به گزارش مشرق به نقل از فارس، آیتالله روح الله قرهی، مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) به مناسبت آغاز دهه اول محرم به موضوع « تاریخ کربلا و یهود شناسی» میپردازد که در شب اول محرم به «محوریّت باطل در عالم» اشاره کرد که در گزیدهای از آن در ادامه میآید:
*علّت 100 مرتبه الله اکبر قبل از خواندن زیارت جامعه کبیره!
میدانید چرا میگویند: قبل از شروع به زیارت جامعه، 100 بار الله اکبر بگویید؟ علّامه مجلسی در بحارالانوار ذیل این زیارت جامعه کبیره میفرمایند: علّت این 100 مرتبه الله اکبر گفتن این اسیت که غلو نکنیم. آنها خدا نیستند، امّا امور به دست آنهاست، «بِکُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِکُمْ یَخْتِمُ».
*چه کسی خوف و حزن نخواهد داشت؟
بشر از روز نخست مأمور به این شد که مراقبه کند. من هدایت را برایتان میفرستم که به شما بگویم این طور است، هر زمان هم به یک لسان پیامبری میآید، یکی پیامبر وحییّه است و یکی بعد از آن پیامبر تشریحیّه الوحییّه است. در زبان امروز ما همین است که میبینید مِن ناحیه مولانا، مِن ناحیه شیخنا الاعظم و مِن ناحیه ابوالعرفا و ...، این طور تبیین میشود.
«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» اگر تبعیّت کنی، دیگر خوف و حزنی نداری.
هر کس ابیعبدالله(ع) را پذیرفت، خوف و حزنی برایش نیست. ابیعبدالله(ع) یاران کمی داشت و به ظاهر شکست خورد، امّا آن که میداند چه خبر است، مثل زینب کبری(ع) در جواب آن به ظاهر به قدرت نشسته متکبّر و به ظاهر پیروز بیان میکند: «ما رأیتُ إلّا جمیلاً»، چرا؟
چون هیچ کدام از صحابه حضرت نه خوف داشتند و نه حزن. همه از صافی گذشته بودند. آنها رسیدند به این که هیچ فجوری در آنها نبود. «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» انسان پیچیده شده در تقوا و فجور است، منتها هنر این است که نگذاری فجور قاطی تقوا شود.
*آیا اصحاب ابیعبدالله(ع) هم درد را می چشیدند؟/ هنگامی که غم بر چهره خندان سلمان در میدان جنگ جای گرفت
این نکتهای است که سلمان هم در جایی به آن اشاره کرده است، وقتی مسلمین در جنگ با رومیها پیروز شدند و خوشحال بودند، سلمان هم خوشحال بود، امّا بعد دیدند ناراحت شد و بیان کرد: امروز خوشحالید، یک روزی هم خوشحال میشوید، امّا وای بر آن روز! گفتند: چرا؟ وقتی آدم پیروز میشود، چرا وای بر آن روز؟! گفت: آن روز بر پسر پیامبر(ص) پیروز میشوید. به او گفتند: این حرفها چیست که میزنی؟! سلمان گفت: آن روز را میبینم.
چون وقتی کسی به تقوا رسید، صاف صاف است، «فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ»، این را بنده از آیتالله العظمی ادیب و بعد از آیتالله العظمی مرعشی نجفی و آیتالله بهاءالدّینی و آیتالله مولوی قندهاری مخصوصاً سؤال کردم که آقا! اصحاب ابیعبدالله(ع) درد را میچشیدند؟ هر کدام از این چهار بزرگوار فرمودند: بله و بعد هم همه این جمله را گفتند، گفتند: درد میکشیدند امّا درد فقط در ابتدا بود و بعد از آن حلاوت میچشیدند، چون قاعده این است که این جسم است، این پوست و گوشت و استخوان است و همه احساس درد را دارند، مثل این که اگر الآن سوزن در دستم برود، درد میگیرد.
بعد تمثیل زدند که این تمثیل را ما خودمان در جبهه دیدیم. فرمودند: در حالت عادی مثلاً اگر الآن یک ترقه اینجا بزنند، آدم میترسد امّا در جنگ، دارد صدای شلیک گلوله و ... میآید، میزنند، میکوبند، تیرها میآیند و ... امّا اصلاً نمیترسد، همین طوری هم مدام جلو میرود و با اینکه میبیند الآن دارند میزنند، بلند میشود و با آرپیچی میزند. با اینکه میداند تیرها دارند میآیند و امکان دارد یکی از آنها به او برخورد کند امّا گویی اصلاً دیگر ترسی نیست، لذا فرمودند: درد را دارند امّا گویی اصلاً دردی نیست و حلاوت است.
* اصلِ حبّ تبعیت آور است، نه حبّ ظاهری!
وقتی انسان نفهمد، همین است. ظاهراً وجود مقدّس هادی را دعوت میکند، امّا دعوت هادی ملاک نیست، بلکه «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ» ملاک است، نه دعوت. اصلِ حبّ تبعیتآور است امّا حبّ ظاهری تبعیت نمیآورد و حتّی امکان دارد یک روزی به دشمنی هم تبدیل شود.
اینها به ابیعبدالله (ع) حبّ ظاهری داشتند و دعوتش کردند، وقتی مسلم آمد، سلیمان اشک میریخت. گفت: دستت را به من بده، بوی علی و حسین را میدهی و ... امّا همین سلیمان وقتی گفتند: این طوری است، دارد جنگ میشود و ...، ابیعبدالله(ع) را رها کرد و گفت: من هیچ نمیدانم، من دیگر اینجا به بعدش را نمیدانم، ما بنای به جنگ نداشتیم! امّا بعد از ماجرای کربلا آمد، مثلاً رییس توّابین شد و مدام اشک میریخت.
آشیخ جعفر شوشتری میگفت - که بزرگان دیگر هم تأیید کردند - : فردای قیامت هم باز با چشم اشکآلود میآید، امّا در جهنّم است!
اینها بدتر در جهنّم هستند، چون اینها دعوت کردند. آن شامی از روز نخست اصلاً نمیدانست. چون وقتی شام را گرفتند، از روز نخست معاویه در آنجا بوده، نه پیغمبری بوده، نه امیرالمؤمنینی بوده - البته اوّل یک زمان کوتاهی حدود شش ماه، عبدالله بن عمر بود و بعد هم بلافاصله معاویه شد - لذا دین آنها دین معاویهای بود. حتّی بعضیهایشان به قصد قربت برای کشتن ابیعبدالله(ع) آمدند که بهشت بروند! بعضیهایشان به قصد قربت در قنوتشان - نعوذبالله - سبّ امیرالمؤمنین(ع) میکردند؛ چون نمیدانستند.
امّا توّابین حبّ ابیعبدالله(ع) را داشتند و ایشان را دعوت کردند، البته حبّ ظاهری، نه حبّ حقیقی که تبعیّت میآورد.