گروه فرهنگی مشرق - معاویه ـ که نفرین خدا بر او باد ـ به یزید ـ که نفرین خدا بر او باد ـ چنین وصیت کرد و مرد:
«من بر تو در كار خلافت از چهار كس میترسم... از پسر ابىبكر، عبدالرحمن؛ از پسر عمر، عبدالله؛ از پسر زبير، عبدالله؛ و از پسر على: حسين.
اما پسر ابوبكر؛ مردى است كه در ياران و دوستداران خويش مینگرد؛ هرچيز كه آنان كنند، آن کند. دست از او بدار و هرچه كند او را بدان مگير. و اما پسر عمر؛ مردى سخت نيك است و ترك دنيا گفته. هرگاه او را ببينى سلام من بدو رسان و او را عطاياى فراوان فرست. و اما پسر زبير؛ بر تو بسيار میترسم از او، که مردى سخت مكار است. گاه همچنان شیر گرسنه در تو جهد و گاه چونان روباه با تو حیلهگری کند. با او چنان زندگانى كن كه او با تو كند. و گر با تو بيعت كند، او را برقرار دار. و اما حسين...
آه اى يزيد! چه گويم در حق او. گهگاهش تهديدى كن، اما زنهار که بر او شمشير نكشى. چندانكه توانى حرمتش دار که اينان جز در حرمت و منزلت رفيع، زندگانى نتوانند كرد. پس اى پسر! چنان مباش كه درگذری و خون حسين در گردن داشته باشى كه هلاك از تو بر آيد...
***روایتی از مقاتل معتبر/امید مهدینژاد
«من بر تو در كار خلافت از چهار كس میترسم... از پسر ابىبكر، عبدالرحمن؛ از پسر عمر، عبدالله؛ از پسر زبير، عبدالله؛ و از پسر على: حسين.
اما پسر ابوبكر؛ مردى است كه در ياران و دوستداران خويش مینگرد؛ هرچيز كه آنان كنند، آن کند. دست از او بدار و هرچه كند او را بدان مگير. و اما پسر عمر؛ مردى سخت نيك است و ترك دنيا گفته. هرگاه او را ببينى سلام من بدو رسان و او را عطاياى فراوان فرست. و اما پسر زبير؛ بر تو بسيار میترسم از او، که مردى سخت مكار است. گاه همچنان شیر گرسنه در تو جهد و گاه چونان روباه با تو حیلهگری کند. با او چنان زندگانى كن كه او با تو كند. و گر با تو بيعت كند، او را برقرار دار. و اما حسين...
آه اى يزيد! چه گويم در حق او. گهگاهش تهديدى كن، اما زنهار که بر او شمشير نكشى. چندانكه توانى حرمتش دار که اينان جز در حرمت و منزلت رفيع، زندگانى نتوانند كرد. پس اى پسر! چنان مباش كه درگذری و خون حسين در گردن داشته باشى كه هلاك از تو بر آيد...
***روایتی از مقاتل معتبر/امید مهدینژاد