يک بار هم به يکي از نمايندگان مجلس گير داد و با لحن خيلي جدي گفت: «پسرجان! بايد باورت بيايد که حضرت امام، نائب امام زمان است. تصور کن با امام زمان چگونه بايد رفتار کرد؟ احترام به امام، احترام به امام زمان است. احترام به امام زمان احترام به خداوند متعال اس

 مشرق - نام «خميني» را که مي‌شنيد انگار مست مي‌شد. سراپاي وجودش غرق در شعف مي‌شد. يک بار وقتي وارد نماز جمعه‌ي شيراز شد جمعيت شروع کرد به سر دادن شعار «حزب فقط حزب‌الله، رهبر فقط روح‌الله»، حسابي سر ذوق آمد و به يکي از پاسدارها گفت: «به مردم بگوييد اين شعار را خيلي تکرار کنند.»...
 

اين هفته سيد چه گفته؟

وقتي منبرهاي شب جمعه‌ي دستغيب تمام و جمعيت پراکنده مي‌شد در گوشه‌اي از شبستان مسجد، تازه عده‌اي شروع به کار مي‌کردند. در زير منبرِ سنگ مرمرِ بزرگ چند نفري مشغول به کار بودند. آن‌ها با استفاده از يک دستگاه ضبط صوت قديمي تا صبح مشغول به کار مي‌شدند و نوارهاي آن شب سخنراني سيد را تکثير مي‌کردند تا هر چه زودتر به دست مردم شهرهاي مختلف کشور برسد. يک نوار هم مستقيما فرستاده مي‌شد براي امام در قم. امام هم که انگار منتظر حرف‌هاي سيد بود وقتي نوار را مي‌ديد با خوشحالي مي‌گفت: «اين هفته سيد چه گفته و چه کرده؟...»

کم‌کم يک دستگاه ماشين‌نويسي هم با هزار زحمت تهيه شده بود که هم اعلاميه‌هاي امام را تکثير مي‌کرد و هم برخي از سخنان سيد را.

 

 ابتکار اذان

دامنه‌ي سرکوب‌هاي رژيم که شدت گرفت سيد هم دست به ابتکارات جديد زد. يکي از ابتکارهايي که سيد به خرج داد اين بود که اعلام کرد در وقت نماز هر کس در هر جايي که هست شروع کند با صداي بلند اذان گفتن. سيد اعتقاد داشت اذان سنبل اسلام است و نماد مسلماني. بنابراين خود اين مسأله مي‌تواند به عنوان نوعي مبارزه تلقي شود. وقتي مردم شيراز شروع کردند به اذان گفتن در هر کوي و برزن، رژيم به شدت عصباني شد و دنبال راه چاره‌اي مي‌گشت.

 

 به دو شرط مي‌پذيرم

خبر ماجراي 15 خرداد که به شيراز رسيد علماي شيراز تصميم گرفتند تظاهراتي بر پا کنند. در آن روزها که مصادف بود با 12 محرّم، نزديکان سيد از ترس اين‌که مبادا ساواک سيد را دستگير کند از رفتن او به مسجد و منبر ممانعت کردند. حدود سي نفري هم در خانه‌ي سيد کشيک ‌دادند که اگر نيروهاي رژيم به خانه بريزند فورا سيد را از معرکه خارج کنند. حدس آن‌ها درست از آب در آمد. ساعت حدود سه بعد از نيمه شب بود که نظامي‌ها به خانه‌ي سيد هجوم آوردند. قفل در را با تير شکستند و وحشيانه وارد خانه شدند. اما خوشبختانه محافظ‌ها خيلي زود سيد را از راه پشت‌بام خارج کردند. نظامي‌ها که سيد را نيافتند به جان اهالي خانه افتاده و به ضرب کشت آن‌ها را زدند. محاسن برادر سيد را گرفتند و دور حيات خانه چرخاندند، پسر سيد، محمدهاشم را به شدت کتک زدند و همسر سيد را هم طوري به زير کتک گرفتند که بعد از سال‌ها هم‌چنان جاي اثرات آن باقي بود.

روز بعد که اين ماجرا در شهر پخش شد خون مردم به جوش آمد و به خيابان‌ها ريخته و تظاهرات سهمگيني را آغاز کردند. در اين تظاهرات چندين نفر شهيد و حدود 700 نفر دستگير شدند. در همين روز بود که خواهرزاده‌ي سيد هم شهيد شد. سه روز بعد سيد که ديگر طاقت ديدن چنين صحنه‌هايي را نداشت اعلام کرد حاضر است خود را معرفي کند اما به دو شرط: يکي اين‌‌که رژيم بايد همه‌ي زنداني‌ها را آزاد کند. و ديگر اين‌که حاضر به تهران رفتن و محاکمه شدن نيستم. هر دو شرط را پذيرفتند. اما چون چون شاه مستقيما دستور بازداشت را صادر کرده چاره‌اي از تهران رفتن نبود. براي همين با هواپيما سيد را به تهران بردند.

 

 آخوند فقط دستغيب

يکي از هم سلولي‌هاي دستغيب مي‌گفت: «من از ميان آخوندها فقط يک نفر را قبول دارم و آن هم دستغيب است.» ازش سؤال پرسيدند: «چرا؟» که جواب داد: «من در زمان پهلوي محکوم به حبس ابد شده بودم. يکي از شب‌ها درِ سلول باز شد و پيرمردي محاسن سفيد و لاغراندام را به داخل سلول آوردند. از قيافه‌ش حدس زدم که آخوند است. پيرمرد شروع کرد به مناجات کردن و نماز خواندن. دم دماي صبح که شد به سمت من آمد و گفت آقاجان برخيزيد، نماز دارد قضا مي‌شود. من با عصبانيت فرياد زدم: من کمونيست‌م، نماز نمي‌خوانم. پيرمرد تا اين را شنيد شروع کرد به عذرخواهي کردن. صبح که از خواب بلند شدم باز هم چندين بار ازم معذرت‌خواهي کرد. به طوري که من از کار خود پشيمان شدم. در تمام مدتي که در زندان با هم بوديم او هميشه بهترين‌ها را براي من مي‌خواست و بدترين‌ها را براي خودش.»


احمق نارشيد مطلق

به «سيد مصطفي» خيلي علاقه داشت. وقتي آقامصطفي شهيد شد به شدت تحت تأثير قرار گرفت و سخت گريه کرد. حتي در آن جو خفقان براي‌ش مجلس عزا بر پا کرد و طبق اسناد ساواک کلي هم از آقا مصطفي تعريف و تمجيد کرد. در آخر منبر هم براي سلامتي امام و صبور بودن او دعا کرد.

همان روزها که شخصي به نام «احمد رشيد مطلق» که عامل رژيم بود در روزنامه‌ي اطلاعات نامه‌اي اهانت‌آميز به امام منتشر کرد به منبر رفت و او را با نام «احمق نارشيد مطلق» خطاب کرد.

 

 من شريح قاضي نيستم

پس از ماجراي سال 42 که امام به ترکيه تبعيد شد شاه سعي کرد که با نفوذ به بيوت برخي علماي سرشناس نظر آن‌ها را نسبت به خود جلب کند. براي همين يکي از فرزندان علماء را نزد سيد فرستاد. او به سيد گفت که از طرف شاه آمده است و شاه مي‌خواهد در فارس يکي از علماء را به عنوان نماينده‌ي خود معرفي کند و براي اين کار شما را پيشنهاد داده است. هر مقدار پول و امکانات هم که نياز باشد فراهم است. سيد در ابتدا جواب داد که من پيرم و هزار و يک جور مريضي دارم و توان چنين کاري از عهده‌ي من خارج است. آن شخص جواب داد شما فقط اعلام آمادگي کنيد، بقيه‌ي کارها را خودمان انجام خواهيم داد. سيد تا اين را شنيد با عصبانيت فرياد زد: «من اسلام اموي را هرگز ترويج نمي‌کنم. من شريح قاضي نيستم که دين‌م را به دنياي ديگران بفروشم. من در جواني‌م مشتاق مال و جاه و شهرت نبودم، چه برسد به حالا که موقع مردن‌م است...»

 

اين شعار را زياد تکرار کنيد

نام «خميني» را که مي‌شنيد انگار مست مي‌شد. سراپاي وجودش غرق در شعف مي‌شد. يک بار وقتي وارد نماز جمعه‌ي شيراز شد جمعيت شروع کرد به سر دادن شعار «حزب فقط حزب‌الله، رهبر فقط روح‌الله»، حسابي سر ذوق آمد و به يکي از پاسدارها گفت: «به مردم بگوييد اين شعار را خيلي تکرار کنند.» وقتي هم که مردم شعار مي‌دادند «درود بر دستغيب» ناراحت مي‌شد و مي‌گفت: درود بر دستغيب نه، بگوييد درود بر خميني.

  

من اطاع الخميني فقد اطاع‌الله

در همان وقايع سال 42 وقتي رژيم ديد حسابي قافيه را باخته، از در دوستي درآمد و سرلشگر پاکروان را براي ديدن سيد، از تهران به شيراز فرستاد. اما سيد او را نپذيرفت. پاکروان عصباني شد و پيغام فرستاد آخر هدف و غرض شما از اين همه جنجال و هياهو چيست؟ بياييد بنشينيد تفاهم کنيم. سيد جواب داد: «برويد قم با امام امت تفاهم کنيد. ما پيرو ايشان هستيم هر چه بفرمايند ما هم اطاعت مي‌کنيم.»

ملاک سنجش او براي خوبي و بدي افراد، موضع‌گيري آن‌ها در برابر امام خميني بود. هميشه مي‌گفت: «هر کس مي‌خواهد بداند اگر امام زمان ظهور فرمايد نسبت به آن حضرت چه موضعي خواهد داشت ببيند الان با نائب بر حق‌ش چگونه است.» در جايي ديگر هم گفت: «اگر توانستيد مطيع ايشان باشيد و هرچه فرمود اطاعت کنيد اطاعت از امام زمان هم مي‌توانيد بکنيد.» به خاطر همين هميشه مي‌گفت: «من اطاع الخميني فقد اطاع‌الله». نه اين‌که به خاطر تبليغات اين حرف را بزند، نه، سيد به اين مسأله باور قلبي داشت. سيد اعتقاد داشت: «مسأله‌ي امام، مسأله‌ي شخص ساده‌اي نيست که انسان فکر کند حالا ايشان يک مرجعي هست که حرفي مي‌زند و ما هم بايد انجام بدهيم. مسأله خيلي بالاتر از اين‌ها است. در بسياري از مسائلي که ما خدمت امام مي‌رفتيم اصلا مسأئلي که امام مي‌گفت احساس‌مان اين بود که شايد از خودش نيست که اين حرف‌ها را مي‌گويد و چيزهايي بود که فوق تصور بوده. در بسياري از جزئيات که امام در جريان نگذاشته بوديم حرفي که مي‌زد تطبيق داشت با طرح نظامي که طرح کرده بوديم.»

يک بار هم به يکي از نمايندگان مجلس گير داد و با لحن خيلي جدي گفت: «پسرجان! بايد باورت بيايد که حضرت امام، نائب امام زمان است. تصور کن با امام زمان چگونه بايد رفتار کرد؟ احترام به امام، احترام به امام زمان است. احترام به امام زمان احترام به خداوند متعال است. مي‌خواهي عزت پيدا کني، عزت در تبعيت از امام است.»

 

مي‌خواهم بين مردم باشم

بعد از اين‌که به عنوان امام جمعه‌ي شيراز انتخاب شد به او گفتند که خانه‌ش را عوض کند چون هم محافظت از خانه که در کوچه‌اي تنگ و باريک قرار داشت سخت بود و هم خيلي قديمي و کلنگي بود. اما او موافقت نکرد. مي‌گفت مي‌خواهم همين‌جا در بين مردم باشم. با مردم بزرگ شده‌ام و مي‌خواهم تا آخر در بين همين مردم باشم. هر وقت مي‌خواست نماز جمعه هم برود پياده مي‌رفت. ساده و بي‌آلايش. و بدون ماشين. وقتي به‌ش مي‌گفتند آقا خطر دارد جواب مي‌داد: «مي‌خواهم پياده بروم تا در بين مردم باشم. اين‌طوري اگر کسي سؤالي دارد و خجالت مي‌کشد به دفتر بيايد، در کوچه و خيابان بپرسد.»

 

* مرکز اسناد انقلاب اسلامي

 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس