کد خبر 253800
تاریخ انتشار: ۱۳ مهر ۱۳۹۲ - ۱۳:۰۵

سعید تشکری پس از به دست آوردن قدرت تکلمش بعد از 8 ماه بیماری گفت: سئوالم این است که آیا ما جرمی جز غرورمان داریم و یا شرف کاری و تعهدمان؟ و سئوال دیگری که ذهن خودم را درگیر کرده این است که با وجود بیماری ام‌.اس که هنوز با من سمج است، چگونه تعهدات کاری را که بابت هزینه‌های درمان کیست حنجره قبول کردم به اتمام برسانم؟

گروه فرهنگی مشرق - سعید تشکری، رمان‌نویس و کارگردان تئاتر که در هشت ماه گذشته به علت عوارض ناشی از بیماری «ام اس» قدرت تکلم خود را از دست داده بود، در همین هفته و پس از طی سه ماه درمان سخت لیزرتراپی و دو عمل جراحی و سپری کردن دوران ایزوله در بیمارستانی در تهران توانست در حالی که بیماری ام اس وی کماکان در مرحله وخیمی قرار دارد، قدرت تکلم خود را به دست آورده و پس از هشت ماه لب به سخن باز کند.
 
گفتگوی مهر با سعید تشکری به همین مناسبت در نهایت منجر به ارائه یادداشت زیر توسط وی شد که در ادامه از نگاه شما می‌گذرد:
 
اول با سرگیجه به سراغم آمد. زمستان 87 است. بدون هیچ مقدمه‌ای به زمین می‌افتم. عینكم می‌شكند و دستم زیر بدنم می‌ماند. آن را در حد یك سرگیجه‌ معمولی می‌پندارم. یك ماهی می‌گذرد. در یك غروب جمعه به حرم می‌روم. در بازگشت دوباره همان اتفاق تكرار می‌شود. این بار در جوی آب می‌افتم و پایم می‌شكند. فاصله‌ زمین افتادن‌ها و عدم تعادل، كم و كمتر می‌شود و من آرام آرام می‌فهمم كه این میهمان ناخوانده در خانه‌ تنم، ماندگار شده است. دكتر و آزمایش! اما طبق معمول، پیش‌بینی دكترها مثل عدم قطعیت جناب هایزنبرگ و فرضیه‌ كوانتوم در آخرین لحظه باز هم با عدم قطعیت اعلام می‌شود. ام اس در ناحیه‌ نخاع پشت گردن خودش را نشان داده است. زمین خوردن‌های پیاپی، عدم دید درست، خستگی مفرط!
 
درمان آغاز می‌شود. باید وزن كم كنی. كم می‌كنم. باید ورزش كنی. ورزش می‌كنم. باید اطرافیانت وضعیت تو را بدانند، اما كسی نمی‌داند. وابستگی شدید به داروهای خاص و گرانی آن، باعث می‌شود با شدت بیشتری كار كنم و با همان شدت بیماری ام اس بر من می‌تازد.
 
به دلایل مختلفی که هنوز هم به آنها معتقدم سعی کردم بیماری را مخفی نگاه دارم، اما موفق نشدم. یکی از دوستان به طور اتفاقی من را در مرکز درمان بیماران ام‌ .اس در مشهد در سال 88 دید و خبر این بیماری و ابتلای من به آن در میان جامعه هنرمندان مشهد پیچید، اما متاسفانه این خبر هم مثل خیلی از خبرهای خوب یا بد، فقط پخش شد و من واکنش خاصی از سوی فرد یا نهادی ندیدم.
 
خبر بیماری را به یار همیشه دیرینم، سیدمهدی شجاعی می‌دهم. زمان می‌گذرد. اما بیماری از من نمی‌گذرد. سیدمهدی شجای مردانه كنارم می‌ایستد و ایستاده است و من دلخوش به اینكه با درمانی پیوسته زندگی عادی را افتان و خیزان، گاه با بستری شدنِ مقطعی و ام آر آی و سی تی اسكن‌های مختلف خواهم داشت و بیماری را می‌توانم به كنترل درآورم. تقریباً به این وضع خو كرده‌ام. نگارش سریال زمانه از راه می‌رسد. من و علیرضا كاظمی‌پور، نگارش سریال زمانه را آغاز می‌كنیم. به تهران می‌روم و باز می‌گردم. اما نمی‌توانم تا پایان سریال كنار گروه بمانم. از نیمه‌ راه خودم را حذف می‌كنم. آنها راز مرا نمی‌دانند. بهانه‌ام دوری راه است. اما خودم می‌دانم چه چیزی سلول‌های فكری مرا نشانه رفته است. پخش سریال زمانه آغاز می‌شود. همه از من می‌پرسند كه چرا نیمه‌ سریال و پس از نگارش بخش اول، كنار رفته‌ام. اما من در مشهدم. رمان‌ها و مجموعه‌ آثارم در تهران توسط انتشارات نیستان منتشر می‌شود. آیین بزرگداشت به همت حسن عابدی عزیز در بجنورد در چهارچوب جشنواره تئاتر رضوی برگزار می‌شود. نادر برهانی یار همیشه آنجاست، اما دریغ از حضور یک مدیر از مدیران استان خراسان رضوی.
 
در این مراسم محسن خسروی نازنین به عنوان مجری مراسم، تمام وضعیت بیماری مرا به شکل صریح و روشن بازگو می‌کند. اما دریغ...!
 
زمستان 91 از راه می‌رسد. برف سنگینی می‌بارد. نزدیك بیمارستان امام رضای مشهد، برای دیدار پزشكم و تزریق بتافرن كه این روزها حكم كیمیا را یافته است، سخت به زمین می‌خورم. هیچ جایی از بدنم نمی‌شكند. برف نرم است. برمی‌خیزم. احساس ناخوشایندی گلویم را می‌آزارد. پزشكم، پس از معاینه، بدون آنكه رازِ پنهان را آشكار سازد، به من كه از كمبود دارو به خاطر مشكلات ارز و تحریم می‌نالم، به آرامی می‌گوید: آقای تشكری صبور باشید و دیگر صبحِ برفی فردا، نمی‌توانم حتی كلامی سخن بگویم. كیست در غدد لنفاوی و پیشروی ام اس، قدرت بیانم را می‌گیرد. یك راست به حرم می‌روم و انگار عالمی دیگر باید آغاز كنم. اشك‌ها بر چشم‌ها از نزدیك‌ترین تا دورترین. از غمخوارترین تا ... همه ناباورانه می‌پرسند تا كی نمی‌توانی سخن بگویی؟ نوروز از راه می‌رسد. پاسخ تلفنِ نادر برهانی مهربان را با یك پیام كوتاه می‌فرستم. و حالا همه می‌خواهند مرا ببینند و من از همه می‌گریزم.  
 
مدیران و بزرگان فرهنگی شهر مشهد در تمام مدت بیماری هیچ کمکی برای درمان من نکردند و من حتی با وجود از دست دادن قدرت تکلم، به ناچار صبح‌ها از  ساعت 7:30 تا 14 به کارهایم می‌پرداختم و می‌نوشتم و عصر از دو تا نیمه‌های شب در بیمارستان مشغول مداوا بودم و بعد از مدتی این را خیلی‌ها می‌دانستند، اما نخواستند و یا نتوانستند کاری انجام دهند. اگر کمکی به من می‌شد و می‌شود تنها از ناحیه رفاقت‌هاست و نه مدیریت‌های مدعی.
 
نوبت به جراحی حنجره رسید. آنقدر هزینه‌ها سر‌سام آور بود که خودم از انجامش منصرف شدم و لطف دوستان برای هماهنگی آمدن یک تیم پزشک از آلمان به تهران برای لیزردرمانی و جراحی بود که در نهایت من را امروز و پس از سه ماه ایزوله‌ مطلق و هشت ماه عدم تکلم، قادر به صحبت با شما کرده است. بد نیست بدانید در همین مدت از دست دادن قدرت تکلم، قرارداد اجرای نمایش «وقتی زمین دروغ می‌گوید» در تهران با همراهی دوستان شریفم برای پشتیبانی از من امضاء شد و در بدترین شرایط جسمی و بیماریِ من، این نمایش روی صحنه رفت.
 
در طول مدت بیماری و به واسطه‌ پرداخت هزینه‌ها مجبور بودم که از دوستانم بخواهم به نمایندگی از من به سراغ نهادها و اشخاص بروند و طلب من بابت کارهای انجام شده‌ام را وصول کنند. و یا یکی از شاگردانم که مرا همراهی می‌كند، حكم زبان مرا پیدا كرده بود. جای من تلفنم را پاسخ می‌داد و كارهایم را پیگیری می‌كرد.
 
اما مشکلات ادامه داشت. حتی وقتی توسط یکی از دوستانم سراغ وام صندوق هنرمندان رفتیم و در نهایت رضایت مدیر آن مجموعه جلب شد، به دلیل نبود بودجه، وامی پرداخت نشد.
 
باز هم تاکید می‌کنم که تنها دوستانم از سر رفاقت سعی می‌كنند هر طور می‌توانند باری از دوشم بردارند. از حسین پارسایی گرانقدر و حسین مسافر آستانه‌ عزیز، آقای حمیدرضا شاه‌آبادی بزرگوار، تا سیدمهدی شجاعی همیشه مهربان که خلاقیتِ قلمم را باور دارند و یارمندانه زمینه‌ فعالیت را علیرغم بیماری برای من فراهم ساخته‌اند و معدود دوستان خبرنگار که بودنم با و جود بیماری را دائم یادآوری کردند.
 
حالا سئوالم این است که آیا ما جرمی جز غرورمان داریم و یا شرف کاری و تعهدمان؟ و سئوال دیگری که ذهن خودم را درگیر کرده این است با وجود بیماری ام اس که هنوز سمج با من است چگونه تعهدات کاری را که بابت هزینه‌های درمان کیست حنجره قبول کردم به اتمام برسانم؟
 
تصمیم دارم به زودی نوشتن رمانی با عنوان «زلف هندو» را شروع کنم که داستانش به نویسنده‌ای باز می‌گردد که در کشاکش مبارزه با بیماری‌اش آدم‌های پیرامون خود را می‌شناسد و چهره واقعی آنها را کشف می‌کند. آن هم در شرایطی که او صدایی برای تکلم ندارد و تنهاست.
 
سعید تشکری، مثل صدها هنرمند دیگر با قطع بیمه‌ هنرمندان با چالشی دیگر برای حل مشکلات خود دست به گریبان است و عدم وابستگی مالی او به هیچ ارگان دولتی یا خصوصی نگرانی‌های او را چند برابر کرده است. ام اس تنها همدم همیشگی اوست. و همه‌ این حرفها ـ در آیین بزرگداشت او در مراسم اختتامیه‌ جشنواره تئاتر مقاوت که در تالار وحدت برگزار شد ـ در چهره‌ رنجورش پیداست.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس