مشرق--- خرد ستیزی و علم گریزی از ویژگی های مدرسه عرفان مصطلح یونانی و صوفیانه (و نه البته مدرسه عرفان قران و اهل بیت علیهم السلام) است. خرد ستیزی عرفان مصطلح گاه در ایجاد تقابل بین عقل و عشق و تحقیر عقل در برابر عشق جلوه گر می شود و گاه در ستایش از مستی و لایعقلی رخ می نماید. به عنوان نمونه برخی از ابیات حافظ در تحقیر عقل چنین است:
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
□
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
□
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد
خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت
□
گرد دیوانگان عشق مگرد
که به عقل عقیله مشهوری
خرد در زنده رود انداز و می نوش
به گلبانگ جوانان عراقی
□
در بیت زیر و دهها بیت دیگر از مستی ـ که در نقطه مقابل هوشیاری و عقل ورزی است ـ تجلیل می شود و از پیمانه کشی که زایل کننده عقل است ـ و البته در اینجا منظور شاعر مثلا حالت عشق و جذبه و محبت نسبت به خداوند است ـ و ساقط کننده تکالیف شرعی و عرفی در نظر شاعر است، تجلیل می شود:
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست
و از همین رو است که حافظ شراب را ـ که به دلیل سکر آوری و خاصیت آن در زایل کنندگی عقل که در کلام نبوی صلی الله علیه و آله با عنوان ام الخبائث یاد شده چون منشاء هر شر و گناهی است ـ به غایت می ستاید و می گوید:
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبلة العذارا
البته مقصود این نیست که حافظ شراب انگوری را اراده کرده است بلکه مساله تحقیر عقل و هوشیاری در برابر مستی عشق و محبت در مدرسه و مکتب عرفان است که در ادامه به نقد و بررسی آن خواهیم پرداخت.
حافظ همچنین در برخی از ابیات خود، لازمه و نتیجه عشق ورزی را از کف رفتن دین و علم می داند:
به غیر از آن که بشد دین و دانش از دستم
بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم
و در بیتی دیگر توصیه می کند که اگر قرار است وارد مدرسه عشق شوی باید از همه علوم نقلی و عقلی که به نوعی با تعلیم و تعلم و قلم و کتاب سر و کار دارد، کناره بگیری که علم عشق با این علوم، بیگانه و در تعارض است:
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد
و یا:
در کارخانهای که ره عقل و فضل نیست
فهم ضعیف رای فضولی چرا کند
تحقیر عقل در برابر عشق در اشعار مولوی
مولوی نیز در بسیاری از اشعار و ابیات خود تقابل عقل و عشق را برجسته می کند و آن گاه به ستایش از جنون و تحقیر عقل می پردازد:
نیست از عاشق کسی دیوانه تر
عقل از سودای او کور است و کر
و خود را یک پارچه جنون و دیوانگی و لایعقلی و عاشقی می داند:
ما جنون واحد لی فی الشجون
بل جنون فی جنون فی جنون
و در این مقام مراعات آداب (شرعی و عرفی و عقلی) را نیز منتفی می داند:
در چنین حالی مراعات ادب
خود نباشد ور بود باشد عجب
فرهنگ و فرزانگی نیز با همه بار مثبتی که در اذهان دارد، تحقیر و نفی و دور انداختنی قلمداد می شود:
عاشقم من بر فن دیوانگی
سیرم از فرهنگ و از فرزانگی
چاره ای کو بهتر از دیوانگی
بگسلد صد لنگر از دیوانگی
زین خرد جاهل همی باید شدن
دست در دیوانگی باید زدن
و مولوی نیز مانند حافظ، در مرتبت عشق، علم و دانش را هم رها کردنی و دور ریختنی می داند:
من نخواهم عشوه دانش شنود
آزمودم چند خواهم آزمود
باید در همین جا برای عرفان دوستان تاکید کنم که توجه دارم که جناب حافظ و مولوی منظورشان این است که ما به یک متاع بالاتری یعنی عشق دست یافته ایم که در برابر آن، عقل و فرهنگ و ادب و دانش و شریعت و .... ناچیز و حقیر به نظر می آیند و نه آن که به نفی کلی علم و خرد و شریعت قائل باشند چرا که در برخی از ابیات و اشعارشان به تجلیل از این امور نیز پرداخته اند. پس منظور از ذکر این ابیات برای چیست؟ منظور این است که سوگیری مدرسه عرفان و تصوف را با مدرسه قران و اهل بیت در موضوع عشق و عقل و دانش و شریعت مقایسه کرده و ببینیم آیا بین این دو مدرسه چه نسبتی وجود دارد و آیا در مدرسه وحی نیز ما با پدیده ای به نام عشق مواجه هستیم که خردورزی و دانش آموزی و رعایت احکام و آداب شرعی را تحت الشعاع خود قرار دهد و بر سالک است که در منزل عشق و محبت به خداوند این امور را به دور بریزد و از آنها کناره بگیرد؟
ادامه بحث:
مولوی بعضا عقل را به جزوی و کلی تقسیم می کند و ضمن ستایش از عقل کلی عقل جزوی را رد می کند:
عقل جزوی عقل را بدنام کرد
کام دنیا مرد را ناکام کرد
و در جای دیگر توصیه می کند که باید در برابر وحی و نبوت و پیشگاه حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله عقل را قربانی کرد:
عقل قربان کن به پیش مصطفی
حسبی الله گو که اللهام کفی
در ستایش از دیوانگی و هرزگی و بی دانشی!
ابو سعید ابوالخیر از دیگر سران عرفان و تصوف نیز در رباعی های خود به تحقیر و تخطئه عقل و دانش می پردازد و از عشق و مستی و دیوانگی و رندی و هرزه گردی ستایش می کند:
عشق آمد و گرد فتنه بر جانم بیخت
عقلم شد و هوش رفت و دانش بگریخت
□
تا ولولهٔ عشق تو در گوشم شد
عقل و خرد و هوش فراموشم شد
تا یک ورق از عشق تو از بر کردم
سیصد ورق از علم فراموشم شد
□
اندر طلب یار چو مردانه شدم
اول قدم از وجود بیگانه شدم
او علم نمیشنید لب بر بستم
او عقل نمیخرید دیوانه شدم
□
عشقم دادی زاهل دردم کردی
از دانش و هوش و عقل فردم کردی
سجاده نشین با وقاری بودم
میخواره و رند و هرزه گردم کردی
شبستری نیز در منظومه عرفانی و صوفیانه اش با نام گلشن راز با افزودن وصف دور اندیش به عقل که ظاهرا منظورش استدلال گروی است، عقل را تحقیر می کند:
کسی کو عقل دوراندیش دارد
بسی سرگشتگی در پیش دارد
ز دوراندیشی عقل فضولی
یکی شد فلسفی دیگر حلولی
خرد را نیست تاب نور آن روی
برو از بهر او چشم دگر جوی
دو چشم فلسفی چون بود احول
ز وحدت دیدن حق شد معطل
رها کن عقل را با حق همی باش
که تاب خور ندارد چشم خفاش
و نیز با اشاره به تقابل عشق و عقل می گوید:
چو عشق آمد چه جای عقل رعناست
که کار عشق بدمستی و غوغاست
در آن منزل که عشق آمد ستیزان
نباشد عقل آنجا جز گریزان
شبستری در ابیاتی دیگر، علاوه بر عقل به نفی دین و تقوا و ادراک (علم و معرفت) نیز می پردازد و از مستی ستایش می کند:
خوشا آن دم که ما بیخویش باشیم
غنی مطلق و درویش باشیم
نه دین نه عقل نه تقوی نه ادراک
فتاده مست و حیران بر سر خاک
عطار نیز در تقابل عقل و عشق، عقل را رفتنی و گریختنی می داند:
عشق اینجا آتشست و عقل دود
عشق کامد در گریزد عقل زود
عقل، ابله مردکی است!
نعمت الله ولی نیز در ابیاتی برای دفاع از نظریه عرفانی وحدت وجود، به تخطئه حکم بدیهی عقل در باره کثرت و تعدد موجودات می پردازد و می گوید:
زيد و عمرو و بکر و خالد هر چهار
چهار باشد، نزد ما ايشان يکي است
عقـل اگر گويــد خــلاف اين سخن
حرف او مشنـو که ابله مردکي است
این شاعر می پذیرد که حکم عقل بر تعدد و تکثر موجودات است اما می گوید چون ما مثلا با مکاشفه به این نتیجه رسیده ایم که یک موجود در عالم بیش نیست، بنا بر این حکم عقل ابلهانه است و باید بدان اعتنایی نکرد.
در مدرسه عرفان یونانی و تصوف علاوه بر تحقیر عقل در برابر عشق، مذهب و ایمان و شریعت نیز در میدان عشق بلا موضوع می شوند و مرزبندی های عقیدتی نظیر کفر و ایمان، شرک و توحید و حق و باطل از میان می روند و به عبارت دیگر مثلا این پرسش لغوی است که کسی از عاشق بپرسد مسلمانی یا کافر؟ بت پرستی یا خداپرست؟ شیعه ای یا سنی؟ مومنی یا فاسق؟ و ...:
ابوسعید ابوالخیر می گوید:
عاشق به یقین دان که مسلمان نبود
در مذهب عشق کفر و ایمان نبود
و حافظ می گوید:
گفتم صنم پرست مشو با صمد نشین
گفتا به کوی عشق هم این و هم آن کنند
و عطار می گوید:
جهانی است عشقت چنان پر عجایب
که تسبیح و زنار میبرنتابد
نه در کفر میآید و نه در ایمان
که اقرار و انکار میبرنتابد
و شبستری می گوید:
به ترسازاده ده دل را به یک بار
مجرد شو ز هر اقرار و انکار
علاوه بر اشعار فوق موارد دیگری نیز از دانش ستیزی اهل عرفان و تصوف منعکس شده است. دکتر قاسم غنی در کتاب تاریخ تصوف می نویسد: جنید بغدادی معتقد بود که: "خواندن و نوشتن سبب پراکندگی اندیشه صوفی است". عطار در تذکرة الاولیاء در شرح حال بشر حافی می نویسد: "نقل است که هفت قمطره (صندوق) از کتب حدیث داشت، همه را در زیر خاک دفن کرد و روایت نکرد". باز به نوشته دکتر غنی، شبلی می گفت: "کسی را سراغ دارم که وارد صوفیه نشد مگر این که جمیع دارایی خود را انفاق کرد و هفتاد صندوق کتاب را که خود نوشته و حفظ کرده و به چندین روایت درست کرده بود، در رودخانه دجله غرق کرد." دکتر غنی می گوید این فرد خود شبلی بوده است. از کتاب اسرار التوحید ابو سعید ابوالخیر نیز نقل شده است که: "راس هذا الامر کبس المحابر و خرق الدفاتر و نسیان العلوم" یعنی آغاز عرفان و تصوف پنهان کردن دوات و پاره کردن کتب و دفاتر و فراموش کردن علوم و آموخته ها است.
جمع بندی مطلب تا به اینجا:
در مدرسه عرفان و تصوف با طرح موضوع عشق؛ عقل و علم، تحقیر و بلکه تخطئه می شوند و نیز مرزبندی های عقیدتی نیز انکار شده و از غلیظ ترین نوع پلورالیسم عقیدتی دفاع می شود. ما در این مقال در صدد پرداختن به موضوع پلورالیسم در عرفان نیستیم بلکه صرفا به موضوع عقل و علم می پردازیم و موضع و سوگیری مدرسه قران و اهل بیت علیهم السلام را در باره عقل و علم توضیح داده و تفاوت آن را با رویکرد و سوگیری عرفان و تصوف نشان می دهیم.
بحث را در جند بخش دنبال می کنیم:
الف: عدم حضور قابل اعتنای واژه عشق در فرهنگ دینی
واژه عشق و مشتقات آن در قران وجود نداشته و در روایات تشیع نیز تنها در چند مورد با بار معنایی مثبت استعمال شده و در مواردی هم با بار معنایی مذموم از آن یاد شده است. موارد استعمال واژه عشق و یا مشتقات آن با بار معنایی مثبت در احادیث و روایات به شرح زیر است:
پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله فرمود:
"برترین مردم کسی است که عاشق عبادت و با آن دمساز و دوستدار قلبی آن، و با جسمش به جا آورنده آن باشد. در این صورت او روزگار خود را بدون توجه به سختی و راحتی آن به سر خواهد آورد."
و نیز فرمود:
"عشق بهشت به سلمان بيشتر از عشق سلمان به بهشت است."
امیر مؤمنان علیه السلام روزى گذرشان به كربلا افتاد، فرمود: "اينجا قربانگاه عاشقان و مشهد شهيدان است. شهيدانى كه نه شهداى گذشته و نه شهداى آينده به پاى آنها نمىرسند."
باید در اینجا یاد آور شد که روایاتی چون «من عشقنی عشقته ...» و یا «من عشق فعف ...» در منابع و مصادر روایی شیعه نبوده و تنها در برخی منابع روایی اهل سنت است که ظاهرا از منابع و مقالات صوفیه به این منابع رسوخ کرده است.
و اما در روایات زیر واژه عشق با بار معنایی منفی استعمال شده است:
"راوی می گوید: از امام صادق عليه السلام درباره عشق پرسيدم، فرمودند: آنها قلبهائي هستند كه از ذكر خداوند تهي گشتهاند، پس خداوند آنها را به محبت غير خود گرفتار كرده است."
اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه درباره عشق و عاشق فرمودهاند:
"آن کس که عاشق چیزی [یا فردی] می شود، ديده و فهمش را فرو پوشيده، و دلش را بيمار نموده، پس به ديده غير صحيح مينگرد، و به گوشي ناشنوا ميشنود، شهوات عقلش را از ميان برده، و دنيا قلبش را ميرانده، و وجودش شيفته آن شده، پس بنده آن گشته است."
پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله فرمود:
"با گرفتاران عشق مشورت نکنید، زیرا که برای آنان رأی صوابی نیست، دلهایشان آتش گرفته و خردهایشان سلب شده است."
آنچه از این روایات استفاده می شود این است که اگر چه کاربرد واژه عشق را به کلی نمی توان ممنوع دانست اما این مطلب نیز قابل انکار نیست که در منظومه معرفتی بر آمده از قران و اهل بیت علیهم السلام، این واژه و مشتقات آن بر خلاف آنچه در متون عرفانی و یا فلسفی دیده می شود، طنین چندانی نداشته و در مواردی نیز با مفهومی منفی و مذموم به کار رفته است. در قران و روایات اگر قرار بوده است از علاقه و محبت های ممدوح سخن بگویند مانند محبت بنده نسبت به معبود و محبت مؤمنان به خداوند و یا به اولیای خداوند از واژه حب و مشتقات آن استفاده شده است:
قران کریم: یحبهم و یحبونه
"خداوند آنان را دوست دارد و آنان نیز خداوند را دوست می دارند."
امام صادق علیه السلام: هل الدین الا الحب
"آیا دین جز محبت ورزی [به خداوند و اولیای معصومین او] است."
وحتی آنجا که سخن از محبت شدید مومنان نسبت به خداوند است که در فرهنگ عرفان و صوفیه، مصداق بارز کاربرد واژه عشق است، به جای این واژه از تعبیر «اشد حبا» استفاده می شود:
والذین آمنوا اشد حبا لله
در یکی از مناجات های پانزده گانه امام سجاد علیه السلام با عنوان مناجات المحبین که مضمونی آکنده از محبت ورزی و اشتیاق نسبت به خداوند دارد، حتی یک بار از واژه عشق استفاده نشده و همه جا از مشتقات حب و یا در مواردی از ودّ و شوق و اشتیاق استفاده شده است:
إِلَهِي مَنْ ذَا الَّذِي ذَاقَ حَلاَوَةَ مَحَبَّتِكَ فَرَامَ مِنْكَ بَدَلاً إِلَهِي فَاجْعَلْنَا مِمَّنِ ... أَخْلَصْتَهُ لِوُدِّكَ وَ مَحَبَّتِكَ وَ شَوَّقْتَهُ إِلَى لِقَائِكَ ...وَ فَرَّغْتَ فُؤَادَهُ لِحُبِّكَ وَ ... اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا مِمَّنْ ... قُلُوبُهُمْ مُتَعَلِّقَةٌ بِمَحَبَّتِكَ ... يَا مُنَى قُلُوبِ الْمُشْتَاقِينَ وَ يَا غَايَةَ آمَالِ الْمُحِبِّينَ أَسْأَلُكَ حُبَّكَ وَ حُبَّ مَنْ يُحِبُّكَ ... وَ أَنْ تَجْعَلَ حُبِّي إِيَّاكَ قَائِداً إِلَى رِضْوَانِكَ وَ شَوْقِي إِلَيْكَ ذَائِداً عَنْ عِصْيَانِكَ
آنچه می توان در باره عدم کاربرد رایج این واژه در زبان قران و روایات گفت این است که گویا واژه عشق به دلیل ریشه لغوی آن و برخی از اشتقاقات آن، ظرف مناسبی برای حمل مفاهیمی والا مثل محبت نسبت به خداوند و اولیای خداوند نیست.
بدیع الزمان فروزانفر در شرح مثنوی می نویسد: اطباء عشق را از امراض دماغ شبیه به مالیخولیا گرفته اند. از ارسطو در تعریف عشق نقل می کنند: هو عمی الحس عن ادراک عیوب المحبوب. ابن سینا می گوید: هذا مرض وسواسی شبیه بالمالیخولیا.
در لغت نامه دهخدا در توضیح واژه عشق آمده است: مرضی است از قسم جنون که از دیدن صورت حسن پیدا می شود، و گویند که آن ماخوذ از عَشَقه است و آن نباتی است که آن را لبلاب گویند، چون بر درختی بپیچد آن را خشک کند، همین حالت عشق است بر هر دلی که طاری شود صاحبش را خشک و زرد کند.
بدیهی است محبت به خداوند و محبت به اولیای معصوم و غیر معصوم او نه مرضی وسواسی است و نه موجب خشک شدن و زرد شدن جسم و روح محب می شود. در هر صورت شاید بتوان این امر را دلیل بی اعتنایی آیات و روایات (به جز چند روایت ذکر شده) به این واژه دانست.
ب: تکریم عقل در آیات و روایت به بالاترین درجه
از منظر قران و اهل بیت علیهم السلام عقل بالاترین شرافت را داشته و حاوی همه فضایل و خوبی ها از جمله محبت ورزی نسبت خداوند و محبوب ازلی و اولیای او است و نیز عقل هر جا که جای جانفشانی در راه محبوب و خداوند باشد، بدان توصیه می کند و از صفاتی چون ترس و دنیا دوستی مبرا است. به عنوان مثال این غلط است که بگوییم امام حسین علیه السلام به فرمان عشق پا در سرزمین کرب و بلا گذاشت و نه با حکم عقل، چرا که در ماهیت عقل، عنصر فداکاری و جانفشانی نیز وجود دارد. به تعبیر دیگر در منطق قران و اهل بیت، هیچ بعدی از ابعاد وجودی انسان برتر از عقل قلمداد نشده است و به هیچ عنصری برتر از عقل در روح انسانی اشاره نشده است تا عقل در مقایسه با او تحقیر شود.
قران کریم ضمن توصیه های مکرر به خردورزی و استفاده از عقل با تعابیری چون افلایعقلون و با ستایش از خردمندان با تعابیری چون اولوا الالباب و اولی النهی، آنانی را که از خردورزی استنکاف می کنند، موجوداتی پلید می داند:
و یجعل الرّجس علی الّذین لا یعقلون یعنی خداوند پلیدی را بر آنان که از خردورزی استکاف می کنند، قرار خواهد داد.
پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله فرمود:
"خدا به بندگانش چيزى بهتر از عقل نبخشيده است، زيرا خوابيدن عاقل از شب بيدارى جاهل بهتر است و در منزل بودن عاقل از مسافرت جاهل (به سوى حج و جهاد) بهتر است و خدا پيغمبر و رسول را جز براى تكميل عقل مبعوث نسازد (تا عقلش را كامل نكند مبعوث نسازد) و عقل او برتر از عقول تمام امتش باشد و آنچه پيغمبر در خاطر دارد، از اجتهاد مجتهدين بالاتر است و تا بندهاى واجبات را به عقل خود در نيابد آنها رإ انجام نداده است. همه عابدان در فضيلت عبادتشان به پاى عاقل نرسند. عقلا همان صاحبان خردند كه درباره ايشان فرموده: تنها صاحبان خرد اندرز مىگيرند."
امام صادق علیه السلام فرمود:
"خداى عزوجل عقل را از نور خويش و از طرف راست عرش آفريد و آن اولین مخلوق از روحانيين است. پس بدو فرمود: پس رو، او پس رفت. سپس فرمود: پيش آى پيش آمد. خداى تبارك و تعالى فرمود: ترا با عظمت آفريدم و بر تمام آفريدگانم شرافت بخشيدم ."
امام کاظم علیه السلام فرمود:
"اى هشام! همانا خداى متعال به واسطه عقل حجت را براى مردم تمام كرده و پيغمبران را به وسيله بيان يارى كرده و به سبب برهان ها بر ربوبيت خويش دلالت شان نموده... اى هشام سپس خداوند از صاحبان عقل به نيكوترين وجه ياد نموده و ايشان را بهترين زيور آراسته و فرموده: خدا به هر كه خواهد حكمت دهد و هر كه حكمت گيرد خير بسيار گرفته است و جز صاحبان عقل در نيابند...اى هشام خدا بر مردم دو حجت دارد: حجت آشكار و حجت پنهان، حجت آشكار رسولان و پيغمبران و امامانند و حجت پنهان عقل مردم است...اى هشام امير المؤمنين عليه السلام مىفرمود: خدا با چيزى بهتر از عقل پرستش نشود."
بر اساس روایتی از امام رضا علیه السلام با عقل است که پیام آوران راستین از دروغین تشخیص داده می شوند و این بدان معنا است که مکاتب و مذاهب باطل و دروغین باید به تحقیر و تخطئه عقل و یا ایجاد واژگونی و تحریف در معنای آن بپردازند تا بتوانند در برابر حق و حقیقت طرفی ببندند. زیرا تا وقتی که انسانها به حکم روشن عقلشان گردن می نهند، خطا و انحراف نمی تواند ظهور و بروز پیدا کند.
این که جناب مولوی می گوید:
عقل قربان کن به پیش مصطفی
حسبی الله گو که اللهام کفی
نشان از بیگانگی او با فرهنگ قرانی و نبوی و اهل بیت علیهم السلام دارد. در این فرهنگ، عقل حجت باطنی در کنار حجت ظاهری است و اگر عقل قربانی شود جایی برای حضور حجت ظاهری که انبیاء و اولیای معصوم الهی است، نمی ماند. البته ممکن است گفته شود منظور مولوی استدلال های فلسفی و ان قلت های بی جهت در برابر نبوت و پیامبر است اما باید دانست که در هر صورت به استدلال های غلط فلسفی و اندیشه ورزی باطل در برابر وحی، عقل و تعقل گفته نمی شود تا لازم باشد که بگوییم باید عقل را قربانی کرد. اگر قرار است چیزی تخطئه شود، این فلسفه و شبه عقل و استدلالهای غلط فلسفی است و نه عقل و عقلانیت و هر گونه استدلال و مطلقا گفته شود:
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود
باید به این نکته نیز اشاره نمود که همه مراتب عقل ـ از پایین ترین مرتبه آن که انسان را از حالت سفاهت و جنون و عقب ماندگی ذهنی خارج می کند و بر اساس قواعد فقهی چنین انسانی مخاطب تکالیف الهی است و محجور و ممنوع المعامله نیست تا بالاترین مراتب آن که عقل به اندیشه و تعقل در باب معرفت الله و آثار صنع و حکمت و تدبیر خداوند می پردازد و تا مرحله ای که به خالق عظیم و رحیم و عطوف و جمیل و غفور پس از معرفت، محبت می ورزد ـ مورد تکریم و تعظیم خداوند است. بنا بر این تعابیری چون عقل جزئی و عقل دور اندیش و عقل معاش و عقل ابزاری نمی تواند دستمایه تحقیر عقل باشد و فی المثل اگر در موردی، انسانی در اندیشه و تفکرش به خطا رود و مثلا ابزاری مخرب بسازد ـ مانند آنچه در ارتباط با انسان و دنیای مدرن شاهد آنیم ـ در واقع باید دانست که در اینجا چنین انسانی از مدار و طور عقل خارج شده است و نباید محصول او را نتیجه تعقل او دانست.
ج: توصیه به علم آموزی از گهواره تا گور
مدرسه قران و اهل بیت علیهم السلام بر خلاف مدرسه عرفان و تصوف یونانی ـ که مع الاسف نام اسلامی بر خویش نهاده است ـ بزرگترین منادی دانایی و علم ورزی است و هر کس اندک آشنایی با آیات و روایات داشته باشد، این موضوع را در می یابد. و اساسا با علم و عقل است که انسانیت انسان نمود می یابد و تفاوت انسان و حیوان مشخص می شود. انبیای الهی و اولیای معصوم علیهم السلام، اولین و آخرین معلمان علوم عقلی (مانند معرفت عقلانی به خداوند و دیگر اصول اعتقادی که در کلام شیعی منعکس است) و نقلی بوده اند و تعلیم علوم مادی و معنوی ـ که در سعادت ابدی انسان مدخلیت داشته است ـ رسالت آنان بوده است. روایاتی چون طلب العلم فریضه و یا اطلبوا العلم من المهد الی اللحد و صدها آیه و روایت گویای این امر است.
بنا بر این مدرسه و مذهبی که به پیروان خود تحت عناوینی غیر عقلانی و غیر عالمانه چون عشق و وحدت و سکر و جنون و مستی و لقای ذات و فنای در ذات و وصال به ذات، تحقیر عقل و علم و خردورزی و دانش آموزی را القا می کند و در ادامه این روند سر از پلورالیزم عقیدتی ای در می آورد که به انکار مرزبندی بین توحید و شرک و حق و باطل می پردازد و همه انبیاء و شرایع و ادیان الهی را به سخره می گیرد، هیچ نسبتی با مدرسه عقلانی و آگاهی بخش قران و اهل بیت علیهم السلام ندارد و باید پیروان قران و اهل بیت علیهم السلام مرز عقیده و عمل خود را با این مدرسه و مذهب ترسیم و مشخص کنند.
والسلام
مهدی نصیری
کد خبر 199488
تاریخ انتشار: ۱۷ اسفند ۱۳۹۱ - ۱۳:۵۹
- ۱۱۰ نظر
- چاپ
در مدرسه عرفان و تصوف با طرح موضوع عشق؛ عقل و علم، تحقیر و بلکه تخطئه می شوند و نیز مرزبندی های عقیدتی نیز انکار شده و از غلیظ ترین نوع پلورالیسم عقیدتی دفاع می شود.