سرویس دیدگاه مشرق* - «حسین بشیریه» ـ یکی از بزرگترین معلمان و شارحان علم سیاست در ایران معاصر ـ در کتاب «گذار به دموکراسی» از ناملایمات و نارضایتیهای حاصل از «گذار از جامعه سنتی به جامعه مدرن» پرده برمیدارد و به طور ضمنی تحلیلهایی پیرامون چنین شخصیتها و جماعتهایی ارائه میدهد. اینکه این شخصیتها و جماعتها بهعنوان یکی از نیروهای اجتماعی مؤثر در جامعه در حال گذار به مدرنیته و حتی در دل جامعه مدرن شده میتوانند منشأ چه تأثیرات و تحولاتی در عرصه سیاست قرار بگیرند، یکی از موضوعاتی است که در جامعهشناسی سیاسی محل تأمل واقع شده است. عموم اندیشمندان آلمانی بهواسطه وضع خاص فکری و زیستی آلمانها از جمله «ماکس وبر» و «فردیناند تونیس» در این باره تأملات مهمی داشتهاند.
امروز میخواهم ذیل این نکته، درباره «او» بنویسم. او متولد سال ۱۳۳۰ شمسی است. زندگی را از کودکی در خانوادهای مذهبی آغاز کرده و تقریباً دوره پهلوی دوم و دوره جمهوری اسلامی را کاملاً درک کرده است. اما مهمتر از آنکه درباره آمدوشد نظامهای سیاسی صحبت کنیم، او سیر تحولات و تغییرات را نهتنها درک، بلکه زندگی کرده است. کسانی که با تاریخ معاصر ایران در حدود هفت دهه آشنا هستند، میدانند چه تحولات بزرگ و البته متعددی در ایران رخداده است که این تحولات محدود به عرصه سیاست و نظام سیاسی نبوده و لایههای عمیق اجتماعی و فرهنگی نیز داشته است.
امروز «او» شکایت از دوران میکند. در گفتارهایش به صمیمیتها و صفای گذشته اشاره میکند و اینکه به گفته او «ما درگذشته با دلخوش زندگی میکردیم». شاید از نظر ما چنین سخنان و ارجاعاتی نوستالژیک به نظر برسد؛ اما برای او حقایقی غیرقابلکتمان هستند. او از دورهمیها، صفا و صمیمتها، گذران وقت با خانواده کوچک و بزرگ، گشت و گذارها در طبیعت، زندگیهای سادهتر، عمرهای بابرکتتر و البته شادتر یاد میکند.
هر گاه به تهران میآید، انگار روحش فریاد میکشد. خانههای تنگ، خیابانهای عریض و طویل و البته بیانتها، تابوشکنیها و لهشدن هر روزه آرمانهای جامعه الهی و سنت پریشی روزافزون مردمان تنها بخشی از مشکلاتی است که او را از تهران فراری میدهد. مردمانی که صبح تا شب در حال دویدن هستند؛ اما اگر از آنها بپرسی به سمت کجا در حال دویدن هستند، عموماً ندانند و شاید در بهترین حالت به فرزندانشان ارجاع دهند. خوب است دراینبین اشاره کنم همانهایی که این جهان را ساختهاند، فیلسوفهای اخلاقشان امروزه به این پرسش رادیکال میپردازند که آیا در چنین شرایط و وضعیتی از جهان، فرزندآوری امری اخلاقی است؟ بهراستی چه اتفاقی افتاده است که یک فیلسوف اخلاق چنین پرسشی را به میان میآورد؟
امروز که درباره «او» مینویسم، غم در صورتش خانه کرده است. البته این شرایط در موقعیتهای حضور خانوادهاش و به خانه مادر رفتن و دورهمیهایی که او را به یاد گذشتهاش میاندازد، کمتر نمایان میشود. اما باید گفت این غم در او درونی شده است و تنها جلوههایش بسته به موقعیت عاطفی و احساسی که در آن قرار میگیرد، بروز و ظهور مییابند. در چنین وضعیتی روانشناسان و دکترهای اعصاب و روان که مأموریتشان سازش موجودی به نام انسان با وضعیت غیرانسانی جهان معاصر است، به او قرص تجویز میکنند! قرصهای بیشتر و بیشتر برای بهبود شرایطی که آنها اسمش را افسردگی گذاشتهاند!
شاید اگر نقاشی معروف «مونالیزا» ـ شاهکار لئوناردو داوینچی ـ در تجسم یک انسان در آید و این انسان به روانشناسان و دکترهای اعصاب و روان معاصر مراجعه کند، او را به تیمارستان حواله دهند! اگر بگویند افسرده است، خیلی لطف کردهاند! «بیژن عبدالکریمی» به نقل از یکی فلاسفه غرب این بیان شیوا را داشت که مونالیزا فهم شمایل انسان مدرن و خلاصهای از تاریخ مدرنیته است که به هنر داوینچی درآمده است.
بهتر است این غمها و غصههای بنیادین را جدیتر از آنچه روانشناسان و دکترهای اعصاب و روان میگویند، بگیریم. اگر این غمها، شکواییهها و اعتراضات را در قالبی کلیتر و جهانشمولتر در نظر بگیریم، آن وقت است که شاید از وادی فهم مسئله، به حل مسئله نائل شویم و نه آنکه برای انحلال آن و البته خودمان، خویش را به دست روانشناسان و دکترهای اعصاب و روان معاصر بسپاریم.
افرادی مانند او در جهان ما کم نیستند. چرا افراد و فرد شدگی؟ زیرا این انسانها از آن روابط و شرایط سنتی گسسته گشتهاند و تبدیل به فردفرد و فردیت شدهاند. همین اتفاق بزرگ است که ما با آن ساده برخورد میکنیم؛ درحالیکه چنین رویهای کل نظامات اجتماعی و فرهنگی، اقتصادی و سیاسی ما را تحتتأثیر جدی قرار میدهد؛ هر چند که در شرایطی که برای او پیدا شده است، از آنها تأثیرات زیادی هم پذیرفته است.
«او» امروز یک فرد است؛ اما باید دقت کرد همه اوها تسلیم چنین وضعیتی نشدهاند. اوها در سراسر جهان جماعتهایی را تشکیل دادهاند و گروههایی نائل آمدهاند. برخی از ایدئولوژیهای حال حاضر جهان که در قالب «بنیادگرایی» و «محافظهکاری» صورتبندی میشوند، همچنان از خانواده، مذهب، طبیعت و قوانین آن، نقصان عقلانیت انسانی و مراقبت از گسترش بیحدوحصر تکنولوژی سخن به میان میآورند. این چنین است که اوها میتوانند بر وضعیت سیاست در جهان معاصر مؤثر واقع شوند و حداقلش آن است که شاید بتوانند مسیر کلی آن را کند و شاید قدری تغییر دهند.
اما «او» در چنین مسیری قرار نگرفته است و چون او کم نیستند. لاجرم این شرایطی است که او و چون او و البته ما را به این جهان جدید «پرتاب» کرده است و به نظر میرسد در امتداد کلی چنین وضعیت ناگواری نمیتوان شکی داشت و تنها میتوان به «ظهور» یک اتفاق بزرگ امید داشت.
* علی داوری - دانشجوی کارشناسی ارشد علوم سیاسی