من یک روزی و حسب یک اتفاقی به پست حاج همّت خوردم و مدتی فیلم‌برداری جلسات توجیهی او را به عهده داشتم. در آن لحظه‌ها، احوالم به حاج همّت اصلاً یک چیز دیگری بود. این‌که الآن، بعد از بیست و هشت سال به آن دریچه‌ی ویزور دوربین نگاه می‌کنم چه می‌بینم؛ حاج همّتی را که خیلی به من نزدیک است و یک متری من ایستاده است، ولی خوب؛ این حس در داخل کار ریخته می‌شود.

گروه فرهنگی مشرق- "آخرین روزهای زمستان" که تمام شد، گروه حماسه و دفاع شبکه یک سیمای جمهوری اسلامی مستند دیگری با نام و نشان" خاطراتی برای تمام فصول" روانه ی آنتن کرد. مستندی خوش ساخت با تصاویری چشم نواز، تدوینی بسیار خوب و گفتار متنی دلچسب، درباره ی حضور جانبازان شیمیایی ایرانی در کشور اتریش و تاثیرات آنها بر مردم آن دیار.

" خاطراتی برای تمام فصول" را مصطفی رزاق کریمی ساخته بود و... درباره ی این سریال مستند بعضی خبرگزاری ها و رسانه ها حرفهایی زدند، بگذریم از اینکه این حرف ها کجا و حرفهایی که برای ساده ترین و بی مزه ترین درام های هر شبی مزه مزه می شوند.

از این ها که بگذریم؛ از گوشه و کنار شنیده شد که ارتباط معنا داری میان "از کرخه تا راین" ابراهیم حاتمی کیا و مصطفی رزاق کریمی بوده است. هر دو داستان در یک فضا رخ می دهد و هر دو به یک موضوع می پردازند؛ ماجرا در حد این گمانه ها بود تا اینکه مجله " پلاک هشت" نشستی را درباره سریال مستند "خاطراتی برای تمام فصول" آن هم در دفتر حاتمی کیا که این روزها مشغول تدوین آخرین کارش یعنی " چ مثل چمران" است برگزار می کند و داستان آشنایی و رفاقت حاتمی کیا و رزاق کریمی از زبان خودشان در این جلسه به میان می آید و اینکه چطور شد که حاتمی کیا به فکر ساخت "از کرخه تا راین" افتاده و خاطرات نابی که هر دو از آنها سخن می گویند.



دانسته های ما هم از این نشست در همین حدی است که برایتان گفتیم؛ اما شنیده ها خبر از گپی طولانی و شنیدنی میان تحریریه "پلاک هشت" و رزاق کریمی و حاتمی کیا دارد. میزگردی که قرار است فردا منتشر شود و روی دکه ها بیاید؛ اما دوستان نشریه پلاک هشت بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس، لطف را تمام کردند و گزیده ای از این گفت و گو را در اختیار مشرق گذاشته اند که خواندنش خالی از لطف نیست.
 ان شاء الله فردا همزمان با انتشار مجله پلاک هشت می توانید متن کامل میزگرد را در مشرق بخوانید.

درآمد
در یکی از شب‌های سرد اوایل بهمن‌ماه امسال، حسین بهزاد زنگ زد و گفت: خوب گوش کن؛ ابراهیم باهات کار مهمی داره! سریع باهاش تماس بگیر. بعد هم بی‌خداحافظی، قطع کرد!. به ناچار با آقاابراهیم تماس گرفتم تا ببینم مطلب از چه قرار است. در آن مکالمه، آقای حاتمی‌کیا گفت: می‌دانید که من این روزها سخت مشغول تدوین فیلم چمران هستم و فرصت هیچ کار دیگری را هم ندارم، مع‌الوصف آمادگی دارم تا برای یک کار مهم وقت بگذارم. گفتم: امر بفرمایید. ما هم در خدمتیم.

ایشان گفت: این شب‌ها[جمعه شب] مستندی به نام "خاطراتی برای تمام فصول" از شبکه‌ی یک تلویزیون پخش می‌شود که پیشنهاد می‌کنم در نشریه‌ی "پلاک هشت"، مثل مستند "آخرین روزهای زمستان"، پرونده‌ای برای آن باز کنید. گفتم: به چشم.
آقا ابراهیم مبلغ بزرگواری را،‌ افزایش داد و گفت: حتّی می‌توانید این جلسه را در دفتر خود من برگزار کنید. این شد که فردای آن شب، به اتفاق آقایان مصطفی و مرتضی رزاق‌‌کریمی به عنوان کارگردان و تهیه‌کننده‌ی این مجموعه‌ی مستند و آقای مصطفی حریری هم به عنوان میزگردان گفت‌وگو، دعوت کردم تا در روز موعود دور هم جمع بشویم و به اتفاق آقای حاتمی‌کیا،‌ داستان ناگفته‌ی تولید این مجموعه‌ی مستند جنگی مورد بازروایی، نقد و بررسی قرار دهیم.

ماحصل گپ و گفت‌های آن جلسه‌ی سه ساعته‌ی ما، همین است که ذیلاً به محضرتان تقدیم می‌شود. ناگفته نماند زحمت انجام گفت‌وگو، پیاده‌سازی و تدوین اوّلیه‌ی متن توسط آقای مصطفی حریری انجام گرفت که پس از کسب رخصت از آقای حاتمی‌کیا تدوین نهایی آن را هم دوست و برادرم حسین بهزاد انجام داد. جا دارد تا از همه‌ی این عزیزان نهایت سپاس را داشته باشم.  
گلعلی بابایی

حاتمی‌کیا: نمی‌دانم چه شد که تو به  من جذب شدی در میان همه‌ی اعضای آن هیأت فیلم‌سازان ایرانی که به اتریش آمده بودند؛ شاید احوالم، احوال آن مجروح‌هایی بود که دیده بودی. یا یک دلیلی داشت؛ یا اتفاقی افتاد که ما خوب به هم لینک شدیم؛ شاید لهجه‌ام کمی به آن بچّه مجروح‌ها شبیه بود.

حاتمی‌کیا: من این اتفاق را خیلی مبارک می‌دانم؛ این حس را، و این به واسطه‌ی وجود خود آقا مصطفی است که عزیزی است که من خیلی به او ارادت دارم. او خیلی زودتر از این حرف‌ها می‌توانست برود در بدنه‌ی سینما هضم شود؛ خیلی‌ها هم هستند که از فرنگ آمده‌اند ایران و در بدنه‌ی این سینما هضم شده‌اند و از آنها، تنها خاطره‌ای مانده است.


حاتمی‌کیا: نکته‌ی فیلم تو، این است که این فیلم؛ غم گسارانه به آدم‌ها نگاه می‌کند و الا نباید آن آدمی را که در ماشین نشسته است و فردا قرار است پایش را بِبُرند، ببیند. این در نمی‌آید؛ اگر خالق این مستند، خودش در همان احوال نباشد. درست است که مصطفی رزّاق‌کریمی زخم بر‌نداشته، در جنگ نبوده و یک گلوله هم در جنگ شلیک نکرده است، امّا احوالش با آدم‌های درگیر در آن جنگ، یکی است و انگار یک جور هم‌ذات پنداری میان او و جانبازان ما برقرار شده است.

حاتمی‌کیا: بگذارید همین‌جا بگویم؛ من ریتم معنوی و روحی فیلم "از کرخه تا راین" را، از مصطفی گرفتم. درست است که من برای ساختن فیلم از کرخه تا راین، به آلمان رفتم. چون آن روزها، بحث بود بین آلمان و اتریش و چند کشور دیگر یکی را برای لوکیشن فیلم از کرخه تا راین انتخاب کنم. منتها؛ به دلایلی به آلمان رفتیم و آن موقع تحقیقات در این مورد در آلمان خیلی مفصل‌تر بود.

حاتمی‌کیا: من یک روزی و حسب یک اتفاقی به پست حاج همّت خوردم و مدتی فیلم‌برداری جلسات توجیهی او را به عهده داشتم. در آن لحظه‌ها، احوالم به حاج همّت اصلاً یک چیز دیگری بود. این‌که الآن، بعد از بیست و هشت سال به آن دریچه‌ی ویزور دوربین نگاه می‌کنم چه می‌بینم؛ حاج همّتی را که خیلی به من نزدیک است و یک متری من ایستاده است، ولی خوب؛ این حس در داخل کار ریخته می‌شود.

حاتمی‌کیا: در مجموعه‌ی مستند "خاطراتی برای تمام فصول" هم، رفتار مصطفی رزّاق‌کریمی می‌توانست صرفاً این نسبت را برقرار کند که او یک ایرانی است که برای این بچّه‌ها دلش می‌سوزد یا نسبت به جنگ موضع دارد. مانند این‌که بگوید این جنگ بی‌جهت شروع شده و بگوید ایرانی‌ها یک غلطی کرده‌اند و حالا در وانفسای تبعات آن، گیر کرده‌اند و یا این‌که چرا اصلاً جنگ؟ و چرا این جنگ به صلح منتهی نمی‌شود.

حاتمی‌کیا: نتیجه‌ی دو ساعت و نیم سریال مستند؛ با آن جذابیت‌هایی که مصطفی درش ایجاد کرد چیست؟! به او گفته بودند این موضوع؛ دیگر برای رسانه‌های ما، اولویت ندارد؛ من نمی‌دانم اصلاً چطور می‌شود این‌طور حرف زد؟ این‌که بروی پیش یک مسؤول فرهنگی و او به تو بگوید که مسأله‌ی جانبازان شیمیایی دفاع‌مقدس این ملّت، دیگر در اولویت نیست.

حاتمی‌کیا: یکی از تجاوزهایی که روایتش خیلی انسانی است و به شدّت هم قابل بیان است، همین بحث جانبازان شیمیایی جنگ است؛ درام سینمایی از این بزرگتر می‌خواستید که به یک انسان بگویند من الآن به تو تیر می‌زنم، امّا سال‌ها بعد در بدنت منفجر می‌شود و سالیان سال تو و فرزندت و همه را در این کینه نگه می‌دارم که ببینی چه بلایی بر سرت آوردم. چطور این حرف دیگر گفتن ندارد؟!

حاتمی‌کیا: من نظر مسعود فراستی را درباره‌ی صدای محمّد آوینی بر روی فیلم "آخرین روزهای زمستان" قبول دارم؛ آن‌جا صدای گفتار متن اصلاً در نیامده، و از تصویر فاصله گرفته. صدا گزارشی است؛ در حالی که قرار است صدا در آن صحنه‌ها حسی را به بیننده منتقل کند. در حالی که در کار مصطفی، همه‌ی آن غم، در صدای مصطفی ریخته.

مصطفی رزّاق‌کریمی: آشنایی من با بچّه‌های مجروح، یک‌طور دیگری اتفاق افتاد. دوستی داشتم به اسم محسن مقاری؛ که الآن یکی از پزشکان جرّاح خوب ایران است. ایشان با من تماس گرفت و گفت: تعدادی از بچّه‌های مجروح جنگ به اتریش آمده‌اند. تو می‌توانی وقتت را برای کمک به این‌ها تنظیم کنی؟

مصطفی رزّاق‌کریمی: آقای سفیر به من گفت: حالا چی بلدی؟ گفتم زبان بلدم، کار فیلم‌سازی هم می‌کنم و البته آشپزیم هم از نوجوانی خیلی خوب بوده ، گفتم که در نوجوانی من آشپزی که می‌کردم برادران و خواهرهایم می‌آمدند و دورم جمع می‌شدند و نگاه می‌کردند. گفت: عالی است؛ چون ما آشپز نداریم، این‌جوری بود که من آشنا شدم با این بچّه‌های مجروح و حتّی مرا با نام "کریم آشپز" صدا می‌زدند.



مصطفی رزّاق‌کریمی: اوّلین زخم‌هایی که از این بچّه‌ها دیدم، سرم گیج رفت؛ گفتم من که از طبقه‌ی سوّم صدابرداری می‌کردم و فکر می‌کردم کار بزرگی کرده‌ام؛ حالا دیدن این زخم‌ها شوخی نیست. این جنگ است. صغرایی که دو پا و یک دست‌اش هم مشکل خیلی جدی داشت و به همراه مادر بزرگش به اتریش اعزام شده بود، چون خانواده‌اش همه در دزفول شهید شده بودند.

مصطفی رزّاق‌کریمی: محمّد شمس‌الدینی؛ یکی از این بچّه‌ها بود؛ محمّد یک چشم داشت و صورتش هم از بین رفته بود و پروفسور فاینینگر برایش تکه تکه صورت درست می‌کرد؛ یک روز صبح زود، محمّد آمد آشپزخانه و به من گفت: فلانی، غذای دیروزت خوب بود. انگار دنیا را به من داده بودند؛ برای او غذای نرم درست می‌کردم، چون زبانش هم از بین رفته بود و خیلی کوچک بود. از این‌جا بود که کم‌کم دیدم جانبازها یکی یکی در حال ارتباط گرفتن با من هستند.

مصطفی رزّاق‌کریمی: بله؛ همان‌طور که گفتم عامل اوّلیه، همان کنجکاوی بود؛ این‌که زخم جنگ یعنی چه؟ نگرانی برای مملکت به جای خود، ولی این زخم جنگ یعنی چه؟ ولی این زخم دیدن، یک معرفتی پشتش بود، این معرفت بچّه‌ها خیلی چیز عجیب و تکان‌دهنده‌ای بود.

مصطفی رزّاق‌کریمی: بدترین شکل چند شخصیتی بودن این ایرانی‌ها، زمانی بروز کرد که ما در اتریش، یک تشییع جنازه نمادین برای یکی از شهدای جانباز گرفتیم، وقتی در آن سرما برنامه گرفتیم در حالی که اتریشی‌ها هم به مراسم ما آمدند، امّا این روشنفکرها فحش می‌دادند؛ این‌ها در حاشیه‌ی این مراسم آمده بودند و پز اپوزسیون گرفته بودند.

ابراهیم حاتمی‌کیا: وقتی در اتریش فیلم "مهاجر" اکران شد؛ یک صحنه‌هایی در فیلم هست که وقتی می‌خواهند هواپیما را در آسمان دست به دست کنند، دیالوگ دارد که می‌گوید: «الله‌اکبر... خمینی رهبر» در دیده‌بان هم چنین پلانی داریم؛ در سینما من را به خاطر همین دیالوگ هو کردند؛ یعنی همین که خمینی رهبر می‌گفتند. جَو را می‌خواهم بگویم که به چه شکل بود.

مصطفی رزّاق‌کریمی: حسین بسیجی را روی تخت خواباندند و گفتند که پلاستیک بین دندان‌هایش بگذارید؛ امّا حسین نخواست و بعد شروع کردند. این پروفسور برلر هم بالای سر این بچّه بود؛ من دیدم همین که این‌ها کشیدن ماهیچه‌ها را شروع کردند، به مرور رنگ از صورت حسین بسیجی می‌رود. آن‌قدر رنگش پرید، که داشت مثل گچ سفید می‌شد. پروفسور گفت: بهش بگو داد بزند؛ گفتم: حسین؛ داد بزن! امّا داد نمی‌زد. رنگش گچ شد؛ پروفسور گفت: به این لعنتی بگو داد بزن! این دارد از درد دیوانه می‌شود! گفتم: حسین؛ پروفسور می‌گه لعنتی، داد بزن! من هم گفتم لعنتی... حسین گفت: من اگر می‌خواستم داد بزنم، آن وقتی که خمپاره خوردم، داد می‌زدم!

مصطفی رزّاق‌کریمی: امّا داستان ورود مجروحین شیمیایی به وین؛ درست مثل یک انفجار بود. این‌جا بود که دیگر تهدید‌ها شروع شد؛ وقتی پروفسور پاوزر می‌خواست به یک برنامه‌ی زنده‌ی تلویزیونی بیاید و در این باره مصاحبه کند؛ رسماً تهدیدش کردند.

مصطفی رزّاق‌کریمی: یکی از مجروحین شیمیایی بود به اسم حبیبی؛ رفتم به دیدنش. پرستار گفت شما باید به ما کمک کنید؛ ما نمی‌رسیم به این کارها؛ باید پوست این‌ها را که مرده بود، می‌کندیم. خود آن مجروح کمک می‌کرد، تا این پوست‌ها را جدا کنیم، وضعش خیلی داغان بود، دیدم که با چشمان اشک‌آلود، دارد پوست خودش را جدا می‌کند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • ۱۶:۳۳ - ۱۳۹۱/۱۲/۱۹
    1 0
    دست شما بابت مطلب درد نکند!

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس