به گزارش مشرق، ايرنا نوشت: شب يلدا وقتي با شب هفتم امام حسين عليه السلام هم زمان شود ، شايد برخي ترديد کنند که بايد سنت ملي شان را گرامي دارند يا به حرمت عزاي امامشان يلدا را وا گذارده و به سوگ کربلا بنشينند.
اما شايد راهي براي جمع اين دو نيز وجود داشته باشد و آن زدن رنگ عاشورايي به يلدا است.
و چه خوش سنتي است که طولاني ترين شب سال را هم به عرض ارادت به آستان سالار شهيدان و سيد جوانان اهل بهشت به صبح برسانيم و اينگونه بخوانيم که:
ما چله نشين شب يلداي حسينيم
ماتم زدگان غم عظماي حسينيم
ما غرق عزاي پسر فاطمه هستيم
ما تا به سحر محو تماشاي حسينيم
و اينگونه بود که سوگواره «يلداي کاروان» در طولانيترين شب سال، مقارن با هفتمين شب شهادت شهداي کربلا و حرکت کاروان اهل بيت(عليهم السلام) به کوفه و شام، از سوي سازمان فرهنگي هنري شهرداري تهران با حضور شهروندان تهراني در تالار بزرگ کشور برگزار شد.
**پس از قرائت آياتي از قرآن کريم توسط سعيد طوسي ، فرزاد جمشيدي که اجراي اين برنامه را برعهده داشت با اين ابيات از غلامرضا سازگارا بزم يلداي عاشورايي را آغاز کرد:
اي از ازل به مهر تو دل آشنا حسين/ وي تا ابد لواي عزايت به پا حسين
هر ماه در عزاي تو، ماه محرم است / هرجا بود به ياد غمت کربلا حسين
امواج اشک از سر هفت آسمان گذشت / آن دم که کرد جسم تو در خون شنا حسين
حسرت برم به مُحتضري، کاخرين نفس / روي تو ديد و خنده زد و گفت: يا حسين
**استاد محمد علي مجاهدي متخلص به پروانه با ابياتي اولين مرثيه سراي بزم سوگ يلدايي شد و در سه پرده کربلا، کوفه و شام را به تصوير کشيد :
کربلا:
آن شب که آســـمان خدا بي ستاره بود
مردي حضور فاجعه را در نظاره بود
ســـهم کبوتران حـــرم ، از حـــراميان
بال شکسته ، زخم فزون از شماره بود
درسوگ خيمه هاي عطش ، زار ميگريست
مشــــــکي کـــه در کنار تني پاره پاره بود
زخمي که تا هميشه به ناي رباب بود
از شـــــور نينوايي يک گاهواره بود
مي دوخت چشم حسرت خود را به قتلگاه
انگشتري که همســـــــــــفر گوشواره بود
کوفه:
از کوچههاي شبزده کوفه ميگذشت
پيکي روان به جانب دارالاماره بود
از دشت لالهپوش خبرهاي تازه داشت
مردي که نعل مرکب او خوننگاره بود
فرياد زد: امير! در آن گرمگاه خون
آيينه در محاصره سنگِ خاره بود
خون بود و شعله بود و عطش بود و خيمهها
در معرض هجوم هزاران سواره بود
خورشيد سربريده غروبي نميشناخت
بر اوج نيزه، گرم طلوعي دوباره بود
شام:
روزي که رفت اين خبر شوم تا به شام
چشم فرشتههاي خدا پرستاره بود
بانگ اذان بلند نميشد ز مأذني
آن روز شهر، شاهد بغض ستاره بود
با ضربهاي که حادثه بر طبل مينواخت
فرياد «يا حسين» بلند از نقاره بود
راه گريز اغلب «قاضي شريح»ها
آن روز در بد آمدن استخاره بود
شهر فريب و وسوسه تا ديرگاه شب
ميدان پايکوبي هر بادهخواره بود
يک لحظه از ترنم شادي تهي نماند
گويي که در تدارک عيشي هماره بود!
تعداد زخم گرچه ز هفتاد ميگذشت
اما شمار زخم زبان بيشماره بود!
وقتي رسيد قافله کربلا به شام
آغاز برگزاري يک جشنواره بود!
**حميد رضا شکارسري هم با چند رباعي، حزن خود را در هفتمين شب بي سالاري کاروان اندوه سرود:
اي واي عطش چه کرد آنجا با تو؟
همسايه مگر نبود دريا با تو؟
اي کاش به زير تيغ خورشيد آن ظهر
بوديم شريک تشنگيها با تو
***
از خون تو دشت بوي قرآن مي داد
بر چهره عشق اشک جولان مي داد
همراه تو اي حيثيت سرخ زمين
اي کاش جهان ز تشنگي جان مي داد
***
در سوگ تو داغ بر دل آب افتاد
اشک از دل چشم و چشم از خواب افتاد
اي کاش که من عصاي دستت بودم
آن لحظه که زانوانت از تاب افتاد
**برنامه بعدي روايت خواني از کتاب 'آفتاب در حجاب ' سيد مهدي شجاعي با صداي گرم 'وحيد جليل وند' بود، که خود روضه اي شد و بهانه اي براي جاري شدن اشک هايي که هنوز از داغ لاله هاي سرخ کربلا گرمي مي گيرند.
**اجراي برنامه 'سنج و دمام' هم که سنتي است از عزاداري اهالي جنوب کشور به همراه مداحي، اسباب سينه زني بزم ماتم يلدايي را فراهم کرد.
اجراي زيباي تواشيح به سه زبان فارسي ، عربي و انگليسي توسط گروه قدر نيز از بخش هاي ديگر مراسم بود که با توضيح مجري بيشتر به دل نشست.
مجري گفت :همه اعضاي گروه مديحه سرايي از قاريان قرآن کريم هستند و از نظر تحصيلات هم همگي بالاتر از کارشناسي ارشد هستند.
**احمد ده بزرگي و سيد حميد برقعي دو شاعر پير و جواني بودند که در ادامه برنامه با اشعار کربلايي خود بر شور محفل افزودند.
ده بزرگي سلام خود را با ابياتي به اين مطلع به آستان قمر بني هاشم تقديم کرد:
سلام من به آن ساقي سرمست / به پيمانه فروش بي سر و دست
...
و آنگاه بانوي کربلا را اينگونه مخاطب ساخت که:
اي رسول خون گلهاي بهشت / آسماني با موي کوثر سرشت
معجر تو تار و پودش 'انما' است / چادرت 'ياسين' ردايت 'هل اتي ' است
...
نوبت به شاعر جوان قمي ،سيد حميد برقعي که رسيد مجري از او خواست همانگونه که در هيات هاي عزاداري ،ايستاده اشعارش را مي خواند به شعرخواني بپردازد و او نيز با کسب اجازه از ده بزرگي برخاست و به ميدان رفتن و شهادت علي اکبر (عليه السلام) را آن قدر با شور و سوزناک سرود که گريه و ناله تمام سالن را پر کرد و اينگونه خواند که :
...ناگهان قلب حرم وا شد و يک مرد جوان
مثل تيري که رها ميشود از دست کمان
خسته از ماندن و آمادهي رفتن شده بود
بعد يک عمر رها از قفس تن شده بود
مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود
مست ميآمد و رخساره برافروخته بود
روح او از همه دل کنده، به او دل بسته
بر تنش دست يدالله حمايل بسته
بيخود از خود، به خدا با دل و جان ميآمد
زير شمشير غمش رقصکنان ميآمد
ياعلي گفت که بر پا بکند محشر را
آمده باز هم از جا بکند خيبر را
آمد، آمد به تماشا بکشد ديدن را
معني جملهي «در پوست نگنجيدن» را
بارها از دل شب يک تنه بيرون آمد
رفت از ميسره از ميمنه بيرون آمد
آن طرف محو تماشاي علي حضرت ماه
گفت: لا حول و لا قوة إلّا بالله
مست از کام پدر، زادهي ليلا، مجنون
به تماشاي جنونش همه دنيا مجنون
آه در مثنويام آينه حيرت زده است
بيت در بيت خدا واژه به وجد آمده است
رفتي از خويش، که از خويش به وحدت برسي
پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسي
نفس نيزه و شمشير و سپر بند آمد
به تماشاي نبرد تو خداوند آمد
با همان حکم که قرآن خدا جان من است
آيه در آيه رجزهاي تو قرآن من است
ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست
ديدمت خرم و خندان قدح باده به دست
آه آيينه در آيينه عجب تصويري
داري از دست خودت جام بلا ميگيري
زخم ها با تو چه کردند؟ جوانتر شدهاي
به خدا بيشتر از پيش پيمبر شدهاي
پدرت آمده در سينه تلاطم دارد
از لبت خواهش يک جرعه تبسّم دارد
باز هم عطر گل ياس به گيسو داري
ولي اين بار چرا دست به پهلو داري؟!
کربلا کوچه ندارد همه جايش دشت است
ياس در ياس مگر مادر من برگشتهست؟!
مثل آيينهي در خاک مکدّر شدهاي
چشم من تار شده؟ يا تو مکرّر شدهاي؟!
من تو را در همهي کربوبلا ميبينم
هر کجا مينگرم جسم تو را ميبينم
بايد انگار تو را بين عبايم ببرم
تا که شش گوشه شود با تو ضريحم پسرم...
خاتمه سوگواره 'يلداي کاروان ' برنامه حافظ خواني حجت الاسلام شهاب مرادي بود.
مرادي پيش از تفال به ديوان لسان الغيب چند کلامي هم درباره خوبي هاي شب يلدا و ارتباط آن با يلداي انتظار موعود سخن گفت و افزود: از بين سنت هاي ملي ما آنهايي باقي مانده اند که شايسته ماندن بوده اند و ريشه هويتي که در مناسبت هاي اينچنيني وجود دارد، فلسفه بيزاري از تاريکي و اميد به روشنايي است.
وي افزود: عزاي امام حسين عليه السلام بر هر عيد و سنتي غلبه دارد اما اصل ماهيت شب يلدا و دور هم جمع شدن ها و گفت و گو هايش از نياز هاي جدي جامعه ماست.
مرادي درمورد شناخت نداشتن والدين از نيازها، دغدغه ها و سلايق فکري فرزندان، خانواده هاي امروزي را به کوهي يخي تشبيه کرد که بخش عمده آن پنهان است و افزود: گفت و گو در خانواده امر مقدسي است که متاسفانه بسيار کم شده و به 6 تا 7 در صد رسيده است.
وي افزود: بايد در اين گفت و گو هاي خانوادگي با افکار و سلايق فرزندانمان آشنا شويم و 'شجاعت حسيني' را به عنوان ميراثي گرانبها به نسل هاي بعد منتقل کنيم.
تفال به ديوان حضرت لسان الغيب و حافظ خواني شهاب مرادي حسن ختام' يلداي کاروان' بود که با اين ابيات حافظ و تفسير مرادي رنگي حسيني گرفت:
راهي است راه عشق که هيچش کناره نيست / آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نيست
هر گه که دل به عشق دهي خوش دمي بود/ در کار خير حاجت هيچ استخاره نيست
...
و نهايتا فرزاد جمشيدي سوگواره 'يلداي کاروان' را با اين شعر به پايان برد:
اين خط آخر است غزل کم مي آورد
اينجا نسيم بوي محرم مي آورد
امشب دوباره رايحه ي ياس با من است
يک سرزمين فدايي عباس با من است