کد خبر 15803
تاریخ انتشار: ۱ آذر ۱۳۸۹ - ۰۱:۳۹

او از همان اوان کودکى با چهره واقعى دستگاه حاکم آشنا شد و خط مشى سياسى آنان را شناسايى کرد. ترفندهاى ضد دينى و سياست‏بازى‏هاى دغل‏کارانه آنان را شناخت و خود را براى مبارزه‏اى گويا و شفاف و روشنگرانه آماده ساخت.

گروه فرهنگي مشرق - نخل‏ها آغوش گشوده بودند، شب آرام بود و ماه تماشا مى‏کرد و دهکده «صريا» که موسى بن جعفر عليه‏السلام سنگ بناى آن را گذاشته بود، گام‏هاى پر طنين زمان را مى‏شمرد. ستاره‏ها، خيره خيره، چشم به خانه‏اى گلين با پنجره‏هاى کوچک دوخته و گوش سپرده بودند تا با نخستين گريه شادى‏بخش مولودى خجسته، دل شاد شوند و خوشه خوشه، ايمان به پاى او بريزند. رايحه دل‏نواز ملکوت، خانه را در آغوش فشرد. «على» ديگرى، پاى به دنيا گذاشت و «محمد»ى ديگر، او را در آغوش گرفت. آن شب، نيمه ذيحجه سال 212 ه.ق. بود.

مراسم نام‏گذارى
از سنت‏هاى زيباى اسلامى هنگام تولد کودک، گزينش نامى نيکو، عقيقه کردن براى او، تراشيدن موى سر نوزاد و صدقه دادن هم ‏وزن آن با طلا يا نقره، دعا و خواستن خير و برکت و سعادت براى اوست. امام جواد عليه‏السلام نيز چنين کرد: نام فرزند خود را به نشانه علاقه‏مندى به جد بزرگوارش و به پاس احترام به جايگاه او، على نهاد. او چهارمين فرد از پيشوايان عصمت و طهارت بود که به اين نام آراسته گرديد. آنان به پاس علاقه و احترام نسبت به اين نام و براى مبارزه با دشمنان دين‏ستيز اين نام، فرزندان پسر خود را على و دختران خود را فاطمه عليهاالسلام مى‏ناميدند و خود نيز بر اين موضوع اذعان مى‏داشتند که «اگر خدا به آنان هزار فرزند دهد، نام همه آنها را على خواهند گذاشت».

کنيه‏ها و لقب‏ها
کنيه‏اش، «ابوالحسن» بود و آراسته به لقب‏هاى: نجيب، مرتضى، هادى، نقى، عالم، فقيه، امين، مؤتمن، طيّب، متوکل، عسکرى و نظامى - به سبب اقامت امام در محيط نظامى تبعيد -. لقب‏هاى برازنده ديگرى چون، ناصح، موثق، شهيد، وفى، خالص نيز در برخى اسناد براى ايشان ذکر شده است که هريک به گونه‏اى گويايى جايگاه بلند شخصيت ايشان است.

مادر امام هادى عليه‏السلام
سمانه مغربيه، بانوى ارجمندى بود که شايستگى همسرى جوادالأئمه عليه‏السلام و افتخار مادرى امام هادى عليه‏السلام را يافت. او زنى متمايز از ديگران بود و با ازدواج با امام جواد عليه‏السلام و قرار گرفتن در معرض جاذبه‏هاى درخشان امامت، تا آنجا درخشيد که امام هادى عليه‏السلام درباره او فرمود:مادرم، داناى جايگاه من و اهل بهشت است. او چنان است که شيطان از او مى‏گريزد و فريب حيله‏گران دنياپرست در او کارگر نيست. خدا پاسدار و نگهبان اوست و او در شمار مادران راستگو و درست‏کردار است.

خاستگاه تربيتى
امام هادى عليه‏السلام در محيط علم، ادب، اخلاق و پرهيزکارى پرورش يافت؛ در خانه و دامان پيشوايى بزرگ و مادرى پاکدامن و مهرورز؛ در محيطى که هر روز شاهد تلاش خستگى‏ناپذير پدر مهربانش براى نجات بشريت از تاريکى نادانى و مبارزه با محدوديت‏ها، دين‏زدايى‏ها و فتنه‏گرى‏هاى حاکمان جامعه آن روز بود.
او از همان اوان کودکى با چهره واقعى دستگاه حاکم آشنا شد و خط مشى سياسى آنان را شناسايى کرد. ترفندهاى ضد دينى و سياست‏بازى‏هاى دغل‏کارانه آنان را شناخت و خود را براى مبارزه‏اى گويا و شفاف و روشنگرانه آماده ساخت.
اين پرورش صحيح و ظلم‏ستيزانه، آتشى از قهر و دشمنى با زورگويان و زرپرستان در دل او برافروخت؛ تا آنجا که وقتى پدرش، امام جواد عليه‏السلام ، از مدينه به عراق فراخوانده شد، وى را در دامان مهرگستر خود نشانيد و فرمود: پسرم! دوست دارى از عراق چه برايت سوغات آورم؟ او که انگيزه دشمن را از فراخوانى پدرش به عراق دريافته بود، با بغضى سنگين در گلو و دندان‏هايى به هم فشرده از خشم گفت: شمشيرى خفت‏ناپذير بسان پاره‏هاى آتش!؟ امام به فرزند ديگرش، موسى، رو کرد و از او پرسيد: فرزندم! تو از سوغات عراق چه دوست دارى؟ موسى پاسخ داد: فرش اتاق! امام دست نوازش بر سر جانشين خود که شش يا هفت سال بيشتر نداشت، کشيد و در تحسين پيشواى پسين امت فرمود: «ابوالحسن ميراث‏دار و شبيه من است و موسى به مادرش همانند است».
سمانه مغربيه، بانوى ارجمندى بود که شايستگى همسرى جوادالأئمه عليه‏السلام و افتخار مادرى امام هادى عليه‏السلام را يافت. او زنى متمايز از ديگران بود و با ازدواج با امام جواد عليه‏السلام و قرار گرفتن در معرض جاذبه‏هاى درخشان امامت، تا آنجا درخشيد که امام هادى عليه‏السلام درباره او فرمود:مادرم، داناى جايگاه من و اهل بهشت است

کودکى و نوجوانى امام هادى عليه‏السلام
او نيز کودکى بود در ميان ديگر کودکان، با اين تفاوت که دريايى از دانش و بينش درون سينه داشت. خانه‏اش در مدينه بود؛ شهرى که مهد پرورش نيکان و زادگاه پيشوايان بود. مدينه شهرى بود بلندآوازه و هر از چندگاهى در خود کودکى را مى‏يافت که بر اثر پرورش در خانه وحى و طهارت، شگفتى همگان را برمى‏انگيخت. هادى عليه‏السلام نيز از آن دسته بود.
همان‏گونه که خداوند علم و حکمت را در کودکى به برخى از پيامبران خود ارزانى داشته بود، او نيز از اين موهبت يزدانى برخوردار بود. کودک بود، ولى در شمار بزرگان دودمان هاشم؛ خُرد بود، ولى خردمند و دانشمند شهر؛ فرزند بود، ولى پدر دانش و بينش و اين همه را از پدرى بزرگ چون محمدبن على عليه‏السلام به ميراث داشت.

امام هادي(ع)
داستان او و آموزگار تحميلى‏اش از سوى دستگاه حاکم، سند خوبى بر اين گفته است. معتصم عباسى براى مردم فريبى و به نمايش گذاشتن خيرخواهى خود و کم‏ارج ساختن جايگاه علمى امامان، آموزگارى ناصبى و با گرايشى مخالف اهل‏بيت عليهم‏السلام براى امام هادى عليه‏السلام مى‏فرستد. جُنيدى ناصبى، آموزگار کودکى شش ساله مى‏شود و آموزش خود را آغاز مى‏کند. پس از زمانى، از وضعيت درسى کودک مى‏پرسند.
جنيدى زبردست که تحت تأثير دانايى کودک قرار گرفته بود، از شيوه پرسش مى‏آشوبد و مى‏گويد: «کودک؟! کدام کودک؟ بگو پيرِ خرد! به خدا سوگندتان مى‏دهم آيا در اين شهر بزرگ دانشمندتر و اديب‏تر از او سراغ داريد؟» با لحنى آميخته به احترام، در حالى که کمترين گرايشى به خاندان پيامبر ندارد، مى‏گويد: «به خدا، هرجا که من با تکيه بر پشتوانه ادبى‏ام به نکته‏اى اشاره مى‏کنم که به گمانم فقط خودم به آن دست يافته‏ام و روزنه‏اى را آشکار مى‏سازم، او دروازه‏هايى از آن را به رويم مى‏گشايد که حيرت‏زده مى‏شوم و من از او مى‏آموزم. مردم مى‏انگارند من آموزگار او هستم، اما به خدا قسم، او آموزگار من است و من دانش‏آموز اويم!
او بهترين آفريدگان است و دانشمندترين مردم. گاهى براى آموزش و آزمايش، پيش از ورودش به اتاق درس از او مى‏خواهم که سوره‏اى از قرآن را بخواند. مى‏پرسد: کدام سوره؟ من سوره‏اى طولانى را نام مى‏برم. چنان با قرائتى درست و صوتى دلنوازتر از داود عليه‏السلام برايم مى‏خواند و تأويل و تفسير آيات را چنان به زيبايى مى‏گويد که شگفتى وجودم را در هم مى‏پيچد. سبحان اللّه! در ميان اين ديوارهاى بلند و سياه مدينه او اين همه دانش را از کجا گرد آورده است؟!»
اين دانش ژرف و بينش شگرف، هم نقشه مکارانه معتصم را نقشى لرزان بر آب مى‏سازد و هم آموزگار ناصبى را به دوستدارى از شيفتگان اهل‏بيت عليهم‏السلام پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تبديل مى‏کند.

شهادت پدر
شهادت پدر، جگر سوزترين رويداد زندگانى امام هادى عليه‏السلام است. هنگامى که مردم با معتصم که تازه به خلافت رسيده بود، بيعت کردند، معتصم براى گرفتن بيعت، جوادالائمه عليه‏السلام را به بغداد فراخواند. او به عبدالملک زيّات، والى مدينه نوشت که امام را همراه ام‏الفضل، دختر مأمون که همسر امام بود، به بغداد بفرستد. او به محض ورود امام به بغداد، در عملى فريب‏کارانه، از ايشان تمجيد بسيار مى‏کند و آنگاه، شربتى مسموم براى ام الفضل مى‏فرستد تا امام را مسموم سازد. امام، نخست از خوردن آن خوددارى مى‏کند و پس از اجبار به نوشيدن آن، جام شهادت را سر مى‏کشد.
شخصى که همواره همراه امام بود، مى‏گويد: «امام جواد در بغداد به‏سر مى‏برد. من در مدينه نزد على‏النقى عليه‏السلام نشسته بودم. او که در آن زمان کودک بود، کتابى را باز کرده بود و مى‏خواند که ناگهان ديدم، رنگش تغيير کرد و برآشفت. برخاست و داخل خانه‏شان دويد که هم‏زمان، صداى گريه و شيون از خانه آنها برخاست. پس از چند لحظه بيرون آمد. من با تعجب علّت آن را پرسيدم، فرمود: هم‏اکنون پدر بزرگوارم از دنيا رفت. دوباره پرسيدم: از کجا مى‏دانيد؟ فرمود: در من حالتى ايجاد شد که تا کنون با آن بيگانه بودم و آن نور امامت بود که بر من تابيده شد و دريافتم که پدرم از دنيا رفته و امامت به من منتقل شده است». او در اين روز، هشت سال بيشتر نداشت.
امام هادى عليه‏السلام نيز بسان پدر بزرگوار خود، با کنيزى از بانوان ارجمند و پرهيزکار زمان خود ازدواج کرد. او، حديثه نام داشت و در پاکدامنى، شيوه بزرگ بانوان اسلام را برگزيده بود. ثمره اين پيوند، چهار پسر و يک دختر بود به نام‏هاى: ابومحمد الحسن (امام عسکرى عليه‏السلام )، حسين، محمد، جعفر و علّيّه. حسين و برادرش، حسن عليه‏السلام را «سبطين» مى‏خواندند و آن دو را به جدشان امام حسن عليه‏السلام و امام حسين عليه‏السلام تشبيه مى‏کردند

نص بر امامت
امام جواد عليه‏السلام در دوران زندگانى پربرکت خود بر تبيين مسئله جانشينى خويش اهتمام فراوان داشت. از اين رو، نصوص بسيارى بر امامت على النقى عليه‏السلام پس از ايشان در کتاب‏هاى تاريخى آمده است. در واپسين سفرى که امام جواد عليه‏السلام به بغداد مى‏رفت، اسماعيل‏بن مهران از ايشان مى‏پرسد: فدايت شوم! از انديشه جان شما بيمناکم، امام پس از شما کيست؟ امام با تبسمى مليح بر چهره فرمود: در سنت الهى شک و گمان راه ندارد.
هنگامى که امام به بغداد رفت، او دوباره اين پرسش را تکرار مى‏کند؛ زيرا اشخاص ديگرى نيز مانند زيدبن موسى‏بن جعفر و موسى‏بن جواد مبرقع بودند که گمان گرايش مردم به‏سوى آنها مى‏رفت. گرچه موسى احترام خاصى به برادر خود، هادى عليه‏السلام گذاشته و از سوى ديگر، امامت خود را رد کرده بود، ولى به هرحال شيعيان مى‏خواستند از سوى امام عصر خويش، نصى بر اين مسئله داشته باشند و به وظيفه خود آگاهانه عمل کنند. به‏همين سبب امام جواد عليه‏السلام در پاسخ فرمود: جانشينى پس از من، از آن فرزندم على است.

شهادت امام هادي عليه السلام، سامراء
خيرانى به نقل از پدرش مى‏گويد: «من ملازم و گماشته خانه امام جواد عليه‏السلام بودم و احمدبن محمدبن عيسى اشعرى، هر شب مى‏آمد تا وضعيت بيمارى امام را بداند. هرگاه فرستاده امام که ميان آن حضرت و خيرانى پيغام مى‏آورد و مى‏برد، پيش خيرانى مى‏آمد، احمدبن محمد برمى‏خاست و مى‏رفت و آن فرستاده با خيرانى خلوت مى‏کرد. او مى‏گويد: شبى آن فرستاده بيرون آمد و احمدبن محمد برخاست و بيرون رفت و فرستاده با من خلوت کرد. احمد کمى قدم زد و برگشت و در جايى ايستاد که صداى ما را مى‏شنيد. فرستاده گفت: مولايت به تو سلام رسانيد و فرمود: من از دنيا مى‏روم و امر امامت به فرزندم على منتقل خواهد شد. پس فرستاده رفت و احمد داخل شد. وقتى وارد شد، از من پرسيد: او به تو چه مى‏گفت؟ گفتم: خير بود! احمد گفت: من صحبت‏هايتان را شنيدم. سپس شنيده‏هايش را باز گفت. به او گفتم: کارى کردى که خدا بر تو حرام کرده بود؛ زيرا از جاسوسى و تجسس منع فرموده است. حالا که شنيده‏اى پس بر اين سخن گواه باش، شايد روزى به آن نيازمند شويم. مبادا تا زمانى که امام فرمود، آن را براى کسى بازگويى!
بامداد که شد، من عين دستور امام را در ده نسخه نوشتم و آنها را مهر زدم و به ده تن از بزرگان و سرشناسان شيعه سپردم و به همگى آنان گفتم: اگر پيش از آنکه من اين کاغذها را از شما بخواهم، مرگم فرا رسيد، شما آن را باز کنيد و به نوشته‏هاى آن عمل کنيد. وقتى امام جواد عليه‏السلام از دنيا رفت، من از خانه خود بيرون نرفتم تا آگاه شدم که بزرگان شيعه در خانه محمدبن فرج جمع شده و در امر امامت به گفت‏وگو پرداخته‏اند. محمدبن فرج، نامه‏اى برايم نوشت و مرا از آن گردهمايى آگاه ساخت. نوشته بود: اگر ترس فاش شدن مطلب نبود، من همراه اين گروه پيش تو مى‏آمدم، ولى دوست دارم تو نزد ما بيايى. من نزد آنان رفتم و ديدم که مردم گرد آمده‏اند. من از امامت امام هادى عليه‏السلام به آنان گفتم، ولى آنان در گفته‏هايم ترديد کردند.
من به آن ده تن که کاغذها نزدشان بود و همگى در مجلس حضور داشتند، گفتم: کاغذهايى را که نزدتان به امانت گذاشته بودم، بيرون بياوريد؛ اين، آن چيزى است که من بدان مأمور شده‏ام. برخى گفتند: ما دوست داشتيم که شخص ديگرى نيز به اين گفته‏هاى تو گواهى مى‏داد و آن را تأييد مى‏کرد. گفتم: خدا حاجت شما را نيز برآورد؛ اين احمدبن محمد اشعرى بر گفته‏هاى من گواه است، از او بپرسيد. مردم از او پرسيدند، ولى او از گواهى دادن خوددارى کرد. من او را به مباهله دعوت کردم، ولى او ترسيد و اقرار کرد و گفت: آرى من آن را شنيده‏ام، ولى مى‏خواستم اين افتخار نصيب يک عرب شده باشد، ولى اکنون که پاى مباهله به ميان آمده است، راهى براى پوشانيدن حقيقت و کتمان راستى باقى نمانده است. سپس جريان را بازگو کرد و همگى مردمى که در آن مجلس حضور داشتند، به امامت على النقى عليه‏السلام معتقد شدند و از جا برخاستند».

همسر، فرزندان و نوادگان
امام هادى عليه‏السلام نيز بسان پدر بزرگوار خود، با کنيزى از بانوان ارجمند و پرهيزکار زمان خود ازدواج کرد. او، حديثه نام داشت و در پاکدامنى، شيوه بزرگ بانوان اسلام را برگزيده بود. ثمره اين پيوند، چهار پسر و يک دختر بود به نام‏هاى: ابومحمد الحسن (امام عسکرى عليه‏السلام )، حسين، محمد، جعفر و علّيّه. حسين و برادرش، حسن عليه‏السلام را «سبطين» مى‏خواندند و آن دو را به جدشان امام حسن عليه‏السلام و امام حسين عليه‏السلام تشبيه مى‏کردند؛ چرا که نام پدران آنان نيز على عليه‏السلام بود. حسين، بسيار تقواپيشه و درستکار بود و همواره به امامت برادر خود اقرار داشت. او در بقعه‏اى که قبر عسکريين عليهماالسلام در آن قرار دارد، مدفون است.
ابوجعفر، محمد فرزند بزرگ امام هادى عليه‏السلام بود. او نيز فردى پرهيزکار بود. برخى گمان مى‏کردند که او پس از امام به جانشينى خواهد رسيد، ولى پيش از شهادت پدر بدرود حيات گفت. روز درگذشت او، جمعى از بنى‏هاشم در خانه امام هادى عليه‏السلام بودند. جمعيت بسيارى از علويان، عباسيان و قريش و ديگر مردم مدينه حضور داشتند که امام حسن عسکرى عليه‏السلام ، با حالتى گريان وارد شد. امام هادى عليه‏السلام به او فرمود: «فرزندم خداى را سپاس گو که امر خدا به تو روى آورده است (و تو جانشين من خواهى بود). حاضران که او را نمى‏شناختند، پرسيدند: مگر او کيست؟ گفتند: او حسن بن على عليه‏السلام است.
محمد را در هشت فرسخى سامرا، نزديک روستاى «بلد» به خاک سپردند. کرامات بسيارى از ايشان ديده شده است و حتى اهل سنت و اعراب باديه‏نشين نيز به او و زيارتگاهش ارج مى‏نهند؛ تا جايى که از ترس او، سوگند دروغ به او نمى‏خورند و پيوسته از اطراف و اکناف هدايا و نذورات را به مزار او مى‏آورند.
جعفربن على النقى همان است که ادعاى امامت کرد و جعفر کذّاب نام گرفت و اخبار بسيارى در نکوهش او وارد شده است. محسن و عيسى دو تن ديگر از فرزندان امامند که انسان‏هايى بسيار پارسا و پرهيزکار بودند. محسن در دوران خلافت مقتدر بالله در سال 300 ه . ق، در دمشق قيام کرد، ولى به شهادت رسيد. سر او را به بغداد فرستادند و در کنار پل بغداد آويختند.
شمس‏الدين محمدبن على از نوادگان اوست که او را به ميرسلطان البخارى مى‏شناسند و اولاد او را نيز بخاريون ناميده‏اند. او سيدى بلندمرتبه، زاهد و پرهيزکار بود که در بخارا مى‏زيست. در اواخر عمر خود به روم سفر کرد و در شهر بورسا اقامت گزيد و در سال 832 يا 833 ه.ق. از دنيا رفت و در همان‏جا به خاک سپرده شد. براى او در آن شهر آرامگاهى بنا کردند که مورد توجه مردم است و نذورات فراوانى به آنجا مى‏برند.
----------
پي‌نوشت‌ها:
1. ابن شهر آشوب مازندرانى، مناقب آل ابى‏طالب، بيروت، دارالاضواء، ج ?، ص ???. در بحارالانوار، ج ??، ص ???، «بصريا» خوانده شده است.
?. همان.
?. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، ????، چ دوم، ج ??، ص ???. دليل نام‏گذارى على در اهل‏بيت عليهم‏السلام
?. مناقب آل ابى‏طالب، ج ?، ص ???.
?. همان.
?. محمدبن جريربن رستم طبرى، دلائل الامامه، نجف، منشورات المطبعه الحيدريه، ???? ه . ق، ص ???؛ ابوالحسن على بن الحسين المسعودى، اثبات الوصيه، برگردان: محمد جواد نجفى، تهران، کتابفروشى اسلاميه، ???? ه . ش، ص ???.
?. ابن عصفور البحرانى، وفيات الائمه، بيروت، دارالبلاغه، ????، چ ?، ص ???؛ بحارالانوار، ج ??، ص ???.
?. باقر شريف قرشى، حياه الامام على الهادى، بيروت، دارالاضواء، ???? ه . ق، چ اول، ص ??.
?. على محمد على دخيّل، ائمتنا، بيروت، دار مکتبه الامام الرضا عليه‏السلام ، ???? ه . ق، چ ششم، ج ?، ص ???.
??. امام الهادى عليه‏السلام ، ص ??.
??. شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، قم، انتشارات هجرت، ????، چ هشتم، ج ?، ص ??? .
??. منتهى الآمال، ج ?، ص ??? .
??. وفيات الائمه، ص ???.
??. ائمتنا، ج ?، ص ???؛ محمد بن يعقوب کلينى، اصول کافى، تهران، مکتبه الصدوق، ???? ه . ق، ج ?، ص ???.
??. سوره حجرات (??) آيه ??.
??. محمد بن نعمان (مفيد)، الارشاد، ج ?، ص ???، على بن ابى الفتح اربلى، کشف الغمه فى معرفه الائمه، تهران، دارالکتب الاسلاميه، ج ?، ص ???.
??. محمد بن نعمان (مفيد)، الارشاد، برگردان: هاشم رسولى محلاتى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ???? ه . ش، ج ?، ص ???؛ کشف الغمه، ج ?، ص ???.
??. همان.
??. منتهى الآمال، ج ?، ص ??? .
??. همان.
??. همان.
??. همان، ص ??? .
* تبيان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس