به گزارش مشرق به نقل از خبرگزاری دانشجو؛ ملا محمدعلی مجتهد، معروف به مرحوم آیتالله احمد مجتهدی تهرانی از علمای بنام تهران بود که در سال ۸۶ بدرود حیات گفت، اما سخنرانیها و پندهای عرفانی و اخلاقی وی به یادگار مانده است و میتوانیم هر چند به صورت مجازی هم که شده پای درس این استاد اخلاق تلمذ کنیم.
آیتالله مجتهدی رابطه خوبی با طلاب داشت، طوری که فضای گرم و صمیمی بر حوزه علمیهشان حاکم بود. این استاد برجسته اخلاقی، مباحث را چنان رسا ارائه میداد که در دل مینشست؛ به طوری که حتی هماکنون نیز نشستن پای صحبت و کلاس اخلاق ایشان خالی از لطف نیست.
بالاترین جهادها
در کتاب سفینة البحار مرحوم محدث قمی از موسی بن جعفر (ع) روایت شده که ایشان از امیرالمومنین(ع) نقل میکند که رسول خدا یک لشکری فرستاد برای جنگ ... «فلّما رجعوا» وقتی سربازها از جنگ برگشتند حضرت مرحبا فرمودند به ایشان «مرحبا بقومٍ قضوا الجهاد الاصغر» جهاد اصغر را به جا آوردند و «بقی علیهم جهاد الاکبر»، جهاد اکبر بر ایشان باقی مانده است.
گفتند: یا رسول الله و ما الجهاد الاکبر؟ از جنگ برگشته اند، سرها شکسته، پاها شکسته، حالا برگشته اند حضرت میفرماید: جهادی بالاتر از این داریم. اینها همه هاج و واج ماندهاند که دیگر بالاتر از این چه جهادی است؟ پرسیدند: جهاد اکبر چیست؟ فرمودند: جهاد با نفس. پدر آدم را این نفس در میآورد. این نفس مثل بچه کوچولو میماند. دختربچه را دیدید چشمش به عروسک می افتد می گوید: مامان برایم عروسک بخر! این نفس ما هم حکم بچه را دارد.
زدست دیده و دل هر دو فریاد که هرچه دیده بیند دل کند یاد
هرگاه از بچگی بیرون آییم، جهاد اکبر کردهایم
آن بچه عروسک میخواهد، ما هم تلوزیون رنگی میخواهیم. چشممان که میافتد میرویم و میخریم. ما هم بچه ایم. هر وقت از بچگی بیرون آمدیم، آن موقع جهاد اکبر کردهایم. جهاد اکبر یعنی اینکه هرچه دلت میخواهد نکنی لذا علمای قدیم ریاضت میکشیدند تا بتوانند موقع گناه ترمز کنند.
امروز بستنی نخرید بروید فالوده بخرید
این ماشینها را میبرند معاینه، که وقتی رفتند در جاده ترمزش بگیرد وگرنه اگر معاینه نرود ترمزش در جاده نمیگیرد و سقوط میکند به درّه و همه شان له میشوند. این نفس ما هم میخواهد ما را جهنّمی کند. باید یک کاری کنیم که خلاف نفسمان عمل کنیم. ما بچه بودیم کلاس سوم دبستان، این قصه مال هفتاد و چند سال پیش است. من هشت - نه ساله بودم، معلّمهای ما هشتاد ساله بودند، مثل الآن نبود که معلم دبستان، بیست ساله، سی ساله است.
آقای ادیب معلم ما یکه جمله گفته اند من یادم مانده است از هفتاد و چند سال پیش، یک روز فرمودند: پدرتان هرچه پول به شما داد صبح خواستید بستنی بخرید، امروز بستنی نخرید، بروید فالوده بخرید. خلاف نفستان عمل کنید. اگر امروز نخودچی کشمش دلتان میخواهد نخرید، عمداً بروید یک چیز دیگر بخرید. هر چیز دلتان میخواهد از حالا مخالفت کنید تا بعد ها که بزرگ شدید به گناه رسیدید بتوانید ترمز کنید.
ماجرای عالمی که برای کنترل هوس خود رفت شاگرد کلهپاچه ای شد
یکی از علمای بزرگ میخواست ریاضت بکشد، از این راه شروع کرد. هوس کلّه پاچه کرده بود، هرچه نفسش میگفت کلّه پاچه، این هم میگفت: فردا پس فردا؛ حالا هوا گرم است، بگذار خنک شود چشم! یک وعده به نفسش میداد. دید رهایش نمیکند، رفت در یک شهری، عمامه و ابا و قبا را درآورد، یک پیراهن بلند پوشید. به کلّه پزی گفت شاگرد میخواهی؟ کلّه پز هم نمیدانست که این مجتهد است، آیتالله است.
یک چند ماهی کلّه پاچه جلوی مشتریها میگذاشت ولی خودش لب نمیزد، این ریاضت است. هی نفسش هجوم میآورد که یک لقمه از آن کلّه پاچهها بخورد ولی خودش میکشید عقب. تا روز آخر دیگر ریاضتش تمام شد به اوستا گفت که من زن و بچهام را مدتی است ندیدهام، اجازه بده من مرخص بشوم اما دلم میخواهد با دست خودت یک دست کله پاچه بکشی بگذاری من بخورم و برم.
کسی که میتواند جلوی گناه توقف کند
اوستا هم یک دست کله پاچه با مخلفات کشید و جلویش گذاشت. مدتی نشست اینها را نگاه کرد و نخورد. هی نفس حمله میکرد. همینطور نگاه میکرد. هی چند دفعه ترمز کرد جلوی نفسش را گرفت. این میتواند جلوی گناه توقف کند نه ما که یک عمر هرچه دلمان خواسته کردهایم. ما معلوم نیست اگر تنها گیر کنیم یک جا بتوانیم جلوی خودمان را بگیریم؛ این جهاد است ریاضت شرعی این است.
پس جهاد اکبر جهاد با نفس است جهاد اصغر اینست که آدم برود در جبهه بجنگد با دشمنها، این جهاد اصغر است. حضرت فرمود: مرحبا از جهاد اصغر آمدید ولی حالا جهاد اکبر در پیش دارید. گفتند جهاد اکبر چیست؟ فرمودند: جهاد با نفس بعد فرمودند: «افضل الجهاد من جاهد نفسه التی بین جنبیه» افضل جهاد اینست که آدم جهاد کند با این نفسی که بین دو پهلویش است و عجیب است که دشمنترین دشمنان همین نفس است.
(یک وقت) شما یک دشمن دارید با تو قهر است یک مدتی، برایت نقشه هم کشیده است، اما در دکان بستنی فروشی میبینی دارد بستنی میخورد. میروی آنجا کنار دکان بستنی فروشی که پول بدهی مال او را هم حساب میکنی. او هم متوجه میشود، با تو دوست میشود. با دلش راه آمدی، پول بستنی اش را حساب کردی. دشمنت بود ولی با یک حساب کردن پول بستنی با تو دوست میشود. ولی نفس اینجور نیست. نفس هرچی با دلش راه بیایی بدتر میکند. لذا از این جهت میگویند نفس دشمنترین دشمنهاست.
دشمنی که هرچه به دلش راه بیابی بدتر میکند
دشمنهای دیگر را اگر یک خورده ازش عذرخواهی کنی، سوغاتی برایش ببری، پول بستنیاش را بدهی، پول ناهارش را بدهی، با تو دوست میشود. ولی نفس این طور نیست. هرچه به دلش راه بیایی بدتر میکند، لذا حدیث دارد، مَثَل نفس مَثَل اسب سرکش است. من اسب سوار شدهام در جوانی موتور نبود برای دهاتها که میرفتیم منبر یادم هست که آنجا اسب به ما دادند. از این ده به آن ده. یک اسب شیطون به من داده بودند، ریز هم بود خیلی تند میرفت، اما من بلد بودم. این زانوها را باید به زین چسباند، دهنه را هم سفت گرفت که نیافتد.
نفس مثل اسب سرکش است که رم کرده میرود؛ سر شما را میزند بالای سر طویله، شما از اسب میافتید زمین او میرود مشغول جو خوردن میشود. مَثَل نفس مثل آن اسب سرکش است، او میرود دم آخور جو میخورد، اما صاحبش را انداخته و سر صاحبش بالا سر طویله خورده در خونش دارد غوطه ور میشود و آن اسب اصلا رویش را این طرف نمیکند که ببیند صاحبش دارد میمیرد غرق در عشق خودش است؛ میخواهد جو بخورد.
نفس میخواهد ما را جهنمی کند اما خودش در کیف باشد
نفس ما هم این طوری است، میخواهد ما را جهنمی کند اما خودش میخواهد در کیف باشد. او کیف میکند اما ما جهنمی میشویم. خدایا به همه ما توفیق بده فریب نفسمان را نخوریم. هرچه دلمان میخواهد خلافش را انجام دهیم. میگوید: به نامحرم نگاه کن سرم را بندازم پایین، میگوید: غیبت کن، نکنم. میگوید: حرام بخور... گناه نکنم، معصیت نکنم. اگر جهاد با نفس بکنیم، این از جهاد اصغر بالاتر است. جهاد اکبر است. خدا به همه ما توفیق دهد این جهاد اکبر را به جا بیاوریم.
آیتالله مجتهدی رابطه خوبی با طلاب داشت، طوری که فضای گرم و صمیمی بر حوزه علمیهشان حاکم بود. این استاد برجسته اخلاقی، مباحث را چنان رسا ارائه میداد که در دل مینشست؛ به طوری که حتی هماکنون نیز نشستن پای صحبت و کلاس اخلاق ایشان خالی از لطف نیست.
بالاترین جهادها
در کتاب سفینة البحار مرحوم محدث قمی از موسی بن جعفر (ع) روایت شده که ایشان از امیرالمومنین(ع) نقل میکند که رسول خدا یک لشکری فرستاد برای جنگ ... «فلّما رجعوا» وقتی سربازها از جنگ برگشتند حضرت مرحبا فرمودند به ایشان «مرحبا بقومٍ قضوا الجهاد الاصغر» جهاد اصغر را به جا آوردند و «بقی علیهم جهاد الاکبر»، جهاد اکبر بر ایشان باقی مانده است.
گفتند: یا رسول الله و ما الجهاد الاکبر؟ از جنگ برگشته اند، سرها شکسته، پاها شکسته، حالا برگشته اند حضرت میفرماید: جهادی بالاتر از این داریم. اینها همه هاج و واج ماندهاند که دیگر بالاتر از این چه جهادی است؟ پرسیدند: جهاد اکبر چیست؟ فرمودند: جهاد با نفس. پدر آدم را این نفس در میآورد. این نفس مثل بچه کوچولو میماند. دختربچه را دیدید چشمش به عروسک می افتد می گوید: مامان برایم عروسک بخر! این نفس ما هم حکم بچه را دارد.
زدست دیده و دل هر دو فریاد که هرچه دیده بیند دل کند یاد
هرگاه از بچگی بیرون آییم، جهاد اکبر کردهایم
آن بچه عروسک میخواهد، ما هم تلوزیون رنگی میخواهیم. چشممان که میافتد میرویم و میخریم. ما هم بچه ایم. هر وقت از بچگی بیرون آمدیم، آن موقع جهاد اکبر کردهایم. جهاد اکبر یعنی اینکه هرچه دلت میخواهد نکنی لذا علمای قدیم ریاضت میکشیدند تا بتوانند موقع گناه ترمز کنند.
امروز بستنی نخرید بروید فالوده بخرید
این ماشینها را میبرند معاینه، که وقتی رفتند در جاده ترمزش بگیرد وگرنه اگر معاینه نرود ترمزش در جاده نمیگیرد و سقوط میکند به درّه و همه شان له میشوند. این نفس ما هم میخواهد ما را جهنّمی کند. باید یک کاری کنیم که خلاف نفسمان عمل کنیم. ما بچه بودیم کلاس سوم دبستان، این قصه مال هفتاد و چند سال پیش است. من هشت - نه ساله بودم، معلّمهای ما هشتاد ساله بودند، مثل الآن نبود که معلم دبستان، بیست ساله، سی ساله است.
آقای ادیب معلم ما یکه جمله گفته اند من یادم مانده است از هفتاد و چند سال پیش، یک روز فرمودند: پدرتان هرچه پول به شما داد صبح خواستید بستنی بخرید، امروز بستنی نخرید، بروید فالوده بخرید. خلاف نفستان عمل کنید. اگر امروز نخودچی کشمش دلتان میخواهد نخرید، عمداً بروید یک چیز دیگر بخرید. هر چیز دلتان میخواهد از حالا مخالفت کنید تا بعد ها که بزرگ شدید به گناه رسیدید بتوانید ترمز کنید.
ماجرای عالمی که برای کنترل هوس خود رفت شاگرد کلهپاچه ای شد
یکی از علمای بزرگ میخواست ریاضت بکشد، از این راه شروع کرد. هوس کلّه پاچه کرده بود، هرچه نفسش میگفت کلّه پاچه، این هم میگفت: فردا پس فردا؛ حالا هوا گرم است، بگذار خنک شود چشم! یک وعده به نفسش میداد. دید رهایش نمیکند، رفت در یک شهری، عمامه و ابا و قبا را درآورد، یک پیراهن بلند پوشید. به کلّه پزی گفت شاگرد میخواهی؟ کلّه پز هم نمیدانست که این مجتهد است، آیتالله است.
یک چند ماهی کلّه پاچه جلوی مشتریها میگذاشت ولی خودش لب نمیزد، این ریاضت است. هی نفسش هجوم میآورد که یک لقمه از آن کلّه پاچهها بخورد ولی خودش میکشید عقب. تا روز آخر دیگر ریاضتش تمام شد به اوستا گفت که من زن و بچهام را مدتی است ندیدهام، اجازه بده من مرخص بشوم اما دلم میخواهد با دست خودت یک دست کله پاچه بکشی بگذاری من بخورم و برم.
کسی که میتواند جلوی گناه توقف کند
اوستا هم یک دست کله پاچه با مخلفات کشید و جلویش گذاشت. مدتی نشست اینها را نگاه کرد و نخورد. هی نفس حمله میکرد. همینطور نگاه میکرد. هی چند دفعه ترمز کرد جلوی نفسش را گرفت. این میتواند جلوی گناه توقف کند نه ما که یک عمر هرچه دلمان خواسته کردهایم. ما معلوم نیست اگر تنها گیر کنیم یک جا بتوانیم جلوی خودمان را بگیریم؛ این جهاد است ریاضت شرعی این است.
پس جهاد اکبر جهاد با نفس است جهاد اصغر اینست که آدم برود در جبهه بجنگد با دشمنها، این جهاد اصغر است. حضرت فرمود: مرحبا از جهاد اصغر آمدید ولی حالا جهاد اکبر در پیش دارید. گفتند جهاد اکبر چیست؟ فرمودند: جهاد با نفس بعد فرمودند: «افضل الجهاد من جاهد نفسه التی بین جنبیه» افضل جهاد اینست که آدم جهاد کند با این نفسی که بین دو پهلویش است و عجیب است که دشمنترین دشمنان همین نفس است.
(یک وقت) شما یک دشمن دارید با تو قهر است یک مدتی، برایت نقشه هم کشیده است، اما در دکان بستنی فروشی میبینی دارد بستنی میخورد. میروی آنجا کنار دکان بستنی فروشی که پول بدهی مال او را هم حساب میکنی. او هم متوجه میشود، با تو دوست میشود. با دلش راه آمدی، پول بستنی اش را حساب کردی. دشمنت بود ولی با یک حساب کردن پول بستنی با تو دوست میشود. ولی نفس اینجور نیست. نفس هرچی با دلش راه بیایی بدتر میکند. لذا از این جهت میگویند نفس دشمنترین دشمنهاست.
دشمنی که هرچه به دلش راه بیابی بدتر میکند
دشمنهای دیگر را اگر یک خورده ازش عذرخواهی کنی، سوغاتی برایش ببری، پول بستنیاش را بدهی، پول ناهارش را بدهی، با تو دوست میشود. ولی نفس این طور نیست. هرچه به دلش راه بیایی بدتر میکند، لذا حدیث دارد، مَثَل نفس مَثَل اسب سرکش است. من اسب سوار شدهام در جوانی موتور نبود برای دهاتها که میرفتیم منبر یادم هست که آنجا اسب به ما دادند. از این ده به آن ده. یک اسب شیطون به من داده بودند، ریز هم بود خیلی تند میرفت، اما من بلد بودم. این زانوها را باید به زین چسباند، دهنه را هم سفت گرفت که نیافتد.
نفس مثل اسب سرکش است که رم کرده میرود؛ سر شما را میزند بالای سر طویله، شما از اسب میافتید زمین او میرود مشغول جو خوردن میشود. مَثَل نفس مثل آن اسب سرکش است، او میرود دم آخور جو میخورد، اما صاحبش را انداخته و سر صاحبش بالا سر طویله خورده در خونش دارد غوطه ور میشود و آن اسب اصلا رویش را این طرف نمیکند که ببیند صاحبش دارد میمیرد غرق در عشق خودش است؛ میخواهد جو بخورد.
نفس میخواهد ما را جهنمی کند اما خودش در کیف باشد
نفس ما هم این طوری است، میخواهد ما را جهنمی کند اما خودش میخواهد در کیف باشد. او کیف میکند اما ما جهنمی میشویم. خدایا به همه ما توفیق بده فریب نفسمان را نخوریم. هرچه دلمان میخواهد خلافش را انجام دهیم. میگوید: به نامحرم نگاه کن سرم را بندازم پایین، میگوید: غیبت کن، نکنم. میگوید: حرام بخور... گناه نکنم، معصیت نکنم. اگر جهاد با نفس بکنیم، این از جهاد اصغر بالاتر است. جهاد اکبر است. خدا به همه ما توفیق دهد این جهاد اکبر را به جا بیاوریم.