اعضای خانواده و خویشاوندان، سید مهدی را بسیار شبیه به پدر بزرگوارش می دانند و او از این بابت احساس مسئولیت مضاعفی می کند. او بارها در طی این مصاحبه تاکید کرد که باید حرمت این نام و نیز محبتّی که مردم نسبت به شهید اندرزگو دارند، با وسواس و دقت بسیار پاس داشته شود.
جلوه هائی از سلوک فردی و اجتماعی شهید اندرزگو» در گفت و شنود شاهد یاران با سيد مهدي اندرزگو مطالعه فرمایید.
ابتدا از اين سئوال شروع ميكنيم كه فرزند شهيد اندرزگو بودن در شئون اجتماعي و فردي شما چه فضا و چه جوي را براي شما ايجاد ميكند؟
اين افتخاري است كه من خود را لايق آن نميدانم، چون با تلاش ارزشمندي كه اين شهيد بزرگوار كرد، من به عنوان فرزند ايشان، احساس مسئوليت سنگيني ميكنم. احساس ميكنم ما آن چنان كه بايد و شايد، نتوانستيم زحمات آن شهيد را پاس بداريم؛ ادامه دهنده راه او باشيم و آرمان او را در جامعه تبليغ كنيم. من خودم شخصاً احساس كوتاهي دين ميكنم و در اين شبهاي قدر از خداوند متعال درخواست ميكنم به ما توفيق بدهد كه ادامه دهنده راه شهدا باشيم. صبر و تحمل آنها كه در اوج اختناق و بيدادگري رژيم شاه، قيام و مبارزه كردند تا راه تحقق انقلاب اسلامي فراهم شود، امري نيست كه بتوان به اين سادگي توصيف و از آن پيروي كرد و ما واقعاً به همه شكل، خودمان را مديون آنها ميدانيم.
در روابط اجتماعي، هنگامي كه ديگران ميفهمند كه شما فرزند شهيد اندرزگو هستيد، چه برخوردي دارند؟ آيا تا به حال برايتان خاطره جالبي پيش آمده است؟
همه اقشار به شهيد اندرزگو علاقه دارند. نديدهام كه فقط قشر خاصي به ايشان اظهار علاقه كنند. انقلاب ما به هر حال يك انقلاب ديني است، ولي حتي كساني هم كه اعتقادات مذهبي ندارند، به ايشان علاقمندند و ارادتی خاص به كسي دارند كه در اوج اختناق براي آزادي مردمش تلاش كرده و چنين انساني براي هر آدمي كه به آزادي علاقه و اعتقاد دارد، قابل تكريم است. من از مردم از هر قشري، اقبال و احترام ديدهام. حتي يك بار به مکه رفته بودم و از مغازهاي كه صاحب آن پاكستاني بود، خريد كردم، موقعي كه ميخواست فاكتور بنويسد، وقتي اسمم را گفتم، پرسيد كه با آن شهيد چه نسبتي دارم و وقتي فهميد فرزندش هستم، اشك در چشم هايش حلقه زد. وقتي پرسيدم كه آيا شما ايشان را ميشناسيد؟ گفت، «بله، ايشان در پاكستان خيلي به ما خدمت كرد.» من فكر ميكنم شهيد اندرزگو چهرهاي بينالمللي است و در كشورهاي اسلامي كه به مردم خدمت كرده، او را خوب ميشناسند و به او ارادت دارند.
آخرين خاطرهاي كه از پدرتان در ذهن شما نقش بسته، چيست؟
من شش سال داشتم كه پدرم شهيد شد، ولي خاطراتي كه در مشهد از پدر دارم، بيشتر خاطرات كودكانهاي هستند. بيشتر مهربانيهاي او يادم است. ما را سوار موتور ميكرد و ميگرداند. خاطره خاصي كه روي آن تحليل داشته باشم ندارم.
همان خاطرات فرح بخش كودكي را تعريف كنيد.
چيزي كه برايم جالب است، اين است كه شهيد با آن همه مبارزات سياسي كه حتي ساواك براي سر ايشان جايزه گذاشته بود، به خانواده و بچههایش خيلي علاقه داشت. با آن همه استرس و اضطرابي كه ايشان عليالقاعده بايد ميداشت، اما لحظهاي اين اضطراب را به فرزندان و خانوادهاش منتقل نميكرد. شما تصورش را بكنيد انسان حتي وقتي كه كاري نكرده، وقتي يك مأمور دم در ميآيد، مضطرب ميشود و آن وقت، كسي كه همه مأموران به دنبالش هستند و دستور تير هم دارند، بايد خيلي نگران باشد، ولي ايشان بسيار آرام و مهربان و صميمي بود و ما اگر بعدها نميدانستيم كه پدرمان چه فعاليتهايي داشته، هرگز تصورش را هم نميكرديم كه چنين وضعيتي براي ايشان بوده. خيلي خوب يادم هست زمانی که ما سه برادر كه در سنّی بوديم كه ميتوانستيم بازي كنيم، پدر با ما بازيهاي كودكانه ميكرد، روي دوش او ميرفتيم و چندين ساعت با ما بازي ميكرد، انگار نه انگار كه چنين مسئوليتي دارد و بايد دنبال كارهاي خطرناك مبارزاتي باشد.
شما از چه زماني احساس كرديد كه پدرتان فعاليت مبارزاتي ميكنند؟
هيچ وقت. ما تازه بعد از انقلاب فهميديم. ما در آن سن و سال تشخيص نميداديم كه كار مبارزاتي ميكند.
در حوزههاي علميه و محافل مذهبي، آموزشهايي از نوعي كه ايشان در مبارزه پيش گرفته بودند، داده نميشود، براي بسياري اين سئوال مطرح است كه ايشان براي حركت پيچيده و در عين حال موفقي كه حتي در دوران حيات هم ايشان را به صورت يك اسطوره مبارزاتي درآورده بود، در كجا آموزش ديده بود؟
ايشان در جنوب لبنان نزد شهيد چمران، آموزشهاي ويژه چريكي را ديده بود.
چه سالي؟
بعد از سال 43، چند سالي متواري ميشود و به جنوب لبنان ميرود و آموزشهاي ويژه چريكي را ميبيند. حتي به يكي از دوستانش گفته بود كه من آموزش مبارزه با تانك را هم ديدهام، آن هم در آن زمان كه نه جنگي بود و نه جبههاي، در اين حد آموزش ديده بود. خودش هم نبوغ خاصي داشت. ايشان ايدههايي مخصوص به خود داشت. مثلاً كساني كه زندگي چريكي داشتند معتقد بودند كه يك چريك نبايد زن و بچه داشته باشد تا امكان مانور و فرار داشته باشد، ولي ايشان بر خلاف آنها اعتقاد داشت كه هر چه انسان طبيعيتر زندگي كند، شك و سوءظنهاي نيروهاي امنيتي به او كمتر ميشود.گاهي حتي ايشان از همين پوشش خانواده و زن و بچه، براي كارهاي چريكي استفاده ميكرد، مثلاً موقعي كه ميخواست يك چمدان اسلحه را از مشهد به تهران بفرستد، اگر يك فرد مجرد چنين چمداني را به دست می گرفت، ممكن بود به او مشكوك شوند و او را بگردند، ولي يك خانواده ميتوانست چمدان بزرگ و سنگيني داشته باشد و كسي هم مشكوك نشود و يا ايشان دست دو تا بچه را ميگرفت و خانمش هم دنبالش راه ميافتاد و ميرفت راهآهن و چمدان اسلحه را ميداد به رابطش كه آن را ببرد تهران. به هر حال، ايشان هم آموزشهاي ويژهاي ديده بود و هم از نبوغ فردي خود استفاده ميكرد و در نتيجه توانست به يك مبارز موفق در تاريخ مبارزات ملت ايران تبديل شود.
شيوههاي هنرمندانه ارتباطي ايشان با افراد مختلف از طيفهاي گوناگون را چگونه ارزيابي ميكنيد.
يكي از نشانههاي نبوغ ايشان همين بود. برخورد ايشان با همه بسيار مهربان و صميمي بود. چه در مشهد چه در تهران، من با افرادي برخورد داشتم كه حتي به انقلاب هم اعتقاد نداشتند؛ اما به شهيد كمك كرده بودند و همين نشان ميدهد كه روابط عمومي قوي شهيد، يكي از امتيازات خاص ايشان بود و به همين دليل هم موفق شد. انسانها غالباً در ارتباط با شهيد، مريد او ميشدند. بسيار به مردم خدمت ميكرد.ببينيد شهيد چطور با مردم مراوده و برخورد داشته كه وقتي از آنها كمكي ميخواسته، حتي اگر به راه و ايده او هم اعتقاد نداشتند، كمكش ميكردند. من بعدها با كساني برخورد كردم كه نه تنها در وادي انقلاب كه در وادي دين و مذهب هم نبودند، اما كمكهاي عجيب و غريبي به شهيد كرده بودند. سعه صدر و حسن رفتار شهيد باعث شده بود كه خيلي از آدمهاي بياعتقاد، به مذهب گرايش پيدا كنند و بعدها آدمهاي بسيار معتقد و محكمي شدند.
با توجه به اينكه شهيد اندرزگو در سالهائي دست به مبارزه مسلحانه زد كه بسياري از افراد و گروههايي كه بعدها به اين شيوه روي آوردند، در آن مقطع جرئت و يا اعتقاد به اين كار نداشتند، پس از انقلاب كه اسناد، رو شدند، شما نقش ايشان را در ترغیب و تجهيز مبارزان معتقد به شيوه مسلحانه چگونه ديديد؟
بسياري از گروههاي مبارزات مسلحانه را كه پراكنده بودند، ايشان ساماندهي كرد. در شيراز گروهي بود به نام منصورن كه از جوانهاي دانشجو تشكيل شده بود و شهيد اندرزگو آنها را ساماندهي كرد،به اين شكل كه برايشان تعليمات نظامي ميگذاشت، به آنها اسلحه ميداد و برايشان برنامهريزي ميكرد كه روي اصول پيش بروند و پراكنده كار نكنند، چون به كار گروهي و جمعي بسيار اعتقاد داشت و در برنامهريزي در اين كار، واقعاً استاد بود. اين مسائل، بعد از انقلاب مشخص شدند. ايشان تا قبل از سال 52 به مجاهدين هم اسلحه ميداد، ولي بعد از اين سال كه در زندان، نشانههاي انحراف در آنها مشاهده شد، ديگر به آنها اسلحه نداد و حتي آنها هم در كنار ساواك، دنبال شهيد اندرزگو بودند كه به همين دليل كه به آنها اسلحه نميداد ، از او انتقام بگيرند. بسياري از گروهها را آموزش ديني داد و مسلح كرد، گروههايي كه در روند پيروزي انقلاب اسلامي، بسيار مفيد بودند، به ويژه هنگامي كه امام در مدرسه رفاه و علوي بودند، تعليمات شهيد اندرزگو و اسلحههايي كه در اختيار مبارزان قرار ميگرفت، در حفاظت از جان امام، بسيار مفيد واقع شدند. همرزمان شهيد ميگفتند اسلحههايي كه او در مخفيگاهها گذاشته بود و كد داده بود كه بعد از پيروزي انقلاب، كجا برويم و آنها را پيدا كنيم، همگي به دردمان خوردند.
شهيد اندرزگو از چه زماني مطمئن شدند كه سازمان مجاهدين خلق دچار انحراف ايدئولوژيك شده است؟
شهيد اندرزگو از سال 52 متوجه اين موضوع شدند و ديگر به آنها اسلحه ندادند. كساني كه در زندان بودند و متوجه اين مسئله شدند، به بيرون از زندان و براي شهيد پيغام فرستادند.
اسناد و عكسهای منتشره نشان ميدهند كه شهيد انبارهاي عجيبي از اسلحه داشتند كه با توجه به شرايط زماني و كنترل و فشار ساواك، انجام چنين كاري، حيرتآور است. از شيوههاي تهيه و گردآوري اسلحه توسط ايشان چه اطلاعاتي داريد؟
اين اسلحهها عمدتاً از طريق افغانستان تهيه ميشدند، چون افغانستان در آن زمان درگير مبارزه با روسها بود و اسلحه در آنجا زياد بود. شهيد اسلحهها را از آنجا تهيه و به شيوههاي بسيار دقيق جاسازي و وارد كشور ميكرد.پول اين اسلحهها هم از طريق بازار تهيه ميشد. بعد از انقلاب با نشانههايي كه شهيد به همرزمانش داده بود، اسلحهها كشف و از آنها در جهت اهداف انقلاب استفاده شد.
شهيد اندرزگو در دوران حيات خود نيز از شهرتي اسطورهاي و قهرماني برخوردار بود، به اين شكل كه لحظهاي دست از مبارزه برنميداشت و در عين حال ساواك هم به رغم تلاش زياد، به ايشان دسترسي پيدا نميكرد. آيا خود ايشان اراده كرده بود كه چنين وجههاي پيدا كند يا نفس حركت مبارزاتي ايشان به خودي خود چنين شهرتي را پديد آورده بود؟
شهيد اندرزگو سعي ميكرد هر چند وقت يك بار، حضور خود را به ساواك اعلام كند تا به اين ترتيب روحيه دشمن تضعيف شود. او ميخواست به دشمن بفهماند كه تو با اين همه امكانات، توانايي دستگيري مرا نداري و آوازه اين حرف به مبارزين هم ميرسيد و روحيه آنها تقويت ميشد. همين كار، تبليغي در جهت تقويت روحيه كساني بود كه زير فشارهاي سنگين ساواك، روحيهشان را از دست داده بودند و لذا اين رفتارها باعث ميشدند كه هالهاي از قهرماني و اسطورهاي گرداگرد شخصيت شهيد را بگيرد و بر قوت تأثير او بيفزايد. شهيد گاهي اوقات مايل بود كه اين تبليغ انجام شود تا مبارزين بدانند كه ساواك با آن همه امكانات نميتواند در مقابل اراده و ايمان افراد كاري كند.
ايشان به كسوت اقشار خاصي از جامعه درميآمد. آيا اين كار حكمت خاصي داشت و يا صرفاً براي گمراه كردن ساواك بود.
اين كار را بيشتر براي استتار انجام ميداد. گاهي دكتر ميشد، گاهي مهندس، گاهي بازاري، در لباسهاي مختلف و با شناسنامههاي گوناگون فعاليت ميكرد.هر چند وقت يك بار هم به ساواك اعلام ميكرد كه من هستم و در فلان جا هستم تا در عين حال كه روحيه آنها ضعيف ميشود، مبارزين هم بدانند كه رژيم، آن قدرها هم كه ادعا ميكند، قوي نيست. همه اينها ناشي از ايمان و نبوغ فردي شهيد بود. شهيد به قدري بر اعصاب خود مسلط بود و چنان از صميم دل به «الا بذكرالله تطمئن القلوب»ايمان داشت كه چنين كاري ميكرد و دشمن را از دست خودش به ستوه ميآورد و لحظهاي ايمان و اعتقاد قلبي خود را از دست نميداد.
از آنجا كه زندگي شهيد اندرزگو، مشحون از شگفتيهاي مبارزاتي و سياسي است، جنبه علمي و تحصيلي ايشان مورد غفلت قرار گرفته است. در عين حال از آنجا كه شهيد دست به مبارزات گستردهاي ميزد كه مستلزم ضرورت مجوز شرعي و فقهي و استنباط دقيق از احكام است، بفرماييد كه از نظر علمي چه جايگاهي داشت؟
شهيد اندرزگو ابتدا تا سطح خواند و سپس در طول مبارزه، خارج فقه و اصول را با اساتيدي كه در شهرهاي مختلف بودند، ادامه داد و تدريس هم ميكرد.يادم هست مشهد كه بوديم ايشان شاگرد داشت که ميآمدند و نزد ايشان درس ميخواندند.ايشان حتي در بعضي از مسائل فقهي، مجتهد بود و خودش موارد فقهي را از احكام استنباط ميكرد.
مبارزات مسلحانه دینی جز در مورد فداييان اسلام، در تاريخ مبارزات كشور ما سابقه چنداني ندارد. ايشان براي انجام اين فعاليتها كه برخي از آنها براي اولين بار انجام ميشد، و سابقه نداشت كه بتوان از آن الگوبرداري كرد، حجت شرعي فعاليتهايش را بيشتر از چه كساني ميگرفت.
استنباطهاي شرعي ايشان بيشتر از امام بود. نجف كه ميرفت، از ايشان ميپرسيد و پاسخ ميگرفت . ميدانيد كه موتلفه، حكم اعدام منصور را از آيتالله ميلاني گرفته بودند و شهيد همراه با ديگران، آن را اجرا كرد. ايشان بسيار مقيد بود كه اين فعاليتها حتماً با حكم شرعي يك مجتهد اجرا شوند.
ايشان در نزد بزرگان حوزه از چه جايگاهي برخوردار بودند؟
مرحوم آيتالله مشكيني با شهيد ارتباط و به او عنايت خاصي داشتند. شهيد به گونهاي زندگي ميكرد كه حتي در حوزه هم با اسامي و شكلهاي مختلف ميرفت و بعد از انقلاب بود كه بسياري از آقايان متوجه شدند كه مثلاً شيخ علي تهراني او بوده است. آقاي يونسي، وزير اطلاعات، ميگفت كه من مدتها با شهيد اندرزگو مباحثه داشتم و نميدانستم كه او كيست و تازه بعد از انقلاب فهميدم كه او شهيد اندرزگو بوده. آيتالله جنتي ميگفتند وقتی بين كساني كه مباحثه ميكردند؛ اختلافي می افتاد؛ او حل می كرد و ما نميدانستيم كه او شيخ عباس تهراني نيست و اندرزگوست. بزرگان حوزه و روحانيت آن زمان، خيلي كم نام واقعي شهيد را ميدانستند و تازه بعد از انقلاب متوجه شدند كسي كه با نامهاي مختلف نزد آنها رفته، شهيد اندرزگو بوده است. تماس ايشان با حوزه و اساتيد، مستمر بود.
تشخیص و رهنمودهای امام در جهت دهی فعالیت های شهید اندرزگو چه جایگاهی داشت؟
ميدانيد كه نمايندگان امام در هيئتهاي مؤتلفه اسلامي افرادي چون شهيد مطهري و شهيد بهشتي بودند و شاكله اصلي مبارزه مسلحانه در واقع با اجازه امام در هيئتهاي مؤتلفه اسلامي شکل گرفت. امام با مبارزات مسلحانه به شكل گسترده موافقت نداشتند، ولي در حد محدود و توسط افرادي كه امام از آنها شناخت كافي داشتند و در موارد بسيار ويژه، موافقت داشتند. شهيد اندرزگو به عنوان فردي كه مبارزه مسلحانه ميكند، كاملاً شناخته شده بود و امام هم از فعاليتهاي او آگاه بودند؛ لذا ميتوان گفت كه فعاليتهاي مسلحانه هيئتهاي مؤتلفه زيرا نظر امام و با تأييد ايشان بود.
امام در نجف تا چه حد در جريان مبارزات مسلحانه شهيد اندرزگو بودند؟
مبارزه مسلحانه ايشان مشخصاً در اعدام انقلابي منصور بود و بعدها شهيد منحصراً اسلحه وارد ميكرد و مبارزين را آموزش ميداد، اعلاميههاي حساس امام را وارد كشور و تكثير ميكرد و حتي اگر ارتباط مستقيم با امام هم برايش ممكن نبود، با رابطين ايشان ارتباط برقرار ميكرد و اگر مشكلي پيش ميآمد، امام به ايشان تذكر ميدادند.
پس از انقلاب ملاطفت خاصي از جانب امام نسبت به خانواده ديديد كه نشاندهنده نگاه خاص امام به شهيد باشد؟
بله، امام هنگامي كه به مدرسه علوي تشريف بردند، به ياران خود فرموده بودند، «برويد خانواده شهيد اندرزگو را بياوريد تا من ببينم.» و حتي گفته بودند موقعي كه شهيد اندرزگو به نجف آمد، گفته بود كه خانوادهام مشهد هستند و به آقاي طبسي فرموده بودند برويد و پيدايشان كنيد. آيتالله طبسي و فرستادگان امام به مشهد آمدند و ما را پيدا كردند. ما تازه از زندان آزاد شده بوديم. تا قبل از انقلاب، ما زندان بوديم.
حتي بچهها؟
بله، مادر و ما فرزندان در زندان بوديم. بعدها ما را آوردند نزد امام. ما حتي خبر شهادت پدر را هم نميدانستيم و ساواك هم به ما نگفته بود.خبر شهادت پدر را امام به ما دادند. البته اول مقدمهاي گفتند و بعد يادم هست كه فرمودند، «پدرتان آرزو داشت شاه را بزند.» هنوز لبخند امام يادم نميرود كه فرمودند، «اين بلايي كه بر سر شاه آمده از مردن صدها درجه بدتر است.» هرگز آن خاطره يادم نميرود. حتي دو تا برادرهاي كوچك مرا روي زانوهاي خودشان نشاندند و دست نوازش به سر و صورت آنها كشيدند. امام بسيار به شهيد اندرزگو علاقه داشتند و حتي فرمودند آن شبي كه ايشان به شهادت رسيد و براي من به نجف تلگراف زدند، من بسيار ناراحت شدم كه چنين نيرويي را در آستانه انقلاب از دست داديم. يك نيروي پر ثمر و مطلع را، چون شهيد اندرزگو همه گروهها و نيروها را خيلي خوب ميشناخت. ميدانيد كه بعد از انقلاب خيلي از گروهها و افراد، وارد صفوف انقلابيون شدند؛ از جمله مثلاً سيد مهدي هاشمي. شهيد اندرزگو قبل از انقلاب اين جريان را شناخت و با آن مبارزه كرد. دوستان ميگفتند كه در قم در منزلي ملاقاتي بين سيد مهدي هاشمي و شهيد اندرزگو بوده كه شهيد با او درگير ميشود و ميگويد، «ميدانم كه تو با ساواك هماهنگ شدهاي و داري نيروهاي مبارز را لو ميدهي.» سيد مهدي هاشمي منكر بود، اما بعدها اعتراف كرد كه من با همكاري ساواك چندين بار براي شهيد اندرزگو، تله گذاشتيم، ولي شهيد دست ما را خواند و نتوانستيم او را گير بيندازيم. شهيد از نظر منابع و اطلاعات نسبت به گروهها و افراد، بسيار هوشمند و قوي بود. مقام معظم رهبري در مشهد، تبعيد و در محاصره ساواك بودند، ولي شهيد اندرزگو با شيوههاي مختلف به ايشان اطلاعات ميرساند. از صدر مبارزه جزو پيشكسوتها بود و همه را خيلي خوب ميشناخت و لذا در انقلاب ميتوانست گروهها و افراد نفوذي را به سرعت و با دقت، شناسايي كند و لذا امام بسيار افسوس ميخوردند كه چنين نيرويي را از دست داديم.
مقام معظم رهبري عنايت خاصي به شهيد اندرزگو دارند و از وي، ذكر جميل ميكنند. شما از رابطه پدر شهيدتان با ايشان چه ميدانيد؟
پدر در طول مبارزه در شهرهاي مختلف بودند. در يك مقطعي كه در مشهد بوديم، پدر ناچار شد منزلي را بخرد، چون ساواك فهميده بود كه پدر وارد مشهد شده و اجاره منزل، ممكن بود منجربه لو رفتن جاي ايشان شود. اتفاقاً خانهاي كه خريديم، فقط چند كوچه با منزل مقام معظم رهبري فاصله داشت و شهيد هم كه آوازهاش همه جا پيچيده بود. هنگامي كه ايشان مطلع شدند كه شهيد وارد مشهد شده، جلسات سري و خاصي را با او داشتند و همين جلسات و ارتباطات موجب شد كه دوستي و صميميت خاصي بين آندو بزرگوار به وجود بيايد. خانم مقام معظم رهبري هر وقت شهيد اندرزگو ميآمدند، ميفرمودند،« آقاي دكتر تشريف آوردند.» و شهید اندرزگو ميرفتند در اتاقي در طبقه بالا مينشستند و ساعتها با مقام معظّم رهبری، گفتگو ميكردند. با هم خيلي صميمي بودند و شوخي ميكردند و گاهي مقام معظم رهبري از شوخيهاي شهيد براي ما ميگفتند.
منابع مالي براي تهيه اسلحه و ادامه مبارزه را از كجا تأمين ميكردند؟
عمدتاً از طريق متدينين بازار. كمكهايي هم كه براي مبارزه با رژيم جمع آوري ميشد، بخشي براي خريد اسلحه به شهيد داده ميشد. ايشان حتي به شيعيان افغانستان هم كمك ميكرد. فعاليتهايش خيلي گسترده بود.
از روزي كه پدر شهيد شدند، خانواده شما به صورت دسته جمعي دستگير و زنداني شدند. خاطرات آن مقطع را نقل كنيد.
تلفن مغازه حاج اكبر صالحي كنترل بود و آن روز هم پدر در خيابان خراسان عمليات داشتند. از طريق اين تلفن، تلفن منزل در مشهد لو رفت و آدرس را از اين طريق پيدا كردند. بعد از شهادت پدر، حدود 40 نفر كوماندو، منزل ما را در مشهد محاصره كردند. حتي يادم هست كه بالای محله ما هليكوپتر هم ميگشت. تا آن روز كسي هليكوپتر نديده بود. مثل يك خانه تيمي به منزل ما حمله كردند. چند شبانه روز منزل ما بودند و كل خانه را زيرورو كردند تا اعلاميه و اسلحه پيدا كنند.
چيزي هم پيدا كردند؟
دو تا اسلحه شخصي پدر آنجا بود كه پيدا كردند. يادم هست كه چشمهاي مادر را بستند. در مسير هم دو سه بار ماشين ما را عوض كردند و ما را به زندان آمل بردند. يك شب در آنجا بوديم و بعد ما را به زندان اوين آوردند. مدت سه ماه در زندان بوديم و در اين فاصله، مادر تحت بازجويي شديد ساواك بود. پدر به مادر توصيه كرده بود كه شما طوري رفتار كن كه با من همكاري نداشتي و من تو را به زور با خودم بردهام، چون اگر بدانند كه در ورود اسلحه به كشور با من همكاري داشتي، شكنجههاي سختي را به تو وارد ميكنند و برايت خيلي بد ميشود. نزديكيهاي انقلاب بود که ما آزاد شديم.
آيا نفرت بسيار عميق شهيد اندرزگو نسبت به رژيم كه وي را به فعاليتهايي تا اين حد گسترده و جسورانه وادار كرده بود، فقط به دليل ستم رژيم نسبت به مردم بود و يا ايشان شخصاً از رژيم شاه زخم خورده بود؟
ايشان در فعاليتهايش به هيچ وجه غرض شخصي نداشت و صرفاً بر مبناي آرمانهاي ديني حركت ميكرد.
چهره پدر را پس از سه دهه چگونه ميبينيد؟
به نظر من انقلاب هرچه جلوتر ميرود، تبلور چهرههايي چون شهيد اندرزگو در جامعه، بيشتر ميشود. انسان احساس ميكند انقلاب دارد به بار مينشيند.انسان وقتي سخنراني محكم رئيس جمهور را در نيويورك ميشنود، چنين حسي به او دست ميدهد.پدر آرزوي اين را داشت كه ما يك روز بتوانيم با قدرت در مقابل آمريكا بايستيم و بگوييم كه اشتباه ميكند و بر سر اعتقاداتمان با يك كشور ابرقدرت درگير شويم. پدر من از اينكه مستشاران آمريكايي بر سرنوشت ما حاكميت داشتند و حق توحش ميگرفتند، بسيار رنج ميبرد و حالا ميبينيم كه ميتوانيم در مركز مهمي چون سازمان ملل، با قدرت حرفمان را بزنيم. به نظر من هر چه جلوتر ميرويم، قدر زحمات امثال پدر من آشكارتر ميشود و حاصل تلاشهاي آنها، بيشتر به بار مينشيند. به نظر من نورانيت و اثر و تبلور شهدا در انقلاب ما هر روز بيشتر ميشود.
از آثار معنوي و روحاني ايشان در زندگيتان نكاتي را ذكر كنيد.
نه تنها خانواده شهيد كه بسياري از كساني كه به شهيد علاقمند هستند، هنگامي كه مشكلي برايشان پيش ميآيد، بر سر مزار او ميروند و نذر ميكنند و پاسخ ميگيرند. حتي از شهرستانها ميآيند و سر مزار او ميروند. شهدا هميشه ناظر بر ما هستند و هر عملي كه انجام ميدهيم از خودمان ميپرسيم كه آيا شهيد از ما راضي هست يا نه و ارتباط ما با شهدا، ارتباطي دائمي است.