به گزارش سرویس فرهنگی مشرق، پر بیراه نیست که اگر این روزها به جای جملهی رایج «رسانهی ملی بحران مخاطب دارد» جملهی «مخاطب، بحران رسانهی ملی دارد» را جایگزین کنیم؛ مخاطبی که قلباً ترجیح میدهد پای برنامههای وطنی بنشیند تا از تماشای خالهزنک بازیهای دربار عثمانی و دیدن داستانهای با طعم و بوی پاورقیهای «ر. اعتمادی» خلاصی یابد، اما رسانهی ملی قادر به جذبش نیست.
رسانهای که از ترس منتقدان اصولگرایش، نه میتواند مثل مجموعههای ساخت همسایهی لائیکش تخدیری باشد و با خیل دخترکان وجیهالمنظر کمرنازک بعد از صد و اندی قسمت حداکثر بگوید «خیانت کرد، خیانت کن»، و نه اینکه قادر است با خیل نویسندگانی که باید دقیقاً همان چیزهایی را که خود تا گردن در آن گرفتارند را سانسور کنند تا محصولی قابل پخش از تلویزیون بنویسند، با پیچ تاریخی زمانهی خود و مردم خود و انقلاب این مردم قرابت پیدا کند. و در چنین شرایطی صداوسیما یا دچار «سعید آقاخانیزم» مفرط میشود یا گرفتار سریالهای شعاری از جنس «بالهای خیس» که مثلاً قرار است حرفهایی از جنس زمانهی خود با طعم و رنگ بوی هستهای و ترور داشنمندان و قس علی هذا بزند!
جالبتر آن است که تجربهی نوروزی همین رسانهی ملی به خوبی نشان میدهد که با یک سریال «پایتخت» و با مجموعهای از کاراکترها و تکهکلامها که تازگی خود را هم از حیث «سری دوم بودن» از دست دادهاند و نیز بدون داشتن یک قصهی متمرکز پر تعلیق هم میشود از پس پاورقیهای سریالنمای افندیهای لائیک برآمد؛ چنان که اربابان ماهواره مجبور میشوند در ایام پخش «پایتخت» از فرط کسادی، یک هفته سریال تکراری پخش کنند و روی برنامههای خود برچسب بازپخش بزنند! و کیست که علت این توفیق «علیآبادیهای کامیون سوار» را نداند؟ آیا جز قرابت با مردم و زمانه میتوان دلیل دیگری هم یافت؟
البته که این قرابت را باید در هنرمندانی جستجو کرد که خود با مردم زمانهی خویش معاصر و مجاورند؛ بدین معنا که نه در آینده و گذشتهی موهوم قدم میزنند و نه در کرانههای فکری غرب و شرق. هم رمز جذابیت را میدانند و هم سر شعاری بودن را. از مجموع آنچه پروردگار آفریده، فقط دغدغه را به ارث نبردهاند؛ که فرم و قالب و هنر را هم میشناسند. اگر از شهرستانیها صحبت میکنند، «شهرستان» تنها نوستالوژیشان نیست که روزگاری محل زندگیشان بوده. اگر از پیشرفتهای کشور و ترور دانشمندان هستهای و انقلاب اسلامی مینویسند، بابت شپشهای ته جیبشان نیست، که به عشق «خار در چشم و استخوان در گلو» برای انقلاب قلم میزنند.
حالا این روزها، در برهوت رسانه، چند روزی است که آنتن رسانهی ملی را به دستان نویسنده و کارگردانی سپردهاند که هم دغدغه دارد و هم فرم میشناسد تا برای مخاطبان نگونبخت بیرسانه از «پروانه»، عاشقانههایش و انقلاب اسلامی بگوید؛ و این دغدغهمندی مماس با زمانه و فرمشناسی البته تنها یک ادعا نیست؛ نشان به آن نشان که هنوز شیرینی طعم «ارمغان تاریکی» زیر زبان مخاطبین رسانهی ملی است.
«جلیل سامان» با کارگردانی «ارمغان تاریکی» یک بار ثابت کرده که هم حرف برای گفتن دارد و هم ظرف رسانه را برای گفن حرفش میشناسد. ثابت کرده که روزانه فلان دقیقه فیلم نمیگیرد که فلان تومان سود کند. و از همین روست که سریالی که باید برای دههی فجر به پخش برسد، فروردین سال بعد روی آنتن میرود. و اگر هیچ نکرده بود جز ساختن همین «ارمغان تاریکی»، باز شایسته بود که برای دیدن تحفهی عاشقانهاش -سریال «پروانه»- این بار هم وقت بگذاریم.
پس در زمانهای که رسانهی ملی هر چه هست، بر خلاف «رهبرش» انقلابی نیست و در روزگاری که مردم بیرسانه به دیدن عشقهای وطنی بیشتر از خیانت افندیها نیازمندند، همهی بیرسانهها را دعوت میکنیم به دیدن یک «عاشقانهی انقلابی» به نام «پروانه». شنبه تا چهارشنبه ساعت ۹ شب شبکهی سوم سیما. به آن امید که شاید خاطرهی خوش «ارمغان تاریکی» تکرار شود. شاید…
رسانهای که از ترس منتقدان اصولگرایش، نه میتواند مثل مجموعههای ساخت همسایهی لائیکش تخدیری باشد و با خیل دخترکان وجیهالمنظر کمرنازک بعد از صد و اندی قسمت حداکثر بگوید «خیانت کرد، خیانت کن»، و نه اینکه قادر است با خیل نویسندگانی که باید دقیقاً همان چیزهایی را که خود تا گردن در آن گرفتارند را سانسور کنند تا محصولی قابل پخش از تلویزیون بنویسند، با پیچ تاریخی زمانهی خود و مردم خود و انقلاب این مردم قرابت پیدا کند. و در چنین شرایطی صداوسیما یا دچار «سعید آقاخانیزم» مفرط میشود یا گرفتار سریالهای شعاری از جنس «بالهای خیس» که مثلاً قرار است حرفهایی از جنس زمانهی خود با طعم و رنگ بوی هستهای و ترور داشنمندان و قس علی هذا بزند!
جالبتر آن است که تجربهی نوروزی همین رسانهی ملی به خوبی نشان میدهد که با یک سریال «پایتخت» و با مجموعهای از کاراکترها و تکهکلامها که تازگی خود را هم از حیث «سری دوم بودن» از دست دادهاند و نیز بدون داشتن یک قصهی متمرکز پر تعلیق هم میشود از پس پاورقیهای سریالنمای افندیهای لائیک برآمد؛ چنان که اربابان ماهواره مجبور میشوند در ایام پخش «پایتخت» از فرط کسادی، یک هفته سریال تکراری پخش کنند و روی برنامههای خود برچسب بازپخش بزنند! و کیست که علت این توفیق «علیآبادیهای کامیون سوار» را نداند؟ آیا جز قرابت با مردم و زمانه میتوان دلیل دیگری هم یافت؟
البته که این قرابت را باید در هنرمندانی جستجو کرد که خود با مردم زمانهی خویش معاصر و مجاورند؛ بدین معنا که نه در آینده و گذشتهی موهوم قدم میزنند و نه در کرانههای فکری غرب و شرق. هم رمز جذابیت را میدانند و هم سر شعاری بودن را. از مجموع آنچه پروردگار آفریده، فقط دغدغه را به ارث نبردهاند؛ که فرم و قالب و هنر را هم میشناسند. اگر از شهرستانیها صحبت میکنند، «شهرستان» تنها نوستالوژیشان نیست که روزگاری محل زندگیشان بوده. اگر از پیشرفتهای کشور و ترور دانشمندان هستهای و انقلاب اسلامی مینویسند، بابت شپشهای ته جیبشان نیست، که به عشق «خار در چشم و استخوان در گلو» برای انقلاب قلم میزنند.
حالا این روزها، در برهوت رسانه، چند روزی است که آنتن رسانهی ملی را به دستان نویسنده و کارگردانی سپردهاند که هم دغدغه دارد و هم فرم میشناسد تا برای مخاطبان نگونبخت بیرسانه از «پروانه»، عاشقانههایش و انقلاب اسلامی بگوید؛ و این دغدغهمندی مماس با زمانه و فرمشناسی البته تنها یک ادعا نیست؛ نشان به آن نشان که هنوز شیرینی طعم «ارمغان تاریکی» زیر زبان مخاطبین رسانهی ملی است.
«جلیل سامان» با کارگردانی «ارمغان تاریکی» یک بار ثابت کرده که هم حرف برای گفتن دارد و هم ظرف رسانه را برای گفن حرفش میشناسد. ثابت کرده که روزانه فلان دقیقه فیلم نمیگیرد که فلان تومان سود کند. و از همین روست که سریالی که باید برای دههی فجر به پخش برسد، فروردین سال بعد روی آنتن میرود. و اگر هیچ نکرده بود جز ساختن همین «ارمغان تاریکی»، باز شایسته بود که برای دیدن تحفهی عاشقانهاش -سریال «پروانه»- این بار هم وقت بگذاریم.
پس در زمانهای که رسانهی ملی هر چه هست، بر خلاف «رهبرش» انقلابی نیست و در روزگاری که مردم بیرسانه به دیدن عشقهای وطنی بیشتر از خیانت افندیها نیازمندند، همهی بیرسانهها را دعوت میکنیم به دیدن یک «عاشقانهی انقلابی» به نام «پروانه». شنبه تا چهارشنبه ساعت ۹ شب شبکهی سوم سیما. به آن امید که شاید خاطرهی خوش «ارمغان تاریکی» تکرار شود. شاید…