به گزارش مشرق، حاشیههای دیدار معلمان و اساتید خراسان شمالی با رهبر انقلاب که امروز پنجشنبه در بجنورد برگزار شده است به این شرح است:
فردای روز استقبال، حال و هوای بجنورد عادیتر شده است و خیابانها شکل و شمایل همیشگی را بهخود گرفتهاند الا خیابانهای اطراف مصلی که پر از آدمهایی است که هر کدام یکجورهایی به مدرسه و دانشگاه ربط پیدا میکنند. امروز دیدار آقا با فرهنگیان و دانشگاهیان است و مصلی پر از آقا معلم! نسبت به دیروز که دیدار علما و روحانیون بود تعداد کمتری جلوی در التماس میکنند که بیخیال کارت ورود شوند و بگذارند اینها هم داخل مصلی بیایند. دیشب کلی طلبه برای ورود خودشان را به هر دری میزدند و داخل مصلی هم کلی شور و هیجان بپا کرده بودند. تعدادی از این ناظمها باید دیشب میآمدند!
*هنوز نیمی از مصلی پر نشده است که مجری، شعر دکلمه میکند و بعد از آن کسی دیگر میآید تا شعری را که قرار است همخوانی کنند، با معلمها تمرین کند. آقا که وارد جایگاه میشوند، معلمها از جا میپرند و همراه با شعار دادن به سرعت جلو میروند. این فشرده شدن موقع نشستن مشکل درست خواهد کرد که میکند. معلمها شروع میکنند به همخوانی شعرشان:
رهبر من، طلایه دار لالههایی/ امید قلب عاشقایی/ خمینی زمان مایی
آرزومه، همیشه یاور تو باشم/ میون لشکر تو باشم/ علیِ اکبر تو باشم
شعر چند بیت دیگر هم دارد که معلمها با دستهایی که بالا آوردهاند و تکان میدهند، میخوانند. دختر سه چهار ساله ای هم در آغوش مادر دستش را بالا آورده است و تکان میدهد. با شروع قرائت قرآن، بالاخره مدعوین رضایت میدهند شعار ندهند و بنشینند.
*چند نفر از نخبگان فرهنگی و دانشگاهی سخنرانی میکنند. هنوز معلمها دارند وارد مصلی میشوند. شاید این از معدود جلساتی باشد که سخنران زودتر از مدعوین آمده است؛ آنهم اینچنین سخنرانی! شاید با کمی بدبینی بتوان میزان وقت شناسی نسل بعدی را از همین جلسه حدس زد!
*تقریبا مصلی پر شده است و تنها جاهایی خالی است که به جایگاه دید ندارد. آقا صحبتشان را با تذکری درباره همان شعری شروع میکنند که جمعیت همخوانی کرده بودند: «اظهار محبت بین مسئولین و مردم بخصوص نخبگان از مردم چیز خوبی است و در کشور ما خوشبختانه این است و در بسیاری کشورها نیست. این محبت یکطرفه هم نیست، دوطرفه است. اما این اظهار محبت منتهی نشود به بیان تعبیراتی که مبالغه آمیز بودن آنها برای همه آشکار است. شعر جای مبالغه است اما اینکه ما افراد کوچک و ناقابلی مثل بندهی حقیر را با تعبیراتی بیاوریم که که مخصوص بزرگان آفرینش و انبیا و اولیا است، این نباید ترویج پیدا کند. حذف این تعبیرات، آسیبی هم به آن محبت دو طرفه نمیزند.»
رهبری که خودش را در برابر چشم امتش حقیر میخواند تا از انحراف جلوگیری کند، باید هم اینطور مورد استقبال قرار گیرد، باید هم آنقدر عزیز باشد.
*بچهها دارند در حیاط مصلی بازی میکنند و از بالابر بالا و پایین میروند. فرد معلولی با ویلچرش میآید. پشت صندلیاش نوشته: "فروش شارژ تلفن همراه". یکی از محافظها ویلچرش را هل میدهد و میآوردش انتهای شبستان مصلی میگذارد. صحبتهای آقا که تمام میشود، یکدفعه این بنده خدا خودش را از روی ویلچر میاندازد پایین و چهار دست و پا شروع میکند دویدن به سمت جایگاه! از بین پاهایی که دارند به سمت در خروجی میروند، راه باز میکند تا میرسد به داربستهای کوتاه جلوی جایگاه. آقا، آقا از زبانش نمیافتد. میروم کنارش و میگویم:
- آقا دیگه رفته.
با زبان نه چندان مفهومی میگوید:
- میخوام آقا رو ببینم.
- می دونم، می خوام ببینمش!
- حالا چه کارش داری؟
- میخوام سلام بدم بهش!
از اینجا به بعد را اشک میریزد و میگوید:
- میخوام ببینمش سلام بدم. میتونی من رو ببری پیشش؟!
- من که نه... یعنی چیزی ازش نمیخوای؟
- نه، برام یه کارت جور میکنی؟
ویلچرش را میآورم و سوارش میکنم.
*معلمها در خیابان دور ماشین وزیر جمع شده اند: استخدام حق التدریسیها... داروهای تحت پوشش بیمه طلایی... معلمهای پایه ششم...
معلمها همینطور خواستههایشان را می گویند. حالا خوب است باز با سفرهای استانی پای وزرا به شهرهای دور باز شده است و از نزدیک حرف نیروهایشان را میشنوند، ولی حرف و خواسته مردم این شهرها با چند تا سفر تمام شدنی نیست و حالا حالاها برای کار جا هست.