته اند که اين مرد يعني جابر اصل و حقيقتي ندارد و بعضي از آنان گفته اند که تصنيفي جز کتاب الرحمة نداشته و اين مصنفات را مردم تصنيف نموده و به وي نسبت داده اند، مي نويسد: «اگر شخص دانشمندي بنشيند و خود را به رنج بيندازد و کتابي در دو هزار ورق تصنيف کند و پس از آنکه روح و قريحه خود را در تنظيم آن به زحمت انداخته و در نوشتن و استنساخ آن تحمل رنج کرده، کتاب را به ديگري خواه وجود داشته يا وجود نداشته باشد نسبت بدهد، نوعي ناداني است و هيچ کس چنين کاري نمي کند و کسي که ساعتي با علم سر و کار داشته باشد بدين کار تن در نمي دهد. چه فائده و نتيجه اي در اين کار متصور است ؟ اين مرد (جابر) به حقيقت وجود داشته و احوال وي آشکار و مشهور است و تصنيفاتش بسيار»
در هر صورت مشخص نبودن زادگاه و تاريخ دقيق تولد و وفات و مدفن او و حتي اختلاف در مذهب و برخي از آثار منتسب به او ادله اي کافي براي انکار اصل وجود او نمي تواند باشد.
2. آيا جابر شيعه و از اصحاب امام صادق عليه السلام بوده است؟
اثبات شيعه بودن جابر و اينکه از اصحاب و شاگردان امام صادق عليه السلام بوده است، امري دشوار و فاقد ادله کافي و اطمينان بخش است وتنها شواهدي اندک بر اين ادعا مي توان برشمرد. عده اي اين تعبير را در برخي آثار جابر مبني بر اينکه «مولا و آقايم جعفر چنين گفت... » دليل بر مدعاي فوق گرفته اند و اين در حالي است که برخي مورخين گفته اند مقصود او از مولايم جعفر، جعفر برمکي ـ که جابر روابط نزديکي با برمکيان داشته است ـ بوده است اما شواهد متعددي بر خلاف اين ادعا که جابر شيعه و از شاگردان و اصحاب امام صادق عليه السلام بوده است وجود دارد:
1. اينکه عده اي از مورخين او را صوفي و يا فيلسوف دانسته اند شاهدي بر اين است که او از زمره شيعيان خارج بوده است چرا که شيعه در آن زمان در برابر تصوف و فلسفه موضعي مخالف داشته است. هشام بن حکم که از شاگردان برجسته امام صادق عليه السلام بوده است، رديه اي بر ارسطو در مبحث توحيد داشته است و اساسا به خاطر مخالفتش با فلسفه مورد پيگرد حکومت بني عباس بوده است. سفيان ثوري که از صوفيان سرشناس آن دوره بوده است در جبهه مخالف امام صادق عليه السلام بوده است که ماجراي رخ داده بين او و امام عليه السلام مشهور است و خلاصه اينکه هيچ پيوندي بين فلسفه و تصوف با تشيع در آن روزگار نمي توان سراغ داد بلکه همه شواهد بر خلاف آن است. (در ادامه همين مقاله در اين باره بيشتر خواهيم نوشت)
2. نکته بسيار مهم آن که هيچ يک از کتب رجالي متقدم و متاخر شيعه ( به استثناي کتاب رجالي مرحوم آقاي خويي که در باره آن نيز توضيح خواهيم داد) نامي از جابر بن حيان به عنوان شاگرد و يکي از اصحاب امام عليه السلام نبرده اند و اين در حالي است که کتب رجالي ما حاوي سرگذشت و زندگينامه بسياري از روات و اصحاب ائمه عليهم السلام است که تنها چند روايت و بلکه يک روايت در موضوعات ديني و فقهي و يا طبي و يا ديگر موضوعات از امام عليه السلام نقل کرده اند. و حتي در اين کتب بعضا سرگذشت کساني که از مخالفان ائمه بوده اند نقل شده است؛ حال چگونه است که از جابر بن حيان که دهها کتاب و رساله تحت تعليم و اشراف امام صادق عليه السلام نوشته است، در اين کتب اسمي برده نمي شود؟ علاوه بر اين هيچ روايت و مطلبي هم در هيچ موضوعي به نقل از جابر در کتب و منابع روايي شيعه وجود ندارد. تنها در بحارالانوار يک بار نام جابر بن حيان ضمن بيان علامه مجلسي (ره) آمده است که او را از علماي نجوم و «صاحب صادق» ذکر کرده و اينکه ابن نديم او را از رجال شيعه دانسته است. علامه مجلسي اين مطلب را در ذکر علماي شيعه آشنا با علم نجوم از کتاب فرج المهموم سيد علي بن طاووس حلي نقل کرده است.
در کتاب مستدرک الوسائل نيز دوبار نام جابر بن حيان آمده که تکراري است و روايت حاکي از آن است که بين جابر و امام صادق عليه السلام نامه نگاري مي شده است:
«عن جعفر بن جابر الطائي عن موسي بن عمر بن زيد عن عمر بن يزيد قال کتب جابر بن حيان الصوفي الي ابي عبداللّه عليه السلام فقال: يا ابن رسول اللّه منعتني ريح شابکه شبکت بين قرني الي قدمي فادع اللّه لي، فَدَعا له و کتب اليه: عليک بسعوط العنبر و الزنبق علي الريق، تعافي منها ان شاء اللّه . ففعل ذلک فکانها نشط من عقال»
3. و اما آمدن اسم جابر در کتاب معجم الرجال آيت الله خويي (ره) نه به نقل از منابع رجالي و حديثي شيعه که به نقل از فهرست ابن نديم و آثار نوشته شده معاصر و نيز به نقل از مستشرق معروف جرجي زيدان است (که در اين باره که چرا مستشرقين اين همه علاقه به معرفي جابر به عنوان يک مسلمان و شيعه از خود نشان داده اند توضيح خواهيم داد.) مرحوم آقاي خويي در ذيل واژه جابر بن حيان مي نويسد: « ابوموسي صوفي طرطوسي از مشاهير اصحاب متقدم ما است که عالم به فنون غريبه بوده است و براي او آثار تاليفي فراواني بوده است که از امام صادق عليه السلام فراگرفته است. عده زيادي از اين که شيخ طوسي و نجاشي زندگينامه جابر بن حيان را در کتب رجالي خود ذکر نکرده اند تعجب کرده اند. در احوال جابر کتب زيادي تاليف شده است که علاقه مندان مي توانند به آن مراجعه کنند. بر اساس آنچه که در مجله الهلال از جرجي زيدان نقل شده است: جابر از شاگردان امام صادق عليه السلام بوده است و شگفت ترين چيزي که در باره جابر وجود دارد اين است که اروپايي ها در مورد جابر اهتمام بيشتري از مسلمين و عربها داشته اند و در باره جابر و آثار او مطالب و مقالات زيادي نوشته اند و گفته اند که او اولين کسي است که اساس شيمي جديد را پي ريزي کرده است. کتابهاي جابر در کتابخانه هاي اروپاييان فراوان است و او تا ابد حجت شرقي بر غربي است.»
4. مهمتر و اساسي تر از آنچه در بالا گفته آمد، اين نکته است که با فرض پذيرش اين مساله که جابر علوم خود را در موضوعات و مسائل طبيعي مانند شيمي و طب از امام صادق عليه السلام گرفته باشد و غربي ها نيز در دوره رنسانس با استفاده و دستمايه قرار دادن آثار جابر و امثال او به برخي علوم مدرن رسيده باشند، اين موضوع هرگز نمي تواند اثبات گر مطلوبيت و مشروعيت علوم مدرن باشد زيرا اگر چه اين حرف في الجمله قابل پذيرش است که تحولات علمي و تکنيکي غرب جديد با علوم سنتي متخذ از جوامع اسلامي مرتبط بوده است، اما بايد به اين مهم توجه داشت که علوم مدرن با علوم سنتي متناظر خود تفاوت کيفي و ماهوي پيدا کرده اند و في المثل شيمي و طب مدرن تداوم کمال يافته شيمي و طب سنتي نيستند. طب مدرن اگر چه بسياري از موفقيتهايش را مرهون و بلکه به سرقت گرفته از طب سنتي است اما در اين طب، مباني اساسي طب سنتي که مبتني بر مزاجها و اخلاط چهار گانه است ( و در روايات طبي ما نيز بر صحت اين مباني تصريح شده است) به کلي انکار مي شود و شيوه ديگر در پيش گرفته مي شود که در ابعادي براي بشريت فاجعه آميز بوده است.
مورخين علم اين نکته مهم را ياد آور شده اند علوم مدرن غرب زاييده برخي مباني و مبادي خاص نظري و فکري بوده است. در بررسي‌ مبادي‌ علوم‌ جديد، بايد قبل‌ از هر چيز به‌ اين‌ نکته‌ اشاره‌ نمود که‌ مهمترين‌ نقطه‌ عزيمت‌ علم‌ جديد، که‌ دستاوردهاي‌ عظيم‌ تکنولوژيک‌ به‌ همراه‌ داشت‌، «ميل‌ به‌ استيلا و تسّلط‌ بر طبيعت‌» بود که‌ اين‌ خود، ناشي‌ از مباني‌ جديد ديگري‌ بود که‌ در غرب‌ پا گرفت‌ و به‌ ظهور مذهب‌ اصالت‌ انسان‌ (اومانيسم‌)، انجاميد.
مفهوم‌ عريان‌ مذهب‌ اومانيسم‌، خدا انگاري‌ انسان‌ و انتقال‌ صفات‌ خدايي‌ چون‌ خالقيت‌، قادريت‌، رازقيت‌، صانعيت‌، و... به‌ انسان‌ بود. با ظهور و غلبه‌ اومانيسم‌، شاهد تولد انساني‌ هستيم‌ که‌ تعالي‌ و رستگاري‌ را در خضوع‌ و خشوع‌ در برابر خدا و به‌ تبع‌ آن‌ فروتني‌ در برابر طبيعت‌ و مهرورزي‌ نسبت‌ به‌ ديگر موجودات‌ و اشيا که‌ مخلوقات‌ خداوند و تسبيح‌گوي‌ او محسوب‌ مي‌شوند، نمي‌بيند بلکه‌ خود بر اريکه‌ خدايي‌ تکيه‌ زده‌ و مقصودي‌ جز کسب‌ اقتدار، استيلا بر محيط‌ و طبيعت‌، تمتّع‌ بي‌ حد و مرز از دنيا و ميل‌ به‌ خلود و جاودانگي‌ در آن‌ ندارد. در چنين‌ فضايي‌ است‌ که‌ مبادي‌ و بنيانهاي‌ علم‌ جديد، پي‌ريزي‌ مي‌شود وتعريف‌ «علم‌» به‌کلّي‌ دگرگون‌ مي‌شود:
«با پيدايش‌ فلسفه‌ جديد غرب‌، هوايي‌ آمده‌ است‌ که‌ در جانها مي‌نشيند و مردمان‌ را به‌ مقصدي‌ که‌ خود دارد، مي‌رساند. به‌ اين‌ معني‌ که‌ اگر فلسفه‌ جديد نبود، علم‌ جديد هم‌ پيدا نمي‌شد.»
فروغي در کتاب سير حکمت در اروپا مي نويسد: جوهر علم‌ جديد در اين‌ سخن‌ قصار فرانسيس‌ بيکن‌ (1626-1561) نمايان‌ است‌ که‌ مي‌گفت‌: Knowledge is power ، علم‌، قدرت‌ است‌؛ و «کسب‌ علم‌، براي‌ تحصيل‌ قدرت‌ بر تصرف‌ کردن‌ در طبيعت‌ يعني‌ تغيير و تبديل‌ اجسام‌؛»
بيکن همچنين‌ مي‌گفت‌: «علوم‌ بر جاي‌ خود متوقف‌ مانده‌ است‌... و سنت‌ و روش‌ مدارس‌، پيروي‌ شاگردان‌ از استادان‌ است‌ نه‌ پرورش‌ مخترعان‌ و کاشفان‌... آنچه‌ بايد گرفت‌ عمل‌ است‌ نه‌ عقيده‌، کوشش‌ من‌ اين‌ نيست‌ که‌ آييني‌ نو بياورم‌ يا عقيده‌اي‌ تأسيس‌ کنم‌ بلکه‌ هم‌ّ من‌ آن‌ است‌ که‌ فايده‌اي‌ برسانم‌ و قدرتي‌ ببخشم‌... نمي‌توان‌ بر طبيعت‌ مسلط‌ شد مگر آن‌ که‌ طبيعت‌ زير فرمان‌ ما باشد. اگر از قوانين‌ طبيعت‌ آگاه‌ شديم‌، بر آن‌ فرمانروا خواهيم‌ گشت‌، در صورتي‌ که‌ اکنون‌ به‌ علت‌ جهل‌ و ناداني‌، برده آن‌ هستيم‌. علم‌، راهي‌ است‌ به‌ سوي‌ مدينة فاضله‌... [بايد] بطور کلي‌، خاک‌ دور و بر ريشه‌ علوم‌ را بکنيم‌ و زير و رو کنيم‌.»
ويل‌ دورانت‌ پس‌ از نقل‌ اين‌ مطلب‌ در کتاب‌ «تاريخ‌ فلسفه‌»، مي‌نويسد: «اينجاست‌ که‌ نخستين‌ بار صدا و آهنگ‌ دانش‌ نو به‌ گوش‌ مي‌رسد.»
بيکن‌ و ديگر بنيان‌گزاران‌ فلسفه‌ جديد غرب‌، متفکران‌ قرون‌ وسطي‌ و فلاسفه‌ متافيزيک‌ و علماي‌ ديني‌ را از اين‌ بابت‌ که‌ براي‌ علم‌، شأن‌ تفسير و تعبير عالم‌ و ادراک‌ حقايق‌ ماورايي‌، قائل‌ بودند و علوم‌ طبيعي‌ را از اين‌ جهت‌ که‌ ماده‌ و طبيعت‌ را مورد مطالعه‌ قرار مي‌دهد، در مرتبتي‌ پايين‌تر از الهيات‌ قرار مي‌دادند و با عنوان‌ علوم‌ اخس‌ّ (در برابر علوم‌ اشرف‌) از آن‌ ياد مي‌کردند، مورد حمله‌ و استهزاء قرار مي‌دهند و اعلام‌ مي‌کنند که‌ از اين‌ پس‌ بايد راه‌ جديدي‌ در علم‌ گشود و اگر گذشتگان‌، علم‌ را براي‌ تفسير و تعبير عالم‌ مي‌خواستند، ما بايد علم‌ را براي‌ تغيير عالم‌ بخواهيم‌.
از جمله کساني که به مبادي خاص علم جديد و تفاوت آن با علوم سنتي توجه کرده است، شهيد آيت الله مطهري (ره) است:
«در حدود چهار قرن‌ پيش‌، يعني‌ در قرن‌ شانزدهم‌، تحولي‌ در علم‌ و منطق‌ پيدا شد و دو نفر از فيلسوفان‌ بزرگ‌ جهان‌ که‌ يکي‌ انگليسي‌ (بيکن‌) و ديگري‌ فرانسوي‌ (دکارت‌) است‌، پيشرو علم‌ جديد خوانده‌ شدند. بالخصوص‌ بيکن‌، نظري‌ در باب‌ علم‌ دارد که‌ اين‌ نظر، همه‌ نظريات‌ گذشته‌ را دگرگون‌ کرد. ... قبل‌ از بيکن‌، اکابر بشر اعم‌ از فلاسفه‌ ـ بالخصوص‌ اديان‌ ـ علم‌ را در خدمت‌ حقيقت‌ گرفته‌ بودند نه‌ در خدمت‌ قدرت‌ و توانايي‌؛ يعني‌ وقتي‌ انسان‌ را تشويق‌ به‌ فراگيري‌ علم‌ مي‌کردند، تکيه‌گاه‌ اين‌ تشويق‌ اين‌ بود که‌ اي‌ انسان‌، عالم‌ باش‌! آگاه‌ باش‌! که‌ علم‌، تو را به‌ حقيقت‌ مي‌رساند، علم‌ وسيله‌ رسيدن‌ انسان‌ به‌ حقيقت‌ است‌، و به‌ همين‌ دليل‌، علم‌، قداست‌ داشت‌، يعني‌ حقيقتي‌ مقدس‌ و مافوق‌ منافع‌ انسان‌ و امور مادي‌ بود. بيکن‌ نظر جديدي‌ ابراز کرد و گفت‌: اينها براي‌ انسان‌ سرگرمي‌ است‌ که‌ دنبال‌ علم‌ برود براي‌ اين‌ که‌ مي‌خواهد حقيقت‌ را کشف‌ کند، انسان‌ علم‌ را بايد در خدمت‌ زندگي‌ قرار دهد، آن‌ علمي‌ خوب‌ است‌ که‌ بيشتر به‌ کار زندگي‌ انسان‌ بخورد، آن‌ علمي‌ خوب‌ است‌ که‌ انسان‌ را بر طبيعت‌ مسلط‌ کند، آن‌ علمي‌ خوب‌ است‌ که‌ به‌ انسان‌ توانايي‌ بدهد. اين‌ بود که‌ علم‌، جنبه‌ آسماني‌ خودش‌ را به‌ جنبه‌ زميني‌ و مادي‌ داد، يعني‌ مسير علم‌ و تحقيق‌ عوض‌ شد و علم‌ در مسير کشف‌ اسرار و رموز طبيعت‌ افتاد، براي‌ اين‌ که‌ انسان‌ بيشتر بر طبيعت‌ مسلط‌ شود و بهتر بتواند زندگي‌ کند و به‌ عبارت‌ ديگر، رفاهش‌ را بهتر و بيشتر فراهم‌ کند. .... علم‌ ديگر آن‌ قداست‌ و والايي‌ و مقام‌ مقدس‌ و طهارت‌ خود را از دست‌ داد. در تحصيلات‌ جديد که‌ ادامه‌ همان‌ روش‌ بيکن‌ است‌، اصلا مسئله‌ تعليم‌ و تعلّم‌، آن‌ قداست‌ خود را به‌ کلي‌ از دست‌ داده‌ است‌. يک‌ دانشجو وقتي‌ تحصيل‌ مي‌کند، تحصيل‌ براي‌ او يک‌ عامل‌ مقدماتي‌ براي‌ زندگي‌ است‌. طبق‌ اين‌ روش‌، ديگر فرقي‌ نيست‌ بين‌ اين‌ که‌ يک‌ انسان‌ در مدرسه‌ و دانشگاه‌ درس‌ بخواند براي‌ اين‌ که‌ فردا دکتر و مهندس‌ شود و يک‌ زندگي‌ خوب‌ فراهم‌ کند و يا اين‌ که‌ در بازار، شاگرد يک‌ تاجر و يا يک‌ عطار و بقال‌ بشود. او دنبال‌ پول‌ مي‌دود و آن‌ ديگري‌ هم‌ دنبال‌ پول‌ مي‌دود. بيکن‌ گفت‌: علم‌ براي‌ قدرت‌ و در خدمت‌ قدرت‌، دانايي‌ براي‌ توانايي‌ نه‌ براي‌ چيز ديگر. اين‌ نظريه‌ در ابتدا اثر بد خودش‌ را ظاهر نکرد ولي‌ تدريجاً که‌ بشر از علم‌، فقط‌ توانايي‌ و قدرت‌ مي‌خواست‌، به‌ جايي‌ رسيد که‌ همه‌ چيز در خدمت‌ قدرت‌ و توانايي‌ قرار گرفت‌. الان‌ چرخ‌ دنيا بر اين‌ اساس‌ مي‌گردد که‌ علم‌ به‌ طور کلي‌ در خدمت‌ قدرت‌هاست‌. هيچ‌ وقت‌ در دنيا، علم‌ به‌ اندازه‌ امروز، اسير و در خدمت‌ زورمندان‌ و قدرت‌مندان‌ نبوده‌ است‌ و علماي‌ تراز اول‌ عالم‌، اسيرترين‌ و زنداني‌ترين‌ مردم‌ دنيا هستند. عالم‌ترين‌ فرد، مثلا آقاي‌ انيشتن‌ است‌ ولي‌ انيشتن‌ در خدمت‌ کيست‌؟ در خدمت‌ روزولت‌. انيشتن‌ نوکر آقاي‌ روزولت‌ است‌ و نمي‌تواند نباشد. راهي‌ که‌ بيکن‌ طي‌ کرد، خواه‌ناخواه‌ به‌ آنچه‌ که‌ ماکياول‌ گفته‌ است‌، منتهي‌ مي‌شود.»
برتراند راسل‌ نيز درباره تغيير جهت‌ و سير علم‌ از عشق‌ به‌ حقيقت‌، به‌ ميل‌ به‌ قدرت‌ و سلطه بر طبيعت‌، توصيف‌ گويايي‌ دارد:
«علم‌ در آغاز، مرهون‌ وجود کساني‌ بود که‌ عاشق‌ جهان‌ بودند. آنان‌ زيبايي‌ ستارگان‌ و دريا و جمال‌ نسيم‌ و کوه‌ها را ادراک‌ مي‌کردند و چون‌ عاشق‌ آن‌ها بودند، فکرشان‌ معطوف‌ به‌ آنها بود و مي‌خواستند آنها را بهتر از آنچه‌ يک‌ تفکر ساده‌ و سطحي‌ فهميده‌ مي‌شود، بشناسند. جهان‌ به‌ گفته‌ هراکليتوس‌ «آتش‌ جاويداني‌ است‌ که‌ شعله‌هاي‌ تازه‌اي‌ از يک‌ سوي‌ آن‌ سر برمي‌آورد و از سوي‌ ديگر شعاع‌هايش‌ به‌ افول‌ مي‌گرايد». تحرک‌ علمي‌ امروز نيز بقاياي‌ عشق‌ ايشان‌ است‌ که‌ قدم‌ به‌ قدم‌ با پيشرفت‌ علم‌، انگيزه عشق‌ به‌ تدريج‌ ضعيف‌ شده‌ و انگيزه قدرت‌ که‌ نخست‌ دنباله‌رو قافله علم‌ بود، به‌ برکت‌ پيروزي‌ پيش‌بيني‌ نشده‌ خود، مقام‌ سرکردگي‌ يافته‌ است‌. عشاق‌ طبيعت‌ محروم‌ شده‌ و دشمن‌ طبيعت‌ به‌ پاداش‌ رسيده‌ است‌. فيزيک‌ با هر قدمي‌ که‌ به‌ پيش‌ برداشته‌، ما را به‌ تدريج‌ از شناخت‌ چيزي‌ که‌ آن‌ را ماهيت‌ جهان‌ طبيعت‌ مي‌ناميم‌، محروم‌تر کرده‌ است‌. علم‌ که‌ در آغاز پيرو حقيقت‌ بود، اينک‌ با آن‌ سر جدال‌ دارد. بدين‌ ترتيب‌ هر قدر که‌ به‌ عنوان‌ عاشق‌ از دنيا دوري‌ گزينيم‌، همان‌ اندازه‌ به‌ عنوان‌ صاحب‌ فن‌آوري‌ بر آن‌ چيره‌ مي‌شويم‌.»
متفکر شهيد آويني نيز به تفاوت ماهوي علوم سنتي و مدرن توجه عميق داشته است . از نظر او علوم مدرن داراي اختصاصاتي کاملا متمايز از علوم سنتي است. آويني در نقدهاي خود به علوم مدرن به اين اختصاصات اشاره مي کند:
1. علم جديد ماده زده و مبتني بر اصالت حس است و همه‌ امور همچون پديده‌هايي صرفاً فيزيکي و مادي مورد بررسي قرار مي‌گيرند.
2. علوم جديد به تبع ماده زدگي شان از هستي راز زدايي مي‌کنند. در علم جديد، بدن چون کارخانه اي انگاشته مي‌شود با دستگاه‌هاي دقيق و منظم که بي وقفه کار مي‌کنند و در اين قياس، مرگ ـ اين سرالاسرار عالم وجود ـ وقفه اي است که در کار اين ماشين پيچيده مي‌افتد. حيرت انسان علم زده و مسيطَر تکنولوژي نيز در برابر وجود، « اعجاب در برابر پيچيدگي » است نه « حيرت در برابر راز ».
3. فهم علم جديد از عليت چيزي بيشتر از سببيت فيزيکي و شيميايي نيست. عقل علمي‌جديد از يک سو انسان را به جايي کشانده که «عليت» را فقط در «سببيت فيزيکي و شيميايي» مي‌بيند و نمي‌تواند هيچ صورت ديگري براي عليت تصور کند و از سوي ديگر، همه تلاش‌هاي بشر را در طول تاريخ فقط متوجه «توسعه‌ توليد غذا و تأمين حوايج مادي و گسترش تمدن» مي‌بيند … و لذا در تنظيم تمدن فقط به سراغ مدارک و وقايعي رفته‌اند که اين نحو تفکر را تأييد مي‌کند و همه‌ وقايع ديگر را، هر چند همچون طوفان نوح مقياس جهاني داشته باشند، از تاريخ مدون حذف کرده‌اند. اگر نوح نبي (ع) کشتي بخار ساخته بود، مي‌توانست جايي در تاريخ تمدن بيابد، اما کشتي او، آن‌سان که در قرآن مورد تصريح قرار گرفته است، با ‌«بسم‌الله» هدايت مي‌شد ـ بسم‌الله مجريها و مُرسيهاـ و «بسم‌الله» نيز موتوري نيست که بتواند مورد تشريح قرار بگيرد و قطعات مختلف آن نام گذاري شود!.
4. علم جديد نه تنها انکشاف از حقيقت نمي‌کند بلکه خود حجاب حقيقت است.
5.علم جديد از فهم ماهيت و کل نگري عاجز است و فقط به نسبتها و مقادير مي‌پردازد و خود از تحليل اين نسبت‌ها و مقادير و اسباب در يک حکم و نظريه کلي عاجز است. «علم» اصولاً متعرض ماهيات نمي‌شود و اگر آن را متکفل «جهان‌شناسي» کنيم، لاجرم کار را به کفر و الحاد خواهد کشاند.
6. «علوم امروزي دانشِ تصرف در عالم و غلبه بر طبيعت هستند و در اين زمينه ميان علوم تجربي و علوم انساني تفاوتي نيست. با اين ترتيب، پر روشن است که دانش‌آموز بايد از همان آغاز ورود اجباري به مدرسه، با رياضيات که «صورت» علوم امروزي است آشنا شود و بعد، رفته ‌رفته حساب استدلالي و هندسه‌ تحليلي و فيزيک و شيمي‌و آمار و حساب احتمالات بياموزد و با متدولوژي علوم ـ که اين‌روزها به آن فلسفه مي‌گويند ـ اين مواد درسي پراکنده را به يکديگر پيوند دهد. غايت اين دوران طولاني آموزش چيست؟ آيا انسان بعد از طي مراحل و اخذ مدرک مهندسي يا دکتري صاحب اخلاق حسنه مي‌شود و به بهشت مي‌رود؟ خير. اصلاً اين سؤال بسيار مسخره است. همه‌ ما مي‌دانيم که در بهشت دري به ‌نام هندسه يا رياضيات وجود ندارد. اين نظام آموزشي بر محور تعليم و تربيت مطلق يا تعليم و تربيت اخلاقي انساني طراحي نشده است بلکه هدف اصلي آن آموزش مهارت‌هاي فني لازم و تأمين کادرهاي تخصصي براي دست‌يافتن به توسعه‌يافتگي است.»
و نتيجه اين که بشر جديد با اين علوم در جهل و خرافاتي عميق تر از هميشه فرو رفته است :
« آيا به راستي انسان با اين علوم از خرافات و جهل نجات پيدا کرده و يا نه، در جهل و خرافاتي بسيار عميق‌تر فرو رفته است؟»
آويني همچنين به تفاوت ماهوي علوم سنتي و مدرن تصريح مي کند:
« مقصود حقير از علومي‌که مذکور افتاد ـ رياضيات، هندسه، هيأت و نجوم، طب و سياست ـ هرگز آن چيزي نيست که امروزه در دانشگاه‌ها تدريس مي‌شود. سيري که بشر غربي در قرون جديد در جهت جدايي علم و دين از يکديگر پيموده به تغييري اساسي در مباني و مفاهيم علم ـ به مفهوم رايج آن ـ منجر شده است، تا آنجا که ديگر نمي‌توان گفت مقصود امروزي ما از هندسه و هيأت و طب و سياست و ديگر علوم همان چيزي است که مورد نظر قدما بوده است.... في‌المثل در مورد طب، نبايد پنداشت که علم پزشکي امروز صورت تکامل يافته‌ طب قديم است؛ علم پزشکي اصولاً بر مباني ديگري استوار است. در قديم انسان را از يک‌سو جزئي از طبيعت و از سوي ديگر جامع همه طبايع مي‌دانسته‌اند و بدين ترتيب سعي مي‌کرده‌اند که نظم داخلي بدن انسان را دقيقاً در انطباق با طبيعت خارج شناسايي کنند.... آنچه در زمينه‌ علم طب و پزشکي امروز گفتيم درباره‌ همه‌ علوم ديگر، حتي رياضيات و هندسه نيز صادق است. همه‌ اين علوم در گذشته بر مباني ديگري استوار بوده‌اند و في‌مابين آنها و مجموعه‌ اعتقادات مذهبي و فلسفي انسان پيوندي کامل برقرار بوده است. اين پيوند اکنون بريده شده و به اعتقاد حقير، اين انقطاع نه به‌علت تخصصي شدن علوم، بلکه به‌علت جدايي علم و دين از يکديگر حاصل شده است. تخصصي شدن علوم، خود معلول همين جدايي است و البته پر روشن است که اگر اين تخصصي شدن بيش از حد اتفاق نمي‌افتاد، هرگز بشريت به تکنولوژي امروز دست نمي‌يافت.»
بر اساس آنچه گفته شد ربط بين علوم سنتي و مدرن با اين تبيين که علوم مدرن تداوم منطقي و تکاملي علوم سنتي است امري غير واقعي و ناشي از عدم وقوف بر ماهيت و سمت و سوي علوم و تمدن مدرن است. از اين رو حتي اثبات اين مساله که جابر بن حيان شاگرد امام صادق عليه السلام بوده و علوم خود را از آن امام همام اخذ کرده است و غربيها با دستمايه قرار دادن علوم جابر و امثال جابر به علوم جديد رسيده اند، نمي تواند دليلي براي مشروعيت بخشي به علوم جديد باشد.
نگاهي به کتاب «مغز متفکر جهان شيعه»
همان گونه که گفتيم نمي توان به راحتي منکر اصل وجود شخصي به نام جابر بن حيان شد اما از سوي ديگر جابر بن حيانِ شيعي و شاگرد ويژه امام صادق عليه السلام با اين عرض و طول، ساخته و پرداخته شرق شناسان غربي است که از جمله در کتاب «مغز متفکر جهان شيعه» صفحات متعددي به جابر بن حيان به عنوان شاگرد برجسته امام صادق عليه السلام اختصاص داده شده است، اما چرا برخي از مستشرقان به چنين شخصيت سازي دست زده اند و اين همه بر شيعي بودن جابر اصرار ورزيده اند؟
اولا بايد دانست که شرق شناسي (مطالعه شرق و کند و کاو پيرامون فرهنگ و تمدن شرق توسط عده اي غربي) پيوندي وثيق با ميل مدرنيسم غربي به سلطه بر شرق و کل عالم دارد. مطالعات مستشرقان عموما (برخي آگاهانه و برخي بي اطلاع از طرح استعماري اي که در آن واقع شده بودند) در خدمت بسط نفوذ و سلطه غرب قرار داشته است و به گفته محققان بايد شرق شناسي را به دو مقطع تقسيم کرد:
1ـ روزگاري‌ که‌ مطالعات‌ شرق‌شناسانه‌ زمينه‌ساز سلطه‌ و استعمار اروپا و غرب‌ است‌. در اين‌ مقطع‌، شرق‌ و آداب‌ و سنن‌ ملل‌ شرق‌ با نظر تحقير و تخطئه‌، و نمادي‌ از عقب‌ماندگي‌ و توحش‌، مورد مطالعه‌ و نگارش‌ قرار مي‌گيرد.
2ـ روزگاري‌ که‌ نهضت‌هاي‌ ضداستعماري‌ در کشورهاي‌ شرقي‌ پا مي‌گيرد. در اين‌ مقطع،‌ شرق‌شناسي‌ چهره‌ عوض‌ مي‌کند و تحقير، جاي‌ خود را به‌ تعظيم‌ و تکريم‌ مي‌دهد اما به‌ دنبال‌ کسب‌ اين‌ نتيجه‌ که‌ شرقي‌ها، در شناخت‌ خود، چشم‌ به‌ دهان‌ غربي‌ها داشته‌ باشند و در نهايت‌ با ملاک‌هاي‌ غربي‌، به‌ شناخت‌ و نقد خويش‌ بپردازند. در هر صورت‌، حاصل‌ هر دو مقطع‌ شرق‌شناسي‌، اثبات‌ سيادت‌ غرب‌ و القاي‌ آموزه‌هاي‌ غربي‌ بوده‌ است‌.
و به تعبير ديگر شرق شناسي در مقطع دوم فعاليت خود تلاش نمود تا عقلانيت مدرن غربي را بر فکر و روح شرقي ها و به خصوص مسلمين چنان غالب کند که آنها بي آن که اغلب خود بدانند با عقلانيت غربي به تحليل عالم و آدم بنشينند و به همان نتايجي برسند که غربي ها مي خواهند.
مستشرقان در اين مسير از شگردهاي گوناگوني استفاده کرده اند که از جمله آنها دادن امتيازاتي اندک و جزيي به شرقي ها و مسلمين و گرفتن امتيازاتي بزرگ از آنها به نفع خود بوده است و يا به تعبير ديگر پذيرش و اعتراف به حقيقت هايي اندک براي پايمال کردن حقايقي بزرگتر و اثبات باطلهايي بزرگ از جمله شيوه هاي کاري شرق شناسان بوده است. از جمله نمونه هايي که مي توان در اين باره سراغ داد، کتاب «مغز متفکر جهان شيعه» اثر بيش از بيست مستشرق اروپايي وابسته به مرکز مطالعات اسلامي استراسبورگ فرانسه است. بدون شک اين کتاب و ترجمه آن به زبان فارسي توسط آقاي ذبيح الله منصوري در القاي بعضي انگاره هاي مورد نظر غربي ها از جمله مشروعيت بخشي به نهضت رنسانس و مدرنيته غربي نقشي چشمگير داشته است. اين کتاب به دليل ستايشهاي ( اگر چه سطحي و غرض دار ) از امام صادق عليه السلام مورد توجه و مطالعه بسياري از شيعيان اهل مطالعه بوده و در کتابخانه هاي آنان حضور دارد.
در نقد و بررسي اجمالي اين کتاب بايد از نام آن شروع کنيم که همراه با تحريفي آشکار در مورد شخصيت امام صادق عليه السلام است. اين نام القاگر اصلي مهم از معرفت شناسي مبتني برخودبنيادي فکري مدرن است که قائل به منبعي فرا انساني براي علم و معرفت نبوده و انديشه و ذهن آدمي را يگانه منبع توليد فکر و انديشه و علم مي داند. و گويا امام صادق عليه السلام هم انديشمندي چون ديگر انديشمندان بشري بوده است که علوم و تعاليمش نه از وحي و غيب و منبع علم الهي که محصول تلاشهاي فکري و تجربي اش بوده است!
نويسندگان در سرتاسر کتاب تلاش دارند ضمن تکريم و تجليل از امام صادق عليه السلام، او را نهايتا نابغه اي دانشمند ـ و نه امامي معصوم و متصل به کانون غيب و علم الهي ـ تصوير کنند که البته تعاليم او در به وجود آمدن رنسانس علمي غرب هم مؤثر بوده است! بدين ترتيب مي بينيم اين مستشرقين حاضرند با دادن امتيازي خرد و البته مضحک (که همان نبوغ علمي و عالم بودن امام به برخي علوم چون کيميا و طب است) به شيعه، يک حقيقت بزرگ را که عبارت است از مقام عصمت و اتصال امام به خزانه علم لدني و الهي انکار کرده و ريشه يک اصل مهم اعتقادي شيعه را زده و نيز يک باطل بزرگ را نيز به کرسي اثبات بنشانند و آن مشروعيت بخشي به رنسانس علمي و تکنيکي غرب با ربط دادن آن با علوم و تعاليم امام صادق عليه السلام و شاگردان او بويژه جابر بن حيان است.
تحريف هاي کتاب تنها متوجه امام صادق عليه السلام نبوده بلکه از تحريف شخصيت امام باقر عليه السلام شروع مي شود. به فرازهايي از فصل دوم کتاب با عنوان «کسي که شيعه را از نابودي نجات داد» بنگريد:
«محمد باقر علم جغرافيا و ساير علوم غرب را بر علومي که در مدرسه تدريس مي شد افزود و متاسفانه براي اينکه نشان بدهيم ساير علوم غرب را هم بر علوم مدرسه افزود، سند تاريخي نداريم و در عوض داراي دو قرينه هستيم: اول اين که بعيد است که شيعيان فقط به مناسبت اين که محمد باقر (ع) علم جغرافيا و هيأت را وارد علم مدرسه کرد او را ملقب به باقر کرده باشند و به احتمال زياد علوم ديگر غرب را هم وارد مدرسه نمود و در نتيجه ملقب به باقر شد. قرينه دوم اين است که وقتي جعفر صادق (ع) به مرحله اي از علم رسيد که خود عهده دار تدريس گرديد علاوه بر جغرافيا و هيأت فلسفه و فيزيک غرب را تدريس مي کرد. در صورتي که محقق است هنگامي که جعفر صادق شروع به تدريس کرد، فلسفه و فيزيک غرب يعني يوناني هنوز به زبان عربي ترجمه نشده بود.»
بعد در توضيح اينکه بالاخره اين علوم را امام باقر عليه السلام از کجا آموخته بوده که تدريس مي کرده است اشاره مي کند که از نظر شيعيان، او و امام صادق عليهما السلام علم لدني داشته اند و البته بلافاصله در توضيح علم لدني نيز راه تحريف را در پيش مي گيرد و مي نويسد:
«شيعيان چنين مي گويند که شعور باطني هر کس بر خلاف شعور ظاهري اش گنجينه تمام معلومات بشري و جهاني است و علوم امروزي به نسبت زياد اين نظريه را تاييد مي کند، چون رفته رفته از مطالعات زيست شناسي اين نتيجه به دست مي آيد که هر مجموعه از سلولهاي بدن ما تمام آنچه را که براي آن دانستني است از آغاز خلقت تا امروز مي داند.» !! (نمونه اي از تلاش مستشرقان براي تعويض عقلانيت ديني با عقلانيت مدرن غربي) اما مستشرقان نويسنده کتاب مغز متفکر جهان شيعه همين معناي محرف از علم لدني را هم براي امام عليه السلام قبول نکرده و در ادامه مي نويسند:
«شيعيان علوم جعفر صادق (ع) را علم لدني مي دانند يعني علمي که در گنجينه شعور باطني نهايي (!) او وجود داشته است. اين عقيده مذهبي در نظر شيعيان محترم و قابل قبول است اما يک مورخ بي طرف آن را نمي پذيرد و مدرک تاريخي و مي توان گفت مدرک مادي را جستجو مي کند تا اين که بفهمد چگونه مردي چون جعفر صادق (ع) که تا زمان تدريس از عربستان خارج نشده بود فلسفه و فيزيک غربي را تدريس مي کرده در صورتي که تا آن تاريخ هيچ يک از مدرسين معروف عرب آن علوم را تدريس نکرده بودند. پس مي توانيم حدس بزنيم همان طور که جغرافيا و هيأت به وسيله غبطي ها به اعراب رسيد و در محضر امام باقر (ع) تدريس شد، فلسفه و فيزيک غربي نيز از همان را به محضر درس محمد باقر(ع) رسيد و بعد آن مرد بزرگ با مطالعات خود در آن رشته ها پيشرفت حاصل کرد.»
بله اين است نحوه تحليل و تجليل شرق شناسانه از علم امام معصوم شيعيان که بعدا قرار است گفته شود که اين علوم از طريق آثار علمي افرادي چون جابر بن حيان بر رنسانس غرب تآثير مثبت گذاشته است و رنسانس امري بيگانه با ديانت و تشيع نيست! و به وضوح آشکار است که چه امتيازي داده و چه امتيازي گرفته است.!
کتاب مملو از دروغ ها و خيال پردازي هاي جهت دار است. از جمله اين که امام باقر عليه السلام جغرافياي بطلميوسي را تدريس مي کرده است و اولين کسي که بر هيات بطلميوسي ايراد گرفت جعفر صادق (ع) در محضر درس پدر بود که گفت نظريه نجومي بطلميوس از لحاظ عقلايي قابل قبول نيست. و هر روز که چشم جعفر صادق در محضر درس پدر به کره آسماني مي افتاد مساله عيب سيستم نجومي بطلميوس را تجديد مي نمود ولي پدرش او را وادار به سکوت مي کرد و مي گفت که بطلميوس خطا نکرده است.
همچنين: «اگر قبول کنيم که جعفر صادق علم طب را در محضر پدرش آموخته لازمه اش اين است که پدر آن علم را از جايي فرا گرفته باشد و نمي دانيم از کجا فراگرفته است...در طب جعفري چيزهايي هست که رنگ ايراني دارد و اين فکر را به وجود مي آورد که او علم طب را از ايرانيان فراگرفته يا اينکه قسمتي از آن علم را از ايرانيان و قسمتي ديگر را از قبطي ها به دست آورده است.»
کتاب مغز متفکر جهان شيعه سپس به نظريه (!) امام صادق عليه السلام پيرامون پيدايش دنيا مي پردازد و مي نويسد: «جعفر صادق راجع به پيدايش دنيا چنين گفته است: جهان از يک جرثومه به وجود آمد و آن جرثومه داراي دو قطب متضاد سبب پيدايش ذره گرديد و آن گاه ماده به وجود آمد و ماده تنوع پيدا کرد و تنوع ماده ناشي از کمي يا زيادي ذرات آنها مي باشد. اين تئوري با با تئوري اتمي امروزي راجع به وجود آمدن جهان هيچ تفاوت ندارد... تئوري جعفر صادق راجع به پيدايش دنيا در کادر قانون علمي قرار نگرفته تا اين که بتوان آن را حقيقت غير قابل ترديد علمي دانست»
بعد در ادامه مي افزايد:
« مي توانيم فکر کنيم که چون جعفر صادق (ع) از تئوري هاي دانشمندان قديم يوناني که سيزده قرن يا دوازده قرن قبل از او مي زيسته اند، راجع به پيدايش جهان اطلاع داشته و مي توانسته آن تئوري ها را تکميل کند»!
و بعد مجددا به انکار اعتقاد شيعيان در مورد لدني بودن علم امام مي پردازد و مي نويسد:
«شيعيان مي گويند تمام چيزهايي که جعفر صادق (ع) در مورد به وجود آمدن جهان و نجوم وفيزيک و عناصر و شيمي و رياضيات و چيزهاي ديگر گفت از علم امامت يعني علم لدني او بوده است اما مورخ نمي تواند علم جعفر صادق (ع) را لدني بداند و مورخ نمي تواند مردي را که مدتي (نزد پدرش) تحصيل مي کرده داراي علم لدني بداند...مغزي که مي توانسته به علت تيره بودن بعضي از اجسام و شفاف بودن بعضي ديگر پي ببرد آن قدر نسبت به انديشه معاصران برتري داشته که ما مي توانيم بدون بيم از اينکه متهم به اغراق شويم بگوييم که از لحاظ علمي مغز يک نابغه بوده است»
امام صادق عليه السلام پيشواي تجدد، فلسفه و عرفان!
کتاب مغز متفکر جهان شيعه با طرح مسائل فوق زمينه را براي بهره برداري نهايي خود که عبارت است از القاي عدم تعارض دين و تشيع با مدرنيته و بلکه ريشه دار بودن آن در تعاليم پيشوايان ديني فراهم مي کند و فصلي را با اين عنوان ارائه مي دهد که «آيا عصر تجدد را جعفر صادق (ع) به وجود آورد؟» و چنين مي نويسد: « ديديم که جعفر صادق در محضر درس پدر در مورد حرکت خورشيد به دور زمين در همان حال که از دوازده برج عبور مي نمايد ايراد گرفت و گفت که اين نوع حرکت با عقل وفق نمي دهد و ما عن قريب خواهيم ديد که جعفر صادق که بعد از پدر داراي محضر درس مستقل شد در مورد نجوم نظريه هايي ايراد کرد که بايد گفت که اگر او پيشواي تجدد در تمام علوم نباشد، در نجوم پيشواي تجدد است و منظورمان از تجدد عصر جديد مي باشد که مبدأ درخشندگي علم (در اروپا) است»
اما کتاب مورد بحث ما تحريف در مورد شخصيت امام صادق عليه السلام و اهداف القايي خود را به موضوع تجدد و مدرنيته منحصر نکرده و تلاش مي کند تا دو جريان بيگانه ديگر را نيز منسوب به امام صادق عليه السلام نموده تا مقاومت متدينين و شيعيان را در برابر اين دو جريان تضعيف نموده و زمينه پذيرش آنها را به عنوان جرياناتي موافق با ديانت و تشيع فراهم نمايد. در ذيل فصلي با عنوان «دين با پيشرفت علم مغايرت ندارد» اين سطور آمده است:
«در محضر درس جعفر صادق (ع) تمام علوم آن زمان تدريس مي شد و بعضي از آنها براي اولين مرتبه در يک محضر درس اسلامي تدريس مي گرديد. چون جعفر صادق عقيده داشت ک هر قدر علوم پيشرفت نمايد سبب تقويت دين مي شود. در محضر درس جعفر صادق (ع) فلسفه تدريس مي شد در صورتي که در همان موقع عده اي از مدرسين اسلامي سخت از تدريس فلسفه پرهيز مي کردند و عقيده داشتند که تدريس فلسفه سبب مي شود که عقيده مؤمنين سست گردد»
و در صفحاتي ديگر مي نويسد:
«جعفر صادق از تدريس فلسفه هم خودداري نمي نمود. فلسفه اي که جعفر صادق تدريس مي نمود عبارت بود از اطلاعات فلسفي از فلسفه کلاسيک به آن اندازه که تا آن موقع به مدينه رسيد... به احتمال زياد نظريه هاي فلسفي حکماي يوناني هم از راه مصر به وسيله بعضي از دانشمندان قبطي که هنوز پيرو مکتب بحث آزاد (اسکندريه) بودند به مدينه و جعفر صادق رسيد ...قبل از جعفر صادق (ع) هيچ مدرس، فلسفه را وارد دروس خود نکرد و اين که مي بينيم بعد فلسفه از مواد دروس مدارس شيعه و ساير فرقه هاي اسلامي شد از اين جهت بود که جعفر صادق (ع) مبتکر تدريس فلسفه گرديد. مباحث فلسفي دروس جعفر صادق (ع) نظريه هاي فلسفي سقراط و افلاطون و ارسطو بوده است و چون پايه گذار تدريس فلسفه جعفر صادق شد، تحصيل فلسفه در مدارس شيعه در ادوار بعد جزو سنت تحصيلي گرديد.»
مطالب سخيف و سست و بي استناد فوق در حالي است که اولين نقد بر فلسفه از سوي هشام بن حکم شاگرد برجسته متکلم امام صادق عليه السلام بر ارسطو در موضوع توحيد نوشته شده است و به دليل همين ضديت با فلسفه مورد تعقيب مأموران دستگاه هارون الرشيد که مبلغ و مروج فلسفه بوده اند قرار مي گيرد و اين روند ضديت با فلسفه در ميان شاگردان اهل بيت عليهم السلام با فضل بن شاذان صحابي برجسته امام جواد و امام هادي و امام عسگري عليهم السلام پي گيري مي شود و اساسا عالمان تشيع اعم از محدثين و فقها و متکلمين با تمام قد در مقابل فلسفه و فلاسفه موضع داشته و علامه حلي فقيه و متکلم شهير شيعه اساسا فلسفه را در زمره علوم حرام مي دانسته است و تنها در دومقطع از تاريخ است که فلسفه به حوزه هاي شيعي وارد مي شود؛ يکي دوران صفويه با حضور عالماني چون ميرداماد و ملاصدرا است که البته با مخالفت بزرگاني چون مجلسي، شيخ بهايي و ملا محمد طاهر مؤمن قمي مواجه مي شود و ديگري چند دهه اخير است که البته در اين مقطع نيز پيوسته مخالفتها با فلسفه از سوي عالماني ديگر استمرار داشته است.
مستشرقان پديد آورنده کتاب «مغز متفکر جهان شيعه» براي تلويث دامن تشيع و جا اندازي عقلانيت سکولار و خود بنياد مدرن در بين شيعيان، امام صادق عليه السلام را در زمره عرفا و صوفيه و مدرسين عرفان نيز قلمداد مي کنند تا مشروعيت بخشي به اقانيم ثلاثه مدرنيته و فلسفه و عرفان را تکميل کرده باشند. در فصلي از کتاب با عنوان «جعفر صادق (ع) پايه گذار عرفان در اسلام» به نقل از عطار نيشابوري که کتاب تذکرة الاوليايش در سستي روايات و حکاياتش چون همين کتاب مورد بحث ماست، چنين مي نويسند: «چند تن از عارفان و مورخين اسلامي مي گويند که جعفر صادق(ع) در محضر درس پدرش محمد باقر (ع) عرفان هم تحصيل مي کرده است.» و البته در سطور بعد نويسندگان مستشرق اين ادعاي عطار را که بايزيد بسطامي شاگرد امام صادق عليه السلام بوده است بدون ترديد رد مي کنند.
نويسندگان عضو مرکز مطالعات اسلامي استراسبوگ فرانسه در ادامه خط عارف و صوفي جلوه دادن امام عليه السلام مي نويسند: «وجود عرفان در دروس جعفر صادق عليه السلام قيافه معنوي او را در نظر ما جالب توجه تر مي کند و نشان مي دهد که ذوق جعفر صادق تجلي هاي گوناگون داشته است.» و البته در همين جا مجددا گريزي به انديشه مدرن و متجدد! امام عليه السلام زده و مي نويسند: «گر چه آثار عرفان در عارف بر اعمال وي پرتو مي اندازد و او را خوش خلق و مهربان و نوع پرور مي نمايد اما خود عرفان يک سلوک معنوي است و با علوم مادي و تجربي رابطه ندارد، در صورتي که جعفر صادق يک دانشمند تجربي! بود و اولين کسي است که در اسلام تئوري را با عمل توام کرد و يک نظريه فيزيکي و شيميايي را نمي پذيرفت مگر اينکه خود او از راه آزمايش به صحت آن نظريه پي برده باشد!...جعفر صادق که اولين دانشمند واقعي فيزيکي و شيميايي در دنياي اسلامي بوده به قاعده نبايستي علاقه به عرفان داشته باشد ولي طوري علاقه مند به عرفان بوده که زمخشري دانشمند معروف در کتاب مشهورش ربيع الابرار بعد از يک تجليل فوق العاده از پايه علمي جعفر صادق او را پيشقدم عرفان مي داند. ... در هر حال عده اي از مورخين و عرفاي اسلامي عقيده دارند که جعفر صادق اولين عارف دنياي اسلامي يا جزو اولين عرفاي جهان اسلامي بوده است. »
در اين زمينه نيز از مسلمات تاريخ تشيع است که اهل بيت عليهم السلام ستيزي بي امان با عارفان صوفي مسلک داشتند . امير المؤمنين عليه السلام حسن بصري را که برخي او را اولين صوفي در بين مسلمين خوانده اند سامري اين امت خواند.
پس از پايان جنگ جمل و فتح بصره به دست ارتش امام، هنگامي که امام در ميان هياهوي مردم و موج جمعيت وارد بصره مي‌شد، در لابلاي مردم، جواني را ديد که قلم و لوحي در دست دارد و چيزهايي را که امام مي‌گويد يادداشت مي‌کند، حضرت با صداي بلند او را صدا زد که: چه مي‌کني؟ حسن پاسخ داد: آثار شما را يادداشت مي‌کنم، تا پس از شما براي مردم بازگو کنم. امام عليه السلام فرمود: اما ان لکل قوم سامريا و هذا سامري هذه الامة لانه لايقول لامساس ولکنه يقول لاقتال؛ مردم آگاه باشيد که هر ملتي يک سامري دارد و «حسن بصري» سامري اين امت است، و تنها تفاوتش با سامري زمان موسي عليه السلام اين است که اگر او مي‌گفت: «لامساس؛ کسي با من تماس نگيرد.» ولي اين مي‌گويد: «لا قتال». پيش‌بيني امام عليه السلام درست از آب درآمد و اين صوفي، چنان خدمتي به دستگاه بني اميه نمود که به گفته برخي از محققين اگر زبان حسن بصري و شمشير حجاج نبود، حکومت مرواني در گهواره، زنده به گور مي‌شد. حسن بصري مي گفت: «پيامبر خدا فرمود: به زمامداران ناسزا نگوييد که آنان اگر نيکي کنند، براي آنها پاداش است و بر شما لازم است سپاسگزاري کنيد و اگر بد نمايند، کيفر کردارشان را مي‌بينند، و بر شما لازم است شکيبا باشيد، که آنها بلائي هستند که خداوند به وسيله آنها از هر کس که بخواهد انتقام مي‌گيرد.»
و همو بود که فتوا داد «اطاعت از پادشاهان بني اميه واجب است هر چند ظلم کنند زيرا خداوند به وسيله آنان اصلاحاتي مي‌کند که از جنايات آنان بيشتر است.»
امام صادق عليه السلام در باره ابوهاشم کوفي از نخستين صوفيان (برخي حسن بصري و برخي ابوهاشم کوفي را نخستين صوفي خوانده اند ) فرمودند: انه فاسد العقيدة جدا و هو الذي ابتدع مذهبا يقال له التصوف و جعله مقرا لعقيدته الخبيثة؛ عقيده و مذهب ابو هاشم جدا فاسد است. او مذهبي را اختراع کرد که به آن تصوف گفته مي شود و آن را قرار گاهي براي عقيده ناپاک خود ساخت

سفيان ثوري و امام صادق
ماجراي گفتگوي عارف و صوفي مشهور ديگر سفيان ثوري با امام صادق عليه السلام نشانه اي ديگر بر صف بندي صوفيان در برابر اهل بيت عصمت عليهم السلام و بالعکس بوده است. روزي سفيان بر حضرت وارد شد و نزد او نشست و با کمال تعجب و خيره خيره به حضرت که لباس سپيد و زيبايي بر تن داشت نگريست. امام به او فرمود: ثوري! چه شده که اين گونه به ما نگاه مي‎کني؟! شايد از آنچه مي‎بيني شگفت‎زده شده‎اي؟
سفيان گفت: اي فرزند رسول خدا! اين لباس، برازنده شما نيست! اين لباس پدران شما نيست!
امام فرمود: «آن زمان، زمان نداري بود و به همان صورت عمل مي‎کردند، اما اينک همه چيز فراوان است.» سپس امام آستين خود را بالا زد و «ثوري» ديد زير لباس امام، پشمينه‎اي است که دامن و آستين کوتاه‎تري از لباس رو دارد. امام فرمود: «اي ثوري! ما اين پشمينه را براي خدا و آن لباس سپيد را براي شما (مردم) پوشيده‎ايم. آنچه براي خداست پوشانده‎ايم و آنچه براي شماست آشکار ساخته‎ايم.»
فقيه و محقق رباني مرحوم مقدس اردبيلي مي نويسد: «ابن حمزه» و برخي ديگر از علماي شيعه از مرحوم «شيخ مفيد» نقل کرده اند که حضرت امام رضا(عليه السلام) درباره صوفيه چنين فرمودند:
«احدي به تصوف قائل نمي شود، مگر از روي مکر و خدعه يا ضلالت و گمراهي و يا جهل و حماقت»
روايت امام هادي در باره صوفيه
پيشواي دهم تشيع عليه السلام همچون نياکان بزرگوار خود خطر اين گروه انحرافي را به مسلمانان گوش زد کرده، آنان را از ارتباط و همنشيني با صوفيان برحذرداشت. حسين بن ابي الخطاب، مي گويد: با امام هادي عليه السلام در مسجد النبي بودم، گروهي از ياران آن حضرت از جمله ابو هاشم جعفري، نيز به ما پيوستند، در اين هنگام جمعي از صوفيه وارد مسجد شده، در گوشه اي دايره وار نشستند و مشغول ذکر لا اله الا الله شدند. امام عليه السلام رو به صحابه کرد و فرمود: به اين نيرنگ بازان توجه نکنيد زيرا آنان همنشينان شياطين و ويران کنندگان پايه هاي دين هستند. براي تن پروري زهد نمايي مي کنند وبراي شکار کردن مردم ساده لوح شب زنده داري مي نمايند. روزگاري را به گرسنگي سپري مي کنند تا براي پالان کردن، خري چند را رام کنند. لا اله الا الله نمي گويند مگر براي فريب مردم، کم نمي خورند مگر براي پر کردن کاسه هاي بزرگ و جذب دل ابلهان به سوي خود. با مردم به املاء خود از دوستي خدا سخن مي گويند وآنان را آرام آرام و پنهان در چاه گمراهي مي افکنند، وردهايشان رقص وکف زدن و ذکر هايشان ترنم و آواز خواني است. جز سفيهان کسي از آنان پيروي نمي کند و جز بي خردان و احمقان کسي به انان نمي گرود. هر کس به ديدار يکي از آنان، چه در زمان حيات او و چه پس از مرگش، برود چنان است که به ديدار شيطان و بت پرستان رفته باشد. و هر که به فردي از آنان کمک کند مثل آن است که به يزيد و معاويه و ابو سفيان کمک کرده باشد. يکي از اصحاب پرسيد: هر چند معترف به حقوق شما باشد؟ امام عليه السلام (که انتظار چنين پرسشي را نداشت ) با خشم به وي نگريست وفرمود: از چنين پرسشي دست بردار ! زيرا کسي که معترف به حقوق ما باشد دچار نفرين ما نمي شود. مگر نمي داني که آنان پست ترين طايفه هاي صوفيه هستند در حالي که تمامي صوفيان از مخالفان ما بوده و راهشان با راه ما مغايرت دارد. آنان جز يهود ونصاراي اين امت نيستند و همانها هستند که سعي در خاموش کردن نور الهي دارند و خداوند نورش را به اتمام خواهد رسانيد هر چند کافران را ناپسند آيد.
جمع بندي بحث
1. از مشهورات غلط جاي گرفته در اذهان بسياري اين است که رساله ها و کتب علمي جابر بن حيان شاگرد برجسته امام صادق عليه السلام در شکل گيري علوم جديد غربي نقشي به سزا داشته و اين امر يکي از دلايل مشروعيت و بلکه ديني بودن علوم مدرن است.
2. مستشرقان و از جمله کتاب سخيف «مغز متفکر جهان شيعه» در شکل گيري اين انگاره نقشي اساسي داشته اند.
3. جابر بن حيان يکي از مبهم ترين شخصيت هاي تاريخي اسلامي است و در باره کمتر شخصيتي اين مقدار اختلاف و تناقض گويي و ترديد وجود دارد. هيچ وجهي از وجوه شخصيتي جابر ( اصل وجود او، نام او، تاريخ تولد، محل تولد، آثار، مذهب سال وفات و مدفن) مورد اتفاق مورخان نيست.
4. اصل وجود فردي به نام جابر بن حيان را شايد نتوان انکار کرد اما حکم به تشيع و شاگرد برجسته و شاخص امام صادق عليه السلام بودن او در حالي که هيچ کتاب معتبر رجالي شيعه نامي از وي نبرده است، بسيار مشکل است.
5. حتي با فرض اثبات اين که امام صادق عليه السلام شاگردي به نام جابر بن حيان داشته اند و وي آثاري را در زمينه علوم طبيعي مانند شيمي و طب تحت تعاليم امام عليه السلام نوشته است و اين آثار به اروپا رفته و در رنسانس علمي مدخليت داشته است، نمي تواند اثبات گر مطلوبيت علوم مدرن غربي باشد چرا که علوم مدرن ادامه منطقي و تکامل يافته علوم سنتي نبوده و بلکه ماهيت و کارکردي متغاير و متفاوت با آن علوم دارند.
6. کتاب «مغز متفکر جهان شيعه» که اثر 25 خاور شناس غربي و اروپايي است در صدد اين بوده است که با طرح مطالبي اغلب غلط و غير مستند، تشيع را با مدرنيته و فلسفه و عرفان يوناني پيوند بزند و مقاومت شيعيان را در برابر اين سه جريان بيگانه و غير اسلامي تضعيف و بلکه محو نمايد.
والسلام
منبع: فصلنامه سمات شماره سوم
 

 

 

 

. زکي نجيب محمود، تحليلي از آراي جابر بن حيان، ترجمه حميد رضا شيخي، بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي، 1368، ص15
. همان، ص 16، به نقل از تاريخ الفکر العربي، اسماعيل مظهر
. فهرست ابن نديم، ص...
. (تحليلي از آراي جابر... ص 16)
. (همان، ص17)
. ( فهرست ابن نديم، ص ...)
. ( مقاله جابر بن حيان و خاور شناسان، فصلنامه مشکوة، شماره 84 و 85، عظيم زاده طهراني، طاهره؛ عضو هيأت علمي دانشگاه آزاد مشهد)
. (همان، ص 18)
. (همان، ص 27)
. (ابن نديم، الفهرست، ص 546 و 547 و 548، دارالکتب العلميه، لبنان)
. (همان، ص 49، به نقل از کتاب التجميع جابر، ص 368)
. ( ابن نديم ، الفهرست، ص ...)
. ( ابن نديم الفهرست ص ...) و نه امام جعفر صادق عليه السلام.
. (محمّد باقر مجلسي، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، بيروت، الوفاء، 1403ق / 1983م، ج 55، باب 10، روايت 82، ص 304؛ علي بن موسي بن جعفر بن محمّد بن طاووس، فرج الهموم، النجف، منشورات المطبعة الحيدريه، 1368ق ص 146.).
. ( ميرزا حسين نوري طبرسي، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، قم، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، 1407ق، ج 1، ص 432 و ج 16، ص 456-455).
. آيت الله خويي، معجم الرجال الحديث، ج 4، ص 328
- دکتر رضا داوري، فلسفه‌ در بحران‌، ص‌ 110
- سير حکمت‌ در اروپا، ص‌ 118
- تاريخ‌ فلسفه‌، ص‌ 167 و 139
- تفکر فلسفي‌ غرب‌ از منظر استاد شهيد مرتضي‌ مطهري‌، ص‌ 134-131 (با اندکي‌ تلخيص‌)
- جهان‌بيني‌ علمي‌، به‌ نقل‌ از: کتاب‌ فلسفه‌، دوره پيش‌دانشگاهي‌، ص‌ 64 (با اندکي‌ تلخيص‌)
20. توسعه و مباني تمدن غرب ، ص 1237
. مقاله : آزادي قلم
. مقاله : تکنولوژي ارتباطات
. توسعه و مباني تمدن غرب ، ص 178
. مقاله : تکنولوژي ارتباطات
. توسعه و مباني تمدن غرب ، ص 160
. همان ، ص 179
. همان ، ص 169
. بايد در اينجا نيز تاکيد نمايم که بنده در شرايط کنوني به هيچ وجه مخالف اخذ و بکار گيري علوم و تکنولوژيهاي مدرن به طور کلي نيستم و بلکه به ادله گوناگون ورود در ميدان علوم و تکنولوژي هاي جديد را براي کشور به طور فعال لازم و ضروري مي دانم، همانگونه که اکنون مورد اهتمام ويژه مسئولان عاليرتبه کشور است اما اين همه را از باب اضطرار مي دانم و نه مطلوبيت اولي و ذاتي علوم و تکنولوژي هاي مدرن. علاقه مندان براي اطلاع بيشتر مي توانند به کتاب «اسلام و تجدد» به قلم اينجانب مراجعه کنند.
- براي‌ اطلاع‌ بيشتر ر.ک‌ به‌: دکتر رضا داوري، شمه‌اي‌ از تاريخ‌ غرب‌زدگي‌ ما، ص‌ 56 / يوسفعلي مير شکاک، توسعه‌ و اباحه‌، ص‌ 31-15
. اولين چاپ اين کتاب در فروردين 1354 هجري شمسي به بازار آمد و بعد از انقلاب بارها تجديد چاپ شد. چاپ نهم اين کتاب که نسخه اي از آن در دست نگارنده است، در سال 1361 در تيراژي ده هزاري از سوي انتشارات جاويدان منتشر شده است.
. ( ص 25 و 26)
. (ص 32)
. (ص 35)
. (همان صفحه)
. (ص 54)
. (ص 103)
. (همان)
. (ص 104 و 106)
. (ص 91)
. (ص 169)
. شيخ طوسي، اختبار معرفة الرجال، ج 2، ص 530
. همان
. رجال نجاشي، ص 307
. ر. ک به مهدي نصيري، فلسفه از منظر قران و عترت، فصل جبهه تاريخي تشيع در برابر فلسفه، 382
. (داود الهامي، موضع تشيع در برابر تصوف در طول تاريخ، ص 34، انتشارات مکتب اسلام)
. ( همان ص 34 به نقل از شيخ حر عاملي، الاثني عشرية، ص 33 ـ مقدس اردبيلي، حديقة الشيعة، ص 564)
. همان ص 38 به نقل از اصول کافي، ج 5 ص 65)
. حديقه الشيعه تاليف مرحوم آيت الله مقدس اردبيلي انتشارات علميه اسلاميه ص 605 )
. حديقة الشيعة ص602و603 ، روضات الجنات ج3ص134و135 ،سفينة البحار ج2ص58

 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس