گپ و گفت ما با این بازیگر و کارگردان سینما در ادامه میآید:
*اولین کاری که در زمینه کودک انجام دادید را به یاد دارید؟
- اولین کار من با مرحوم اردشیر کشاورزی بود که نام آن «پنج داستان مثنوی» بود که ایشان برای یک کار عروسکی تنظیم کرده بودند. این کار با تکنیک سایه روی صحنه رفت و در سالن کانون پرورش فکری کودک و نوجوانان اجرا شد و بلافاصله بعد از این کار دوباره با اردشیر کشاورزی برنامه «شب تاب» را که یک کار تلویزیونی بود، در سال 61 و 62 انجام دادیم.
*تحصیلات شما چیست؟
تحصیلات من در رشته نمایش تئاتر است و در دانشگاه تهران تحصیل کردهام.
*کی به سراغ «مدرسه موشها» رفتید؟
- بعد از آنکه «شب تاب» را در تلویزیون کار کردیم، خانم مرضیه برومند برای یک کار تلویزیونی به نام «یک، دو، همه با هم» به سراغ من آمدند. این کار نیز یک کار زنده عروسکی بود. بعد از آن «مدرسه موشها» را شروع کردیم و چند کار دیگر هم با بیژن بیرنگ و مسعود رسام داشتم که یکی از آنها «هاچین واچین» بود تا ادامه پیدا کرد و به «شهر موشها» رسید و بعد از آن من وارد سینما شدم. بعد از «شهر موشها»، «خونه مادربزرگه» را کار کردم. آخرین کاری که من با همان گروه ثابت کار کردم، همان مجموعه «خونه مادربزرگه» بود.
*خیلی از فیلمهای کودکان نیز رنگ و لعاب بیشتری نسبت به فیلمهای امروزی داشت، نظر شما در این باره چیست؟
- این موضوع به فقط به سناریو و فیلمنامه برمیگردد. نکتهای که وجود دارد این است که در ایران شکل و شمایل سینما غریب است.
*چه مشکلات دیگری در این زمینه وجود دارد؟
- همه چیز دولتی است و برای تولید یک فیلم موانع خیلی عجیب و غریبی وجود دارد و یا مجوزهایی که ارگانهای دولتی صادر میکنند، همه دقیقه نودی است و هیچ اعتباری در آن نیست. ممکن است یک مجوز صادر شود و اگر شما مثلا یک ماه در ساخت دیر کنید، مجوز را از شما پس میگیرند.
تولید فیلمهایمان به گونهای است که اگر از اینجا نپریم آتش پشت سر ما را میسوزاند و دیگر مهم نیست که آیا آن طرف هم آتش است و یا درهای عمیقتر از این طرف است، دیگر مهم نیست.
در تمام عرصههای فیلمسازی این دقیقه نودها وجود دارد. زمانی که سناریو نوشته میشود، وقتی برای بازنویسی آن گذاشته نمیشود. به علت کمبود بودجه هیچ پیشتولیدی انجام نمیشود. همه چیز شتاب زده انجام میشود. واقعیت این است که فیلمهای خوب در یک سال از تعداد انگشتان دست هم کمتر است.
آخرین کاری که در ژانر کودک انجام دادید چه بود؟
- فیلم سینمایی «ترانه کوچک من» بود که سال 88 آن را ساختم که حدود 5 سال با ساخت آخرین کارم فاصله داشت.
*خیلیها رمق کارکردن در سینمای کودک را ندارند که علت آن هم به عدم اکران فیلمهای کودک برمیگردد. در مورد اکران سینمای کودک توضیح دهید؟
- اصلا وجود ندارد، یک زمانی فیلمهای کودک اکران میشد ولی الان دیگر اکران نمیشود و تولیداتی که در طول سال است فقط و فقط به خاطر این است که جشنواره کودک است. جشنواره کودک است پس فیلم کودک هم باید باشد، چند فیلم تولید میشود که در این ویترین، فیلم کودک هم است. بعد وقتی جشنواره کودک تمام شد اینها میرود داخل قفسه و قفل میشود و میرود تا سال دیگر، آیا بیاید آیا نیاید.
*با توجه به ساختارهای سینمای کودک، شما هنوز هم کار در سینمای کودک را ترجیح میدهید؟
- خیلی برای من فرقی نمیکند. سینمای کودک را دوست دارم، چون با بچهها روابط خوبی دارم و کودکان دغدغه من هستند. ما بزرگترها در طول چند سال اخیر بلای بدی سر فرزندانمان آوردهایم، شیوه زندگیمان تغییر کرد و نفهمیدیم که چه بلایی را سر خودمان و فرزندانمان میآوریم. همین تهران، یک شهر وحشتناک و غریب است. شما در خانه را باز میکنید، آنقدر ماشین از جلوی شما رد میشود که جرات نمیکنید پای خود را از خانه بیرون بگذارید. این عدم امنیت برای بچهها خیلی بیشتر از بزرگترها است. پس طبیعتا ما بچهها را در خانه زندانی میکنیم. بچهها همه تنها شدهاند، در زمان قدیم از صبح که بیدار میشدیم تا تاریکی شب در کوچه بازی میکردیم و مادر و پدر با زور کتک ما را به خانه میبردند. دنیایی که من از بچهها به تصویر میکشم دنیایی است که توسط آدم بزرگها له شده است. این دغدغه ذهنی من است و اگر به دنبال فیلم کودک میروم، به خاطر این است که دلم برای بچهها میسوزد.
*متاسفانه فیلمهای سینمایی ما رو به ناامیدی رفتهاند و فیلمهای شبه روشنفکری ما نیز به سوی سیاهنمایی رفتهاند. نظر شما چیست؟
- ای کاش فیلمهای امیدوارکننده بیشتر ساخته شود و مردم وقتی به سینما میروند حتی برای دو ساعت، احساس خوشحالی کنند و شاد باشند ولی واقعیت این است که فیلمسازها را هم نمیتوان محکوم کرد. مردم اگر سینما نمیروند به خاطر این است که با سینما قهر هستند، علت آن دروغ و ریا است، مردم نمیپذیرند که کسی به آنها دروغ بگوید. واقعیت این است تلویزیون، رسانه و سینماهای ما به مردم دروغ میگویند. صبح که میشود رادیو مِیگوید، هوا بسیار پاک است و وقتی ما بیرون میآییم، احساس خفگی میکنیم. حالا باید از خودمان بپرسیم که با این شرایط برای چه مردم باید خوشحال باشند و بخندند؟ به نظر من بخشی از ماجرا دست کم گرفتن مردم است که آنها را جدی نمیگیریم وقتی با مردم روراست نیستیم، چطور توقع داریم مردم خوب باشند؟