به گزارش مشرق، پايگاه 598 نوشت: امام صادقعليهالسلام در وصيتبه عبدالله بن جندب مي فرمايد: ياابن جندب، قديما عمر الجهل و قوى اساسه و ذلک لاتخاذهم دين الله لعبا حتى لقد کان المتقرب منهم الى الله بعلمه يريد سواه اولئک هم الظالمون.
«جهل» در فرهنگ اسلامى
امام صادقعليهالسلام دراين فراز از سخن خود مىفرمايند: از ديرباز، بنيان جهل و نادانى قوى گرديده، بازارزش رونق گرفته، پايههايش محکم شده و ريشه دوانده است. امامعليهالسلام در ادامه فرمايش خود، يکى از عوامل رونق دهنده بازار جهل و تحکيم آن را اين مىداند که دين خدا را به بازى گرفتهاند، آن چنان که حتى کسانى که علم خود را وسيله تقرب به خدا قرار دادهاند نيز مقصد و نيتشان خدايى نيست و دنبال غير او هستند. سپس حضرت آنان را ستمگران و ستمپيشگان معرفى مىکند.
براى تبيين اين فراز از روايت مزبور، نياز به توضيح چند نکته است:
اولا، منظور حضرت از اينکه مىفرمايند: «از ديرباز اساس جهل محکم شده، بازارش رونق گرفته و رواج يافته است»، چيست؟ ثانيا «جهل» به معناى ندانستن يک سلسله مفاهيم يا روابط بين پديدههاى طبيعى است. اسباب و مسببات جهان چه ربطى به دين دارد؟ هر قومى از گذشته تاکنون براى شناخت مسائل عالم زحمت کشيدهاند، درس خواندهاند، آزمايش کردهاند و به همان مقدار جهلشان را برطرف کردهاند و به علم دستيافتهاند تا آنجا که در هر رشته، از هندسه و رياضى و مکانيک و ديگر علوم متخصصانى تربيت نمودهاند. پس اين سخن که «جهل از قديم رواج پيدا کرده است، آن هم به دليل اينکه دين خدا را به بازى گرفتهاند» يعنى چه؟
منظور حضرت صادقعليهالسلام از «جهل» در اين روايت، جهلى نيست که در مقابل معلومات مادى به کار مىبريم. از نظر انبيا و اولياعليهمالسلام، معلوماتى که سعادت انسان مرهون يادگيرى آنهاست اينگونه معلومات مادى نيست. دانشهايى را که هر کس بايد براى نيل به سعادت بياموزد، در هر شرايطى از زندگى اجتماعى که قرار دارد و در هر زمانى زندگى مىکند، مربوط به اعتقادات و اصول دين است; شناختخدا، سرنوشت انسان، جهان آخرت، راه صحيح زندگى و مانند آن که به وسيله انبياعليهمالسلام تبيين مىشود. علمى که بشر بدان نيازمند است و اگر نداشته باشد جاهل است اينگونه علمهاست، حتى اگر در ساير زمينهها فيلسوف دهر باشد. کسى که نداند سرنوشت زندگىاش چه مىشود، پس از مرگ به چه عالمى مىرود و چه سرنوشتى در انتظار اوست جاهل است، اگرچه سفينههاى فضاپيما بسازد. «جهل» در فرهنگ انبيا و اولياعليهمالسلام و قرآن به اين مفهوم است. اين معنا با آنچه در بين ما متداول است فرق مىکند.
امام صادقعليهمالسلام پس از اينکه اين دسته از جاهلان را معرفى مىکند، مىفرمايد: آنها بيشترشان مؤمن نيستند. درباره سرگذشت اقوام پيامبران گذشتهعليهمالسلام هم که قرآن سخن مىگويد، مىفرمايد: ايمان نياوردند، بجز اندکى از ايشان; مانند قوم حضرت هود، صالح، نوحعليهالسلام و ديگران.
عامل اصلى رواج جهل در بين مردم
اينکه چرا مردم اينقدر در جهل فرو رفتهاند و از علوم و معارفى که خداى متعال به وسيله انبياعليهمالسلام در اختيارشان گذاشته استفاده نکردهاند، دلايل گوناگونى دارد; يکى از دلايل آن، که ما نيز از آن غفلت داريم، اين است که اصولا رواج جهل موجب مىشود زورمداران بر مردم مسلط شوند و نگذارند انبياعليهمالسلام دعوت خود را گسترش دهند. هميشه مستکبران و زراندوزانى که اموال خود را; ف از راه حرام به دست آوردهاند، نمىخواستهاند دعوت انبياعليهمالسلام عموميت پيدا کند; زيرا بايد از زورگويىها و زراندوزىهايشان دستبرمىداشتهاند. اما اينان مىخواستهاند بر مردم حکومت کنند.
از ديگر عواملى که موجب رواج جهل در جامعه و دست نيافتن مردم به معارف الهى مىشود که به وسيله انبياعليهمالسلام نازل آن شده است که کسانى که - به اصطلاح - ديندار هستند و خود را حامل اين علوم و معارف و پيرو پيامبرانعليهمالسلام و حتى متولى دين مىدانند، خودشان دين را جدى نمىگيرند، بلکه آن را وسيلهاى براى سرگرمى، امرار معاش و ديگر اغراض دنيوى قرار مىدهند. وقتى خود متدينان و متوليان دين، آن را جدى نگيرند، آيا مىتوان توقع داشت که حرف آنها در ديگران اثر کند؟ مردم به اينها نگاه مىکنند، همان راهى را مىروند که آنها رفتهاند، همان کارى را ياد مىگيرند که آن انجام مىدهند، هرچند بازى با دين خدا باشد. اين يکى از عواملى است که مانع رواج دين در جامعه مىشود، بلکه حتى موجب مسلط شدن جهل بر مردم و محروميت آنها از معارف و حقايقى مىشود که انبياعليهمالسلام در اختيارشان مىگذارند.
آنگونه که تاريخ نشان مىدهد و متون دينى نيز مؤيد آن است، عامل اصلى انحرافات مردم «جهل» بوده است. در اين ترديدى نيست; چون اصل فطرت مردم بر دين و خداپرستى نهاده شده است و آنها به طور ناخودآگاه آن را درک مىکنند و از اينرو، در پيشگاه آفريدگار جهان کرنش مىنمايند. شايد در قرآن، نتوان موردى را پيدا کرد که دلالت کند بر اينکه برخى از انسانها هيچ دينى نداشتهاند; همه جا سخن از اين است که کسانى بودهاند که بتيا ماه يا خورشيد مىپرستيدهاند. اما موردى را نمىتوان يافتحاکى از اين که عدهاى هم بودهاند که هيچ پرستشى نداشتهاند.
در تحقيقات تاريخى و ديرينهشناسى هم هر قدر تعمق مىشود، مواردى به چشم مىخورد که بر وجود اديان و پرستش اقوام دلالت دارد. اين بدان دليل است که فطرت مردم بر پرستش آفريدگارشان بنا شده است، اما در اثر عواملى گوناگون، به جهل کشيده مىشوند; مثلا، ادعا مىکنند خدا دخترانى دارد، که همان فرشتگان هستند، بتها عامل شفاعت ما نزد خدايند و... خداوند در اشاره به اين عقيده خرافى، از قول آنها مىفرمايد: «ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى» (زمر:3); آنها را عبادت نمىکنيم، مگر براى اينکه ما را به خدا نزديک کنند.
يا مثلا، «وثنيين»، که بعدها مسيحيان عقيده به «تثليت» را از آنها اخذ کردند، به چند خدايى اعتقاد داشتند. به همين دليل، مسيحيان مىگويند: حضرت عيسىعليهالسلام - نعوذ بالله - پسر خداستيا مىگويند: ما پسران خدا هستيم، پدرمان هم در آسمانهاست.
اين تعبيرات ناشى از جهل است. اينگونه عقايد خرافى در بسيارى از اديان و مذاهب وجود داشته، از گذشته ترويج مىشده، کسانى هم بودهاند که از جهل مردم سوء استفاده مىکردهاند و خودشان را به عنوان واسطه ميان خلق و خالق معرفى مىنمودهاند; مثلا، از مردم پولى مىگرفتهاند تا آنها را با خالق يا مسيحعليهالسلام ارتباط دهند يا گناهانشان را ببخشند. هنوز هم کمابيش در بين مردم از اينگونه جهالتها وجود دارد و برخى از آنها به نفع خود بهره مىبرند.
انبياعليهمالسلام آمدند تا جهل مردم را برطرف سازند، تحريفات اديان گذشته را اصلاح نمايند و اختلافات را حل کنند. قرآن کريم يکى از اهدافتبعثت پيامبرانعليهمالسلام را اصلاح انحرافات و تحريفاتى مىداند که در دين پديد آمده است; «ليبين لهم الذي يختلفون فيه.» (نحل:39) اما در تفسير کلام پيامبرانعليهمالسلام هم اختلافنظر پيش مىآيد و در نتيجه، عدهاى مبتلا به جهالت مىگردند. «تابو» به همين نحو به وجود آمده; يعنى در اثر جهلى که مردم در زمينه دين و ارتباط با خدا داشتهاند.
اما دليل اينکه چرا جهل از جامعه ريشهکن نشده آن است که هميشه عدهاى به اين جهالتها دامن زدهاند، علىرغم اينکه عدهاى در اصلاح افکار مردم و زدودن جهالت از آنها مىکوشيدهاند. اين جهالتها در مردم ريشه دوانده، ريشهاش هم محکم شده است. از جمله عواملى که موجب رواج جهل در جوامع بوده رفتار دينداران است. وقتى مردم ديدند کسانى که خود را متدين معرفى مىکنند، پير و انبياعليهمالسلام مىدانند و براى دين، خود را سينه چاک مىشمارند، خودشان دين را جدى نمىگيرند، دچار جهالت مىشوند.
در سفرى که چندى پيش به امريکاى لاتين داشتم، يکى از کشيشها صريحا مىگفت: «مردم اين منطقه به حرف ما اسقفها و کشيشها اعتنايى نمىکنند، حرفهاى ما را باور ندارند.» بعد به طور خصوصى به من گفت: «نه تنها مردم حرفهاى ما را باور ندارند، بلکه خودمان هم اين حرفها را باور نداريم.»
از نظر آنها، دين وسيلهاى براى زندگى کردن است، به اين دليل، اگر به دروغ بودن آن هم معتقد نباشند، آن را جدى نمىگيرند، در حد آداب و رسومى است که از قبل آن، ارتزاق مىکنند. وقتى دين جدى گرفته نمىشود، به صورت بازيچهاى در دست آنها درمىآيد و براى آنکه سفره زندگيشان رنگين شود سعى در تبليغ آن مىکنند و آن را به صورتى براى مردم تفسير مىکنند که خوششان بيايد، تا به آنها اقبال نشان دهند. گاهى هم اين کار خود را اينگونه توجيه مىکنند که براى آنکه مردم از دين دور نشوند، ما مجبوريم آن را اينطور تبليغ کنيم. امروزه کليساها کمابيش همين کارها را مىکنند. بسيارى از اعمال بود که قبلا حرام بود و با آن مبارزه مىکردند، اما وقتى ديدند نمىتوانند در مقابل مردم مقاومت کنند، عقبنشينى کردند و آنها را حلال شمردند. نه به دليل اينکه دليل جديدى پيدا کردهاند، بلکه به دليل آنکه مىگويند اگر اين کار را نکنيم، همين مقدار اعتقادى را هم که مردم نسبتبه مسيحيت دارند از دست مىدهند و آن را انکار مىکنند. يا فوو مثلا، روزه گرفتن به طور کلى، از دين مسيحيت طرد شده است. در پيامى که پاپ در عيد پاک گذشته به مسيحيان داد، صريحا از مردم خواست: حال که روزه غذا نمىگيرند، يک روز «روزه تلويزيون» بگيرند - يعنى: يک روز تلويزيون تماشا نکنند - که البته هيچکس هم به حرف او گوش نداد.
به اين صورت، در مسيحيت، يکى پس از ديگرى احکام دينى لغو مىشود. اين کار سابقه تاريخى هم دارد. «اصحاب سبت»، که قرآن از آنها نام مىبرد، يکى از اقوام بنىاسرائيل بودند که دين خدا را به بازى گرفتند; آنها از صيد ماهى در روز شنبه نهى شده بودند. اما براى آن که هم در ظاهر، دستور خدا را اطاعت کرده باشند، هم منفعت اقتصاديشان را به دست آورند، کنار دريا حوضچههايى درست کردند. روزهاى شنبه، که به صيد نمىرفتند، در حوضچهها را باز مىکردند، ماهىها که وارد مىشد، در آنها را مىبستند و روز يکشنبه آنها را صيد مىکردند. خداوند به دليل اين کارشان، آنها را عذاب کرد; به شکل بوزينه مسخ شدند; چون دين خدا را به بازى گرفته بودند; «قلنا لهم کونوا قردة خاسئين.» (اعراف: 166) يا مثلا، برخى ديگر که «ربا» را به صورتى دلخواه تعريف مىکردند.
بنابراين، اين قبيل کارها از گذشته سابقه داشته، از طرف ديندارها هم اين کارها انجام مىشده، نه از طرف بىدينها که اصل اين مسائل را منکر مىشدهاند. آنها با دين خدا بازى مىکردهاند يا در عمل، آن را جدى نمىگرفتهاند; چنان که گويى احکام شرعى مثل بعضى آداب و رسوم عرفى است که اگر رعايت نکنند در سرنوشتشان اثرى ندارد; مثلا، همانطور که در عرف، به صورت تعارف و بازى لفظى، به همديگر مىگويند: «قربانت، تصدقت، نوکرتم و...»، اما حاضر نيستند حتى کمى موى خود را براى ديگرى فدا کنند، احکام شرع را هم در مورد نماز و روزه و ديگر مسائل شرعى به همين صورت مىدانند. دين را جدى نمىگيرند، همين هم موجب بدبختى خودشان و مانع آشنايى ديگران با حقايق دين مىشود.
وقتى مردم ببينند دين در جامعهاى رواج دارد و آثار خوبى بر جاى مىگذارد، به آن علاقهمند مىشوند، اما وقتى مىبينند کسانى که دم از دين مىزنند، خودشان اهل عمل نيستند، حرفشان در ديگران اثر نمىکند. امام صادقعليهالسلام در وصيتخود، خطاب به شيعيان، نسبتبه اين مساله تاکيد کردهاند; به کسانى که ادعا مىکنند پيرو ايشان هستند، مذهب ايشان را ترويج مىکنند، راه ايشان را صحيح مىدانند و به ايشان عشق مىورزند.
وظيفه ما در مقابل دين خدا
امروز ما مخاطب اين سخن امام صادقعليهالسلام هستيم. بايد دين خدا را جدى بگيريم; هم عقايد مربوط به دين را، هم ارزشهاى اخلاقى و هم دستورات عملى آن را. با احکام خدا بازى نکنيم. مواظب باشيم، هم خودمان نسبتبه آنها در عمل، بىاعتنايى نکنيم و هم در تفسير و توضيح آنها درست رفتار نماييم، وگرنه مسؤول جهل و کفر ديگران خواهيم بود.
مىگويند: از يکى از علماى يزد پرسيده بودند که چرا اينقدر گريه مىکنيد؟ فرموده بود: «مىترسم در قيامت، به من بگويند: مسؤول مسلمان نشدن يهوديان يزد تو هستى; اگر رفتارت درستبود، اگر به وظيفهات عمل مىکردى، يهودىها از تو مىآموختند و مسلمان مىشدند.» اين سخنان از کسانى که اهل محاسبه و مراقبه هستند بعيد نيست. به همين دليل، امام صادقعليهالسلام ما را مسؤول جهل مردم معرفى مىکند: «ياابن جندب، قديما عمرالجهل»; اى پسر جندب، از گذشته، بنيان جهل آباد شده «و قوى اساسه» و پايهاش محکم گرديده است، چرا؟ «و ذلک لاتخاذهم دين الله لعبا»; و اين به آن دليل که دين خدا را به بازى گرفتهاند.
فرق «لعب» با کار جدى در اين است که در کارهاى جدى، انسان مىداند که حقايقى وجود دارد و با واقعياتى نفسالامرى سر و کار دارد; مثلا، غذا که مىخورد، مىداند گرسنگى واقعا وجود دارد; غذايى هم هست، مىخورد تا سير شود. اما در کارهاى لعب يا گفتوگوهاى غير جدى، واقعا نمىگويد: «قربانت، تصدقت و...»
بر همين اساس، رفتارهاى انسان از دو بخش تشکيل مىشود: رفتارهاى جدى و واقعى که به لوازم آن مستلزم است و رفتارهاى غير جدى و لعب که کارى را جدى نمىگيرد; مانند سرگرمىها يا تعارفات معمول.
کسانى که دين خدا را بازى به حساب مىآورند، اعمال عبادى مردم - همانند مسجد رفتن آنها را هم مثل آداب و رسوم و تعارفات معمول، غير جدى به حساب مىآورند، عمل به دستورات و احکام دين را هم بازى مىدانند و آنها را به دلخواه مردم تفسير مىکنند تا مردم از آنها خرسند شوند، مشترى بيشترى پيدا کنند. ديگر مردم هم وقتى به اينها نگاه مىکنند، نمىتوانند دين را جدى بگيرند: «حتى لقد کان المتقرب منهم الى الله بعلمه يريد سواه»; تا آن جا که کسانى که مىخواستند با علمشان (علوم دينى، نه علومى مثل فيزيک و شيمى) به خدا تقرب پيدا کنند، غير او را قصد کردهاند. «اولئک هم الظالمون»; آنان همان کسانىاند که (بر بشريت) ظلم کردهاند، (همانگونه که بر خودشان نيز ظلم نمودهاند.)
ادامه دارد