محسن شهرياري دانشجوي رشته برق در دانشگاه صنعتي شريف است. محسن خصوصيات بارزي مانند سربه زير بودن و رک گويي دارد. جالب است بدانيد که اين فرزند شهيد دغدغهاي جز زنده نگه داشتن شخصيت پدرش ندارد.
به گزارش مشرق به نقل از برنا، فرزند شهيد شهرياري در مورد روز حادثه ميگويد: اکثر روزها به همراه پدر تا دانشگاه ميرفتم و بعد خودش سرکار ميرفت. آن روز کلاسم دير شروع ميشد و به همين دليل به همراه او نرفتم.
مادرم پيش از روز حادثه شايد يک يا 2 روز به همراه پدر ميرفت (در حدي کم که حتي تعداد روزها را به خاطر ندارم) ولي روز حادثه به دليل اينکه ماشين مادرم پلاکش زوج بود با ماشين پدر رفت.
در زمان حادثه، موتوري که بمب را به ماشين پدر چسباند، کلاه کاسکت به سر داشت و قابل شناسايي نبود. بمب در حين حرکت به ماشين وصل شد البته در آن زمان به دليل ترافيک مقداري سرعت خودرو کم بوده است. راننده متوجه ميشود و به پدر و مادرم ميگويد که از ماشين خارج شوند. مادرم به دليل اينکه عقب نشسته بود، توانست سريع پياده شود، ولي متأسفانه پدر که سمت راست نشسته بود، وقتي ميخواسته کمربند را باز کند، کمربند باز نميشود. مادر هم که ميخواست در را براي پدر باز کند، بمب به سمت صورتش منفجر ميشود.
الحمد ا... اوضاع جسمي مادرم بهتر شده است. آسيب حياتي نديده بود. استخوان پاي چپ او از زير زانو خرد شده، ولي عصب پا آسيب نديده است. فعلا در منزل با عصا راه ميروند. در کل حالشان خوب است.
شهيد شهرياري از پنج سالگي نماز ميخواند
محسن شهرياري در مورد معنويت پدر شهيدش ناگفتههاي زيادي را بازگو ميکند:
از کودکي ارادت خاصي نسبت به آيت ا... جوادي آملي داشت. مادر بزرگم تعريف ميکند که اگر تلويزيون روشن ميشد و تفسير ايشان پخش ميشد، حتما آن برنامه را کامل گوش ميداد. از همان ابتدا که تفسير قرآن آيت ا... جوادي آملي شروع شد، پدرم بر پيگيري آن تأکيد داشته است.
اين اواخر نيز که CD و لوازم صوتي همراه آمده بود، در زمانهايي که کار فکري نداشت، اين تفاسير را گوش ميداد. پدرم به کلاسهاي اخلاق استاد طيب نيز ميرفت که در مورد محبت اهل بيت و اخلاق اسلامي بود.
از آن زمان که خاطر دارم نماز شب پدرم ترک نميشد. هر شب قرآن ميخواند و خيلي به مستحبات تأکيد داشت. مادر بزرگم ميگفت: پدر از پنج سالگي نمازهايش را کامل ميخواند و روزه ميگرفت. از دوران کودکي تزکيه نفس را شروع کرده بود و تا همين اواخر نيز حفظش کرد. پدرم شعرهاي حافظ را خيلي دوست داشت.
فرزند شهيد شهرياري صحنههاي خاصي از پدرش در ذهن دارد: ما در خانه پدر را زياد نميديديم و بيشتر سر کار بودند. پدرم هميشه لبخند روي صورتش بود. گاهي با هم شوخي ميکرديم، ولي سر کار همه چيز را جدي ميگرفت. در داخل کلاس، معلمي دقيق بود؛ ولي خارج کار از جدي بودن فاصله ميگرفت.
پدر در تعيين رشته ام کمکم کرد
محسن شهرياري در مورد همراهي علمي پدر با خود ميگويد: پدرم رتبه 2 کنکور و ليسانس مهندسي الکترونيک دانشگاه اميرکبير بود. به نوعي رشته اش برقي بود. مادرم نيز در رشته فيزيک تحصيل ميکرد که بعد در مقطع ارشد وارد رشته فيزيک هستهاي شد.
به رياضيات علاقه مند بودم. پدرم نيز در اولين دوره مسابقات رياضي کشوري مقام داشت. در بحث تئوري خيلي قوي بود. بخشي از علاقه منديام به رياضي به خاطر پدرم است. مثلا گاهي به خانه ميآمد و مسأله رياضي را جلويم قرار ميداد و ميخواست آن را حل کنم. مسأله را که حل ميکردم، بعد مسأله ديگري را به پدر ميدادم و به او ميگفتم "حالا شما اين را حل کن!"
خيلي از مباحث علمي را نميشناختم، ولي پدر نکتهاي را ميگفت و من را علاقه مند ميکرد. بعد ميرفت و کتابي را از دوستانش برايم ميگرفت و به وسيله آن کتاب ميتوانستم در آن مبحث پيشرفت کنم.
پسر شهيد شهرياري در ادامه ميگويد: در موضوع انتخاب رشته دانشگاهي خيلي با پدر مشورت ميکردم. از پدر ميخواستم که گرايشهاي برق را برايم توضيح دهد، يا تفاوت رشتههاي مکانيک را با برق برايم توضيح دهد.
انتخابهاي کنکورم هشت رشته بود که دست آخر در رشته برق قبول شدم. رتبه ام در کنکور 2472 منطقه و 386 کل بود. چون در المپياد مدال نقره داشتم و پدرم نيز عضو هيأت علمي بود، داراي سهميه بودم.
شهيد شهرياري براي دانشجويان وقت ميگذاشت
فرزند شهيد شهرياري در مورد رابطه پدرش با شاگردان خود نيز ميگويد: پدرم در کلاس درس با شاگردانش کاملا جدي برخورد ميکرد و همان نمرهاي را که دريافت کرده بودند را به آنها ميداد. شاگردان پدرم به خاطر مسايل عادي هيچ وقت به منزل مراجعه نميکردند.
گاهي شاگردان مدرسهاي که پدرم در گذشته معلم آنجا بود براي ديدن اش ميآمدند. هر کدام از آن شاگرادان، براي خود کسي شده بودند. ولي براي مسايل نمره گرفتن و ... سراغ پدر نميآمدند. چون پدرم در دانشگاه خيلي براي دانشجويان وقت ميگذاشت.
شهرياري از رابطه پدر و مادر خود نکات زيبايي را بيان ميکند که نشان دهنده عمق پيوند اين خانواده است. محسن دراين باره ميگويد: آشنايي پدر و مادرم در دانشگاه در مقطع فوق ليسانس بود. در يکي از درسها به نام (ديناميک راکتور)؛ استاد از پدرم ميخواهد که آن قسمت را او تدريس کند. در واقع در آن مرحله مادرم شاگرد پدرم شده بود. آشنايي آنها در آن کلاس درس بود.
اتاق کار پدرم و مادرم در دانشگاه به يکديگر نزديک بود. گاهي مادرم براي پدرم چاي ميبرد يا پدر براي مادر شکلات و ميوه ميبرد. مخصوصا پدرم وقتي غرق کار ميشد همه چيز را فراموش ميکرد، اما حواس مادرم به او بود. هميشه پيش هم بودند. نزديک ترين دوستان انسان کساني هستند که بيشتر با آنها هستيد.
در خانه مباحثه علمي داشتيم
محسن شهرياري در مورد رابطه خود با پدر ميگويد:از بچگي به رياضيات علاقه مند بودم. در واقع اسباب بازي ام کتاب رياضي بود. روي مسايل رياضي خيلي با پدر بحث ميکردم. در برخي از موارد نيز بحث اعتقادي ميکرديم. گاهي اوقات پدر وقتي ميديد که با موضوعي اعتقادي کلنجار ميروم با استفاده از مطالب کتبي، سعي ميکرد گرههاي ذهني ام. را باز کند؛ ولي خيلي بر سر مسايل اجتماعي و سياسي به دليل درگير نبودن هيچ کدام از ما روي سر اين مسايل، با هم بحث نميکرديم. البته گاهي اوقات اخبار چيزي ميگفت و من متوجه آن مساله نميشدم و از پدر ميپرسيدم او هم توضيح ميداد و موضوع را باز ميکرد.
الحمدالله مشکلي در مورد مشکلات تامين بودن نداشتم.پدرم هميشه سعي ميکرد شرايطم فراهم باشد. هيچ وقت در وضع بدي نبودم که بخواهم گلايهاي داشته باشم.
فرزند شهيد مجيد شهرياري درباره کساني که دوست دارند مانند پدرش شوند ميگويد: هر کسي در هر جايي که بوده گوشهاي از شخصيت پدرم را ديده است. من نميدانم چه چيزي به آنها بگويم. خودم پدرم را ديده ام و اگر ميخواهم مثل او شوم ميدانم که بايد چه خصوصياتي از من شبيه پدرم باشد.بعضي وقتها انسان ميداند ميخواهد به کجا برسد ولي نميداند چطور. اگر کسي ميخواهد راه يک فرد را ادامه دهد بايد ببيند او چطور آن راه را رفته، بعد همان راه را برود.
با زنده نگه داشتن شخصيت معنوي پدرم از دشمن انتقام ميگيرم
فرزند بزرگ شهيد شهرياري درباره دليل ترور پدرش ميگويد:مطمئنا دشمن براي جلوگيري از بروز اين توانمنديها اين دو دانشمند هستهاي را ترور کرد. به صورت شخصي نيز اگر نگاه کنيد ميبينيد که خانواده شهيد عليمحمدي بسيار مذهبي هستند - بعضا خود اين افراد نيز به عنوان چهرههاي مذهبي شناخته ميشدند- درياي علم و دانشي که اين دو بزرگوار داشتند در مقابل شخصيت اخلاقي آنها بسيار کوچک بود.
مسالهاي که باعث عروج ملکوتي اين دو عزيز شد، جنبه معنوي آنها بود. اين مساله است که دشمن از ما گرفت. چيزي که بايد به دنبال آن باشيم احياي شخصيت معنوي پدرم است.
اگر بخواهم انتقامي از دشمن بگيرم بايد جنبه معنوي شخصيت پدرم را زنده نگه دارم. هر کسي که احساس ميکند پدرم حقي به گردن او دارد، بايد اين کار را انجام دهد.
اگر يک نفر نماز خود را اول وقت -مسالهاي که پدرم بسيار روي آن تاکيد داشت و هر جا که بوديم نماز خود را ميخواند- بخواند، خون پدرم هدر نرفته است.
علت انتخاب رشته مهندسي هستهاي از طرف پدرم اين بود که احساس ميکرد در اين مورد ضعيف هستيم و وظيفه خود را پيشرفت در اين زمينه ميدانست.
عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد
وي در پاسخ به اين سؤال که اگر با قاتل پدرت روبهرو شوي به او چه ميگويي، ميگويد: من حرفي به او نميزنم. تکليف او مشخص است. از او زياد ناراحت نيستم، چون او فقط يک عامل است. دشمن اصلي شخص ديگري است. گاهي اوقات فکر ميکنم اين فرد واسطهاي بود براي اينکه پدرم به معبود برسد. خدا اراده اش را به وسيله انسانهايي به ثمر ميرساند. "عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد"
فرزند شهيد شهرياري تواضع را از پدر خود به ارث برده است. وقتي از او ميخواهيم توصيهاي به مردم داشته باشد، ميگويد: من کوچکتر از آن هستم که بخواهم توصيهاي کنم. دوستان پدرم خاطرهاي از او نقل ميکنند که من نيز آن را بازگو ميکنم. ظاهرا بابا به همراه تعدادي از همکاران از مقابل ساختمان نيمه کاره دانشکده رد ميشدند که ناگهان کارگري با لباسهاي خاکي ميآيد پدرم را بغل ميکند و بابا نيز با او خوش و بش ميکند. برخورد شهيد شهرياري با افرادي که از نظر مقام اجتماعي پايينتر بودند هرگز برخورد يک فرد بالادست با پايين دست نبود. پدرم هيچ گاه مستقيم به من نميگفت اين کار را انجام بده يا نه بيشتر با عمل خود به ما آموزش ميداد.
گاهي اوقات شعري از ملاهاشم زنجاني را ميخواند «ادب خوب است ادب خوب است ادب خوب/ هر آنکس بي ادب شد ميخورد چوب» اين شعر را زياد به من ميگفت.
فرزند دانشمند شهيد فيزيک هستهاي در انتها کمي از دغدغههاي خود براي کشورش ميگويد: سعي ميکنم بيشتر در زمان حال زندگي کرده و براي آينده برنامه ريزي کنم. خداوند اين قدرت را به انسان داده که بفهمد چه کاري درست است. نگاهم اين است که در جايي که هستم، بهترين باشم.
ممکن است بروم نانوا بشوم. بايد يک نانواي خوب باشم. شايد شغل ديگري داشته باشم. مهم نيست که من چه کاره هستم، مهم اين است که در کار خود بهترين باشم. اميدوارم خودم از خودم راضي باشم. نه به معناي از خودراضي و مغرور بودن. يعني احساس کنم کاري که بايد انجام ميدادم را به سرانجام رسانده ام.
آيت ا... جوادي آملي ميفرمودند: وقتي امام زمان (عج) ظهور ميکند جامعه را با زور اداره نميکند، بلکه سطح فهم و درک انسانهاي آن زمان آنقدر بالا ميرود که (اشاره کردند به کودکي که در مجلس بود) اگر مملکت را دست اين بچه هم بدهي، ميتواند آن را اداره کند. چون هر کسي کار خود را در جامعه درست انجام خواهد داد. اميدوارم به اين نقطه برسيم.
محسن شهرياري در انتها به عکس پدر که مقابلش قرار دارد، جمله جالبي ميگويد: «خوب سرمان را شلوغ کردي».