چرا در حال حاضر به آقای «نصرتالله محمودزاده» توجه نمیشود و زیاد توی چشم نیست؟
خودم نمیآیم و فضایی را هم نمیبینم، چرا؟ بنده به شدت تشنه این هستم که تشکیلاتی باشد و تشکیلاتی کار کنم، من در حال حاضر خیلی خوش نمیآید که دارم فردی کار میکنم، من بیشتر دوست دارم تشکیلاتی کار کنم اما تشکیلاتی که حساب و کتاب داشته باشد.
* شما اینجا دکان باز کردهاید!
چه حساب و کتابی؟
حساب و کتابش این است که واقعاً دنبال عمق قضیه باشند. در این زمینه مثال
برایتان زیاد دارم؛ مثلاً نیایند با چهار تا نوار پر کردن از خواهر شهید و
مادر شهید «رمان» بنویسند، نیایند کارهای آبکی کنند، ... بنده سالها داور
کتاب هستم، ما در همان ابتدا 85-80 درصد کتابها را نخوانده رد میکنیم،
چرا؟ زیرا همهی آنها آبکی اند، شما آمدهاید اینجا دکان باز کردهاید! چرا
این کار را میکنید! به همین دلیل اگر من میخواستم اینگونه کتاب بنویسم
شاید تا به حال 300 اثر داشتم، اگر همین الان نوارهای پیاده شده و پیاده
نشدهام در مورد «بروجردی» را به هرکسی بدهم از آن 20 کتاب در میآورد،
زیرا مطالبی در آنهاست که باورتان نمیشود، ولی من همهی آنها را بعد از 15
سال به یک کتاب تبدیل میکنم، چرا؟ برای اینکه یک «بروجردی» در قرنهای
آینده بیشتر نداریم، داریم؟ نه ، پس شما این را زود خرجش نکنید. اصلاً چه
کسی حاضر است اینگونه بیاید و با من عهد و قرارداد ببندد.
شما هر جایی، ادارهای، دکانی، مغازهای را اگر سراغ دارید که بیاید و اینجوری با من قرارداد ببندد، شما از طرف من برو با او قرارداد ببند، من میگویم «روزی را، سالی را، قرنی را میبینم که مردم خوب اصفهان به مردان بزرگ عصر امام خمینی فراتر از میراث فرهنگی عصر صفویه فخر و مباهات ورزند» این یک استراتژی است. به این خاطر من دارم «عقیق و خرازی» را معرفی میکنم که بابا! «خرازی» در آینده میشود افتخار اصفهان، اما به شرطی که «خرازی» خودش به مردم معرفی شود. به نظر شما مردم اصفهان چقدر «خرازی» را میشناسند؟ فقط اسم او را میبینند، پس اگر بنده بخواهم وارد این ماجراها شوم خیلی راحت میتوانم این کار را انجام دهم ولی در پایان آن کتابی در نمیآید که در هر صفحهاش کلی پشت پرده و مطلب داشته باشد. آقایان! مگر نویسندهها و محققین بزرگ چند اثر خوب بیرون دادهاند؟
* «بصیرت» این نیست که فقط شعارها را از رهبری بگیرید و به در و دیوار بزنید
شاید زیر 10 جلد؟
بعضیها کمتر از این نوشتهاند، «مولوی» چند تا کتاب نوشته است؟ «سعدی» چند جلد کتاب نوشته است؟ چرا دنبال سری دفتری افتادید! اگر وارد کنگرههای استانی کتاب فلان ارگان شوید میبینید که چه افتضاحی شده است! یک الگو درست کردهاند، این شهید در فلان سال به دنیا آمد، در خانواده مذهبی بوده است، مسجد میرفته، با روحانی محل دوست بوده و ... از این کارهای کلیشهای که معلوم است اگر یک جوان آن را بخواند حالش به هم میخورد، نمیدانم نماز میخوانده است، نه، حتماً میخواستی که یک شهید نماز هم نخواند! آخر این چیست که مینویسید؟ بروید از این بنویسید که چه شد آن شهید متحول شد، بروید ببینید که چه شد «بروجردی» تمام پست و مقامها را رها کرد و رفت در دل مردم جا باز کرد و «مسیح کردستان» شد. شما اگر این کار را انجام دادی در سال 92 میتوانی بیایی و حرف بزنی. «بصیرت» یعنی این، نه اینکه شعارها را از رهبری بگیرید و به در و دیوار بزنید. بابا این چیزها را رها کنید. بیایید به آنها عمل کند، عمل کردن این است که شما وقت بگذارید، تحقیق میدانی داشته باشید.
خدا رحمت کند «آیتالله دوانی» را، یک روز مرا در جهاد دید، (او دیده بود که من این کارها را انجام میدهم) بعد دو ، سه روز با من صحبت کرده و متوجه شد من چگونه تحقیق میکنم، زیرا خودش هم محقق بود. بعد گفت «به شما نصیحت میکنم منتظر پاداشی برای کارهایت در این مملکت نباش. اگر دنبال این هستی این کار را کنار بگذار». در این حرف خیلی بحثها نهفته است، میدانید یعنی چه؟ یعنی این که جایگاهی ندارد، چه میخواهی به من بدهی که کمک من باشی، یک چیزی باید به من بدهی. خبرگزاری فارس! شما بگویید محمودزاده! بیا بنشینیم روی سیره شهدا کار کنیم، شما طرف حسابت با من است، شما چه میتوانی به من بدهی.
* 20 تا نویسنده را راضی کردم تا از من ایراد بگیرند
شما صلاحیتی در طرف مقابلت از این لحاظ نمیبینید؟
ببینید دنیای من با دنیای طرف مقابلم فرق میکند. ببینید من یک قراردادی با «انتشارات قدیانی» در مورد کتاب «سرزمین آبی من» دارم. خیلی پول به من بدهد 1.5 میلیون است، اما من چقدر برای این کتاب وقت گذاشته باشم خوب است؟ آقای «قدیانی» خودش میداند و میگوید من میدانم که شما برای این کتاب چقدر وقت گذاشتهاید، من یک سال و نیم فقط 20 تا نویسنده را راضی کردم که آن را بخوانند و از من ایراد بگیرند.
پس نقدپذیر هم هستید؟!
قبل از چاپ گفتم تو حرف خودت را بزن، اصلاً متحول شد. آقای «فراست» و دوستان بسیاری به من نظر دادند و گفتند این کار را بکن یا اسمش را این بگذار. اسم «شهید حمید باکری» را «سیاوش» گذاشتم و برگردانش کردم به اینکه اینها «حماسههای شاهنامه فردوسی» را به واقعیت تبدیل کردند. در این «رمان» یکی از حرفهایم این است. اسم «مهدی باکری» را گذاشتم «باقر» که آقا «باقرخان» در اینجا خوابیده است، این را چه کسی به من گفت؟ آقای «مجید قیصری»؛ یعنی برای آن کاری که من میکنم ارزش قائل هستم و نمیخواهم آن را مفت بدهم به چاپخانه. شاید باور نکنید یکی به من گفت -مثلاً آقای «کاتب»- که اگر من جای شما باشم این را یک سال در آب نمک میگذارم. خجالت میکشید که بگوید مثلاً این مسأله و مشکل را دارد. گفتم باشد، آن را میگذارم در آب نمک. میدانید چقدر ورز خورد و روی آن کار شد.
«سرزمین آبی من» یک «رمان» است، اما تفکرات یافتنی «محمودزاده» از جنگ در قالب شخصیتی به نام «حمید و مهدی باکری» است و این دیگر «رمان» است، زندگی نامه نیست. بنابراین میخواهم به شما بگویم که چرا در کشور این فضا جایگاه ندارد؟ چرا نویسندههای خوب کنار میکشند؟ برای اینکه نویسندهها یا باید نرخشان را پایین بیاورند، یا اینکه اینها را درک کنند. معمولاً هم مسائل همهاش مادی نیست. ببینید من برای خیلیها مثال میزنم و میگویم من «محمودزاده» الان دارم کار میکنم و این قدر درآمد دارم، شما به من میگویید خُب آقای محمودزاده! شما آن کار را رها کن و بیا به این کارها برس. شما چه میدانید من چقدر روی این کتابها وقت میگذارم؟ چه کسی میداند؟! نمیخواهم درد دل کنم، چونکه اصلاً نیازی نمیبینم که کسی بیاید و بگوید آقا دستت درد نکند. خودم میفهمم که دارم چه کار میکنم. از این بهتر چیست؟ کمتر آدمی پیدا میشود که شرایط اقتصادی و کاری من را داشته باشد و بیاید برای این چیزها وقت بگذارد. چه کسی میآید برای یک ساعت مصاحبه یک هفته وقت بگذارد تا یکی را راضی کند و در مورد دوست شهیدش حرف بزند؟ من همین هفته دیگر میخواهم بروم با یکی صحبت کنم. شما دنبال من بیا ببین اگر حوصلهات سر نرفت! برو، بیا، زنگ بزن، هزینه همه را هم خودت بده، پول هواپیما را خودت بده، ... چه کسی حاضر است این کار را بکند؟ خُب فضا این گونه است دیگر. حالا یکی بیاید بگوید «محمودزاده» تو ناشناخته هستی. نه، من ناشناخته نیستم، شما مرا نمیشناسید، شما دنبال این آدمها نیستید، شما دنبال این هستید که «محمودزاده» بیاید یک سناریوی دو، سه ماهه بنویسد و «بروجردی» را تبدیل به سریال کند، که دعوایمان شد روی این قضیه. آقایان! این کارها را نکنید. شما عجله نکن، به جای این بیا برای 5 سال دیگر کار بکن، چرا همهاش دقیقه 90 می خواهیم گل بزنیم... که بیشتر هم گل میخوریم!
* چون منابع جنگ در سینههاست، تو باید بروی و با دلها ارتباط برقرار کنی
ما بعد از جنگ وظیفه داشتیم کار و فکر ماندگار کنیم و چون منابع جنگ در سینههاست، تو باید بروی و با دلها ارتباط برقرار کنی. ارتباط برقرار کردن با دلها هم کار سختی است، زیرا باید باورت کنند. اینکه طرف باید باورت کند که امینش هستی. یک سری حرفها را بعضی جاها به من زدهاند که من هیچ جا آنها را بازگو نمیکنم. اگر من امانت دار آن حرفها نباشم کسی به من دیگر اطمینان نمیکند. حالا من این مسائل را با چه قیمتی معامله کنم؟ اصلاً چه لزومی دارد که بگویم، من یک آدم فعالی در عرصه فرهنگ و دفاع مقدس هستم حتی از زمان جنگ هم فعالتر هستم، چرا؟ من در ایام عملیات ذخایری برای خودم جمع کردهام که حالا، حالاها میتوانم بنویسم، حتی اگر هیچکس با من همکار ینکند، این را هم بگویم وقتی راجع به یک شهید شروع به نوشتن می کنم و میبینم که اطرافیان او با من همکاری نمیکنند. به صراحت به آنها میگویم که شما عادت همکاری در این کار را با من ندارید هر موقع سعادتش را پیدا کردید به من بزنگ بزنید! این جور نیست که خیلی منّت آنها را بکشم، یعنی باید طرف بخواهد، اگر نخواهد شروع میکند به یکسری کلیات گفتن و این طور هم نیست که در مصاحبهها آنها هرچه گفتند من هم بگویم بله درست است. اصلاً ما بعضی از مواقع در مصاحبهها دعوایمان میشود و میگویم نه آقا این چیزی که شما می گویید درست نیست، زیرا نمیخواهم کارهایم مانند دیگران تکراری شود. اکثر کتابها تکراری و شعاری شده است و در آن مینویسند من رفتم که شهید شوم، چه کسی به شما اجازه داد که بگویید بسیجیها رفتند که شهید شوند! این چه تفکر غلطی است، برای چه؟ من رفتم آنجا که جنگ کنم، دفاع کنم و جلوی دشمن را بگیرم، به چه قیمتی؟ به قیمت شهادت؛ در حالی که قضیه شهادت برای یک سری از ریا کارها و آدمهای این تیپی پیراهن عثمان شده است.
* اگر با یک فرد به دیانت رسیدید، با همان فرد هم از دین بری میشوید
(با لبخند از آقای محمودزاده میپرسم) در این چیزها پول هست؟
بله هست، وقتی که من جایی برای سخنرانی میروم بعد از سخنرانی به من پاکت میدهند، میگویم آقا این چه کاری است انجام میدهید؟ میگویند آقا ببخشید ما کم میدهیم. و من میفهمم که چه ماجراهایی پشت این خوابیده است. حالا من چه جوری وارد این گودال شدم، بعد میبینم خودشان لو میدهند چه کسانی و چه شخصیتهایی، مشاور اقتصادی هم دارند و تا پول به حساب شان نیاید، نمیآیند صحبت کنند. که این آقا رفته تلویزیون و چهره تلویزیونی شده است! یک بار که به دانشگاه شیراز رفته بودم یک دانشجویی آمد و گفت آقای محمودزاده! شما چرا نمیآیی صحبت کنی؟ جواب دادم کسی از من نخواسته است. گفت آقا به ما میگویند بروید چهره تلویزیونی شوید، شما هم برو تلویزیونی شو، بعد فهمید که چه بساطهایی هست. حالا من به این جوان چه بگویم؟ میخواهم بگویم آقای ایکس چه کارهایی که پشت پرده انجام نمیدهد. بعد میبینی که تمام اعتقادهای آبکی آن جوان به آن آقا وصل شده است. این را اگر بگویی آن جوان از دین هم خارج می شود. کسانی که با فرد به سیاست رسیدند، با فرد به دیانت رسیدند، با همان فرد هم از دین بری میشوند، بعد دیدم که بهتر است ما به دنبال زندگی خودمان برویم. اما دغدغه من چیست؟ دغدغه من این است بعد از اینکه من جلد 2 کتاب «مسیح کردستان» را بعد از 15 سال نوشتم، قانعت کنم که چرا بعد از 15 سال؟ چون آن موقع کتاب من خام بود ولی الان کامل است. تا کی ما میخواهیم سر هم بندی کنیم که این موضوع را این خوشش نیاید، آن بدش نیاید، ...
* از این بترسید که قلّابی معرفی شوید
گمان میکنم یکی از ویژگیهایی که نویسنده باید از دیدگاه شما داشته باشد صبر است؟
ـ بله صبر است و رسیدن به حقیقت؛ حقیقتی که اگر کتاب نوشته شده نیاید بگوید که آقا این اصلاً نبوده است. مثلاً یکی بود که از خبرچینهای ساواک بود و ما این مطلب را در کتابی نوشتیم، بعد دیدم که او به دفتر یکی از مسئولین عالیرتبه رفته است و گفته که آقا چرا این را نوشتهاید؟ گفتم مگر چه شده است؟ گفتند این الان «مداح اهلبیت» است و عوض شده است، اسمش را بردارید. گفتم او باید از خدایش باشد که خبرچین ساواک بوده و حالا مداح اهلبیت شده است. مگر چه اشکالی دارد؟ بعد خودش به من زنگ زد و به او گفتم فلانی ساواکی بودی یا نبودی ؟! جواب داد حالا گذشته دیگر. گفتم خُب اگر من اینها را بردارم دیگر «بروجردی» هنر نمیکرده که در آن فضا کار انقلابی میکرده است. اگر من فضای خفقان دوره شاه را نیاورم که حتی این آدمها بقیه آدمها را میپاییدند، دیگر فضایی نمیماند. جواب داد راست میگویی ولی میشود چاپ بعدی آن اسم را برداری؟ گفتم ببین تو اصلاً نترس که اینجوری بشناسندت، خودت باش. ببین چقدر بابت این قضیه من جور کشیدم، تا خودش را آرام کردم. گفتم اینجوری خودت را ببین، من الان به تو افتخار میکنم که واقعاً مداح هستی، خودت هم باید به این قضیه افتخار کنی. مگر «حر» چه کسی بوده است؟ از این قضیه نترس، از این بترس که قلّابی معرفی شوید. ببینید اینها در کتاب هست. الان دیگر به شدت، چونکه یاران شهید «بروجردی» یا «شهید باقری» الان دوست دارند که این جوری معرفی شوند.
چون شرایط فرق کرده است.
بله، اجازه دهید که ما وارد این بحثها نشویم، چونکه بحثهای سنگینی است و مطالب زیادی پشت آنها خوابیده است. میخواهم یک جمعبندی شود که قضیه این است. پس در این صورت به صلاح است که «محمودزاده» آن استراتژیای که برای ادبیات مقاومت برای خودش انتخاب کرد با این مسائل سیاسی روز به این طرف و آن طرف و جاده خاکی نزند، خبرنگار نباشد، فلان نباشد، حوصله داشته باشد، اگر چه به قول شما مطرح نمیشود، خُب نشود، من همهی کتابهایم برای نسلهای بعد از من و بعد از مرگ من است.
* اگر این کتاب چاپ شود یکسری علیه نظام از آن سوء استفاده میکنند
مهم آن عهدی است که بستهاید.
من استراتژی دارم. دارم با عقلانیت این کارها را میکنم. احساس نیست. من الان یک کتاب دارم که باید بعد از مردنم چاپ شود، زیرا ممکن است با چاپ آن از نظر سیاسی از آن سوء استفاده کنند. آن کتاب برای دوران آخر جنگ است و خیلی شفاف آن را نوشتهام و میدانم اگر این کتاب چاپ شود یکسری علیه نظام از آن سوء استفاده میکنند، من باید عاقل باشم که آن را چاپ نکنم. حالا بعضیها میگویند محمودزاده! آن را چاپ کن، معروف میشوی. اما برای من حفظ نظام و آبروی امام(ره) مهمتر از چاپ شدن کتابم است. من میتوانستم یک سری کتاب بنویسم که خیلی روشنفکرها از آن خوششان بیاید و برایم دست بزنند و هورا بکشند و بگویند آفرین! البته خیلیها هم به من گفتند که بنویس، تو قلمش را داری، ولی من به آنها میگویم یک مقدار عاقل باشید و آیندهتر را ببینید، اینقدر جوگیر نشوید، عاقل باشید، من هنوز خودم را در کشتی انقلاب میبینم، حالا خودم آن را منفجر کنم؟ مگر عقلم را از دست دادهام! این چپ و راستیها افرادی بودند که آمدند و بیچارهها بعد هم فهمیدند که بازی خوردند. پس من یک استراتژی را انتخاب کردم و یک جاهایی هم باید بی سر و صدا باشم. هستم، حالا چه جناحی خوشش میآید، چه جناحی بدش میآید. مهم نیست.
این جناحها را که میبینم، متوجه میشوم ریشهی همهی اینها یک جاست. اگر دو جناح مخالف هم هستند باید ریشه اعتقادی آنها هم فرق داشته باشد. ولی ما میبینیم که سلیقه آنها با یکدیگر متفاوت است. پس نباید سلیقه را فدای مکتب کنیم. اگر قرار باشد مملکتی با عوض شدن رئیسجمهور عوض شود، باید فاتحه آن مملکت را خواند، که میخواهد با یک شخص به قهقراء برود یا به سعادت برسد.
* بروید تحلیل کردن را از صدام یاد بگیرید
ما باید تفکرها را دنبال کنیم که آمدند گفتند این خوب است، حالا مردش هستید بیایید بگوییم اشتباهامان در کجا بود، تو که مردش نیستی اعتراف کنی، اینجوری به هم نگاه کنیم و انتقاد کنیم. این تو نیستی که رأی آوردی، این تفکر دینی و مذهبی است. شما این دین را از مردم بگیر، آن وقت ببین چه اتفاقی میافتد. صدام می گفت ما اگر دو چیز را از ایرانیها میتوانستم بگیریم پیروز می شدیم؛ یکی «روحالله» و دیگری «کربلا». صدام تحلیلگر بسیار قویای بود، او میگفت اگر ما این دو چیز را از بسیجیها میگرفتیم جنگ را تمام میکردیم. بابا بروید تحلیل کردن را از صدام یاد بگیرید و این قدر جیغ الکی نزنید. صدام وقتی میگوید «روحالله» یعنی یک رهبری قوی که خط و مشیاش را از مکتبش میگیرد و وقتی میگوید «کربلا» یعنی «عاشورا»، حالا ما این دو نکته را باید ببینیم که چطور میشود در جوانها حفظ کرد. بعضیها میگویند من کفن میپوشم. بابا کفن برای یک جای دیگر است، یا می ریزم توی خیابان، توی خیابان ریختن هم برای یک جای خاص است.
حال چه میماند؟ «معرفت». که الان کارهایم بر این است، بنابراین این گونه نگاه کردن به مسائل شتابزده است و ما باید برای بعد از خودمان فکر کنیم و «معرفت» داشته باشیم.