به گزارش مشرق به نقل از فارس، نقش کوفيان در ايجاد و چگونگي سرانجام واقعه عاشوراي حسيني، در طول سدههاي اخير بارها عنوان شده است و طي دهههاي اخير، بيوفايي و خيانت اين قوم پررنگتر از هميشه از تريبونهاي مجامع ديني شنيده ميشود. اما اينکه چرا کوفيها رفتار ضد و نقيضي از خود به نمايش ميگذاشتند و رفتارشناسي آنها به سختي امکانپذير بود به طوري که تصميمها و اعمال آنها قابل پيشبيني نبود، موضوع مصاحبه تفصيلي فارس با «سيد حسن فاطمي موحد» محقق علوم انساني و نويسنده مقالات ديني و تاريخ اسلام است که از نظرتان ميگذرد.
* بيوفايي کوفيان در محاق بررسي
فاطمي در پاسخ به اين سؤال که چرا کوفيان نسبت به امام علي(ع)، امام حسن(ع) و امام حسين(ع) بيوفايي و پيمانشکني ميکردند؟ ميگويد: شنيدهها حکايت از آن دارد که آنان مردماني بيايمان، بدذات، دورو و دشمن اهلبيت(ع) بودند. از سوي ديگر برخي پژوهشگران آنان را از اين امور تبرئه ميکنند و بر اين باورند که شرايطي به وجود آمد که آنان قدرت عمل به پيمان خود را نداشتند و عموم مردم وقتي در موقعيت مشابه قرار ميگيرند به همين صورت رفتار ميکنند. اما مشکل اساسي در شناخت جامعه کوفه، غرضورزيها در ثبت تاريخ آن و عدم دسترسي ما به ريز قضايا است. به عنوان نمونه در تاريخ آمده است که در منزل هاني موقعيتي براي مسلم پيش آمد که ميتوانست عبيدالله را بکشد اما نکشت. اخبار در اين مورد مضطربند و ما نميدانيم واقع امر چه بوده که مسلم چنين نکرد. آيا مراعات هاني را کرد که دوست نداشت عبيدالله در خانه او کشته شود؟ اگر عبيدالله در حال عيادت کشته ميشد، آيا عواطف مردم به نفع او تحريک نميشد؟ آيا خواست به فرموده پيامبر(ص) عمل کند که از ترور نهي کرده بود؟ به هر حال ما نميتوانيم قضاوت قطعي در اين زمينه ارائه کنيم.
نمونه ديگر اينکه پس از محاصره کاخ توسط مسلم، چنان مردم از اطراف او پراکنده شدند که هيچ ياري براي او نماند. در حالي که در ميان همپيمانان او، از جانگذشتگاني چون حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و ابوثمامه بودند که تا پاي جان، امام را ياري کردند و در کربلا به شهادت رسيدند. از سرنوشت افرادي از اين دست در اين برهه حساس خبري نيست. به هر حال تحليلهاي ارائه شده براساس همين خبرهاي اندک و گاه نادرست است. اگر اخبار بيشتر و روشنتري از حوادث آن دوران داشتيم، بهتر ميتوانستيم به تحليل امور بپردازيم.
وي در خصوص پراکندگي جمعيت کوفه در زمان قيام امام حسين (ع) تأکيد ميکند: براي دست يافتن به آمار جمعيت کوفه در زمان قيام امام حسين(ع) نميتوان به آمارهاي مربوط به سالهاي قبل رجوع کرد؛ زيرا پس از شهادت امام علي(ع) وقتي زياد بن ابيه (م 53 ق) از سوي معاويه والي کوفه شد، شيعيان را به شدت تحت فشار قرار داد؛ به گونهاي که هيچ شيعه معروف و سرشناسي در عراق باقي نماند. بنابراين براي دست يافتن به تعداد جمعيت کوفه در زمان قيام عاشورا بايد به آمارهاي همان زمان توجه کرد.
وي در ادامه به نامههاي ارسالي از مردم کوفه براي دعوت از امام حسين (ع) اشاره و اظهار ميکند: برخي جملات کوفيان در دعوتنامهها چنين بود: «انّا معک مائة ألف» ، «أقدم علينا فنحن في مائة ألف» با توجه به اينکه جمعيتي هم طرفدار امام نبودند، ميتوان حدس زد که جمعيت کوفه ـ اعم از جنگجو و غير جنگجو، زن و مرد و کودک ـ حدود صد و پنجاه هزار نفر بوده است. اينکه در بعضي نقلها آمده است آنها در نامهها نوشتهاند: «ان لک هاهنا مائة ألف سيف» از جمله مبالغهها يا اشتباهها است و ظاهراً اشاره به جمعيت طرفدار امام دارد؛ زيرا بيشترين آمار در مورد تعداد بيعتکنندگان با امام(ع) چهل هزار نفر است.
* کوفه، شهر نظامي با مردماني متعصب
فاطمي در ادامه سخنان خود به بافت شهري و موقعيت جغرافيايي کوفه اشاره ميکند و ميگويد: اين شهر به عنوان شهري نظامي، به دستور عمر در سال 17 هجري ساخته شد و در آن از قبيلهها و مکانهاي گوناگون و با فرهنگهاي متفاوت گرد آمدند. بنابر اين شهري نوبنياد، فاقد هويت تاريخي و پرخطر بود که ساکنان يکدست و هماهنگ نداشت. در کوفه عناصر عرب، فارس، نبط و سرياني زندگي ميکردند. قبايل عرب عبارت بودند از: قبيلههاي يمني شامل قضاعه، غسان، بجيله، خثعم، کنده، حضرموت، ازد، مذحج، حمير، همدان و نخع. قبايل عدناني شامل دو خاندان تميم و بنيعصر ميشد. برخي از خاندان قبيلههاي بنيبکر عبارت بودند از: بنياسد، غطفان، محارب و نمير. قبيلههاي عرب ديگر شامل کنانه، جديله، ضبيعه، عبدقيس، تغلب، اياد، طي، ثقيف، عامر و مزينه نيز در اين شهر سکونت داشتند. روح قبيلهگري در کوفه حاکم بود و هر قبيله در محلهاي مشخص سکونت داشت و کسي جز همپيمانهاي آنها نميتوانست در آنجا ساکن شود؛ چنانکه هر قبيله داراي مسجد و گورستان مخصوص بود.
وي ميافزايد: پيروان اديان مختلف که در کوفه زندگي ميکردند، شامل مسلمانان ـ با فرقههاي گوناگون ـ مسيحيان و يهوديان ميشدند. تعصبات و حساسيتهاي قبيلهاي، کوفيان را بر آن ميداشت تا با مشاهده کوچکترين نفع يا ضرر، تصميمگيري کنند تا از قبيلههاي ديگر عقب نمانند. به عبارت ديگر تعصبات قبيلهاي آنان را مردماني عجول ساخته بود که نميتوانستند با درايت و تعمق تصميم بگيرند و در نتيجه دچار لغزشهاي مهلک ميشدند.
اين محقق و پژوهشگر ادامه ميدهد: تعصبات قبيلهاي مانع وفاق اجتماعي ميشود و اگر وفاقي پديد آيد، شکننده است؛ چرا که همواره بيم تباني برخي عليه برخي ديگر ميرود. شهري که داراي ترکيبي ناهماهنگ است، هر آن ممکن است، يک دسته جو حاکم را تغيير دهد و اجتماع را به سمت و سوي ديگر بکشانند.
فاطمي تأکيد ميکند: ويژگي ديگر مردمان نظامي و کساني که سلاح در اختيار دارند، سرکشي زودهنگام آنها در برابر هم است و اين امر اختصاص به مردم کوفه ندارد. ابنابيالحديد مينويسد: «اواخر حکومت امام علي(ع) در ميان مردم کوفه که قبيلههاي متعدد بودند، فساد شده بود. شخصي از محل سکونت قبيله خود به ميان خانههاي قبيلهاي ديگر ميرفت و براي برپا کردن شر، قبيله خود را بلند صدا ميزد و مثلاً ميگفت: اي نخع، اي کنده. مردم قبيلهاي که در ميان آنها فرياد ميزد، بر سرش ميريختند و او را ميزدند. او هم ميان قبيله خود ميرفت و از آنها کمک ميخواست و در نتيجه به روي هم شمشير ميکشيدند و فتنه برپا ميشد.» چنين مردماني حتي در مقابل حاکم خود نيز سرکشي ميکنند؛ چنانکه پس از مرگ زياد بن ابيه در سال 53 تا سال 60 پنج بار حاکم کوفه تعويض شد.
* عدم مديريت نهضت
وي در ادامه به چرايي شکست نهضت ضداموي در کوفه ميپردازد و ميگويد: اگر جنبشهاي مردمي به درستي مديريت و هدايت نشوند در حادثهاي ناگهاني و غير منتظره، حرکت آنها کمرنگ شده و دچار سردرگمي ميشوند و گاه تغيير مسير ميدهند. به دليل دوري امام حسين(ع) از کوفه، حضرت نتوانست جنبش را اداره کند و بعضي نيز ضعف مديريت مسلم را احتمال دادهاند. آنچه عدم توان مديريت مسلم را بعيد ميکند اين است که امام پس از رسيدن دعوتنامهها و روشن شدن حساسيت امر او را فرستاد. اگر مسلم توان اداره نهضت را نداشت، امام وي را به کوفه نميفرستاد. حتي ورود قدرتمندانه عبيدالله و تهديدهاي او تا هنگام محاصره کاخ، نتوانست مانع فعاليت او شود. قدرت عبيدالله و حوادث پيشآمده به گونهاي بود که شايد باتدبيرترين افراد توان مقابله با او را نداشتند؛ چنانکه شبيه اين اتفاق در عصر اميرالمؤمنين(ع) و در آستانه پيروزي در جنگ صفين رخ داد.
* خشونت و مديريت عبيدالله
وي ميگويد: پس از بيعت گسترده کوفيان با مسلم، چند تن از وابستگان حکومت طي نامهاي به اطلاع يزيد رساندند که نعمان بن بشير توان اداره شهر را ندارد و از او خواستند که شخصي قوي را به حکومت کوفه بگمارد. حکومت استبدادي يزيد، پشتوانه چند دهه تجربه حاکميت پدر را داشت و در اين مدت مديران در عرصههاي مختلف شناساسي شدند. زماني چنين درخواستي از يزيد شد که اتفاقاتي از قبيل نامه به امام و بيعت گسترده با مسلم رخ داده بود و براي يزيد روشن شد که به چه حاکمي و با چه ويژگيهايي نياز دارد. او پس از مشورت با سرجون ـ غلام و کاتب معاويه ـ عبيدالله بن زياد، والي بصره را برگزيد و با حفظ سمت پيشين، ولايت کوفه را نيز به او سپرد.
فاطمي تأکيد ميکند: در تحليل عقبگرد کوفيان، نبايد زيرکي، قدرت مديريت، رفتارهاي خشن عبيدالله و آشنايي او با کوفه را از نظر دور داشت. چند سال پيش از او پدرش زياد بن ابيه، حاکم کوفه بود و ضربههاي سختي به شيعيان زد. همينکه عبيدالله وارد شهر شد، در روحيه دعوتکنندگان، تأثير منفي گذاشت و به عکس، طرفداران بنياميه روحيه گرفتند. سهلگيري حاکم پيشين يعني نعمان بن بشير تأثير زيادي در طرفداري پرشور مردم از امام و مسلم داشت.
وي ميافزايد: اگر از همان ابتدا عبيدالله حاکم کوفه بود، بعيد است ارسال دعوتنامه و حرکتهاي انقلابي ديگر رخ ميداد. شاهدش آن است که امام علاوه بر فرستادن مسلم به کوفه، سليمان را نيز همراه نامههايي خطاب به برجستگان بصره به اين شهر فرستاد و از آنان نيز دعوت به همکاري کرد. اين امر نشان ميدهد که حضرت در اين شهر نيز طرفداراني داشته و اميد به همکاري آنها بوده است. در اين زمان عبيدالله حاکم بصره بود و شهر را به گونهاي تحت کنترل داشت که همه اشراف، دريافت نامه را مخفي نگاه داشتند و نتوانستند جنبشي را پديد آوردند و منذر بن جارود از ترس اينکه چنين نامهاي نقشه عبيدالله باشد، فرستاده امام را معرفي کرد و عبيدالله او را گردن زد.
وي ادامه ميدهد: عبيدالله هنگام ورود به کوفه، دستاري را به صورت بست و به گونهاي وارد شد که مردم گمان کردند او امام حسين(ع) است و از او استقبال گرمي کردند. يکي از همراهيانش اعلام کرد که او عبيدالله حاکم جديد است. وقتي مردم اين را دانستند، بسيار محزون شدند. بنا به برخي نقلها مردم با اين تصور که او امام حسين(ع) است، دست و پاي او را ميبوسيدند. عبيدالله با اين رفتار، سودهاي متعدد برد؛ از جمله: آشنايي سريع با اوضاع شهر، شناسايي مخالفان، تحقير مردم انقلابي و محفوظ ماندن از تعرض کوفيان. پس از در هم شکستن روحيه مردم، در اولين فرصت با سخنراني تند و تهديدآميز آنها را از عصيان بر حذر داشت.
اين کارشناس تاريخ اسلام در ادامه ميافزايد: نمونه ديگر که توان مديريت او را نشان ميدهد، اين است که وقتي مسلم، کاخ را به محاصره در آورد، عبيدالله با تبليغات در سطح شهر و از بالاي قصر، پخش شايعه در راه بودن نيروهاي يزيد، ارعاب، برافراشتن پرچمهاي امان در شهر و ... توانست يکباره قيام را فرو نشاند و با اعدام مسلم و هاني در برابر ديدگان مردم، از آنان زهر چشم بگيرد.
وي مي گويد: شدت عمل ابن زياد تنها نسبت به دشمنان نبود؛ بلکه همين روش را با نزديکترين افرادش نيز پيش گرفت. پس از فرستادن عمر سعد به طرف کربلا به شمر بن ذيالجوشن دستور داد که به سوي عمر سعد برود. اگر او از دستور سرپيچي کرد و حاضر به جنگ با امام(ع) نشد، پس از گردن زدن او خود شمر فرماندهي را به عهده بگيرد.
وي ترفندهاي ابن زياد براي تسلط بر اوضاع کوفه را اينگونه برشمرد: تهديد، کشتار فردي و دستهجمعي، نيرنگ، کنترل راهها، تبليغات، حبس، جلب نظر اشراف با پرداخت رشوه، به کارگيري جاسوس، دروغپراکني، امان دادن به قيامکنندگان در رکاب مسلم، تعيين جايزه جهت همکاري، دستگيري برخي مخالفان، ملزم کردن سران قبايل به معرفي مخالفان يزيد.
فاطمي ادامه داد: در چنين فضاي رعب و وحشت، معمولاً عوام از پيمانهاي خود دست ميکشند و تنها افراد معدودي باقي ميمانند و اين امر اختصاص به کوفيان ندارد. جهت روشن شدن اين امر، توجه به نمونهاي از اتفاق مشابه در عصر حاضر مناسب است. در جنگ خليج فارس در سال 1411ق که امريکا به عراق حمله کرد، همينکه حکومت صدام به ضعف گراييد، مردم عراق عليه او قيام کردند و از علماي وقت دعوت به همکاري کردند و دست کم برخي از آنها رهبري قيام را به عهده گرفتند تا اينکه برخي شهرها را به تصرف خود در آوردند. اما همينکه مردم در آستانه پيروزي کامل قرار گرفتند، امريکا به صدام اجازه قلع و قمع مردم را داد و صدام به شدت مردم را در هم کوبيد و به سرعت مردم عقبنشيني کردند و از پيمانهاي خود با علما دست برداشتند و چه بسا تعداد زيادي از همين قيامکنندگان، جزء سربازان صدام در آمدند. در اين واقعه کسي مردم را متهم به پيمانشکني و بيوفايي نکرد.
وي با تأکيد به اينکه قضيه کوفه شباهت زيادي به اين واقعه دارد، ميگويد: زماني مردم براي امام(ع) دعوتنامه نوشتند که حاکم آنها نعمان بن بشير سهلگير بود و دست برداشتن مردم از پيمان در زمان حاکميت عبيداللَّه سختگير اتفاق افتاد.
* عدم بيعت با شخص مسلم
وي در ادامه به تشريح مأموريت مسلم بن عقيل در کوفه ميپردازد و ميگويد: مأموريت مسلم براي بررسي اوضاع بود تا اگر دعوتنامهها جدي است، به اطلاع امام(ع) برساند تا حضرت به طرف کوفه حرکت کند نه اينکه بر ضد عبيدالله قيام کند. مردم به عنوان اينکه مسلم نماينده امام است با او بيعت کردند. وقتي عبيدالله جاسوسي به نام معقل را فرستاد تا مخفيگاه مسلم را بيابد، در مسجد از مردم شنيد که ميگويند: «مسلم براي حسين(ع) بيعت ميگيرد.» به عبارت ديگر کوفيان فرماندهي امام را پذيرفتند نه مسلم. آنان با مسلم پيمان نبستند که هر کاري که از جانب خود انجام داد، يارياش کنند. شايد مسلم همانند پژوهشگران امروزي به اشتباه تصور کرد که مردم فرماندهي او را پذيرفتهاند و به همين دليل بر ضد عبيداللَّه قيام کرد. بنابر اين بعيد نيست يک علت عدم همراهي با مسلم اين امر بوده است. اگر به جاي مسلم، امام در کوفه حاضر شده بود، اوضاع تفاوت ميکرد، اگرچه صلاح نبود حضرت پيش از ارسال مسلم، به آنجا برود.
اين پژوهشگر ادامه ميدهد: البته معلوم نيست قيام مسلم براي سرنگوني عبيدالله بوده است؛ بلکه وقتي خبر دستگيري هاني رسيد، به طرف کاخ عبيدالله حرکت کرد و ظاهر اخبار آن است که هدف او آزاد کردن هاني بوده است. شاهد اين برداشت آن است که وقتي مسلم با انبوه جمعيت کاخ را به محاصره درآورد، سي نگهبان و بيست تن از اشراف در آنجا بودند و به زانو در آوردن اين تعداد کار دشواري نبود. بنابراين مشکل ميتوان حرکت مسلم را قيام براي براندازي حکومت کوفه خواند و از مردم انتظار همکاري داشت.
وي ميافزايد: با ورود عبيدالله به کوفه، عدهاي روحيه خود را از دست دادند و شکست قيام مسلم، اوضاع را بدتر کرد و مردم به کلي نااميد شدند و حتي به پيمان خود با امام عمل نکردند.
* عدم پيشبيني آينده
فاطمي همچنين با بيان اينکه زماني انقلاب فروکش کرد که يکباره مسلم را تنها گذاشتند و پس از آن، هرچه ميگذشت عبيدالله نيرومندتر از قبل ميشد و سرآغاز ضربه اساسي اينجا بود، اظهار ميکند: چه بسا مردم گمان نميکردند ماجرا به شهادت امام و يارانش بينجامد؛ چنانکه وقتي حر صبح عاشورا به امام پيوست، چنين عرض کرد: «پدر و مادرم فدايت، گمان نميکردم کار به اينجا بينجامد.» با به وجود آمدن فضاي رعب و وحشت در هنگام محاصره کاخ، بعيد نيست عدهاي از حاميان امام(ع) اقدام زودهنگام در کوفه را موفق نميديدند و با پراکنده شدن از اطراف مسلم، ميخواستند خود را به امام برسانند و در رکاب آن حضرت، به مبارزه ادامه دهند. برخي از اينها چون حبيب بن مظاهر موفق به پيوستن شدند و برخي ديگر به دليل کنترلهاي ابنزياد موفق نشدند.
وي ادامه ميدهد: احتمال ديگر اينکه ممکن است عدهاي ميپنداشتند با کنارهگيري از قيام و عدم ادامه همکاري با مسلم، حرکت انقلابي فروکش ميکند و امام(ع) به مدينه باز ميگردد و در فرصت ديگر قيام خواهند کرد. شاهد اين ادعا ندامت آنها پس از واقعه کربلا و قيام به خونخواهي امام حسين(ع) و اصحاب او است.
* انگيزههاي دعوت
وي همچنين در باره انگيزههاي دعوت از امام حسين (ع) ميگويد: شهر بزرگي که ساکنان آن از طوايف و قبيلههاي گوناگون و با اعتقادات مختلف تشکيل شده است، مردمش هدف واحدي ندارد. با اين حال برخي اهداف دعوتکنندگان که از اخبار به دست ميآيد، عبارتند از: تشکيل حکومت عدل اسلامي، باز گرداندن موقعيت سياسي و حکومتي کوفه، رسيدن به مال و جاه، همرنگي با جماعت و همچنين نفاق و ضربه به امام. بايد گفت که در ميان دعوتکنندگان برجسته، منافقاني بودند که هدفشان ضربه زدن به امام بود و شايد ميخواستند با کشاندن امام به کوفه، او و يارانش را به قتل برسانند تا سدي از برابر يزيد برداشته شود. به همين دليل امام شب عاشورا فرمود: «آنان تنها ميخواهند به من دست پيدا کنند. به گمانم نامههاي آنها تنها براي فريبم بود تا به وسيله من به پسر معاويه نزديک شوند.» اين عده در عوض شدن مسير انقلاب سهم زيادي داشتند.
* پيشينه حوادث تلخ
وي همچنين با يادآوري جريانهاي سياسي و نظامي که مردم کوفه در آن دخيل بودند، ميگويد: مردم کوفه در حوادث مختلفي چون جنگهاي جمل، صفين و نهروان کشتههاي زيادي داده بودند و آثار رواني و ويرانيهاي اين حوادث هنوز باقي بود. همچنين زياد بن ابيه در سال 50 وقتي حاکم کوفه شد، دوستداران اهل بيت (ع) را بسيار آزار داد و آنها را کشت و آواره کرد. اين خاطرات تلخ ميتوانند از عوامل دوري کوفيان از حوادث خطرناک جدي باشند؛ چرا که آنها مرعوب شاميان بودند و به همين خاطر به هنگام محاصره کاخ عبيدالله همين که شايع شد شاميان در راهند، به سرعت اطراف مسلم را خالي کردند.
وي ميافزايد: در حوادث تلخ گذشته، جانبرکفان واقعي که تنها به شعار بسنده نميکردند، شهيد شده بودند. عدهاي از آنها در زمان امام علي(ع) به شهادت رسيدند و معاويه پس از شهادت آن حضرت، شيعيان به ويژه ساکنان کوفه را تحت فشار قرار داد. برخي از جانبرکفان در طول 20 سال به شهادت رسيدند يا از اين شهر به جاهاي ديگر پراکنده شدند. بنابر اين در زمان قيام امام حسين(ع) عده معدودي جانبرکف باقي ماندند.
* حضور کوفيان در لشکر ابنزياد
فاطمي در خصوص صحت حضور کوفيان در لشکر ابن زياد اظهار ميکند: در تاريخ آمده است که عمر بن سعد در کربلا از عدهاي از سران قبايل که نامه به امام نوشته بودند، خواست تا نزد حضرت بروند از علت آمدن و هدف او سؤال کنند؛ اما آنها به خاطر نامهنگاريهايشان حيا کردند و نرفتند. امام حسين(ع) خطاب به دشمن به اين مضمون ندا داد: «اي شبث بن ربعي، اي حجار بن ابجر، اي قيس بن اشعث، اي يزيد بن حارث، مگر براي من نام ننوشتيد که وقت چيدن ميوه فرا رسيده و لشکر تو آماده است و به کوفه بيا؟»
اين کارشناس علوم اسلامي در ادامه در پاسخ به اين سؤال که چرا کوفيان با امام جنگيدند؟! ميگويد: جهت پاسخ به اين پرسش توجه به چند نکته اهميت دارد: در ابتدا بايد گفت که نه تنها دليلي نداريم که حضور همه کوفيان در لشکر عمر سعد داوطلبانه بوده، بلکه منابع تاريخي معتبر گواهي ميدهند که ابنزياد به اجبار مردم را به سپاه خود ميکشاند. او در يکي از تهديدهاي خود براي راهي کردن مردم به سوي کربلا چنين گفت: «همه مردان بايد همراه لشکر من حرکت کند. از اين به بعد هر متخلفي را در شهر بيابيم، ذمه ما از او بري ميشود.» سپس به چند تن از مأموران خود دستور داد تا در شهر بگردند و آنان را امر به اطاعت و حضور در لشکر کنند و از عاقبت نافرماني بترسانند.
وي ميافزايد: ابن زياد به سويد بن عبدالرحمان نقري با همراهي عدهاي مأموريت داد تا در کوفه بگردند و متخلفان از دستور او را بياورند. آنان مردي شامي را يافتند که براي گرفتن مالالارث به کوفه آمده بود. او را نزد ابنزياد فرستادند و به دستور او گردنش را زدند. هيچ شخص بالغي در کوفه نماند و همه به عنوان لشکريان ابنزياد از شهر خارج شدند. اگرچه اين نقل، مبالغهآميز به نظر ميرسد، اما حکايت از اوج عقبگرد مردم دارد. معقول نيست تا چند روز پيش آنگونه از امام و مسلم حمايت کنند و يکباره بر ضد امام شوند! اين امر به روشني حکايت از اجبار دارد.
وي تصريح ميکند: امام حسين(ع) در راه به چند نفر برخورد که از کوفه آمده بودند. وقتي از اوضاع مردم آن شهر پرسيد، مجمّع بن عبدالله جواب داد: «دلهاي مردم با تو است؛ اما فردا بر ضد تو شمشير خواهند کشيد.» اين پاسخ ميتواند اشاره به اجبار آنها داشته باشد. شاهد ديگر که نشان ميدهد عده زيادي از کوفيان به اجبار در لشکر دشمن حضور يافتند، اين است که از هر هزار نفري که از کوفه خارج ميشدند، تنها سيصد، چهارصد تن يا کمتر به مقصد ميرسيدند و بقيه در ميان راه از لشکر جدا ميشدند؛ بلکه ميگريختند.
اين محقق علوم اسلامي تأکيد ميکند: بنابراين بيشتر کوفيان به اجبار در سپاه عبيدالله حضور يافتند و عده زيادي از آنها موفق شدند در بين راه از سپاه جدا شوند و بقيهاي که تا پايان، لشکر دشمن را همراهي کردند، مجوزي براي اين عمل خود نداشتند و از اين جهت مذمومند. البته آن عدهاي که از سپاه دشمن جدا شدند و توانايي حضور در سپاه امام را داشتند اما خودداري کردند، نيز مذمومند. بنابراين همه کوفيان برضد امام شمشير نکشيدند.
وي ادامه ميدهد: همچنين درباره علت حضور کوفيان در لشکر ابنزياد ميتوان اظهار کرد که نه تنها عبيدالله به اجبار مردم را به سپاه خود فرا ميخواند؛ بلکه بسيار مراقب بود که کسي به امام ملحق نشود. هنگامي که امام در کربلا بود، حبيب بن مظاهر از عدهاي از بني اسد خواست تا به ياري حضرت بشتابند و آنان نيز پذيرفتند. وقتي خبر به عمرسعد رسيد، گروهي را فرستاد و مانع پيوستن آنها به امام شدند و بنياسد به خانههايشان باز گشتند. در عين حال برخي کوفيان خود را به امام رساندند و به شهادت رسيدند و اگر کنترلهاي ابنزياد نبود، ظاهراً تعداد پيوستگان به امام، بيش از اينها بود. گذشت که بيشتر کوفيان در نيمه راه از لشکر عبيدالله ميگريختند و آماري که از تعداد لشکريان دشمن ميدهند، معمولاً يا مبالغهآميز است و يا اينکه مربوط به زمان حرکت از کوفه است. بعيد به نظر ميرسد که تعداد لشکريان عبيدالله در کربلا به بيش از ده هزار نفر برسد.
وي ادامه ميدهد: در ذکر دلايل ديگر ميتوان اظهار کرد که منافقاني ميان دعوتکنندگان بودند و بخشي از همراهيان عمر سعد را اينان تشکيل ميدادند. همچنين ممکن است عدهاي صرفاً از روي ناداني جهت مشاهده ماجرا همراه عمر سعد رفته باشند. اينان نيز خطاکار و مسئولند؛ زيرا کمترين نتيجه اين همراهي، سياهي لشکر شدن به نفع عمر سعد است و تأثير منفي در روحيه طرف مقابل است، اگرچه سپاهيان امام تزلزلناپذير بودند. عدهاي هم احتمالاً از روي فرصتطلبي و براي رفع سوء ظن و جلب منافع شخصي، در لشکر عمر سعد عليه امام(ع) حاضر بودند. و نبايد از اين موضوع چشمپوشي کرد که جنگ براي برخي مردمان جنگجو، صرفاً جنبه مادي دارد و هدفشان رسيدن به غنائم است و جنگ آنها پايه اعتقادي ندارد.
* مبالغهها و نسبتهاي ناروا
وي تأکيد ميکند: کوفه شهري شيعهنشين شناخته شده و ساکنان آن خدمات ارزشمندي در ترويج تشيع از خود نشان دادند. از سوي ديگر تاريخ قرون اوليه غالباً توسط غيرشيعيان و وابستگان به دستگاه بنياميه و بنيعباس ـ که نسبت به کوفيان نفرت داشتند ـ نوشته شده است. به نظر ميرسد در مورد بيوفايي کوفيان مبالغههاي زيادي شده است؛ به گونهاي که بدون در نظر گرفتن خدمات و رشادتهاي آنها، ضرب المثل در بيوفايي شدند.
فاطمي ادامه ميدهد: در نقلي آمده است که وقتي فرزدق در راه به امام عرض کرد که دلهاي کوفيان با حضرت است اما شمشيرهايشان با بنياميه، امام فرمود: «اي فرزدق، اينان قومي هستند که از شيطان پيروي ميکنند و پيروي از خداي رحمان را ترک کردهاند؛ فساد را در زمين اظهار و حدود الهي را ابطال، خمر نوشيدند و اموال فقرا و مساکين را غصب کردند.» نخستين اشکال به اين نقل اين است که چرا امام بايد به دعوت پيروان شيطان، مفسدان في الارض و شرابخواران و غاصبان، لبيک گويد؟! امام هرگز دعوت مردماني با اين ويژگيها را نميپذيرد. از سوي ديگر تاريخ، عدم صحت چنين نسبتها به کوفيان را نشان ميدهد. در منبع ديگر سخن امام به گونهاي ديگر نقل شده که منطقي و جامعهشناسانه است: «مردم بنده مالند و دين لقلقه زبان آنها است. تا وقتي که دين سبب رونق زندگي آنها است گرد آن را ميگيرند؛ اما وقتي با بلا مورد آزمايش قرار ميگيرند، دينداران کم ميشوند.»
وي ادامه ميدهد: ويژگيهايي که امام(ع) برشمرده مخصوص کوفيان نيست؛ بلکه در مورد عموم مردم صادق است و الف و لام در کلمه «الناس» به معناي «کل» است. از امام سخنان ديگري نيز هنگام خبر گرفتن از فرزدق نقل شده که با اين سخن تنافي ندارند و ممکن است آنها نيز از حضرت صادر شده باشد. از يک طرف تاريخ قرون اوليه غالباً به دست وابستگان به حکومت نوشته شده و از سوي ديگر از عصر صفويه به بعد، به واقعه عاشورا بيشتر به عنوان حادثهاي عاطفي و حزنزا مينگريستند و چون بيوفا نشان دادن کوفيان، سبب تحريک عواطف ميشود، به آن بيشتر شاخ و برگ دادهاند. گذشت که در ميان دعوتکنندگان، کساني بودهاند که در دعوتشان صادق نبودند؛ اما هنگام اظهار نظر در مورد مردم يک شهر بايد اکثريت و عموم مردم را در نظر گرفت نه عدهاي خاص.
* کوفيان اعمال تعجبانگيزي انجام ندادند
اين محقق ادامه ميدهد: کمانصافيها در معرفي کوفياني که بخش عمدهاي از آنها شيعه بودند، چنين تصويري را ترسيم کرده که آنان يک روز امام حسين(ع) را براي تشکيل حکومت دعوت کردند و پس از پذيرفتن امام، بدون اينکه اتفاق مهمي افتاده باشد، پشيمان شدند و نه تنها از اطراف مسلم پراکنده شدند، بلکه امام و يارانش را به شهادت رساندند. کوفيان در دعوت از امام و بيعت با مسلم در آن شرايط، رفتاري منطقي از خود نشان دادند؛ اما پيشبيني حضور عبيدالله و رفتار خشن او را نميکردند. عملکرد زيرکانه و خشونتآميزي که عبيدالله پيش گرفته بود، اگر ديگر جوامع هم به جاي کوفيان بودند، عادتاً همان عقبنشيني را ميکردند. در شهرهاي ديگر نيز حرکت درخور توجهي در حمايت امام حسين(ع) ديده نشد. در حالي که در کوفه جنبش گستردهاي شکل گرفت هرچند به نتيجه نرسيد؛ اما ميبينيم بيشترين مذمتها متوجه کوفيان است. بر اساس عوامل ظاهري ميتوان چنين تحليلي را ارائه داد که اگر عبيدالله نميآمد، نعمان بن بشير توان مقابله با مردم را نداشت و امام با آمدن به کوفه حکومت اسلامي را تشکيل ميداد و موفقيتهايي نصيب حضرت ميشد.
وي ادامه ميدهد: به نظر ميرسد بخشي از مردم کوفه به جهت عدم همراهي با امام ـ اگر توان پيوستن به حضرت را داشتند ـ به ويژه آنان که در جنگ با امام شرکت کردند، مذمومند؛ اما آنها انسانهاي استثنايي و با ويژگيهاي منحصر به خود نبودند. شرايطي آنجا حاکم بود که اگر در هر جاي ديگر اين شرايط جمع ميشد همين اتفاقات رخ ميداد؛ چنانکه وجوه مشابه زيادي ميان حرکتهاي انقلابي کوفيان با حرکتهاي انقلابي مردم ديگر ديده ميشود. به نظر ميرسد آن عده از کوفياني که دعوتنامه نوشتند و تحت فشار عبيداللَّه از پيمان خود دست برداشتند و در لشکر عمر سعد نيز حضور نيافتند، هرچند خطاکارند اما بعيد نيست در قيامت مورد شفاعت حضرت اباعبداللَّه الحسين(ع) قرار گيرند. اگر منصفانه نگاه کنيم تعجب از اين افراد نيست؛ بلکه بايد از امثال حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و ابوثمامه صائدي تعجب کرد که تا پاي جان ايستادگي کردند.
سيد حسن فاطمي موحد، محقق علوم انساني و نويسنده مقالات ديني و تاريخ اسلام، سخنان خود را اينگونه به اتمام ميرساند: در پايان به عنوان مؤيد سخنانم، سخني از مرحوم حجتالاسلام دکتر محمدابراهيم آيتي را ميآورم که گفت: «قرنهاست که بسياري از مردم، اهل کوفه را براي اين بيوفايي و پيمانشکني ملامت کردهاند و چنانکه به اصحاب و ياران باوفاي امام(ع) درود و سلام فرستادهاند، به اينان که روزي وعده نصرت دادند و پيمان فداکاري بستند و روزي هم به روي امام شمشير کشيدند و تا پاي کشتن وي ايستادگي کردند لعنت و نفرين کردهاند. اما انصاف اين است که مردم کوفه کاري بر خلاف معمول و عملي که موجب حيرت باشد انجام ندادهاند و هر دو کارشان بر طريق قاعده بود: هم آن نامهها که نوشتند و هم آن شمشيرها که به روي امام کشيدند.»