گزارش ویژه مشرق - یکی از سریالهای پرطرفدار امریکایی که از سال 2007 شروع به
پخش از شبکه CBS آمریکا
کرده، سریال نظریه بیگ بنگ (The Big
Bang Theory) است. از همان فصل اول محبوبیت
این سریال رو به گسترش گذاشت. اکنون در سال 2013 و پس از نامزدی
دوباره این سریال و بازیگر نقش اول آن (شلدون) در جشنوارهی گولدن گلوب (Golden Globes)، طرفداران پر
و پا قرص و دائمی آن در سرتاسر دنیا بیش از پیش نسبت به مشاهده آن رغبت پیدا
کرده اند.
هسته اصلی داستان دو نابغه علمی هستند که دو دوست ثابت داشته و دختری زیبا در همسایگی آنها در آپارتمان زندگی میکند. گرچه داستان اصلی بر دوش این پنج بازیگر اصلی است اما در قسمت های مختلف و فصل های متفاوت نقش های مکمل دیگری به آن اضافه شده و در شکل گیری داستانهای کمتر از نیم ساعتهی آن ایفای نقش میکنند. شلدون در کنار دوستش لئونارد جوانانی هستند که از نوجوانی در جوامع آکادمیک بزرگ شده و اکنون در بسیاری از رشته های علمی صاحب نظر و نابغه ذهنی محسوب میشوند.
اگر از تیتراژ آغازی سریال آغاز کنیم با مجموعه ی متنوعی از تصاویر روبرو هستیم که به سرعت از دیدگان ما عبور می کنند. امروزه مباحث شیطان پرستی و یا ادیان انحرافی در کشور ما بسیار رونق دارد. اگر یکی از استادان این مباحث تصاویر تیتراژ اولیه ی این سریال را بطور آرام بررسی کند مسلما تصاویر بسیاری از جمله هرم ها و تک چشم ها و دیگر نمادهای شیطان پرستی را در آن پیدا می کند. اما بحث ما در اینجا، ذکر این مطالب نیست. (که البته در جایگاه خود بحث مفصل و درخور تاملی است). مضمون شعر این تیتراژ همانند مضمون تمام سریال کاملا منطبق بر علم پرستی و گرایشی است که در قرن هفدهم میلادی و با ظهور انقلاب علمی در غرب رخ داد.
در قرن هفدهم دانشمندان بزرگی مانند کپرنیک، کپلر، گالیله، بویل و نیوتون انقلابی را رقم زدند که امروزه اکثر علم شناسان از آن به مهمترین رخداد قرن تاریخ پس از میلاد حضرت مسیح(ع) اشاره میکنند. (هربرت باترفیلد مورخ علم نامی قرن بیستم چنین نظری دارد.) جالب است که ریشه ی اکثر اتفاقات تاریخی غرب در همین قرن نهفته و گویی انفجار بزرگ یا بیگ بنگی است که در اذهان غربیان زده می شود.
نهضت اصلاحات دینی به رهبری مارتین لوتر و دیگران در قرن شانزده رقم میخورد. بیشتر اجتماعات علمی مانند انجمن سلطنتی علم در کشور انگلستان در همین قرن فعالیت جدی خود را (دوباره) آغاز می کند. اکتشافات اقلیمی بسیاری از جمله اکتشاف قاره ی آمریکا و شاهراه های حیاتیای مانند تنگه ی امید نیک در جنوب قاره ی آفریقا در همین قرن رخ داده و اقتصاد غربیان را با پیشرفتی عظیم روبرو می کند. سلسله ی این رویداد های عظیم قرن هفدهم در غرب منجر به انقلابی میشود که بیش از علمی بودن بینشی و نگرشی است.
نگاه این مردم که تا پیش از این در قرون وسطا به سر می برد و به قول خودشان در دالان های ظلمت قدم برمی داشت، گویی باز شده و به انسان و طبیعت به گونه ی دیگری می نگرند. مدرنیته نهضتی است که گویا در همین قرن رقم خورده و ساحت انسان را به عنوان موجودی مستقل و آگاه، از ساحت طبیعت به عنوان اشیایی مرده و بیجان (بر خلاف سنت پیشینیان) جدا میکند. قرن هفدهم آغازی بر فلسفه و تمدن غربی است که اکنون در حال مشاهدهی آن هستیم. (و گویی ما نیز مانند عاشقانی چشم و گوش بسته به دنبال این کعبه ی آمال میدویم و هرگز به آن نمیرسیم!) آیا قرن هفده را نمی توانیم انفجاری بزرگ بخوانیم؟
Big Bang
با این توصیفات
مختصر، اشعار تیتراژ سریال مفهومی جدیتر و فلسفی تر به خود می گیرد. شاعر تاریخ
بشر را از انفجار بزرگ آغاز می کند. او معتقد است دین، علم، کتاب تثنیه (از کتب
یهودیان)، دانشنامه رایانه ای انکارتا (Encarta)، موسیقی، نجوم و خلاصه تمام
ظواهر تمدن از انفجار بزرگ آغاز شده اند. آیا او اشتباه می کند؟ غیر از آن است که
در غرب تمام این مفاهیم (که نمونه ای از تمام شئونات انسان است.) در قرن هفدهم دست
خوش انقلابی جدی می شود؟ اما در سوی دیگر ممکن است استعاره ی انفجار بزرگ به
انقلاب علمی را نپذیریم. آیا اگر منظور از انفجار بزرگ همان حادثه عجیبی باشد که
فیزیک نوین آن را آغاز هستی خوانده و بر سر آن بحث هایی طولانی میکند، مساله حل
میشود؟ شاید خیلی ساده بگوییم آری! مسلما وقتی هستی در زمان آغازین (بیگ بنگ) شکل
گرفته، مسلما تمام شئونات هستی از جمله شئونات انسانی نیز از همان موقع آغاز شده
است. اما متاسفانه این دقیقا همان مضمون و مفهومی است که در انقلاب علمی شکل گرفته
است. یعنی تجربه گرایی و ماده گرایی است که به وجود معنا می بخشد. در این نظام دین
و اموری از این دست، تنها ساحتی مادی داشته و با شکل گیری ماده، موضوعیت پیدا میکنند.
محوریت و حکمیت ماده (تجربه) مضمونی است که در این قرن جلوه گری می کند. بر این
اساس دین و تمام شئونات مادی و غیرمادیِ دیگر، تنها پس از شکل گیری ماده در زمان
رویداد انفجار بزرگ بوجود آمده اند.
در قرن هفدهم، دانشمندان که نخبگان عوام اند، از سنت های قرون وسطا و یا به قولی فلسفه مدرسی ارسطویی خسته و آزرده اند. بیش از همه مسیحیت که رنگ و شکل الهی خود را از دست داده و در دستان کشیشان مسیحی به بازیچهای برای فریب عوام و سواستفاده برای رفاه طلبی ها و سودجویی های خود تبدیل شده بود، به چشم میخورد. دکارت، فیلسوف و دانشمند قرن هفدهم، قصد داشت تمام عقاید گذشته را به دور ریخته و نظامی جدید بسازد. او سعی داشت تا بر یقینی ترین گزاره ها بایستد. (می اندیشم، پس هستم!) دیگرانی از جمله بیکن و هابز نیز قصد ساختن نظام هایی جدید داشتند. اما تمام این نظام ها بر یک چیز تاکید داشتند و آن ابهام زدایی یا به قولی افسانه زدایی از فکر انسان ها بود. ابزار این ابهام زدایی هم طبق آنچه دانشمندان و فیلسوفان ارائه کردند تجربه مستقیم و مشاهده بود. آنچه به چشم بیاید و تکرار پذیر باشد، مهر علمی بر آن خورده و عینی فرض شده و دیگر چیزها وهم آلود و افسانه ای هستند. افسانه هایی مانند دین، فرشتگان، جاندار بودن طبیعت و غیره اموری غیرتجربی هستند که در پیشبرد علم جدید هیچ تاثیری ندارند. باید آنها را دور ریخت. دین در این دوران تبدیل به امری شخصی شد زیرا از نظر آنها علم و تمدن جدید کاری با افسانه، اسطوره و امور رازآلود ندارد. علم جدید تنها بر تجربه و گاهی هم بر عقلانیت ریاضی استوار خواهد بود. شاید به همین دلایل است که در تیتراژ این سریال نیز سخن از پرده برداری از افسانه ها به میان میآید. (ریاضی، علم، تاریخ، پرده برداری از افسانه ها، همه از انفجار بزرگ آغاز شدهاند. (قسمتی از شعر تیتراژ))
پس از تیتراژ آغازی و در محتوای سریال هم شاهد آن هستیم که علم و علم پرستی به معنایی که در قرن هفدهم شکل گرفته است، مضمون اصلی این سریال طنز را تشکیل می دهد. لوکیشن ساده ی آپارتمانی و طنز مبتذل (که بیشتر مبتنی بر مسائل جنسی است.) فرمی است که محتوای فلسفی و فکرشده ی فیلم را به مخاطبان القا کند. شلدون (نامی که اغلب یهودیان بر خود میگذارند.) پسر نابغ های است که به حکم علماش اجازه ی انجام هر عملی را داشته و محبوب بینندگان است. در جامعه ی ایده آل غربی ملاک برتری دانش تجربی بیشتر است. (بر خلاف آموزه های دینی که ساختار اجتماعی را تنها بر اساس تقوا و اموری از این سنخ چیده است.) شلدون اطرافیان را مورد تمسخر قرار داده وگویی ابزاری را در دست دارد که واقعیت عینی و صرف را بیان میکند. آیا علم حاکی از واقعیتی عینی است؟
علم و واقعیت؟
امروزه فلاسفه علم نشان داده اند که در حکایت گری علم از "واقعیات" شک های بسیاری وجود دارد. توماس کوهن فیلسوف علم معاصر و یکی از تاثیرگذارترین چهره های فلسفه در چند دههی اخیر معتقد است علم در هر دوره مبتنی بر پارادایمی است که در آن رواج دارد. حتی تعریف ما از علمی بودن یا غیر علمی بودن نیز در همین پارادایم شکل میگیرد. اسطوره چیست و علم چیست؟ مرز بین اسطوره و علم به قدری باریک است که در جوامع مختلف تضادهایی چشمگیر در اینباره وجود دارد. مثال مشهوری که غالبا در این مورد زده میشود، پارادایم علمی ارسطویی در مقابل پارادایم مکانیکی-تجربی قرن هفدهم است.
ارسطو و پیروان او تا اوخر قرن شانزدهم بر این عقیده بودند که میل طبیعی اجسام به سقوط به سمت مرکز زمین است. در این نظریه تمام اجسام میل و کمالی دارند که به سوی آن در حرکتند. در نقطه ی مقابل نیوتون معتقد بود که یک شی تنها بخاطر جاذبهی زمین است که به سمت مرکز آن جذب میشود. آیا نظریه نیوتون سراسر حاکی از واقعیت است و علم ارسطویی چیزی جز اسطوره نیست؟ پس چگونه فیزیک نسبیت انیشتین را توضیح دهیم؟ (بر خلاف نظر عوام فیزیک انیشتین حالت خاصی از فیزیک نیوتونی نبوده و حتی در مفاهیم اولیه مانند جرم و زمان با فیزیک نیوتونی در تعارض است.) آیا اکنون باید گفت که فیزیک انیشتینی حاکی از واقعیت است؟ به واقع سوال اساسی آن است که ملاک ما برای ساختن مفهومی به نام واقعیت چیست؟ به نظر می رسد فارغ از اینکه واقعیت را چگونه و از کجا بسازیم، مساله ی مهم آن است که انسان بتواند سعادتمندانه (هر گونه سعادتی از جمله دینی یا غیردینی که هر دو در المان آرامش و آسایش مشترکند.) زندگی کند. مسلما مسیر سعادت بشر از شاهراه استفاده و برداشت از طبیعت می گذرد. اما فارغ از اینکه علم ما حاکی از واقعیت است یا خیر مهم آن است که ما بتوانیم از طبیعت استفاده کنیم. چه در نظام علم ارسطویی، چه در نیوتونی و چه در انیشتینی انسان ها سقوط شی را مشاهده کرده و بر اساس فیزیک خود (با در نظر گرفتن ضعف ها و قوت هایش) توصیف می کردند.
علم پرستی مدرن غربی
نکته دیگری که
در سریال تئوری بیگ بنگ مشاهده شده و به نظر نویسنده ریشه در گرایش علم پرستی مدرن
غربی دارد، نقش دیگر بازیگران در داستان های این مجموعه است. هووارد دوست شلدون و
لئونارد است که در واقع پس از آن دو و دختر همسایه ضلع چهارم این سریال را تشکیل
میدهد. او جوانی ضد دین است و آشکارا موضعی مبتنی بر لذات انسانی اتخاذ کرده است.
او رغبت زیادی به ارتباط با جنس مخالف داشته و از نظر سطح اجتماعی از درجهی
پایین تری نسبت به شلدون و لئونارد برخوردار است. هووارد سعی بسیاری برای تصاحب
دختر همسایه کرده ولی اغلب از سوی او مورد بی توجهی قرار می گیرد.
شخصیت پنجم این
داستان، یک جوان هندی به نام راج است. گرچه او در غرب پروش یافته و فرهنگ آن را
پذیرفته اما پدر و مادری شرقی دارد. مهمترین خصوصیت راج ضعف او در صحبت کردن با
زنان (خصوصا دختر همسایه) است. راج به شکلی بیمارگونه قادر به سخن گفتن با زنان
نیست. به نظر می رسد این استعاره به وضوح به حرمت بعضی روابط زن و مرد در اسلام
اشاره دارد. تمدن اسلام (و به طور کلی تر شرق) و غرب از پیش از قرن هفده در مقابل
یکدیگر قرار داشتند. هنگامی که در قرن هفده غرب مسیر خود را به سمت علم تجربی و وداع
با مسائل رازآلود(!!!) پیدا کرد، به ناگاه پیشرفتی عظیم در آن اقلیم رخ داد. در
این میان دین و به خصوص مسیحیت رنگ باخته بود. در مقابلِ فرهنگ جدید غرب، آموزه ی
دینی مهمی یعنی اسلام واقع شده که از مشخصه های آن محدودیت هایی است که برای نیمی
از جامعه ی خود یعنی زنان و ارتباط آنها با نیمه ی دیگر یعنی مردان قائل شده است. این
مشخصه ی دینی در شخصیت شرقیِ راج به عنوان یک بیماری ظاهر می شود. اگرچه راج هیچ
یک از اصول دینی را رعایت نکرده و هرگونه ارتباطی با زنان دارد، اما جالب است که
او تنها در صحبت کردن با آنان دچار بیماری است. چه رفتار ناپسند و غیرعقلانی ای!
شخصیت راج در بین
این پنج شخصیت از پایین ترین جایگاه اجتماعی برخوردار است. شلدون محبوب بینندگان و
نابغه ی علمی و در درجهی اول است، سپس لئونارد قرار دارد که از نظر علمی او نیز
نابغه است. البته او اندکی با شئونات انسانی آشنایی داشته و علم او احتمالا کمتر
از شلدون است. در مقام سوم دختر همسایه (پنی) قرار دارد که از فاکتورهای زیبایی
ولی در عین حال شلختگی، لاابالی گری و عشق بازیگری برخوردار است. نقش سوم هووارد
است که گرچه از نظر علمی و زیبایی در حد سه شخصیت اول نیست اما خصوصیتی ضددینی و
شهوانی دارد که ملاک ارج او قرار میگیرد. در آخرین مقام راج قرار دارد که گرچه
چیز خاصی کمتر از هووارد ندارد، تنها از بیماری ارتباط با زنان رنج برده و گرایش های
ضددینی کمتری دارد. در این سریال شمای کاملی از یک جامعه ی ایده آل غربی و چگونگی
طبقه بندی سطوح اجتماعی بر اساس ملاک علم (به معنای قرن هفدهمی آن) ترسیم شده است.
حال که ویژگی های فرهنگ غربی به خصوص علم پرستی در این سریال به وضوح موج می زنند، سوال آنجا است که چرا جوانان ایرانی به این قبیل سریال ها گرایش پیدا می کنند؟ ضعف مدیران، غفلت خانواده ها و تمام مشکلات دیگر بهانه های محتملی هستند که هرگز نباید باعث غفلت از هوش و استعداد سازندگان این مجموعه و مجموعه هایی نظیر آن شوند. به هر حال جامعه ی اسلامی و پیش از آن (از نظر زمانی) جامعه ی شرقی ایران خواسته یا ناخواسته در حال پارو زدن به سمت جریانی است که در قرن هفدهم میلادی در غرب شکل گرفته و در ردای مخملی و زیبای علم و عینیت علمی نهفته است. مخالفان این جریان، متهم به غیرعلمی بودن یا غیرمنطقی بودن شده و از سوی ابزاری ظاهرا خنثی به نام علم مورد طرد عمومی قرار می گیرند.