دری البته کارش را بلد است و خوب میداند که چگونه داستانش را روایت کند، اما ظاهرا در یک سریال تاریخی و ایدئولوژیک همه چیز به خور روایت کردن قصه محدود نمیشود.
مهمترین محور محتوایی کلاه پهلوی فارغ از مساله کشف حجاب به نحوه مواجهه ایرانیها با تمدن «غرب» برمیگردد.این گونه است که کلاه پهلوی با این داستان ساده و البته نمایانش نمایش خوبی از سه شیوه اساسی برخورد ایرانی ها در مواجهه با ورود تمدن مدرن غرب به جامعه از ابتدای ورودش می شود: «شیوه اصلاحات رضا خانی»، «برخورد با غرب به عنوان یک شر مطلق و نفی کلیت آن تام و کمال» و «برخورد گزیشنی با عناصر مدرنیته »که دو شیوه اول سرانجام هم در یک نقطه به هم رسیدند:" مدرنیزاسیون مدرنیته میآورد".و دسته سوم که بی اعتقاد به این گزاره و کل غرب را به یک کل تقلیل نداند و قائل به انتخاب در آن شدند: "پیشرفت را انتخاب می کنیم."
در اینکه بخواهیم بر بحث های عمدتا بی نتیجه ای که در دوره مشروطه و همچنین در دوره قبل و بعد از انقلاب در مورد رابطه جامعه ایرانی با یک کلیت اسطوره ای به نام تمدن غرب توقف کنیم فقط به این بسنده می کنیم که این یک پیشنهاد برای مطالعه جدی سریال کلاه پهلوی است. این که سریال در واقع در حال انتخاب و توصیه راهی برای مواجهه با غرب است. و چه بهتر که بر سر آن متوقف شویم.با دری در مورد دستپخت این روزهایش صحبت کردهایم.
نزدیک بود ملبس شوم
*من در یک خانواده تماما مذهبی رشد کردم. بعضیها ریشه مذهبی خانوادگیشان
شناسنامه ای و عادتی است؛ اما من در خانوادهای رشد کردهام که مذهبی بودن
به شکل عادت نبود و نوع نگاه شیعه و مسلمانی در همه جای آن وجود داشت. از 6
سالگی تا کلاس دهم در مدارس اسلامی درس خواندم و بعد برای گرفتن دیپلم
وارد مدرسه ای شدم که یک جامعه کوچک مذهبی بود. مدرسه ای که زرتشتیها
،کلیمیها و بهاییها هم در آن بودند.
*در همین سالها چیزی نمانده بود که من ملبس به روحانیت شوم. در آن زمان تقلید می کردم اما پدرم معتقد بود که چون پدربزرگت روحانی بود، تو هم باید این روش را پیش بگیری، اما این اتفاق نهایتا نیفتاد.
*من هیچ وقت از دین و مذهب نبریدم. از سال 48 وارد حوزه حسینیه ارشاد شدم و
پای منبر آقای صدربلاغی، شهید مطهری و دکترشریعتی بودم. یادم میآید که
خاکستر سیگار دکترشریعتی را که معکوس می گرفت، من برایش می گرفتم تا روی
لباسش نریزد. با مرحوم پدر دکتر شریعتی هم زیاد صحبت میکردم. خلاصه پدرم
وقتی متوجه شد که زیاد به حسینیه ارشاد می روم و از لحاظ تحصیلی از درسم
عقب مانده ام و علاوه بر آن می ترسید که ساواک مرا دستگیر کند، خیلی زود
مرا به انگلستان برای ادامه تحصیل فرستاد.
مدرنیسم و فراماسونری در ایران
*پایههای اولیه مدرنیسم در ایران با فراماسونری شکل گرفت؛ یعنی ماجرا از دوره ناصرالدین شاه آغاز می شود و به شکل خزنده آن ابزاری که شما به آن اشاره میکنید را ایجاد می کنند. از آن جایی که قاجار به دلیل ازدیاد نسل تبدیل به یک طبقه اجتماعی بزرگ و قدرتمند شده بود، این خاندان به دلیل تمکن مالی شروع به سفر به اروپا میکنند و اروپاییان هم از شکاف طبقه حاکمه استفاده می کند و آنها را به خود جذب می کند و کم کم وارد ایران می شوند.
*فراماسونری آن قدر باهوش است که هرگز با
اساس تفکر آن جامعه و به خصوص کشورهایی که مذهب وجه مشخص آن را تشکیل
میدهد، مبارزه نمیکند چون میداند با عکسالعمل مواجه میشود. فراماسونری
آیین خود را به قجر معرفی میکند و ایدهآلهایی درخصوص برابری وبرادری و
وحدت مطرح می کند و خود مقامات درباری وارد آن سیستم می شوند.
عملکرد
رضاخان در ورود مدرنیسم به ایران
*رضا خان مقدمه ورود ایران به مسیر مدرنیته است.وقتی رضاخان می آید، برای اولین بار کابینه به وزارتخانه تبدیل می شود. وزارتخانه ها در آغاز محدود بوده و چیزی تحت عنوان«اداره فرهنگ و اوقاف و صنایع مستظرفه» وجود داشت که با یک مدیر اداره می شد. صنایع مستظرفه الان همان میراث فرهنگی است؛ علاوه برآن آموزش و پرورش و فرهنگ و آموزش عالی هم یک وزارتخانه جدا بودند.سازمان دهی و مدیریت کلان کشور برمبنای داشتن بودجه در همان دوران آغاز می شود.
*از 1308 مصادف با 1929 میلادی داستان سریال «کلاهپهلوی» در اروپا شروع
میشود. در 1313 شمسی شخصیت های داستان ما وارد ایران میشوند و این دقیقا
زمانی است که رضاخان سفرش را به ترکیه به اتمام رسانده است و تحت تأثیر
آتاتورک قرار گرفته و وقتی به ایران میآید، تصمیم میگیرد با یک
مقدمهچینی عجولانه در مقوله حجاب که نمادی برای مدرنیته است، وارد شود.
روایت «کلاه پهلوی» از ورود اجباری مدرنیته
*رضاخان و قاجار و فراماسونها هر کار هم که کردند باز هم به دلیل پشتوانه
عظیم مذهبی مردم ایران واقعا نمی شود به این اعتقاد داشت که مسألههای
پذیرش مدرنیته را مهیا کردند و مردم به آن اعتقاد داشتند. نهایتا تنها یک
درصد از جامعه پذیرای آن بود. طبقات اعیان، درباری ها و قجرهای سابق که حتی
از خودشان خسته بودند، این تغییر را پذیرفتند. یعنی اگر آنها غیرت اولیه
آقامحمدخان را هم داشتند، این کار را نمیکردند.
*رضاخانی باید به وجود می آمد که این تغییر را با زور سرنیزه و حتی بدون آگاهی طبقات جامعه وارد کند. این اتفاقا جزو بیانیه روشنفکران به جای مانده از دوران قجر،سوداگران و تاجران جامعه بود. این طبقه چون شکمشان سیر بود و در رفاه زندگی می کردند، این تغییر را پذیرفتند. تعمیم دادن این تغییر به 99 درصد جامعه اشتباه است.
مثبتهای غرب را بگیریم و منفی ها را طرد کنیم
*منظر و تزی که باید مثبت های غرب را بگیریم و ایرانیزه کنیم،
جزو نظریات امیرکبیر و امام خمینی (ره) هم بوده است و مدنظر ما هم بوده
است. بعد از شهریور 20 مردان هوشمندی مثل امام خمینی در سن 40 سالگی که هم
قجر و هم رضاخان را تجربه کرده اند، متوجه شدند روحانیت ایران در آن مقطع
زمانی از موضوعاتی غفلت کرده است و بیش از حد وارد مباحث فقهی شده و داخل
این عرصههای اجتماعی و سیاسی نشده است.
*مردانی مثل امام و هم نسلان ایشان
مثل آیت ا .. بروجردی این غفلت ها را درک کردند و احساس کردند باید این ضعف
را جبران کنند و فرصتی بین شهریور 20 تا 32 ایجاد شد که تحول عظیمی در
حوزه علمیه به وسیله شیخ عبدالکریم حائری به وجود آمد.
*بین سال های 32 تا
42 سکوت سنگینی اتفاق افتاد و پس از آن زمان ظهور امام خمینی در عرصه سیاست
فراهم آمد. ما شاهد فعالیت پرسرعت روحانیت آماده برای پذیرش شرایط قرن 20
بودیم.
*شخصیتی که از شریفی نیا فرض شده است، چیزی است که من نویسنده به عنوان یک بهانه دراماتیک ایجاد کردم. تفاوت بین مستند تاریخی و درام در همین است. شخصیت میرزا رضا(شریفی نیا) در جاهای کلان و اساسی حرف های نظام را میگوید و نمیتواند نگوید. وقتی با یک تشیع علوی محکم روبرو میشویم، اختلافی بین حرف های آن موقع و الان نیست.
منبع: تسنیم