گروه فرهنگي مشرق - نخلها آغوش گشوده بودند، شب آرام بود و ماه تماشا مىکرد و دهکده «صريا» که موسى بن جعفر عليهالسلام سنگ بناى آن را گذاشته بود، گامهاى پر طنين زمان را مىشمرد. ستارهها، خيره خيره، چشم به خانهاى گلين با پنجرههاى کوچک دوخته و گوش سپرده بودند تا با نخستين گريه شادىبخش مولودى خجسته، دل شاد شوند و خوشه خوشه، ايمان به پاى او بريزند. رايحه دلنواز ملکوت، خانه را در آغوش فشرد. «على» ديگرى، پاى به دنيا گذاشت و «محمد»ى ديگر، او را در آغوش گرفت. آن شب، نيمه ذيحجه سال 212 ه.ق. بود.
مراسم نامگذارى
از سنتهاى زيباى اسلامى هنگام تولد کودک، گزينش نامى نيکو، عقيقه کردن براى او، تراشيدن موى سر نوزاد و صدقه دادن هم وزن آن با طلا يا نقره، دعا و خواستن خير و برکت و سعادت براى اوست. امام جواد عليهالسلام نيز چنين کرد: نام فرزند خود را به نشانه علاقهمندى به جد بزرگوارش و به پاس احترام به جايگاه او، على نهاد. او چهارمين فرد از پيشوايان عصمت و طهارت بود که به اين نام آراسته گرديد. آنان به پاس علاقه و احترام نسبت به اين نام و براى مبارزه با دشمنان دينستيز اين نام، فرزندان پسر خود را على و دختران خود را فاطمه عليهاالسلام مىناميدند و خود نيز بر اين موضوع اذعان مىداشتند که «اگر خدا به آنان هزار فرزند دهد، نام همه آنها را على خواهند گذاشت».
کنيهها و لقبها
کنيهاش، «ابوالحسن» بود و آراسته به لقبهاى: نجيب، مرتضى، هادى، نقى، عالم، فقيه، امين، مؤتمن، طيّب، متوکل، عسکرى و نظامى - به سبب اقامت امام در محيط نظامى تبعيد -. لقبهاى برازنده ديگرى چون، ناصح، موثق، شهيد، وفى، خالص نيز در برخى اسناد براى ايشان ذکر شده است که هريک به گونهاى گويايى جايگاه بلند شخصيت ايشان است.
مادر امام هادى عليهالسلام
سمانه مغربيه، بانوى ارجمندى بود که شايستگى همسرى جوادالأئمه عليهالسلام و افتخار مادرى امام هادى عليهالسلام را يافت. او زنى متمايز از ديگران بود و با ازدواج با امام جواد عليهالسلام و قرار گرفتن در معرض جاذبههاى درخشان امامت، تا آنجا درخشيد که امام هادى عليهالسلام درباره او فرمود:مادرم، داناى جايگاه من و اهل بهشت است. او چنان است که شيطان از او مىگريزد و فريب حيلهگران دنياپرست در او کارگر نيست. خدا پاسدار و نگهبان اوست و او در شمار مادران راستگو و درستکردار است.
خاستگاه تربيتى
امام هادى عليهالسلام در محيط علم، ادب، اخلاق و پرهيزکارى پرورش يافت؛ در خانه و دامان پيشوايى بزرگ و مادرى پاکدامن و مهرورز؛ در محيطى که هر روز شاهد تلاش خستگىناپذير پدر مهربانش براى نجات بشريت از تاريکى نادانى و مبارزه با محدوديتها، دينزدايىها و فتنهگرىهاى حاکمان جامعه آن روز بود.
او از همان اوان کودکى با چهره واقعى دستگاه حاکم آشنا شد و خط مشى سياسى آنان را شناسايى کرد. ترفندهاى ضد دينى و سياستبازىهاى دغلکارانه آنان را شناخت و خود را براى مبارزهاى گويا و شفاف و روشنگرانه آماده ساخت.
اين پرورش صحيح و ظلمستيزانه، آتشى از قهر و دشمنى با زورگويان و زرپرستان در دل او برافروخت؛ تا آنجا که وقتى پدرش، امام جواد عليهالسلام ، از مدينه به عراق فراخوانده شد، وى را در دامان مهرگستر خود نشانيد و فرمود: پسرم! دوست دارى از عراق چه برايت سوغات آورم؟ او که انگيزه دشمن را از فراخوانى پدرش به عراق دريافته بود، با بغضى سنگين در گلو و دندانهايى به هم فشرده از خشم گفت: شمشيرى خفتناپذير بسان پارههاى آتش!؟ امام به فرزند ديگرش، موسى، رو کرد و از او پرسيد: فرزندم! تو از سوغات عراق چه دوست دارى؟ موسى پاسخ داد: فرش اتاق! امام دست نوازش بر سر جانشين خود که شش يا هفت سال بيشتر نداشت، کشيد و در تحسين پيشواى پسين امت فرمود: «ابوالحسن ميراثدار و شبيه من است و موسى به مادرش همانند است».
سمانه مغربيه، بانوى ارجمندى بود که شايستگى همسرى جوادالأئمه عليهالسلام و افتخار مادرى امام هادى عليهالسلام را يافت. او زنى متمايز از ديگران بود و با ازدواج با امام جواد عليهالسلام و قرار گرفتن در معرض جاذبههاى درخشان امامت، تا آنجا درخشيد که امام هادى عليهالسلام درباره او فرمود:مادرم، داناى جايگاه من و اهل بهشت است
کودکى و نوجوانى امام هادى عليهالسلام
او نيز کودکى بود در ميان ديگر کودکان، با اين تفاوت که دريايى از دانش و بينش درون سينه داشت. خانهاش در مدينه بود؛ شهرى که مهد پرورش نيکان و زادگاه پيشوايان بود. مدينه شهرى بود بلندآوازه و هر از چندگاهى در خود کودکى را مىيافت که بر اثر پرورش در خانه وحى و طهارت، شگفتى همگان را برمىانگيخت. هادى عليهالسلام نيز از آن دسته بود.
همانگونه که خداوند علم و حکمت را در کودکى به برخى از پيامبران خود ارزانى داشته بود، او نيز از اين موهبت يزدانى برخوردار بود. کودک بود، ولى در شمار بزرگان دودمان هاشم؛ خُرد بود، ولى خردمند و دانشمند شهر؛ فرزند بود، ولى پدر دانش و بينش و اين همه را از پدرى بزرگ چون محمدبن على عليهالسلام به ميراث داشت.
امام هادي(ع)
داستان او و آموزگار تحميلىاش از سوى دستگاه حاکم، سند خوبى بر اين گفته است. معتصم عباسى براى مردم فريبى و به نمايش گذاشتن خيرخواهى خود و کمارج ساختن جايگاه علمى امامان، آموزگارى ناصبى و با گرايشى مخالف اهلبيت عليهمالسلام براى امام هادى عليهالسلام مىفرستد. جُنيدى ناصبى، آموزگار کودکى شش ساله مىشود و آموزش خود را آغاز مىکند. پس از زمانى، از وضعيت درسى کودک مىپرسند.
جنيدى زبردست که تحت تأثير دانايى کودک قرار گرفته بود، از شيوه پرسش مىآشوبد و مىگويد: «کودک؟! کدام کودک؟ بگو پيرِ خرد! به خدا سوگندتان مىدهم آيا در اين شهر بزرگ دانشمندتر و اديبتر از او سراغ داريد؟» با لحنى آميخته به احترام، در حالى که کمترين گرايشى به خاندان پيامبر ندارد، مىگويد: «به خدا، هرجا که من با تکيه بر پشتوانه ادبىام به نکتهاى اشاره مىکنم که به گمانم فقط خودم به آن دست يافتهام و روزنهاى را آشکار مىسازم، او دروازههايى از آن را به رويم مىگشايد که حيرتزده مىشوم و من از او مىآموزم. مردم مىانگارند من آموزگار او هستم، اما به خدا قسم، او آموزگار من است و من دانشآموز اويم!
او بهترين آفريدگان است و دانشمندترين مردم. گاهى براى آموزش و آزمايش، پيش از ورودش به اتاق درس از او مىخواهم که سورهاى از قرآن را بخواند. مىپرسد: کدام سوره؟ من سورهاى طولانى را نام مىبرم. چنان با قرائتى درست و صوتى دلنوازتر از داود عليهالسلام برايم مىخواند و تأويل و تفسير آيات را چنان به زيبايى مىگويد که شگفتى وجودم را در هم مىپيچد. سبحان اللّه! در ميان اين ديوارهاى بلند و سياه مدينه او اين همه دانش را از کجا گرد آورده است؟!»
اين دانش ژرف و بينش شگرف، هم نقشه مکارانه معتصم را نقشى لرزان بر آب مىسازد و هم آموزگار ناصبى را به دوستدارى از شيفتگان اهلبيت عليهمالسلام پيامبر صلىاللهعليهوآله تبديل مىکند.
شهادت پدر
شهادت پدر، جگر سوزترين رويداد زندگانى امام هادى عليهالسلام است. هنگامى که مردم با معتصم که تازه به خلافت رسيده بود، بيعت کردند، معتصم براى گرفتن بيعت، جوادالائمه عليهالسلام را به بغداد فراخواند. او به عبدالملک زيّات، والى مدينه نوشت که امام را همراه امالفضل، دختر مأمون که همسر امام بود، به بغداد بفرستد. او به محض ورود امام به بغداد، در عملى فريبکارانه، از ايشان تمجيد بسيار مىکند و آنگاه، شربتى مسموم براى ام الفضل مىفرستد تا امام را مسموم سازد. امام، نخست از خوردن آن خوددارى مىکند و پس از اجبار به نوشيدن آن، جام شهادت را سر مىکشد.
شخصى که همواره همراه امام بود، مىگويد: «امام جواد در بغداد بهسر مىبرد. من در مدينه نزد علىالنقى عليهالسلام نشسته بودم. او که در آن زمان کودک بود، کتابى را باز کرده بود و مىخواند که ناگهان ديدم، رنگش تغيير کرد و برآشفت. برخاست و داخل خانهشان دويد که همزمان، صداى گريه و شيون از خانه آنها برخاست. پس از چند لحظه بيرون آمد. من با تعجب علّت آن را پرسيدم، فرمود: هماکنون پدر بزرگوارم از دنيا رفت. دوباره پرسيدم: از کجا مىدانيد؟ فرمود: در من حالتى ايجاد شد که تا کنون با آن بيگانه بودم و آن نور امامت بود که بر من تابيده شد و دريافتم که پدرم از دنيا رفته و امامت به من منتقل شده است». او در اين روز، هشت سال بيشتر نداشت.
امام هادى عليهالسلام نيز بسان پدر بزرگوار خود، با کنيزى از بانوان ارجمند و پرهيزکار زمان خود ازدواج کرد. او، حديثه نام داشت و در پاکدامنى، شيوه بزرگ بانوان اسلام را برگزيده بود. ثمره اين پيوند، چهار پسر و يک دختر بود به نامهاى: ابومحمد الحسن (امام عسکرى عليهالسلام )، حسين، محمد، جعفر و علّيّه. حسين و برادرش، حسن عليهالسلام را «سبطين» مىخواندند و آن دو را به جدشان امام حسن عليهالسلام و امام حسين عليهالسلام تشبيه مىکردند
نص بر امامت
امام جواد عليهالسلام در دوران زندگانى پربرکت خود بر تبيين مسئله جانشينى خويش اهتمام فراوان داشت. از اين رو، نصوص بسيارى بر امامت على النقى عليهالسلام پس از ايشان در کتابهاى تاريخى آمده است. در واپسين سفرى که امام جواد عليهالسلام به بغداد مىرفت، اسماعيلبن مهران از ايشان مىپرسد: فدايت شوم! از انديشه جان شما بيمناکم، امام پس از شما کيست؟ امام با تبسمى مليح بر چهره فرمود: در سنت الهى شک و گمان راه ندارد.
هنگامى که امام به بغداد رفت، او دوباره اين پرسش را تکرار مىکند؛ زيرا اشخاص ديگرى نيز مانند زيدبن موسىبن جعفر و موسىبن جواد مبرقع بودند که گمان گرايش مردم بهسوى آنها مىرفت. گرچه موسى احترام خاصى به برادر خود، هادى عليهالسلام گذاشته و از سوى ديگر، امامت خود را رد کرده بود، ولى به هرحال شيعيان مىخواستند از سوى امام عصر خويش، نصى بر اين مسئله داشته باشند و به وظيفه خود آگاهانه عمل کنند. بههمين سبب امام جواد عليهالسلام در پاسخ فرمود: جانشينى پس از من، از آن فرزندم على است.
شهادت امام هادي عليه السلام، سامراء
خيرانى به نقل از پدرش مىگويد: «من ملازم و گماشته خانه امام جواد عليهالسلام بودم و احمدبن محمدبن عيسى اشعرى، هر شب مىآمد تا وضعيت بيمارى امام را بداند. هرگاه فرستاده امام که ميان آن حضرت و خيرانى پيغام مىآورد و مىبرد، پيش خيرانى مىآمد، احمدبن محمد برمىخاست و مىرفت و آن فرستاده با خيرانى خلوت مىکرد. او مىگويد: شبى آن فرستاده بيرون آمد و احمدبن محمد برخاست و بيرون رفت و فرستاده با من خلوت کرد. احمد کمى قدم زد و برگشت و در جايى ايستاد که صداى ما را مىشنيد. فرستاده گفت: مولايت به تو سلام رسانيد و فرمود: من از دنيا مىروم و امر امامت به فرزندم على منتقل خواهد شد. پس فرستاده رفت و احمد داخل شد. وقتى وارد شد، از من پرسيد: او به تو چه مىگفت؟ گفتم: خير بود! احمد گفت: من صحبتهايتان را شنيدم. سپس شنيدههايش را باز گفت. به او گفتم: کارى کردى که خدا بر تو حرام کرده بود؛ زيرا از جاسوسى و تجسس منع فرموده است. حالا که شنيدهاى پس بر اين سخن گواه باش، شايد روزى به آن نيازمند شويم. مبادا تا زمانى که امام فرمود، آن را براى کسى بازگويى!
بامداد که شد، من عين دستور امام را در ده نسخه نوشتم و آنها را مهر زدم و به ده تن از بزرگان و سرشناسان شيعه سپردم و به همگى آنان گفتم: اگر پيش از آنکه من اين کاغذها را از شما بخواهم، مرگم فرا رسيد، شما آن را باز کنيد و به نوشتههاى آن عمل کنيد. وقتى امام جواد عليهالسلام از دنيا رفت، من از خانه خود بيرون نرفتم تا آگاه شدم که بزرگان شيعه در خانه محمدبن فرج جمع شده و در امر امامت به گفتوگو پرداختهاند. محمدبن فرج، نامهاى برايم نوشت و مرا از آن گردهمايى آگاه ساخت. نوشته بود: اگر ترس فاش شدن مطلب نبود، من همراه اين گروه پيش تو مىآمدم، ولى دوست دارم تو نزد ما بيايى. من نزد آنان رفتم و ديدم که مردم گرد آمدهاند. من از امامت امام هادى عليهالسلام به آنان گفتم، ولى آنان در گفتههايم ترديد کردند.
من به آن ده تن که کاغذها نزدشان بود و همگى در مجلس حضور داشتند، گفتم: کاغذهايى را که نزدتان به امانت گذاشته بودم، بيرون بياوريد؛ اين، آن چيزى است که من بدان مأمور شدهام. برخى گفتند: ما دوست داشتيم که شخص ديگرى نيز به اين گفتههاى تو گواهى مىداد و آن را تأييد مىکرد. گفتم: خدا حاجت شما را نيز برآورد؛ اين احمدبن محمد اشعرى بر گفتههاى من گواه است، از او بپرسيد. مردم از او پرسيدند، ولى او از گواهى دادن خوددارى کرد. من او را به مباهله دعوت کردم، ولى او ترسيد و اقرار کرد و گفت: آرى من آن را شنيدهام، ولى مىخواستم اين افتخار نصيب يک عرب شده باشد، ولى اکنون که پاى مباهله به ميان آمده است، راهى براى پوشانيدن حقيقت و کتمان راستى باقى نمانده است. سپس جريان را بازگو کرد و همگى مردمى که در آن مجلس حضور داشتند، به امامت على النقى عليهالسلام معتقد شدند و از جا برخاستند».
همسر، فرزندان و نوادگان
امام هادى عليهالسلام نيز بسان پدر بزرگوار خود، با کنيزى از بانوان ارجمند و پرهيزکار زمان خود ازدواج کرد. او، حديثه نام داشت و در پاکدامنى، شيوه بزرگ بانوان اسلام را برگزيده بود. ثمره اين پيوند، چهار پسر و يک دختر بود به نامهاى: ابومحمد الحسن (امام عسکرى عليهالسلام )، حسين، محمد، جعفر و علّيّه. حسين و برادرش، حسن عليهالسلام را «سبطين» مىخواندند و آن دو را به جدشان امام حسن عليهالسلام و امام حسين عليهالسلام تشبيه مىکردند؛ چرا که نام پدران آنان نيز على عليهالسلام بود. حسين، بسيار تقواپيشه و درستکار بود و همواره به امامت برادر خود اقرار داشت. او در بقعهاى که قبر عسکريين عليهماالسلام در آن قرار دارد، مدفون است.
ابوجعفر، محمد فرزند بزرگ امام هادى عليهالسلام بود. او نيز فردى پرهيزکار بود. برخى گمان مىکردند که او پس از امام به جانشينى خواهد رسيد، ولى پيش از شهادت پدر بدرود حيات گفت. روز درگذشت او، جمعى از بنىهاشم در خانه امام هادى عليهالسلام بودند. جمعيت بسيارى از علويان، عباسيان و قريش و ديگر مردم مدينه حضور داشتند که امام حسن عسکرى عليهالسلام ، با حالتى گريان وارد شد. امام هادى عليهالسلام به او فرمود: «فرزندم خداى را سپاس گو که امر خدا به تو روى آورده است (و تو جانشين من خواهى بود). حاضران که او را نمىشناختند، پرسيدند: مگر او کيست؟ گفتند: او حسن بن على عليهالسلام است.
محمد را در هشت فرسخى سامرا، نزديک روستاى «بلد» به خاک سپردند. کرامات بسيارى از ايشان ديده شده است و حتى اهل سنت و اعراب باديهنشين نيز به او و زيارتگاهش ارج مىنهند؛ تا جايى که از ترس او، سوگند دروغ به او نمىخورند و پيوسته از اطراف و اکناف هدايا و نذورات را به مزار او مىآورند.
جعفربن على النقى همان است که ادعاى امامت کرد و جعفر کذّاب نام گرفت و اخبار بسيارى در نکوهش او وارد شده است. محسن و عيسى دو تن ديگر از فرزندان امامند که انسانهايى بسيار پارسا و پرهيزکار بودند. محسن در دوران خلافت مقتدر بالله در سال 300 ه . ق، در دمشق قيام کرد، ولى به شهادت رسيد. سر او را به بغداد فرستادند و در کنار پل بغداد آويختند.
شمسالدين محمدبن على از نوادگان اوست که او را به ميرسلطان البخارى مىشناسند و اولاد او را نيز بخاريون ناميدهاند. او سيدى بلندمرتبه، زاهد و پرهيزکار بود که در بخارا مىزيست. در اواخر عمر خود به روم سفر کرد و در شهر بورسا اقامت گزيد و در سال 832 يا 833 ه.ق. از دنيا رفت و در همانجا به خاک سپرده شد. براى او در آن شهر آرامگاهى بنا کردند که مورد توجه مردم است و نذورات فراوانى به آنجا مىبرند.
----------
پينوشتها:
1. ابن شهر آشوب مازندرانى، مناقب آل ابىطالب، بيروت، دارالاضواء، ج ?، ص ???. در بحارالانوار، ج ??، ص ???، «بصريا» خوانده شده است.
?. همان.
?. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، ????، چ دوم، ج ??، ص ???. دليل نامگذارى على در اهلبيت عليهمالسلام
?. مناقب آل ابىطالب، ج ?، ص ???.
?. همان.
?. محمدبن جريربن رستم طبرى، دلائل الامامه، نجف، منشورات المطبعه الحيدريه، ???? ه . ق، ص ???؛ ابوالحسن على بن الحسين المسعودى، اثبات الوصيه، برگردان: محمد جواد نجفى، تهران، کتابفروشى اسلاميه، ???? ه . ش، ص ???.
?. ابن عصفور البحرانى، وفيات الائمه، بيروت، دارالبلاغه، ????، چ ?، ص ???؛ بحارالانوار، ج ??، ص ???.
?. باقر شريف قرشى، حياه الامام على الهادى، بيروت، دارالاضواء، ???? ه . ق، چ اول، ص ??.
?. على محمد على دخيّل، ائمتنا، بيروت، دار مکتبه الامام الرضا عليهالسلام ، ???? ه . ق، چ ششم، ج ?، ص ???.
??. امام الهادى عليهالسلام ، ص ??.
??. شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، قم، انتشارات هجرت، ????، چ هشتم، ج ?، ص ??? .
??. منتهى الآمال، ج ?، ص ??? .
??. وفيات الائمه، ص ???.
??. ائمتنا، ج ?، ص ???؛ محمد بن يعقوب کلينى، اصول کافى، تهران، مکتبه الصدوق، ???? ه . ق، ج ?، ص ???.
??. سوره حجرات (??) آيه ??.
??. محمد بن نعمان (مفيد)، الارشاد، ج ?، ص ???، على بن ابى الفتح اربلى، کشف الغمه فى معرفه الائمه، تهران، دارالکتب الاسلاميه، ج ?، ص ???.
??. محمد بن نعمان (مفيد)، الارشاد، برگردان: هاشم رسولى محلاتى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ???? ه . ش، ج ?، ص ???؛ کشف الغمه، ج ?، ص ???.
??. همان.
??. منتهى الآمال، ج ?، ص ??? .
??. همان.
??. همان.
??. همان، ص ??? .
* تبيان
او از همان اوان کودکى با چهره واقعى دستگاه حاکم آشنا شد و خط مشى سياسى آنان را شناسايى کرد. ترفندهاى ضد دينى و سياستبازىهاى دغلکارانه آنان را شناخت و خود را براى مبارزهاى گويا و شفاف و روشنگرانه آماده ساخت.