کد خبر 203958
تاریخ انتشار: ۱۲ فروردین ۱۳۹۲ - ۱۱:۳۷

نوروز بهار طبیعت با جلوه‌ای دل‌انگیز از بهار، ادبیات تاجیکان را رنگین و عطرآگین نموده و کمتر شاعر یا نویسنده­‌ای را می­‌توان یافت که با دیدن مناظر زیبای نوروز به توصیف آن از زوایای گوناگون نپرداخته باشد.

به گزارش ویژه نامه نوروزی مشرق، نوروز، روز اول ماه فروردین، نقطه­ رسیدن آفتاب به برج حمل است و بزرگ‎‎‎ترین جشن ملی،جشن بیداری طبیعت، سمبل پیروزی خوبی بر بدی یا نور بر تاریکی است.

نوروز بهار طبیعت با جلوه‌ای دل‌انگیز از بهار، ادبیات تاجیکان را رنگین و عطرآگین نموده و کمتر شاعر یا نویسنده­‌ای را می­‌توان یافت که با دیدن مناظر زیبای نوروز به توصیف آن از زوایای گوناگون نپرداخته باشد و در این میان می‌توان نگاه‌های متفاوت شاعران معاصر در ایران، تاجیکستان و افغانستان را به راحتی مشاهده کرد.

در اینجا برخی از اشعار بهاری شاعران معاصر تاجیک را مرور کرده و نوروز و بهار طبیعت را از دیده زبان آنان می‌نگریم.

«استاد صدرالدین عینی»

سیر گل سرخ

راز دل می‌گفتم، ار یک محرمی می‌داشتم،

شکوه‌ها می‌کردم از غم، همدمی می‌داشتم.

در شب هجران نمی‌شد زخم دل ریش روان،

گر ز وصل یک پری‌رو مرهمی می‌داشتم.

محنت گیتی به تلخی کی ربودی جان من.

بوسه‌ای گر از لب عیسی‌دمی می‌داشتم.

می‌نشد یک لحظه فارغ یار از غمخواری‌ام،

بوالهوس آسا نه گر تاب غمی می‌داشتم.

از تماشای گل سرخ از چه می‌ماندم جدا،

گر به کف، چون اهل عالم، درهمی می‌داشتم!

این قدر در اضطراب افتاده‌ام از فکر خود،

می‌شد آرامم، اگر از خود رمی می‌داشتم.

چون ترازو کی شدی سرگشتگی با من نصیب،

عینی، ار فکری نه از بیش و کمی می‌داشتم.

«پری حصاری»

غزل

هر نفس در چشم من حس دیگر دارد بهار،

از گل رویت مگر بوی اثر دارد بهار.

جلوه و رنگ گلستانی که در آینه داشت،

یک جهان حیرانی بر اهل نظر دارد بهار.

بهر ایثار قدت گر نیست،ای ماه،از چی روست،

این قدر در کیسه‌ی گل مشت زر دارد بهار.

زندگی بخشد جهان ریگ سرما کشته را،

چشمه‌ی خضر و دمی عیسی مگر دارد بهار؟!

هر گلی را دستگاه و رنگ و بوی دیگر است،

حکم ربانی به‌عالم آن قدر دارد بهار.

فیض ارباب کرم تخصیص نیک و بد نداشت،

در سواد شهر و صحرا یک نظر دارد بهار.

از پری در باغ حسن و عشق صاحب دولتی،

چشم یک گل خنده ی زخم جگر دارد بهار.

«میرزا تورسون‌زاده»

بهار

پرده بکشاد بهار از رخ زیبامنظر،

بست سرمای زمستان ز وطن رخت سفر.

نظر افتاد مرا سوی گل و لالة باغ،

همه آراسته دیدم، همه را تازه و تر.

قدکشی دارد و سرسبز شده سرو چمن،

به مثال پسر و دختر آزاد بشر.

بوی خوش می‌دمد و باد صبا می‌آرد

به مشام من از آن نکهت جانبخش خبر.

بلبل مست به شاخ گل بشکفته باغ

می‌سراید ز دل شاد به هنگام سحر.

چون بدیدم گل بشکفته، از آن گشت عیان

لب پرخنده محبوبة دوران به نظر.

گفتم: ای گل، ز کجا یافتی این سورخی روی؟

گفت: «رنگ رخ یار تو به من کرد اثر.

چو شود از پی کارش سحر از خانه برون،

می‌کند با طرب و شادی از این باغ گذر.

من فقط خرّمی و اوج و شکوفتن دارم،

ز خزانم اثری نیست در ایّام دیگر».

ز جواب خوش گل شاد شدم، خندیدم،

فکر استاد چمن پرورم افتاد به سر:

باغبان از دل و جان تربیّت باغ نمود،

هر یکی ریشة پروردة او داد ثمر.

او به چشم خرد نوع بشر نور دهد،

نزد وی سرخم و تسلیم شده شمس و قمر.

مطربا، چنگ بزن، تا که برقصیم همه

در بهار وطن شاد به آهنگ ظفر.

به استقبال بهار

فیض خود را بر سر ما، ای بهاران، ریز ریز،

از سر شهر و دهات تاجیکستان ریز ریز.

نهرهای نقره‌وارت را به صحراهای کشت

چون عرق های جبین مرد دهقان ریز ریز.

دسته-دسته چیده گل های سفید خویش را

در زمین های وسیع پخته‌کاران* ریز ریز.

همچو نور آفتاب بی‌غبار صبحدم

چشمه‌های صاف را از کوهساران ریز ریز.

هر کجا خرم نما که خلق ما پا می‌نهد،

بو کند تا از رخ گل های خندان، ریز ریز.

پخته کاران – پنبه کاران

بهاریه

بهار آمد، صدای بلبل آمد،

نسیم فارم و بوی گل آمد.

لباس سبز را صحرا به بر کرد،

کلاه سپ سفید آلو به سر کرد.

پس از باریدن باران نیسان

چه زیبایند دشت و کوهساران.

بهار آمد، چمن گلپوش آمد،

دل ما، بچّگان، در جوش آمد.

دویدیم و به سوی باغ رفتیم،

همه مانند گل بالیده گفتیم:

درخت نو به باغ نو شنانیم-

درخت سیب و شفتالو رسانیم.

به باغ ما درخت ناک* روید،

انار لاله‌رنگ و تاک روید.

همان سالی که آنها بار آرند،

به ما خرسندی بسیار آرند.

مچورینوار** باید هر جوانی

نماید کشف سرّ باغبانی.

ناک - گلابی

مچورین وار – مانند مچورین ، باغدار معروف روسی

تیر و کمان*

دیروز بعد باران تیر و کمان برآمد،

بیراق نوبهاران پرتوفشان برآمد.

از قطره‌های باران در آفتاب تابان

رخساره تر نموده، ابروکمان برآمد.

با رنگ های دلکش، با چهرة منقّش

حسن زمین دمیده، فوّارسان برآمد.

از کوه تا به کوهی، از دشت تا به دشتی

طاووس خوش‌خرام هندوستان برآمد.

مرغ قفس شکسته، از بند ظلم رسته،

چون رمز دوستی خلق جهان برآمد.

کردم گمان که از دل صوت هزار منزل

چون موج های ساحل در یک زمان برآمد.

تیر و کمان – رنگین کمان

«رستم وهابنیا»

نوروز

مهر‌آفر و مهر بخش و مهر آموزی،

شهنامه خورشید و جهان‌افروزی.

هر قله که سر کشد بر آن پرچم توست،

نوروز، توی که جاودان پیروزی.

در کجا بود؟

این سوسن و لاله در کجا بود؟

یال سر یاله در کجا بود؟

این سیله بلبلان عاشق،

این زاره و ناله در کجا بود؟

ای آهوی لب به‌کاسه سنگ،

این کاسه ماله در کجا بود؟

بر دشت غزل همی‌زند سم،

این مست‌غزاله در کجا بود؟

ای ماه، کجا چنین خرامان،

این زیور حاله در کجا بود؟

ای بیست و یک مسیح اعجاز،

این بیست و دو ساله در کجا بود؟

می روفت ز دیده خواب ساقی،

می‌گفت؛ پیاله در کجا بود؟

نوروز

(در پای تقویم)

نوروز روز خلقت انسان است

روز گشودن در گیهان است

روز شکفتن گل خورشید است

روز تولد مه آبان است

نوروز روز طنطنه امید

نوروز روز رویش ایمان است

روز فرود آمدن فرور

روز فراز آمدن جان است

نوروز روز و ساعت میثاق است

یادآور نخستین پیمان است

نوروز روز شستن لوح دل

از نقش‌های باطل شیطان است

دانی چرا به‌سفره نوروزی

آئینه در برابر قرآن است؟

تا که به‌روی خویش نظر سازی

روی تو نیز مصحف یزدان است

روز فروغ جام جهان بین است

پیدایی نگین سلیمان است

شیرازبند معرفت توران

آئینه تمدن ایران است

نوروز روز بستن ضحاک است

روز فرار گله دیوان است

روزی که باد رایحه مینوست

هر شاخه خشک و تر همه ریحان است

روزی که با سخن نتوان نازید

روزی که خاک و آب غزل‌خوان است

روزی که برشمردن اورادش

دلسوزتر ز چامه حسان است

گر کار بندی، این همه تدبیر است

ور ناز جوی آن همه افسانست

نوروز روز عدل و سخا و جود

نوروز هم‌سرشت مسلمان است

هر چیز که خدا نپسندید، نیست

مجموعه خدای‌پسندان است

نوروز رمز دولت سامانیست

کار جهان از آن چو به‌سامان است

روزی که هر کهن بشود تازه

در باستان طراوت بوستان است

باغ نشاط خرم کشمیر است

هر جای که شکسته بیابان است...

باز آی، ای فرشته فرخ‌پی

باز آی، ای که در قدمت جان است

باز آی، که ستاده به‌صد امید

در آستانه تو کوهستان است

مینای صبح و آن شفق رنگین

در آبگینه لعل بدخشان است

بازآ به‌دشت‌های هزاران یشت

از سبزه صد صحیفه و دیوان است

بازآ و خوش‌خرام به لالستان

هر لاله یک پیاله پیمانست

رنگ دیگر مجوی از این لاله

یکرنگ چون شهادت نعمان است

جان جهان به‌دامن تو بستست

امروز که جهانت به‌فرمان است

میلاد تو ولادت فرهنگ است

آغاز تو مقدم زروان است

روز زوال سلطنت ظلمت

روز جلال آل خراسان است.

میهن نوروز

بیا ای جاودان پیروز

نوروز جهان‌افروز

بیار آن جام جان افروز

هزاران دست سبز از خاک بالا می‌شود امروز

ید خضرا هزاران از پی امداد می‌آید!

تو گویی خوجه خضر است بهمن                                            

هر کجایی که فروکش می‌کند دامن

بپا می‌گردد آن‌جا رستخیز سبزه و ریحان و آویشن

صداقت سبز می‌گردد

سخا هم سبز می‌گردد

بمشت پیر باایمان عصا هم سبز می‌گردد

بزیر پای زاهد بوریا هم سبز می‌گردد.

بکوه و دشت و برزن انقلاب نور می‌جوشد

شراب نور در رگ‌های هستی می‌شود جاری

نشاط روز نو در پیکر انگور می‌پیچد

به خاک افتاده تاک ناتوان هم می‌چخد بالا

میان بازوانش می‌فشارد  چون برادر شهچناران را

بصد جام زمرد می‌کشاند مشک باران را

و جوی مولیان از دامن مهتاب می‌آید

بخون خفتگان، برق سرود ناب می‌آید

شهنشاه خراسان

آفتاب گوهر انسان

پیام روشن یزدان

دیگر ره خانه امید را پرنور می‌سازد.

سلام ای خاک، ای مادر

سلام ای مصدر پاکیزه‌ی گوهر

به‌هر بذری که در قلب تو نذر سرفرازی‌هاست

به‌هر برگی که در دامان تو سر مانده از پایز

بزیر مرحم جان پرورد نوباوگانت را

به‌هر جویی که در رخسار تو از اشک سرشار است

به‌هر راهی که روی قلب زخمین تو هموار است

به‌هر کوهی که دور دامن سبز تو دیوار است

به‌هر چشمی

به‌هر قلبی

که با یاد تو بیدار است.

چنین تا جاودان بیدار بادا جان غمخواران

چنین تا جاودان سرشار بادا جام هوشیاران!

سلام ای پاک‌مرز رنجبر

ای میهن نوروز

که خاک پای تو بر فرق نومیدی

چو آن خاکی که کوهستانیان بر سنگ می‌ریزند

هزاران خوشه شادآب را بر سنگ رویاند

ز سنگ ارژنگ رویاند

تورا کی می‌توان در ظلمت شب‌ها فرو پیچید

تو را کی می‌توان در پای دیو نا‌امیدی سر فرود آورد

درخت باور تو سر به‌عرش راستان دارد

جهان از هفت‌خوان تو هزاران داستان دارد

ز پشت هفت‌خوانت هفت‌سین آورده‌یی امروز

نخستین "سین" سلام ما به‌یاران باد

سلام ما به‌خاک و آفتاب و باد و باران باد

سلام ما به‌بلبل‌های یاسین‌خوان تو بادا

که با آیات یاسین یاس را از دل همی‌رانند

که با آیات یاسین یاس‌هارا می‌شکوفانند.

الا نوروز جان‌افروز

الا پیک جهان‌افروز

دمی با کاروان گل نوردی کوهساران را

دمی با اشک نیسان برفروزی لاله‌زاران را

ببر باری سلام انتظاران را

دیار شهریاران گوشه‌بام شهره‌یاران را

بر این خاک کهن

تا آسمان برپاست

تا خورشید می‌تابد

زر ناب دری جاریست چون دریا

ز نور روی انسان آئینه سرشار می‌گردد

موذن با صدای بلبلان بیدار می‌گردد

هلال ماه در هر چشمه‌ای چون ماهی طلاست

شکرنم می‌تراود از نسیم صبح در شبگیر

سحر خواب تو با بشکفتن گل می‌شود تعبیر

در این جا سرمه شب روشنی دیده روز است

به هر ائین که خواهی

اجیکستان

میهن جاوید نوروز است!

دیوان نوروز

جهان پیمانه‌ سرشار نوشیروان نوروز است،

فلک تا هست گردان بر سر پیمان نوروز است.

سراسر بسته آذین با هزاران گوهر رخشان،

ندارد گرد غم گردون که شادیروان نوروز است.

غزل چون آب می‌خواند اگر بلبل و یا مطرب،

به پیش چشم هر خواننده‌ای دیوان نوروز است

چو مادر نقل پنهان را برون آورده از گنجور،

بساط خاک دستور‌خوان پر‌احسان نوروز است.

کشا چین از جبین آئینه نوروز پیش روست،

نشان زندگی از چهره خندان نوروز است.

جهان امروز چون فرمانبر سلطان نوروز است.

عدالت، خوشه‌ای از پله میزان نوروز است.

نسیم مولیان از طرف سامانگرد می‌آید،

دوشنبه پایتخت سبز جاویدان نوروز است.

بلبل

چه می خوانی تو ای بلبل؟ همه تکرار می‌خوانی

همان یک داستان را هر سحر صد بار می‌خوانی

اگر من یک سخن تکرار گویم خرده می‌گیرند

کسی با تو نمی‌گوید که از پیرار می‌خوانی

نیستان را میستان می‌کنی از موج آوازت

رسول منطق‌الطیری و از عطار می‌خوانی

همه دارو درخت از نشأی تو رنگ می‌بندد

تو چون منصور هر گه بر فراز دار می‌خوانی

نوای باربد را هیچ کس چون تو نمی‌داند

هزاران سال تنها تو همان ادوار می‌خوانی

پری از کج‌کله جسته، صف مژگان به‌هم بسته

سری بر آسمان بالا، قلندروار می‌خوانی

که می‌‌داند که آیات سلیمان است یا داود

که می‌گوید که یسنا یا که گاهنبار می‌خوانی

تو یک مشت پری آخر نمی‌ترسی که در گیری

زبان شعله در منقار آتشبار می‌خوانی

همان داند که مشت خاک تو با خون عشق آمیخت

کدامین راز می‌گوی، کدام اسرار می‌خوانی.

«قربان حسینی»

روز نو

دشت و صحرا گل به سر از آمد نوروز شد،

روز نو آمد،از این رو نام او نوروز شد.

نوعروسان چمن ،خیزید بزم گل رسید،

موسم بوس و کنار و لحظه پرسوز شد.

می زند بر زلف گل ها شانه بادی نو بهار،

بوی گل ها بر فضا پرنشعه و پیروز شد.

می رسد هر دم صدای عندلیب از شاخ گل ،

بر امید خنده گل مرغ دست آموز شد.

گشته ام "قربان" ذات پاک یکتای قدیم،

هر که قایل شد به صنعش شمع بزم افروز شد.

«عطا میرخواجه»

بهار

می‌کند بازار معشوقان پر از سودا بهار

سکه گل می‌زند بر تنگه سحرا بهار

می‌زند باران و موی دلبرم تر می‌شود

می‌دمد بر تار تار موی او صدها بهار

آمد و برقی زد و خاکسترم را باد کرد

همچو عشق اولین بگذشت بی‌پروا بهار

گرچه تنهایی، مخور غم، تا شکفتن دور نیست

در میان چار موسم بشکفد تنها بهار

از ترازوی شب و روز حیاتم می‌زنی

کی برابر می‌کند روز و شب ما را بهار

اشعار نوروزی مردمی

نوروز که بر زمین بود حسن‌فزا

رفتند چی عصر‌ها و اوراست بقا

خواهی تو اگر بقای عمرت باشد

بر روی زمین به‌مثل نوروز بیا

***

نوروز شد و لاله خوشرنگ برآمد

بلبل به‌تماشای دف و چنگ برآمد

مرغان هوا جمله به‌پرواز شدند

مرغ دل من از قفس تنگ برآمد

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس