به گزارش مشرق، سعيد قاسمي را شايد خيليهاي به سخنرانيهاي سياسي و فرهنگي وگفتمانياش بشناسند و خيليها هم شايد او را فرماندهي از فرماندهان دوران مقدس و در حسرت رسيدن به ياران شهيد. اما سيد مرتضي آويني در وصفش حاج سعيد قاسمي اينگونه قلم به دست گرفته است: «آقا سعید، فرمانده این محور عملیاتی، همان كسی بود كه ما در جستوجوی او بودیم. او مظهر همان روحی است كه حزبالله را از انسانهای دیگر جدا ميكند و البته در میان رزمآوران ما دلاورانی چون سعید كم نیستند...او یكی از پروردههای میدان رزم و جهاد فی سبیلالله است و اگر انقلاب اسلامی هیچ دستاوردی جز پرورش انسانهایی اینچنین نداشت، باز هم ميارزید تا حزبالله جان و سر خویش را فدای حفظ آن كند.»
اما اين آويني نبوده است كه در وصف سعيد قاسمي اينچنين قلم به دست گرفته است، سالهاست كه در سالروز شهادت سيد شهيدان اهل قلم، حاج سعيد نيز يك تنه به ميدان ميآيد تا براي سيد شهيدان اهل قلم يادبودي برگزار كند و به بيان روش و منش سيد مرتضي بپردازد.
«سعيد قاسمي» قطعا بهترين كسيست كه ميتوان با او درباره «سبك زندگي»، «دغدغهها» و.....و همچنين ماجراها و اتفاقاتي كه در بيستم فروردين ماه 1372 در فكه منجر به شهادت «سيدمرتض آويني» شد، صحبت كرد و همكلام شد. كسي كه در هفتههاي آخر زندگي پربركت آن شهيد بزرگوار جزو نزديكترين رفقا و يارانش بود و بعد از همكاري در ساخت مستند جنجالي «خنجر و شقايق» كه آن زمان حاشيههاي زيادي را ايجاد كرد، در آخرين روز و آخرين لحظات زندگي «سيدمرتضي» و «شهيد سعيد يزدانپرست» هم در كنارشان بود و هنوز هم ناگفتههاي زيادي از دغدغههاي روزهاي آخر شهيدآويني و همچنين ماجراي شهادت او و «شهيد سعيديزدانپرست» در كربلاي فكه دارد.
حاج سعيد سالهاست شرح كامل ماجراي شهادت سيد مرتضي آويني را در حالي كه در زمان شهادت در نزديكترين فاصله با او قرار داشته و حتي از مجروحان آن حادثه بوده، در سينه محفوظ نگهداشته است. اما امسال كه سالروز شهادت با ايام فاطميه همزمان شده همه چيز تفاوت كرده است و سعيد قاسمي صندوقچه اسرار خود را براي خبرنگاران ما گشود تا جزئياتي شنيده نشده و مكتوم از نحوه شهادت و حالات سيد مرتضي در آخرين لحظات زندگي را بيان كند.
سردار قاسمي بخش زيادي از سخنانش را هم به بيان سجاياي همشاگردي خود شهيد يزدانپرست اختصاص داد، حالاتي كه شايد تا كنون زير سايه نام سيد مرتضي آويني ديده و يا شنيده نشده باشد.
متن زير شرحياست كامل از تمام اتفاقات روز حادثه و چند خاطره شيرين از شهيد مرتضي آويني و سعيد يزدانپرست كه در فضايي آكنده از اشك و ياد شهيدان تهييه شده و به ساحت قدسي سيد شهيدان اهل قلم تقديم مي شود:
خودم را به آويني نچسبانم به چه كسي بچسبانم؟
بسماللهالرحمنالرحیم. یا مقلب القلوب و الابصار، یا مدبر اللیل و النهار، یا محول الحول و الاحوال، حول حالنا الی احسن الحال. انشاءالله در سال جدید حال همه ما تحویل شود به قول احمدینژاد بهار... بهار احمدینژاد هم حکایتی شد! پيش از ورود به بحث اصلي، همين اول بگويم كه خیلی سئوال شده است که این سعید قاسمی کیست که خودش را به آوینی میچسباند؟ اصلاً چقدر با آوینی بوده است؟ همین جا اعتراف میکنم که سر جمع بیشتر از دو هفته با آوینی نبودهام و هیچ ادعایی نسبت به آوینیشناسی ندارم. این را اول قصه بنویسید. این هم که خودم را به آوینی میچسبانم به خاطر این است که دوست دارم بچسبانم. به آوینی نچسبانم به چه کسی بچسبانم؟ ولو یک ساعت درک کرده باشم، ولو دو جمله درک کرده باشم، اگر اسمش را میگذارید دودرهبازی باشد دودرهبازی است. اگر کسب آبرو کردن است، ما که غیر از این چیزی نداریم. از شهدا کسب آبرو نکنیم، از چه کسی بکنیم؟ من خودم را به اینها میچسبانم و از اینها کسب آبرو میکنم. شما ناراحتید؟ دو روز و دو ساعت با آوینی بودی هی میروی این طرف و آن طرف صحبت میکنی؟ بله، هنرم این است. شما با هر کدام از خوبها بودهاید بروید این طرف و آن طرف بگویید. من بروم از بدیهایم و از جاهایی که باطل بوده است بگویم؟ چرا ناراحت میشوید؟
نامردم اگر تو بیایی صحبت کنی و میکروفون را به دستت ندهم
گفتم آقاسید دنیایی منتظر این قصه هستند. از دستش ناراحت شدم و جلوی در خانهاش به او بیاحترامی کردم و گفتم: «تو هم اهل معامله شدهای. ما رفتیم خداحافظ!» فردای آن روز پاکتی به دستم رسید، دیدم کل اینها را در پاکت گذاشته و یادداشتی نوشته است: «تقدیم به آقاسعید، همان که قبل از اینکه ببینمش میشناختمش و دوستش داشتم». خلاصه یک دلبری این جوری از ما کرد. این همه غیبت پشت خلقالله میکنیم و حواسمان هم نیست و یک قلپ آب هم پشتش میخوریم و میگوییم برو بابا! آن وقت این آدم شب خوابش نمیبرد که تو یک حرفی به او گفتی و او برای اینکه اثبات کند معاملهگر نیست، همهي فیلمها را میگذارد و این جوری با چهار خط نامه لولهات میکند! چون به آن چیزی توجه دارد که بالای سر قبر خودش نوشته است: «هنر آن است که بمیری قبل از آنکه بمیراندت و مبدأ و منشاء هنر آنانند که این چنین زیستهاند و این چنین مردهاند».
بحث قرتی بودن دخترک نیست، اینها اصلاً مال این حرفها نیستند. کیک اینها که خوردن ندارد». یک کسی مثل من کیک را خورد و شش تا لیوان آب هم رویش. اگر به من نمیگفت چیزی حالیم نمیشد، ولی وقتی گفت چنان زهرماری شد که بیا و ببین. گفتم: «خدایا! این آدم حواسش به لقمهاش هم هست». چیزی که در اسلام سفارش شده است که آقا! حواست به لقمهات باشد. من که اصلاً حواسم به این قصه نیست. بعد که اینها را با هم جمع میکنی، میشود قصهي دیگری. یعنی آنجا از چراغ قرمز رد میشوی که خلاف شرع است، اینجا لقمه را میخوری که نباید بخوری، آنجا کسی را میرنجانی و همه اینها را که نکردی و صاف بودی، معلوم است که میآیند سر وقت آدم و میگویند داداش! تو مال اینجا نیستی. اینجا به درد تو نمیخورد. بیا برویم. بعد هم که این صحنه پیش میآید، داد نمیزند و فریاد نمیکند، چون میخواهد برود و آماده است.
منبع: رجانيوز