به گزارش مشرق، سعيدمستغاثي رئيس "انجمن منتقدين سينماي ايران" در آخرين مطلب وبلاگ خود ضمن مخاطب قرار دادن «متوليان فرهنگ و هنر و سينماي ايران» آورده است:
سال گذشته همزمان با برپايي بيست و هشتمين جشنواره فيلم فجر ، انجمن منتقدان و نويسندگان سينمايي ايران نيز بنا بر مسئوليت ها و وظايفي که در قبال سينماي ايران برعهده دارد ، همايشي 5 روزه برگزار کرد با حضور کارشناسان ، منتقدان ، هنرمندان ، مسئولين و اساتيد اين سينما تحت عنوان "سينماي ايران ؛ چشم انداز دهه 90" که سعي داشت با فراخوان نظرات مختلف کارشناسانه ، آينده سينماي ايران در دهه 90 قرن چهاردهم و همچنين برآستانه قرن پانزدهم هجري شمسي را بررسي و تحليل نمايد. در طي اين همايش، دو کارگاه آموزشي فيلمبرداري و جلوه هاي ويژه و همچنين 3 نشست برگزار گرديد که نشست پاياني به موضوع سينماي آرمان گرا اختصاص داشت . در اين نشست علاوه بر سعيد مستغاثي به عنوان دبير علمي همايش ، دکتر اسماعيل شفيعي سروستاني ( مدرس دانشگاه و مدير موسسه فرهنگي موعود عصر) و همچنين سيد احمد ميرعلايي ( تهيه کننده و مديرعامل بنياد سينمايي فارابي ) حضور داشتند. اين نشست که نزديک به 3 ساعت به طول انجاميد، در اواخر خود با سخنان دکتر شفيعي درباره مسئوليت هاي سينماي ايران نسبت به آخرالزمان و موعود عصر(عج) به نقطه اوج خود رسيد. بي مناسبت نيست در آستانه ميلاد با سعادت حضرت ولي عصر (عج) بخش هايي از آن سخنان را در اينجا درج نماييم. به نظرم اين سخنان بيشتر براي مسئولين و متوليان سينمايي ما قابل توجه است.
دکتر شفيعي سروستاني: درباره گرايش غرب به موضوع آخرالزمان و رويکرد به اين موضوع اشاره مختصري بايد داشته باشم که چرا طي 35 – 36 سال اخير به صورت جدي موضوع آخرالزمان براي سينماي غرب مطرح شده است. اگرچه در ميان آثار متنوعي که در گذشته ساخته شد، اشاراتي درباره آخرالزمان مي بينيم اما در سه دهه گذشته به صورت جدي اين موضوع در دستور کار سينماگران غربي قرار گرفته است.
غرب با گذر از فراز و نشيب ها طي 400 سال موفق به وجود آوردن فرهنگي شد که امروزه شاهد آن هستيم و در آخرين منزل ، تمدن تکنولوژيک غرب در کل جهان غلبه پيدا کرده است. اين تمدن به دليل نگاه تک ساحتي به انسان، عالم و غفلت از عالم معنا در خود نوعي خستگي و بحران نيز احساس مي کند. وقتي همه عالم و اجزاي هستي در حال حرکت هستند ، زماني که يک قوم خلاف آن جهت بخواهد حرکت کند، بحران به وجود مي آيد. اين بحران در مراحل اوليه خود را نشان نمي دهد اما در سير اکمالي خود به صورت تمام قد جلوه مي?کند. با گذر از فراز و نشيب ها از قرن نوزدهم به بعد، زمينه هاي بحران در غرب فراهم شد. غربي?ها خودشان بن بست ها و بحران ها را بيان کردند.
بحران در وجوه مختلف سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي به وجود آمد و از آن به بعد غرب در اين بحران ماند. تاريخ غرب در بحران شکل گرفت. تجربه بحران ها که مهمترينش بحران ايدئولوژيک و هويت و اخلاق در غرب است ، عامل موثري براي به وجود آمدن نگاه آخرالزماني در غرب شد.
خستگي عمومي مردم از مدرنتيه نيز عامل ديگري است. مدرنيته در کشورهاي شرقي هنوز کعبه آمال است. هنوز شرقي ها براي رسيدن به قافله تمدن همه چيز خودشان از جمله دين، فرهنگ، اخلاق و... را به حراج مي گذارند. به همين دليل شرقي ها حقيقت مدرنيته را درک نمي کنند.
پيامدهاي آن را نيز هنوز تجربه نکرده اند. چيزهايي در زمينه ترافيک و بحران خانواده را تجربه کرده اند اما تماميت مدرنيته اين نيست. به همين دليل چون فکر مي کنند که بد روشي را انتخاب کرده اند، مي خواهند باز با مدرنيته ، بحران را از بين ببرند. کشورهاي اسلامي نيز به اين گونه هستند. غرب به دليل اينکه تمامي مراحل را طي کرده، به خوبي با مدرنيته آشناست و بحران ها را نيز خوب مي فهمد. زماني که از بحران صحبت مي کند، نمي گويد بحران يعني ترافيک ، جدي تر به قضيه نگاه مي کند.
بحران ايدئولوژيک در کشورهاي شرقي وجود ندارد. غربي ها 400 سال ايدئولوژي?هاي مختلف را تجربه کرده و بحرانش را نيز خوب مي شناسند. بحران در مديريت و محيط زيست را خوب مي فهمند اما شرقي ها آنها را درک نمي کند. پس آن خستگي که در مدرنيته غرب وجود دارد شرقي ها حس نمي کنند. غربي?ها دلزده، فسرده و مانند موجودات مسخ شده در عالم سير مي کنند. خستگي را خوب مي?فهمند. انديشمنداني نيز در ميانشان بودند که آن را خوب بيان کردند. ما انديشمند، نويسنده و فيلمسازي که بفهمد و آن را نشان بدهد، نداريم.
اما مرداني مثل «هايکسلي» از انگليس توانسته تصويري به زيبايي از اين ماجرا ارائه دهد ، يا جرج اورول و يا فيلسوفاني تاريخي مانند «اشپينگلر» داشته اند که بتواند اين موضوعات را به خوبي بيان کند. اين خستگي در شرق فهم نشده و به تصوير کشيده نشده است. اين خستگي هم دومين عاملي بود که غرب را به سوي انديشه آخرالزماني کشاند.
با حلول هزاره جديد ، موضوع آخرالزمان گرايي تشديد شد. تا قبل از سال 2000 موضوعات مختلفي وجود داشت ، در ميان مسيحيان ، هزاره گرايي مطرح است و همواره در ميان اقوام اين موضوع بوده که در آغاز هر هزاره ممکن است قديسي ظهور کند. مصاديق و نشانه هايي را نيز در زمين مي ديدند و کتابهايي در اين زمينه خوانده بودند. پا به پاي اين قضايا در غرب جماعتي راه افتادند که بيشتر گروه هاي پروتستان بودند و پيشقراول شدند تا غرب را از بحران اخلاق نجات دهند. آنها مراکز همجنس بازي و سقط جنين را منفجر مي کردند. سپس براي متمايل کردن مردم به سوي معنويت رسانه?هايي تاسيس کردند. از وسايل مدرن براي تبليغات استفاده کرده و مطابق آمار در مدت کوتاهي ، مبلغين انجيلي توانستند بيش از 1550 راديو و تلويزيون راه انداخته و بيش از 260 کالج تاسيس کردند.
اين عوامل در غرب زمينه اي به وجود آورد تا موضوع آخرالزمان گرايي تشديد شود. سينما نيز به ميدان آمد و به آنها کمک کرد تا آنچه را که درباره آخرالزمان و پايان دنيا بود روي پرده به تصوير بکشند.
اطلاعات مختصر ما نشان مي دهد که اگرچه از سال 1923 ساخت فيلم هايي با موضوع جنگ آخرالزمان در هاليوود شروع شد، اما در 35 سال گذشته بيش از 150 فيلم پرقدرت درباره اين موضوع ساخته شده است. برخي متکي به مضامين انجيلي بوده و حتي بخش هاي زيادي از مکاشفات موجود در اناجيل را به آثار بسيار پرقدرت تبديل ساختند. علاوه بر آن از مضامين آخرالزماني استفاده کرده و آثار متنوعي ايجاد کردند.
به عبارتي هاليوود يکي از بزرگترين مراکز فيلمسازي در جهان است که به صورت اتاق فکر به فعاليت هايش ادامه مي دهد و به عنوان نظام مديريتي حاکم در پروژه هاي فکري آمريکا به آن نگاه مي کنند، نه اتاق سرگرمي ساز. هاليوود تشخيص مي دهد که کدام سوژه بايد دستمايه قرار گيرد. همين هاليوود با تمام قدرت وارد ساخت و عرضه اين آثار شد.
موضوع فرجام جهان به عنوان يک موضوع قوي براي جلب مردم در گيشه ها مطرح بوده است. فيلم هاي آخرالزماني در 30 سال گذشته جزء پرفروشترين ها بوده اند. در دهه 90 حدود 60 درصد از فيلم هاي پرفروش با اين موضوع ساخته شده اند. فيلم 2012 در 36 هزار سينما و 57 کشور اکران شد. فروش آن نيز بي سابقه بود. جالب است هنوز فيلم «Knowing» روي پرده بود که فيلم 2012 نيز اکران شد. فيلم 2012 هنوز روي پرده هاست که «آواتار» نيز اکران مي شود.
نکته مهم ديگر اين است که براي هاليوود ، نگاه به آخرالزمان بهانه اي براي اجراي استراتژي هاي منطقه اي و فرامنطقه اي غرب بوده است. مخصوصاً که در اين آثار و مفاهيم ، موضوعي به اسم خير و شر وجود دارد. آنها الگوي ضعيفي از مفاهيم انجيلي مانند جنگ آرماگدون را برداشته وغرب توانست از اين مضامين استفاده کند. به بهانه گفتگو از آخرالزمان و ظهور منجي عالم، استراتژي هاي خود را به اجرا گذاردند. يکي از وظايف فيلم هاي آخرالزماني هاليوود ، کمک به غرب براي اجراي استراتژي هاي سياسي است.
ضمن آنکه اين فيلم ها کمک کرد تا غرب دشمني ها و تهديدها را زنده و پر رنگ نگه دارد. يعني اگر روزي کمونيسم در برابر غرب قد علم کرد و به عنوان يک جريان مخالف به غرب کمک کرد تا وحدت ملي را حفظ کند، امروزه با از بين رفتن آن غرب سعي کرد که اسلام را به عنوان دشمن معرفي سازد تا کينه را تازه نگه دارد.
پس جريان سوم ، تلاش براي زنده نگه داشتن عنصر دشمني و تهديد بود که همواره آمريکا از وجود عنصر دشمن کمک فراواني براي حفظ بقاي خود گرفته است.
يکي از نقش هاي ديگر اين آثار، القاي ايدئولوژي هاي قرن بيستمي به بهانه مذهب بوده است. آنها به ايدئولوژي هاي ليبراليسم و نئو ليبراليسم و ليبرال سرمايه داري از طريق ساخت اين فيلم ها مشروعيت دادند. يعني با ايدئولوژي هاي مدرن برخاسته از تفکر اومانيستي و انسان مداري، فيلم توليد کردند و با ساخت اين فيلم ها از زبان قهرمانان آنها که اسطوره و افسانه و فراانسان به نمايش درآمدند ، اين ايدئولوژي ها را به مردم القاء کردند. يعني در واقع توليدات سينماي غرب به نوعي القاي ايدئولوژي هاي قرن بيستمي است.
در همه اين آثار تلاش شده تا تمدن تکنولوژيک غرب تثبيت، مشروعيت و تداوم پيدا کند. به همين دليل فيلم هايي مانند ترميناتور ساخته مي شود. اگرچه موضوع اين فيلم ها جنگ آخرالزماني است اما مشاهده مي کنيد تهديد تمدن تکنولوژيک به عنوان موضوع اصلي به نمايش درآمده است. پس حفظ تمدن تکنولوژيک در فيلم هاي آخرالزماني يکي از مباحث قابل توجه ديگر است.
القاي حس برتر بودن ناجي و منجي غربي نيز موضوع ديگر است. فيلم به موضوع آخرالزمان مي پردازد اما آنکه بشر را نجات مي دهد، يک قهرمان غربي است. بدون استثنا در تمام اين آثار قهرماناني که در هيات يک منجي و ناجي به ميدان مي آيند، يک آمريکايي هستند. در فيلم آرماگدون، روز استقلال و امثال اينها هرکه هست يک قهرماني است که جهان و تمدن غربي را از بحران نجات مي دهد. اين بحران، سنگ فضايي مي تواند باشد يا سفينه هاي از ديگر کرات و يا موجود اسطوره اي که از لابه لاي قرون بيرون آمده است. يا تصويري از موجود اسطوره باستاني ايراني است که ناگهان در آمريکا حيات پيدا مي کند. به هرصورت اين بحران از هرسو که مي آيد، اول هدف خود را نابودي غرب قرار داده و کسي هم در جهان قادر به مقابله با آن نيست به جز يک قهرمان غربي. هاليوود کمک کرده تا مستثني بودن ، ناجي و منجي بودن را القا کند.
تلاش داشتند از طريق اين آثار مرگ غرب را عقب بيندازند. خودشان مي دانستند که در حال سقوط هستند. برخورد تمدنها ، آخرالزمان، بحران هويت و احتمال درگير شدن تمدن غربي با شرقي را آنها مطرح ساختند نه ما.
در واقع پيش بيني براي مرگ غرب براي خود آنهاست اما همه عوامل را جمع کردند تا مرگشان را به عقب انداخته و صاحب حيات را نشان دهند. مانند پيرزني که مي خواهد با آرايش، خودش را جوان نشان دهد. از طريق نشان دادن آثار قوي تکنولوژيک، رايانه اي، مهندسي، سلاح هاي جنگي و... اين کار را انجام دادند.
پس موضوع بعدي اين بود که احساس خطري را به جان غربي ها بيندازند تا آنها را با هم متحد سازند. با اين کار هم وحدت ملي به وجود آورده و هم مردم را به پيروي از سياستمداران و نظاميان تشويق مي سازند. القاي هراس از شرقيان که در حال پيش آمدن هستند و آنها را تهديد مي کنند ، موضوعي بود که از نظر آنها دور نماند. سينماي هاليوود اين وظيفه را نيز بر عهده داشت.
زمينه سازي براي دامن زدن به يک جنگ آخر الزماني که مجعول مي باشد نيز موضوع ديگري است. از دهه 70 مشاهده مي کنيد که در کاخ سفيد موضوع جنگ آخرالزماني مطرح مي?شود.
به هرحال غرب به يک جنگ و بحران بزرگ احتياج دارد. در شرايطي که به بن بست و بحران رسيده، اين بحران بزرگ و فراگير را با تدبير سياسي و اقتصادي نمي توان کنترل کرد. با بيداري بزرگي که در جهان اتفاق افتاده، اين بحران کنترل شدني نيست. نياز به يک بحران بزرگتر ديده مي شود.
دو پيش بيني در غرب وجود دارد ؛ يکي پيش بيني شکل گرفتن يک قدرت در شرق اسلامي و دومي پيش بيني ظهور منجي موعود از شرق اسلامي. آنها به دليل داشتن اطلاعات بسيار مفصل، هم احتمال اين واقعه را داده و هم مصاديقش را تجربه مي کنند. به همين دليل مي دانند که چه شکل گيري يک قدرت و چه ظهور منجي در شرق از طريق برنامه ريزي هاي معمولي قابل کنترل نيست. تجربه بحران تمام عيار در همه زمينه ها نشان مي?دهد که آنها چنان به اين ماجرا وارد شده اند که تنها يک جنگ بسيار بزرگ مي تواند نجاتشان دهد.
نبايد اين زمان را نيز از دست دهند. مي دانند وقت زيادي ندارند. گرايش مردم به آخرالزمان در غرب باعث شد سوژه اي را در اختيار داشته باشند تا بتوانند اين هدف را عملي سازند. يعني يک پروژه را به صورت يک ماجراي ديني جلوه دهند. از اين طريق ميليونها نفر در غرب را با خود همراه ساختند که وقتي اين موضوع قرار است عملياتي شود، مردم از آنها حمايت کنند.
وقتي 1550 شبکه راديويي و تلويزيوني در غرب تاسيس شد مي توان موج به وجود آمده آن را در جهان تصور کرد. در سال 96 ميلادي 75 ميليون نفر در آمريکا مستمع دائمي رسانه هاي ديني بوده اند. غرب به اين صورت خود را براي پروژه آخرالزماني مهيا کرد اما پروژه اي که بنيادي شيطاني دارد و در صورت، رحماني جلوه مي کند.صورت مذهبي داشته و استناد انجيلي دارد. زماني که ريگان به عنوان رييس جمهور انتخاب شد، گفت آرزو دارد اولين فردي در جهان باشد که شاسي جنگ آرماگدون را فشار مي دهد. آقاي بوش خودش را براي اين ماجرا با مقرر کردن بودجه 600 ميليارد دلاري آماده کرده بود. امروز نيز 2012 را تبليغ مي کنند.
مي دانند بايد زود وارد ماجرا شوند. به اين اميد هستند که شايد بتوانند از اين طريق ماجرا را کنترل کنند. مي خواهند اين واقعه را تحت اختيار خود قرار دهند. آنها در برنامه اي نقشه عراق را جلوي خود گذاشته و با استناد به آن گفتند که جنگ آخرالزمان در آنجا رخ خواهد داد و بايد جلوي آنرا گرفت. پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران است که فيلم «مردي که آينده را مي دانست» وارد ايران شد. فيلم ، گفتگوهايي درباره نوستراداموس بود. در حال حاضر نيز دوباره فيلم جديدي به عنوان «نوستراداموس و پيشگويي هايش درباره 2012» ارائه شده است.
از اين گفتگوها حداکثر استفاده را کرده و جنگ آخرالزماني را مذهبي نشان دادند. مستندي ديني نيز برايش ساختند، در حالي که در کشور خودمان خيلي ها از اين فيلم ها استفاده کرده و گمان کردند که اين ماجرا درباره ظهور امام زمان(عج) است. يکي از دلايل غرب براي پرداختن به موضوع آخرالزمان اين بود که زمينه ها را براي جنگ آخرالزماني مهيا کنند. البته نه جنگ آخرالزماني مقدس. آنها مي خواهند با اين کار تاريخ غرب که در حال نابودي است را نجات دهند.يعني تنها راه نجات غرب را در جنگ آخرالزماني ديده اند که امروزه پيش بيني مي کنند اين جنگ در سال 2012 اتفاق خواهد افتاد. فيلم ها نيز روي اين موضوع دور مي زنند.
از همين طريق ، تحقير و تهديد فرهنگ هاي اسلامي را شروع کردند. مسلمانان و ايرانيان را به عنوان تهديد نشان دادند. با اين کار فرصتي به دست آوردند تا به صورت غيرمستقيم مفاهيم صهيونيسم بين الملل را ترويج دهند...
در اينجا دکتر شفيعي پس از ذکر آمارهايي مستند از نحوه پرداخت غرب و سينماي هاليوود به موضوع آخرالزمان و منجي موعود چند سوال مطرح مي کنند ...
دکتر شفيعي :...سوال ؛ سينماگران( ما) چه تکليفي در برابر حجت حي خداوند براي خودشان قائل هستند؟ نمره آنها از ديد من صفر است. آنها مردود هستند چراکه هيچ سينماگري در اين عرصه وارد نشده است. فيلمسازان چه تعريفي از زمينه سازي و زمينه سازان و آماده سازي و آماده سازان در غيبت حضرت مهدي (عج) براي خود قائل هستند؟ مگر اينکه بگويند مسلمان نيستيم ، تکليفشان روشن مي شود. اما اگر مسلمان هستند، بايد به اين موضوع بپردازند. اين يکي از مهمترين مباحث اسلامي و شيعي است. من الان نمي خواهم از متون ديني و فقهي و روايات و احاديث موثق استفاده کنم تا ضرورت پرداختن به شناساندن حضرت حجت ابن الحسن العسکري (عج) را متذکر شده که يکي از اصلي ترين پايه هاي انتظار فرج است. انتظاري که افضل عبادات به شمار آمده است.
من در اينجا از متون و منابع و اقدامات غربي ها براي پرداختن به آخرالزمان بهره مي گيرم و مي خواهم تلنگري بزنم به سينماگر شيعه ايراني که مگر تو در انتظار فرج امام زمان (ع) نيستي؟! چگونه اين انتظار را در آثارت نشان داده اي؟
به من معلم فرهنگي پاسخ بدهند ، چرا سينماگر ما از همه چيز گفته ، از توليد کننده و از تهيه کننده و از صدها مسئله روزمره و جهاني و فلسفي و ...اما به اندازه انگشتان يک دست هم اثر قابل تحمل و نه ايده آل مثلا با صداي خاص دالبي و با پرده عريض و دوربين هاي ويژه و ...در حد يک فيلم 16 ميليمتري براي نمايش در يک سالن کوچک هم درباره اين موضوع ساخته نشده است؟ غرب با آخرالزمان و منجي گرايي چه کار دارد که در 35 سال گذشته تا اين حد روي آن تاکيد داشته است؟ با مهدي آخرالزمان(عج) ما چه کار دارد؟ چه چيز در سيماي مهدي موعود ما (عج) مي بينند؟ که مي شود به طور جزيي تمام نشانه هايش را از درون فيلم هايشان بيرون کشيد و ريشه يابي کرد اما مسلمان شيعه در اين سرزمين به اندازه يک فيلم 16 ميليمتري قابل تحمل در اين زمينه کار نکرده است. مگر مي شود چنين چيزي؟
اگر انسان و ايران امروز را در موقعيت گذار تعريف مي کنيد، مضامين مندرج در آثار ما چطور به اين خاستگاه توجه دارد؟ مي بيند يا نمي بيند؟ چرا اينقدر گيج مي رويم؟ چرا محتوا را رها کرده ايد؟ در 1388 حدود 46 درصد مضامين سينماي شما کمدي است! سالها روش تحقيق و ادبيات معاصر را در دانشگاههاي ايران درس داده ام. کمدي و طنز را مي شناسم. آيا آنچه در سينماي ايران به عنوان سينماي کمدي مي آيد، مطابق تعريف کمدي است؟ چه تعريفي از کمدي مي?دهيد؟ چه تعريفي از تراژدي مي دهيد؟ 35 درصد آثار ما نيز ملودرام است. استراتژي ويژه اي را در اين جريان حاکم مي بينيد يا نه؟ در تاريخچه آثار يک کارگردان بررسي کنيد و مشاهده کنيد که چگونه حرکت کرده است. آيا ادبيات اوليه و ساده استراتژي را مي داند؟
چند توصيه به عنوان ختم کلام دارم:
توصيه اول من اين است که سينماي ايران به سياست فرهنگي متناسب با اين موارد نياز دارد:
اول) خاستگاه اسلام و نظام اسلامي را در نظر گيرد.
دوم) متناسب با رويکرد غرب به آينده باشد. چون غرب به لحاظ تاريخي با ما درگير است.چه بخواهيم و چه نخواهيم و او رويکرد ويژه اي به آينده دارد و ما بايد ببينيم آيا سياست فرهنگي مان متناسب با رويکرد او نسبت به آينده هست يا نه.
سوم) بايد با شرايط تاريخي امروز و آينده متناسب باشد. چه تعريفي از شرايط تاريخي کنوني و آينده مي دهيم تا ببينيم مي توانيم سياست فرهنگي را برمبناي آن تنظيم کنيم يا نه ؟ آيا به جمعيت جوان کشور توجه داشته ايم که حالا مي خواهيم سياست فرهنگي تدوين کنيم؟ آيا توجه به آينده اسلام در دستور کارمان قرار دارد؟ امروز از هر زن و مرد و پير و جوان در کوچه بازار بپرسيد از انتظار و ظهور حرف مي زند و معتقد و اميدوار است که اگر امروز نه ، فردا امام زمان (ع) مي آيند. همه دلشوره و دغدغه دارند. همه مرتبا شايد و بايد مي گويند. هفده ميليون نفر در يک سال به مسجد مقدس جمکران مي روند. من نمي گويم که بروند يا نروند. من مي گويم شما با يک واقعيتي روبرو هستيد که مردم نگاهي به موضوع آخرالزمان و منجي پيدا کرده اند و به عنوان يکي از محققين حوزه مهدوي با صراحت مي گويم که اين گرايش و اعتقاد مهدوي هيچ ربطي نيز به سياست چند ساله اخير و دستگاه سياسي امروز ايران ندارد. 17 ميليون نفر در سال گذشته به مسجد مقدس جمکران رفته اند. مگر مي توان اينها را خرافات ناميد؟ رويکردي در ايران اتفاق افتاده است. ضمن آنکه مشاهده مي کنيد يک رويکرد وسيع آخرالزماني نيز در آن سوي آب وجود دارد و آن رويکرد را به وضوح در آثار سينمايي اش مي توانيد رويت کنيد. آيا اين يک واقعيت موجود هست يا خير؟ و آيا اين واقعيت موجود در ميان منابع اصيل فرهنگي ما پاسخ دارد يا نه؟ چه پاسخي از طريق سينما مي توانيم به آن بدهيم؟ هدايت کنيم ؟ نقد کنيم ؟ تقويت کنيم؟ پس سياست فرهنگي قطعا بايستي با نگاه به آينده اسلام تدوين بشود.
توصيه دوم من ارائه تعريف دوباره از سينما و عالم ديني است. ما در عالم غربي سير کرده ايم و حالا متاسفانه در سينمايش نيز کار مي کنيم. در سينما بدون شناخت از سينما در عالم غرب حرکت مي کنيم . در کشورهاي شرقي بدون شناخت عالم ديني سير مي کنيم. به همين دليل گيج مي شويم. چه نويسنده باشم و چه سينماگر . به اتاق فکر نياز داريم. اين سيستم فرهنگي اگر اتاق فکر نداشته باشد ، به کجا مي خواهد برود؟ قطعاً اتاق فکر بايد با حضور مردان فرهيخته فرهنگي باشد نه سياستمداران و سياست بازان. اگر از ميان مردان سياسي کسي مي خواهد در اتاق فکر حضور داشته باشد، بايد صاحب خرد سياسي باشد. و مردان صاحب خرد سياسي در کنار مردان فرهنگي بايستي اتاق فکر سينماي ايران را به عنوان ستاد تدوين استراتژي اين سينما تشکيل دهند. با مطالعه استراتژي هاي سياسي، اقتصادي و نظامي و اجتماعي نظام اسلامي مان بايد وظايف را تعريف کرد. سينما که نمي تواند دور از اين استراتژي ها باشد و بگويد هنر براي هنر. مطالعات فرهنگي را قطعا بايد مقدم دانست. اگر اين موضوع را مقدم ندانيم به هيچ کجا نمي توان رسيد.
تلاش داشتند از طريق اين آثار مرگ غرب را عقب بيندازند. خودشان مي دانستند که در حال سقوط هستند. برخورد تمدنها ، آخرالزمان، بحران هويت و احتمال درگير شدن تمدن غربي با شرقي را آنها مطرح ساختند نه ما.