کد خبر 249503
تاریخ انتشار: ۲۶ شهریور ۱۳۹۲ - ۱۲:۲۲

من «اوج» و بچه‌هایش را نمی‌شناسم. فقط خوب می‌فهمم آنها با همت بلندشان به جای همه آن رفقا و مدیران و ادارات دارند ادای دین می‌کنند. جای سیاست مدارانی که به جای دلجویی، از تو شکایت کردند. جای همه مدیرانی که وقت بیداری تو خود را به خواب زدند جای...نفس‌شان گرم و آفرین به غیرت‌شان.

به گزارش گروه فرهنگی مشرق، مراسم بزرگداشت محمدحسین جعفریان، شاعر، نویسنده و مستندساز امروز ساعت 17 در نخلستان اوج برگزار می‌شود.

به همین مناسبت ساقی جعفریان همسر وی مطلبی را در وبلاگ خود نوشته که متن آن را در ذیل می‌خوانید:

آقای خوبم سلام!

سه هفته‌ای است که از تو دور افتاده‌ام. روزنامه‌ها نوشته‌اند قراراست برایت بزرگداشت بگیرند.از آنجا که در تماس‌های تلفنی مکررم،هیچ حرفی از آن نزدی، یقین دارم مثل بسیاری چیزها که من بزرگ و بزرگ‌تر می‌بینم‌شان، تو از کنار این یکی هم آرام و معمولی گذشته‌ای. اما من توانایی‌های تو را ندارم. من نمی‌توانم رد شوم. خبر این ماجرا هم خوشحالم کرد و هم غمگین اما چرا حالا؟ این همه سال چطور هیچ‌کس رنج‌های تو را ندید؟ چطور رد شدند از کنار تو، از شعر‌ها، نوشته‌ها، و «حماسه ناتمامت»؟

یادت هست بعد از تصادف دوم، از مشهد که به تهران آمدیم یک روز عاقبت یک ترازو خریدم تا روی آن بایستی و من بفهمم این بشر، این شاعر نحیف که آتش از کلماتش تنوره می‌کشد و بی‌خیال با همه در می‌افتد چند کیلوست؟ هر روز تکیده‌تر می‌شدی و من وحشت زده تر. ترازو را که آوردم سرزنشم کردی اما من کوتاه نیامدم عصاهایت را هم به کمک خواندم به زحمت بلندت کردم. اما نمی‌توانستم نگهت دارم. دست هایت می‌لرزید و مچ‌بند عصاها لق لق می‌کرد. ترسیده بودم، تو را بعد از هفته‌ها روی تخت بیمارستان بودن از جایت بلند کرده بودم. زیربغلت را گرفته بودم.

آقای خوب من، به من تکیه کرده بود، همان مردی که با همین عصاها برای رسیدن به خواسته‌اش هفته‌ها پیاده، کوه‌های افغانستان را در نوردیده بود. بیشتر ترسیدم. دست‌های من هم داشت می‌لرزید. چشمم که به عقربه‌های ترازو افتاد ناگهان احساس کردم دیگر نمی‌توانم وزنت را تحمل کنم، آه خدای من! جهان من فقط سی و پنج کیلو وزن دارد، قهرمان من...و تو سنگین شدی، سنگین و سنگین‌تر و من دست‌هایم دیگر توان ایستاده نگهداشتنت را نداشت.

من خیلی ضعیف‌تر از آن بودم که تکیه گاه تو باشم من آمده بودم به تو تکیه کنم... با صدای ضعیفت بود که به خودم آمدم... نمی‌دانم چه شد که به اینجا رسیدم فقط دلم می‌خواست خیلی زودتر سراغت را می‌گرفتند همان روزهای سی و پنج کیلویی پر دردت، کاش می‌توانستم حرف بزنم، بنویسم، از تمام درد‌های روحی و جسمی که داری و تنها من از آنها باخبرم.

من مرکز فرهنگی «اوج» و بچه‌هایش را نمی‌شناسم. فقط خوب می‌فهمم آنها با همت بلندشان به جای همه آن رفقا و مدیران و ادارات و...دارند ادای دین می‌کنند. جای آنها که درد کشیدنت را دیدند اما انکارت کردند. جای سیاست مدارانی که به جای دلجویی، از تو شکایت کردند. جای همه مدیرانی که وقت بیداری تو خود را به خواب زدند جای...نفس‌شان گرم و آفرین به غیرت‌شان. این بزرگداشت هم تمام می‌شود اما بزرگداشت تو در قلب و جان من که خوب آرزوهایت را می‌شناسم همیشه بر پاست. من شاگرد دغدغه‌های تو هستم، ساحل دریاهای توفانی ات.پس به حرمت معلمی‌ات ببخش بر من این چند خط درد دل را که بدون اجازه ات منتشر کردم.

قربان همیشگی و ازلی و ابدی تو، همسرت: ساقی جعفریان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 3
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 1
  • مجید ۱۳:۲۷ - ۱۳۹۲/۰۶/۲۶
    1 0
    .....روزی پروانه ای گرد شمع میگشت و شمع برای اینکه پروانه به شعله های داغ آن برخورد نکند ؛با تمام توان میسوخت و تولید نور میکرد وپروانه که شاهد آب شدن شمع بود.خودرا به شعله میزد تا ان را خاموش کند و ازتمام شدن آن جلوگیری کند. و ساعتی بعد هردو................
  • خواهرت ۱۶:۴۵ - ۱۳۹۲/۰۶/۲۷
    1 0
    خواهرخوبم؛شيرزن ايراني؛سرچشمه جوشان عشق و وفا و فداكاري وصبر خداقوت خداقوت آرزومند بهترينها برايت هستم...
  • ایرانی ۰۲:۴۹ - ۱۳۹۳/۰۲/۱۶
    0 0
    سلام من امشب در برنامه زنده باد زندگی شما و همسر گرامیتان را دیدم و مختصری با شما آشنا شدم. انشااله همیشه موفق و پیروز در پناه امام زمان باشید.

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس