لوطی صالح مرد فروتن و دست به خیری بود که خیلی از کسبه محل به دعای خیر او چشم امید داشتند.

گروه فرهنگی مشرق؛ امروز، روز فرهنگ پهلوانی و ورزش زورخانه ای است. البته فرهنگی که فقط نامی از آن را می‌شنویم و بعضی ها هم یدک می‌کشند. امید داریم که با زنده نگه‌داشتن این نام خودش هم زنده شود. ما در طول زندگی خود داستان‌ها و حکایت های زیادی از افرادی را می‌شنویم که بعضا در میان مردم به پهلوان یا لوطی مشهور بودند و عاقبت به خوب و خوش داشتند و نامی نیکو از خود به جا گذاشتند مانند طیب حاج رضایی که وصف جوانمردی این لوطی تهران قدیم گوش به گوش و سینه به سینه به ما رسیده. اما در این گزارش بر آن شدیم تا یکی دیگر از این افراد را معرفی کنیم که یکی از گذرگاه ‌های معروف تهران به نام این شخص نام گذاری شده.

لوطی صالح
گذر لوطی صالح با اسم عجیب و غریبش یکی از معروف ترین گذرهای قدیمی تهران است که در زمان آقامحمدخان قاجار ساخته شده و در داخل بازار بزرگ تهران قرار دارد.

گذر لوطی صالح ظاهرا محله خوش نشین های قاجاری بوده است. اگر از پدربزرگ ها و مادربزرگ هایتان بپرسید، احتمالا به یاد دارند که زمانی بیشتر سفارتخانه ها مثل سفارت شوروی و انگلیس در همین محله و در نزدیکی گذر لوطی صالح قرار داشته و خانه خیلی از درباریان قاجار هم در همین محله بوده است.

گذر لوطی صالح از شمال به شهرداری منطقه 12 و محدوده بازار می رسد، از غرب به بازار عباس آباد، از شرق به بازار حضرتی و خیابان مصطفی خمینی و از جنوب به خیابان مولوی.



ماجرای نام این گذر به یکی از لوطی های تهران قدیم بر می گردد که در این گذر زندگی می کرد؛ جایی درست در جنوب بازاربین الحرمین و کوچه هفت تن. می گویند لوطی صالح از آشنایان آقامحمد خان بوده که بر سر یک شوخی بی جا، دستور می دهند بینی اش را ببرند. این ماجرا باعث می شود که کل یک محله به نام تنها ساکن بی دماغ آن معروف شود و این نام را تا ده ها سال بعد حفظ کند!

در کتاب تاریخ عضدی هم به این ماجرا اشاره شده است. میرزا احمد خان عضدالدوله می نویسد که آقامحمد خان بعد از قتل برادرش جعفرقلی خان، یک روز لوطی صالح را در خلوت می خواهد و به او می گوید به دلیل صحبت‌هایی که در مجالس سلطنتی داشته، باید جریمه ای بپردازی: «لوطی صالح گفت تقدیم می کنم اما خداوند در وجود تو گذشت خلقت نفرموده، می‌گیری و باز جان مرا تلف می کنی. پس از گرفتن مبلغ هشت هزار تومان از او روز دیگر او را خواسته، گفت می باید در حق تو رفتاری شود که دیگر روی رفتن مجالس را نداشته باشی.


حکم شد تا بینی او را بریدند. بعد از بریدن بینی چون لوطی صالح آشنای ایام گرفتاری او بود، جرات کرد و گفت دیدی خداوند تعالی در وجود تو گذشت نیافریده، آقا محمد خان دستور داد آنچه از او گرفته شده بود رد کردند و به او گفت برو و به عتبات مجاور باش زیرا می‌ترسم باز از طرف من مغضوب واقع شوی و حرف تو راست شود. لوطی صالح بدون آنکه دیناری ضرر مالی تحمل کند با همان دماغ بریده رفت و در کاظمین تا زمان وفات مجاورت داشت.»

البته این ظلم و خشونتی که در حق لوطی صالح رفت تنها دلیل معروفیت محل سکونت او نشد. لوطی صالح مرد فروتن و دست به خیری بود که خیلی از کسبه محل به دعای خیر او چشم امید داشتند. بعضی از قدیمی های بازار از پدربزرگ های خود شنیده اند که در روزگاری که قحطی آمده بود، مردم راه افتادند طرف بیابان های اطراف كه نماز باران بخوانند. لوطی در بازار مانده بود. داریه اش را دست گرفت و رو به آسمان گفت: «رحمت حق بر گنهكاران خوش است...» داریه می زد و می خواند و اشک می ریخت که یک دفعه دانه‌های باران سر و صورت رهگذران را خیس کرد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 2
  • در انتظار بررسی: 1
  • غیر قابل انتشار: 0
  • ۱۵:۰۶ - ۱۳۹۲/۰۶/۰۳
    0 0
    روحش شاد
  • علي روشن ۰۹:۱۴ - ۱۳۹۲/۰۶/۰۴
    0 1
    از مطلب خوبتان ممنون. باديدن ابتداي مطلب در باره‌ي طيب ياد خاطره‌اي افتادم كه مرحوم پدرم تعريف كرده بود. پدرم كه در جواني از آذربايجان(مشكين شهر) به تهران مهاجرت مي‌كند بساط قهوه خانه‌ي سيار راه مي‌اندازد و در محدوده‌ي بازار و مولوي برراي داكانداران و كسبه و رهگذران چايي فراهم مي‌كرده است. مي گفت طيب دايي اي داشت كه وقت و بيوقت مزاحم او مي‌شده و باج سبيل مي‌گرفته و گاهي كه مقاومت مي‌كرده بد و بيراه مي گفته كه البته با استفاده از شهرت طيب براي خودش جولان مي‌داده و خودش لوطي نبوده. روزي كه بعد از خواستن باج و مقاومت پدرم،‌دايي طيب بساط او را به هم مي‌ريزد و سماور و ظروفش را مي‌شكند ديگر جان به لب شده و به سراغ طيب ميرود به مغازه‌اي كه ظاهراً محل استقرار طيب بوده و شكايت دايي اش را به طيب مي‌كند كه مزاحم كسب من مي‌شود. از آنجايي كه طيب گاهاً سفارش چايي خودش و مهمانانش را به پدرم مي‌داده ناراحت مي‌شود و درحال يكي از نوچه‌هايش را به دنبال داييش مي‌فرستد. دايي كه مي‌آيد طيب از او مي‌پرسد كه چرا مزاحم كسب و كار اين بنده‌ي خدا مي‌شوي كه ظاهراً دايي گردنكشي مي‌كند و گويا مثلا خودش را محق جلوه مي‌دهد كه طيب در ميان چندين نفر كه آنجا بوده‌اند بلند مي‌شود و كشيده‌ي محكمي به داييش مي‌زند و او را حسابي سرزنش مي‌كند كه ما نبايد مزاحم افتادگان و محرومين بشويم(نقل به مضمون) و از پدرم دلجويي كرده و خسارت او را هم مي‌پردازد. روحش شاد.

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس