گروه فرهنگی مشرق - یکی از پیشنهاداتی که می شود به دبیر محترم جشنواره فیلم فجر امسال داد؛ تعویض پرده سینما با تلویزیون های "ال سی دی" و "ال ای دی" عوض کند تا تله فیلم های جشنواره امسال بتواند در فضایی مانوس تر به نمایش در بیایند.
دیشب هم تنور جشنواره قرار بود با پخش چند تله فیلم گرم شود؛ که نشد. تله فیلم ها همهگی مشکل جدی در داستان داشتند؛ قصه هایی که توانشان تنها شصت یا نهایتا هفتاد دقیقه بود نود دقیقه و گاهی بیشتر کش می آمدند و در نهایت به زور به پایان می رسیدند. جشنواره فیلم فجر امسال بی رمق است. این را نمی شود با تیتر یک های فلان روزنامه هم به ضرب و زور درستش کرد. نشانههای این بی رمقی در هیچ جایی به اندازه پرده ی نقرهای سینما قابل مشاهده نیست.
از میان فیلم های روز سوم؛ "روز روشن" ساخته حسین شهابی و "برلین منفی هفت" ساخته رامتین لوافی قرار بود فیلم های جدی روز باشند. روز روشن داستان زنی بود که از ابتدای فیلم به همراه راننده آژانسی تلاش می کرد تا شاهدهایی را برای دادگاه "پویان" پدر دختر بچه ای که او پرستارش بود برای شهادت راضی کند. پویان متهم به قتلی است که در اثر یک حادثه رخ داده و حالا شاهدانی که دیده بودند او در مرگ مقتول دخالتی نداشته به دلیل تهدید و تطمیع اولیای دم از شهادت خودداری می کنند.
تمام داستان همین است؛ قصه در خیابان فلسطین تهران و چند خیابان فرعی اطرافش می گذرد؛ شاهدان هم یا از در بیرون می آیند و یا در راه پله ها هستند و یا در حال داخل شدن به خانه یا مغازه هستند؛ لوکیشن ها تنها جایی برای گفته شدن دیالوگ ها هستند و اگر آنها را حذف کنیم و مثلا بدون این که فیلم را ببینیم تنها به گفت و گو ها گوش دهیم و افکت های صوتی تقریبا چیز زیادی از داستان را از دست نمی دهیم. این خودش می تواند نوع جدیدی از سینما باشد؛ اگر سینمای بدون صدا را سینمای صامت می نامیدند احتمالا باید این نوع سینمای جدید را سینمای کور بخوانیم.
ظهور سینمای کور در ایران تنها به این فیلم و این جشنواره محدود نمی شود. دهه هشتاد شمسی پر است از فیلم های ساخته شده و اکران شده ای که به نمایشنامه های رادیویی بیشتر شبیه هستند. در و دیوار، زمین و آسمان، درخت و کوچه، ماشین هایی که از کنار بازیگران می گذرند؛ فقط قرار است که صحنه را پر کنند و نقش چندان محوری در روایت قصه ندارند؛ درست چیزی شبیه به تکه فیلم هایی که در مستند سازی به "اینسرت" شهرت دارند و قرار است تا مانع خستگی چشم مخاطب شود و همین. در حالی که هر قاب تصویر از هر فیلم باید به اندازه خودش پیام مرتبط با داستان داشته باشد.
این پر کردن ها آن قدر زیاد می شود که تنها نمادی تصویری برای افکت های صوتی می شوند. این یعنی وقتی صدای ماشین در فیلم می آید قاعدتا باید خودرویی را ببینیم که از کنار کارکترمان رد می شود؛ حالا این افکت صوتی هم تنها برای این است که بگوید این اتفاق در خیابان افتاده است و این هم در بسیاری از موارد جزئی از ملزومات فیلم است. به هر حال هر فیلم نامه برای اینکه تله تئاتر نباشد باید هم صحنه بیرونی داشته باشد و هم خارجی.
"برلین منفی هفت" هم قرار بود که داستان مهاجران خارجی به کشور آلمان را روایت کند؛ فیلم از ورود مهاجران به مرزهای آلمان شروع می شود اما از آنجایی که کارگردان مانند بسیاری دیگر از هم قطارانش در قصه گویی دچار لکنت است و نمی تواند تصمیم بگیرد که کدام خط داستان را و به چه شکلی پیگیری کند. همین شده است که لحظات نفس گیر ابتدایی را بدون این که به جایی برسد در همان نطفه خفه کند.نفس داستان در همان ابتدا گرفته می شود و بعد از آن نزدیک به سه چهارم زمان فیلم صرف احتضار فیلم نامه می شود؛ عجیب این که فیلمنامه را نویسنده توانا و مشهوری مانند "گوهری" نوشته است.
شخصیت ها به صورتی آماتوری پرداخته شده اند و هیچکدام عمیق نمی شوند. تنها به صورتی سطحی از کنار کاراکترها عبور می شود. باز هم فیلم ساز تکلیفش با خودش معلوم نیست؛ شخصیت هایی را معرفی می کند اما سرسری از کنارشان می گذرد و نقش های محدودی به آنها می دهد؛ هیچ نشانه ای هم برای شناخت آنها نمی گذارد؛ این وضعیت همچنان ادامه پیدا می کند تا کار به سکانس های پایانی می رسد؛ با این وجود که به نظر می رسد این سکانس ها به صورت کلیشه ای و شعاری تمام شود؛ بدون اینکه به ورطه ی شعار بیفتد و یا پیام اصلی فیلم را از دست بدهد با ظرافت فیلم را به پایان برساند و این تنها نقطه قوت تاثیر گذار فیلم نامه محسوب می شود.
اپیدمی ناقصه گویی مانند سنزدگی در حال از بین بردن سینمای ملی است؛ تنها حضور در جشنواره فیلم فجر کافی است تا نشانه های این بیماری را عیان دید.
دیشب هم تنور جشنواره قرار بود با پخش چند تله فیلم گرم شود؛ که نشد. تله فیلم ها همهگی مشکل جدی در داستان داشتند؛ قصه هایی که توانشان تنها شصت یا نهایتا هفتاد دقیقه بود نود دقیقه و گاهی بیشتر کش می آمدند و در نهایت به زور به پایان می رسیدند. جشنواره فیلم فجر امسال بی رمق است. این را نمی شود با تیتر یک های فلان روزنامه هم به ضرب و زور درستش کرد. نشانههای این بی رمقی در هیچ جایی به اندازه پرده ی نقرهای سینما قابل مشاهده نیست.
از میان فیلم های روز سوم؛ "روز روشن" ساخته حسین شهابی و "برلین منفی هفت" ساخته رامتین لوافی قرار بود فیلم های جدی روز باشند. روز روشن داستان زنی بود که از ابتدای فیلم به همراه راننده آژانسی تلاش می کرد تا شاهدهایی را برای دادگاه "پویان" پدر دختر بچه ای که او پرستارش بود برای شهادت راضی کند. پویان متهم به قتلی است که در اثر یک حادثه رخ داده و حالا شاهدانی که دیده بودند او در مرگ مقتول دخالتی نداشته به دلیل تهدید و تطمیع اولیای دم از شهادت خودداری می کنند.
تمام داستان همین است؛ قصه در خیابان فلسطین تهران و چند خیابان فرعی اطرافش می گذرد؛ شاهدان هم یا از در بیرون می آیند و یا در راه پله ها هستند و یا در حال داخل شدن به خانه یا مغازه هستند؛ لوکیشن ها تنها جایی برای گفته شدن دیالوگ ها هستند و اگر آنها را حذف کنیم و مثلا بدون این که فیلم را ببینیم تنها به گفت و گو ها گوش دهیم و افکت های صوتی تقریبا چیز زیادی از داستان را از دست نمی دهیم. این خودش می تواند نوع جدیدی از سینما باشد؛ اگر سینمای بدون صدا را سینمای صامت می نامیدند احتمالا باید این نوع سینمای جدید را سینمای کور بخوانیم.
ظهور سینمای کور در ایران تنها به این فیلم و این جشنواره محدود نمی شود. دهه هشتاد شمسی پر است از فیلم های ساخته شده و اکران شده ای که به نمایشنامه های رادیویی بیشتر شبیه هستند. در و دیوار، زمین و آسمان، درخت و کوچه، ماشین هایی که از کنار بازیگران می گذرند؛ فقط قرار است که صحنه را پر کنند و نقش چندان محوری در روایت قصه ندارند؛ درست چیزی شبیه به تکه فیلم هایی که در مستند سازی به "اینسرت" شهرت دارند و قرار است تا مانع خستگی چشم مخاطب شود و همین. در حالی که هر قاب تصویر از هر فیلم باید به اندازه خودش پیام مرتبط با داستان داشته باشد.
این پر کردن ها آن قدر زیاد می شود که تنها نمادی تصویری برای افکت های صوتی می شوند. این یعنی وقتی صدای ماشین در فیلم می آید قاعدتا باید خودرویی را ببینیم که از کنار کارکترمان رد می شود؛ حالا این افکت صوتی هم تنها برای این است که بگوید این اتفاق در خیابان افتاده است و این هم در بسیاری از موارد جزئی از ملزومات فیلم است. به هر حال هر فیلم نامه برای اینکه تله تئاتر نباشد باید هم صحنه بیرونی داشته باشد و هم خارجی.
"برلین منفی هفت" هم قرار بود که داستان مهاجران خارجی به کشور آلمان را روایت کند؛ فیلم از ورود مهاجران به مرزهای آلمان شروع می شود اما از آنجایی که کارگردان مانند بسیاری دیگر از هم قطارانش در قصه گویی دچار لکنت است و نمی تواند تصمیم بگیرد که کدام خط داستان را و به چه شکلی پیگیری کند. همین شده است که لحظات نفس گیر ابتدایی را بدون این که به جایی برسد در همان نطفه خفه کند.نفس داستان در همان ابتدا گرفته می شود و بعد از آن نزدیک به سه چهارم زمان فیلم صرف احتضار فیلم نامه می شود؛ عجیب این که فیلمنامه را نویسنده توانا و مشهوری مانند "گوهری" نوشته است.
شخصیت ها به صورتی آماتوری پرداخته شده اند و هیچکدام عمیق نمی شوند. تنها به صورتی سطحی از کنار کاراکترها عبور می شود. باز هم فیلم ساز تکلیفش با خودش معلوم نیست؛ شخصیت هایی را معرفی می کند اما سرسری از کنارشان می گذرد و نقش های محدودی به آنها می دهد؛ هیچ نشانه ای هم برای شناخت آنها نمی گذارد؛ این وضعیت همچنان ادامه پیدا می کند تا کار به سکانس های پایانی می رسد؛ با این وجود که به نظر می رسد این سکانس ها به صورت کلیشه ای و شعاری تمام شود؛ بدون اینکه به ورطه ی شعار بیفتد و یا پیام اصلی فیلم را از دست بدهد با ظرافت فیلم را به پایان برساند و این تنها نقطه قوت تاثیر گذار فیلم نامه محسوب می شود.
اپیدمی ناقصه گویی مانند سنزدگی در حال از بین بردن سینمای ملی است؛ تنها حضور در جشنواره فیلم فجر کافی است تا نشانه های این بیماری را عیان دید.