سرنوشت اکبر اعتماد وقتی که با سازمانی به نام انرژی اتمی گره خورد شاید از آنکه خود و دیگران روایت میکنند دیرتر شروع شده باشد اما به بنا به آنچه که خود روایت میکند باید از این نقطه آغاز شده باشد: «یک روز صبح هویدا زنگ زد و گفت بیا، فوری میخواهم ببینمت. من رفتم دیدم آقای هویدا آماده میشوند که بروند سفر مسکو، کارشان دیر شده بود. خیلی گرفتار بود. گفتم: "چه میفرمایید؟" گفت: "ببین اعلیحضرت تصمیم دارند اتم را اجرا بکنند و حالا که تو قبول کردهای، باید فوری شروع کرد." گفتم: "آخر برنامه اتم چه هست و چه جوری؟" گفت: من اصلا نمیدانم، دارم میروم، به هیچ وجه هیچ چی نمیدانم. تو خودت برو دفتر معینیان ببین چه کار میتوانی بکنی.»
دکتر اکبر اعتماد، بانی و پایهگذار سازمان انرژی اتمی یکی از دانشآموختگانی بود که بیش از آنکه به سمت و جایگاه سازمانی و سیاسی خود توجه داشته باشد، عاشق دانش و جهان ذهنی خود بود. او حتی کمتر به قیل و قال سیاست توجه داشت و بیشتر توجه و توان خود را مصروف ارتقاء و توسعه سازههای صنعتی میدانست.
شاید در بین رجال عصر پهلوی دوم او تنها رجلی است که در سطوح بالای تصمیمگیری به تکاپوی علمی و صنعتی در سطوح کلان میپرداخت اما کمتر در ذیل توجهات دیگر همتایان خود بود. بین او و نظام پهلوی یک رشته باریکی وجود داشت که سه دهه بعد از سقوط سلطنت پهلوی، اینک آن رشته باریک به مرز میان بود و نبود و آبرو و حیثیت کشور مبدل شده است.
چندان جای شگفتی نیست که در بین کسانی که از دوره سالهای دهه ۴۰ و ۵۰ از آنان خاطراتی روایت شده یا خود روایتگر آن عصر بودهاند کمتر نامی از اکبر اعتماد برده شده است. او در بین همتایان خود شاید تنها کسی است که تنها با نخستوزیر و شاه ـ نفرات اول و دوم ـ تصمیمات خود را عملی و اجرایی نموده است. دنیای ذهنی او مشحون و آکنده از ارتقاء و عظمت ایران و ایرانی است. او در همه این روایت ۳۰۰ صفحهای خود ایران را در کانون توجهات جهانی میداند و حتی اهمیتی بیش از دیگر کشورهای صنعتی جهان میدهد.
اکبر اعتماد پیش از آنکه سودای خدمت به ایران داشته باشد از سالها پیش در مراکز مهم اتمی مشغول به فعالیت بود. در موسسات و نهادهای معتبر علمی مقالاتی ارائه میداد و در همایشهای بینالمللی سخنرانی میکرد. او تحصیلکرده همین رشته و متخصص همین حوزه بود و سالها در مراکز مهم تحقیقاتی غرب به همین دغدغه مشغول بود «تا یک روز در روزنامه خواندم که فرانسه یک مدرسه خاصی برای این کار درست کرده و مهندسانی که در صنایع هستند و سابقه دارند میتوانند در مدرسه مخصوصی که کمیساریای انرژی اتمی فرانسه تاسیس کرده، دوره تخصصی اتم را ببینند. نام این مدرسه "انستیتوی ملی علوم و فنون اتمی" بود. من فوری به آنجا نامه نوشتم. آن مدرسه من را قبول کرد و رفتم آنجا دیپلم مهندسی اتمی را در فرانسه گرفتم (۱۳۳۷). بعد در آنجا تصمیم گرفتم دکترا در رشته اتمی بگیرم و با ژولیو کوری که از پیشروان علم اتم و برنده جایزه نوبل فیزیک بود، کار کنم و او مرا پذیرفت.» (۲۶)
اما اکبر اعتماد هم روزی همانند هزاران ایرانی که دانش و فنی در جهان غرب آموختهاند و بیقرار زادگاه خودند به صرافت میافتد که خودش را به موطن خود برساند. او تنها کسی نیست که تحقیر غیرایرانی بودن و خارجی بودن او را از خود بیزار میکند اما تنها کسی است که این بیزاری وقتی او را از کشور محل تحصیلش میرهاند، در زادگاه خود دل به دریای مواجی میزند که سالها بعد به یکی از پیچیدهترین معادلات سیاسی ایران با جهان غرب بدل میشود. در بین دیگر سیاستمداران و تکنوکراتهای همان عصر او تنها کسی بود که دانش و آموختههایش آنچنان شاه را شیفته خود کرد که جزوات کلاسهایی که هر هفته یک بار در محل کاخ برایش برگزار میکرد شاه مملکت را وا میداشت که شبها آن را مروری کند تا از یاد نبرد. با این همه اعتماد وقتی به ایران برگشت چندان توقعی از جامعه و دولتمردان ایرانی نداشت. او میخواست خدمتگزار کوچکی در گوشهای از ایران باشد. «فکر میکردم اگر من میتوانم به جامعه چیزی بدهم باید بروم در ایران خدمت خود را ارائه دهم. بعد هم سرخوردگیهایی که اغلب ما در زندگی تجربه کردهایم، آزارم میداد. مثلا در کنفرانسهای بینالمللی وقتی به اسم سوئیس مقاله میدادم از خودم بدم میآمد. مثل آدم بیوطنی که خودش را باید به جای دیگری بند بکند. به همین علت هم زیاد خوشم نمیآمد که بروم، ولی برای پیشرفت کار علمی خود مجبور بودم بروم. مجموع این حالات به من تلقین کرد که باید برگردم به مملکت، در حالی که آن روز هم کارم خوب بود، هم موفق بودم، زندگیام خوب بود و مشکلی نداشتم. ولی همان درد وطنی که همه دارند مرا به ایران کشاند.» (۲۹)
دکتر اعتماد برای راهاندازی سازمان انرژی اتمی بیش از آنکه به ثروت کلانی که از بشکههای نفت به اقتصاد ایران سرازیر میشد اشارهای کند به دورهای از التهابات جهانی اشاره میکند که بسیار دورتر از زمانی است که دست اقبال به سوی ایران بلند شده بود. جنگ اعراب با اسرائیل و تصمیمات کشورهای عضو اوپک برای بالا نگه داشتن قیمت نفت: «ما باید سعی کنیم برگردیم در فضای سالهای ۵۳ ـ ۱۳۵۲ در دنیا. تا آن وقت دو اتفاق بزرگ افتاده بود که در واقع دنیا را از لحاظ سیاسی انرژی بسیج کرده بود. این دو اتفاق، اولیاش تحریم فروش نفت اعراب بود. بعد از جنگ اسرائیل و اعراب، که یک دفعه غرب را تکان داد و غرب فهمید که یکی از رشتههای اساسی زندگی صنعتی غرب در دست کشورهایی قرار گرفته که هر روز ممکن است تصمیمات غیرمنطقی [به نظر آنها] بگیرند و آنها را در مضیقه قرار بدهند. اتفاق دوم تصمیمات اوپک برای بالا بردن قیمت نفت بود. تصمیمات در واقع یک طرفه اوپک، که البته دیگران به شما خواهند گفت که نقش اعلیحضرت در آن چه بوده که آن به این بحث مربوط نیست. این تصمیمات نه تنها آن احساس قبلی غربیها را تشدید کرد که این منبع بزرگ انرژی دارد از کنترلشان خارج میشود، بلکه در عمل هم آنها را مواجه کرد با چهار برابر شدن قیمت نفت، که این خود میتوانست بهای سایر مواد انرژیزا را بالا ببرد. این وضع تازه از جمله باعث شد که اگر اشتباه نکنم به ابتکار هنری کیسینجر، یک سازمان خاصی برای برنامهریزی کل مسائل انرژی کشورهای صنعتی تحت لوای امریکا به نام او.ای.سی.دی تشکیل شود.» (۴۵)
از همین نوع استدلالها البته از جنبه ملی و داخلی آن، از زبان شاه هم در این کتاب شنیده و گفته شده است: «ما برای اینکه به مراحل بالای رشد اقتصادی و اجتماعی دست پیدا کنیم، دو عامل اصلی را باید تامین کنیم؛ یکی تامین انرژی و دیگری دستیابی به تکنولوژیهای مختلف. هر دوی این عوامل پایههای اصلی رشد همهجانبه در همه کشورهای جهان هستند.» (۵۳)
البته دلایل دیگری هم وجود داشت که شاه سخت بدان توسل میجست. از آن دست محاسباتی که جهان غرب اساسا تمایلی به شنیدن آن نداشت و سعی میکرد که مسیر این نوع محاسبات را در مذاکرات منحرف سازد: «اگر منابع دیگری هست که میتوان برای تولید انرژی مصرف کرد، چرا این نفت را که به دردهای دیگر هم میخورد، مصرف میکنید. یک...اگر هم حالا نفت را میخواهید بخرید مصرف کنید پس شما بیایید قیمت جایگزین کردن نفت را به تولیدکنندگان بدهید؛ یعنی اگر از یک منبع انرژی دیگر بخواهید برق بگیرید، بروید حساب کنید چقدری میشود، نفت ما را به آن قیمت بخرید. چرا به قیمت کمتر میخرید. اعلیحضرت روی این دو مطلب اصرار میکردند، ولی در آن موقع کسی زیاد به این مطالب اساسی توجه نداشت. مخصوصا غربیها که اصلا این مطلب را نمیپسندیدند. اصلا گوش نمیکردند که بشنوند.» (۴۸)
البته جز این استدلالها، ادلههای دیگری هم وجود داشت که رییس اسبق سازمان انرژی اتمی خیلی به آنها اعتقاد داشت «یک دلیل دیگر هم که مرا قانع میکرد این بود که آن وقت درآمد ایران از نفت نسبت به هزینههایش خیلی بالا بود و حتی سالهای اول برنامه شاهد بودیم که درآمد دولت بیش از نیاز برنامههای عمرانی کشور بود. خوب، از آن طرف، همین طور که گفتم، زمان تکامل انرژی اتمی خیلی طولانی بود و پیاده کردن آن پرهزینه؛ یعنی اتم طرح کوچکی نیست که آدم خیلی کوچک شروع کند و طبعا در مقیاس وسیع مطرح است و هزینه زیادی هم دارد. این هزینه از کجا میتوانست تامین بشود؟ فقط از درآمد نفت، درآمد نفتی که هیچ اعتباری نبود که ۵ سال بعد، ۱۰ سال بعد، به همان ترتیب باشد و دیدیم که نبود.» (۵۰)
با این همه اعتماد تا یکی دو سال اول تاسیس سازمان انرژی اتمی دقیقا نمیدانست که منویات حقیقی شاه از پیگیری شدید برای تاسیس چنین سازمان پرخرجی چیست. نه او بلکه بسیاری که در درون سازمان انرژی اتمی به کار مشغول بودند گویی با خود عهد و پیمانی بسته بودند که چنین نیتی را از دیگران پنهان کنند. «یک نوع کد بین ما ایجاد شده بود که صحبت از کاربردهایی غیر از آنچه در برنامه سازمان است نشود؛ ولی آنچه که جالب بود پیشنهاداتی بود که برای برنامه تحقیقات خود میکردند و دستگاههایی بود که میخواستند. من خیلی راحت میفهمیدم که چه میخواهند و چه در سر دارند. به روی خودم نمیآوردم و به آنها هم چیزی نمیگفتم، ولی به آنها امکان میدادم که کار خودشان را بکنند. بودجه و امکانات لازم را در اختیارشان قرار میدادم و از دور مواظب کارهای آنها بودم. همیشه در مغزم این برنامههای تحقیقی خاص را کنار هم میگذاشتم و میدیدم که قطعههایی از یک موزائیک بزرگ به تدریج ایجاد میشوند. شاید آنها درست ارتباط بین این قطعات را نمیدیدند، شاید هم میدیدند و به روی خود نمیآوردند.»(۱۰۱)
به رغم این و ترس پنهانی که وجود داشت، مانع از آن نشد که او جویای منشاء واقعی تاسیس چنین سازمانی نشود. ابتدا خود را به نخستوزیر نزدیک میکند تا آنگاه که از شاه میهراسید از او جویا شود: «رفتم پهلوی هویدا. گفتم: من یک سوال دارم. خواهش میکنم سوالم را با آره یا نه صریحا جواب بدهید و جواب کشدار ندهید، برای اینکه فایده ندارد. گفت چیست؟ گفتم: آیا پشت سر دولت یا اعلیحضرت یک همچنین چیزی هست و اگر صحبتش شده من باید بدانم، گفت: تو چرا باید بدانی؟ گفتم: برای آنکه نوع تکنولوژی فرق میکند. ساخت سیستم عوض میشود. بعد هویدا گفت: نه، واقعا من نمیدانم. باور کن من نمیدانم در مغز اعلیحضرت چه هست. در این زمینه تو اگر میخواهی خودت باید بروی پیدا کنی از اعلیحضرت بپرسی. گفتم: خیلی خوب بعد باز فکر کردم دیدم اعلیحضرت اگر همین طوری سوال کنم احتمالا جواب مرا نمیدهند یا اگر جوابی بدهند من متقاعد نخواهم بود که این جواب واقعی است.»(۹۵)
اکبر اعتماد برای کشف دلایل واقعی دستیابی به انرژی اتمی دست به کار شد. او که نمیتوانست با صراحت از شاه پرسوجو کند دست به ترفندی ظریفی میزند تا ضمن فرایند آموزش به شاه، از حیث چگونگی ساخت انرژی هستهای آرام آرام از فحوای کلام او دریابد: «به شاه گفتم: من میآیم این سیستم را برایتان شرح میدهم که چه هست و داشتن اتم چیست. خیلی خوشحال شدند، گفتند: بسیار خوب است. این کار را بکن. من رفتم شروع کردم. یک برنامه فشرده تهیه کردم که چگونه عوامل لازم را برای اعلیحضرت روشن کنم، بدون اینکه وارد جزئیاتی بشوم که از حوصله ایشان خارج باشد. خیلی به زبان عادی روی کاغذ مینوشتم. آنجایی که به فارسی نمیشد، یا به انگلیسی یا به فرانسه مینوشتم. هفتهای یک مرتبه مرتب همه را حضورشان میگفتم و بعد هم آخر که خداحافظی میکردم این ورقهها را میدادم دستشان. میگفتم: قربان خواهش میکنم در فرصتی شبها یک نگاهی به این بکنید، تا دفعه دیگر. اعلیحضرت واقعا به قدری جدی، به قدری با دیسیپلین، این برنامه را ادامه دادند که مجموعا ۶ ماه بیشتر طول نکشید. آخر ۶ ماه ایشان مجموع اطلاعاتی را که باید یک نفر مثل اعلیحضرت که در مقام تصمیمگیری نهایی بود در دست داشته باشد، به دست آورد. در این برنامهها راجع به انرژی اتمی برای تولید برق و مصارف دیگر توضیح دادم و هم درباره استفادههای نظامی و ساختن سلاحهای اتمی.»(۹۴)
اعتماد ضمن آموزش عمومی چگونگی تولید انرژی اتمی به شاه، به دو راهی رسید که منطق آن حکم میکرد که شاه از بین دو راه یکی را برای آینده کشور انتخاب کند. ایرانی اتمی یا صرفا دستیابی به انرژی هستهای: «اعلیحضرت بعد گفتند در این سیستم من جایی برای اتم نمیبینم، برای اینکه اگر تمام کشورهایی که در منطقه ما را محاصره کردهاند بگیریم، افغانستان، پاکستان، شیخنشینهای جنوب، عربستان، عراق، ترکیه اینها هیچ کدام قدرت نظامیشان به اندازه قدرت نظامیای که ایران درست کرده و مرتبا آن را تقویت میکند نمیشود. بنابراین، قدرت نظامی برتر منطقه در دست ایران است و ما برای این کشورها نیازی به سلاح اتمی نداریم.... اما در مقابل شوروی اگر یک یا دو یا ده تا بمب اتمی بسازیم، در هر صورت بیفایده است، یعنی ما نمیتوانیم در مقابل شوروی با سلاح اتمی از خود دفاع کنیم. بنابراین داشتن بمب اتمی جز اینکه امروز برای ما مزاحمت تولید کند و فشار روی برنامه غیرنظامیمان بگذارد نتیجهای ندارد.... این وضعی است که امروز وجود دارد در منطقه اگر ده سال، پانزده سال، بیست سال دیگر این تعادل به هم بخورد یعنی ایران احساس کند که برتری نظامیاش را دارد از دست میدهد ـ البته شوروی به کنار ـ مسئله یک جور دیگر مطرح میشود. سوال کردم: چطوری مطرح میشود؟، فرمودند: من نمیدانم. شرایط آن روز را نمیدانم، ولی اگر وضع عوض شد، باید روز از نو روزی از نو، باید بنشینیم صحبت کنیم چه راهی باید بریم. حالا آن روز ممکن است بمب اتمی مطرح شود، ممکن است یک چیز دیگر مطرح شود. من نمیدانم. بنابراین، فعلا مطرح نیست و این چنین برنامهای وجود ندارد.»(۹۷)
به رغم اینکه شاه تا حدی او را به عدم تمایل آنی در دستیابی به اتم مجاب کرده بود اما اکبر اعتماد به ایران سالهای دهه ۸۰ و ۹۰ مینگریست. ایران در نظر او همواره مورد تهدید و هجوم کشورهای منطقه بود. پیشبینی که در دهه شصت تحقق یافت. «از سوی دیگر، به وضع ایران در منطقه و در جهان میاندیشیدم. درست است که دولت از من فعلا انرژی میخواست و در شرایط موجود اعلیحضرت در فکر تسلیحات اتمی نبود و هیچ کس هم به من ماموریتی در این زمینه نداده بود، ولی زندگی ملتها در یک «عکسبرداری» خلاصه نمیشود. از سوی دیگر، توسعه تکنولوژیهای مختلف اتمی به زمان زیادی نیاز داشت. هیچ بعید نبود که روزی شرایط سیاسی و نظامی در منطقه تغییرات مهمی پیدا کند و در آن روز ایران خود را ناچار ببیند که به تسلیحات اتمی دست پیدا کند. در آن صورت میبایست به این نیاز کشور پاسخ داده میشد و آن هم در زمانی نسبتا کوتاه.» (۱۰۰)
اگرچه پس از یکی دو سال که از آغاز برنامه انرژی اتمی در ایران گذشت، کشورهای دیگر هم تنش فزاینده میان ایران و آمریکا را احساس نموده و با ایران همدلی میکردند. بخشی از این تضادها در سال ۱۳۵۶ در کنفرانس بینالمللی انتقال تکنولوژی هستهای در تخت جمشید مطرح شد. در این کنفرانس که سازمان انرژی اتمی برگزارکننده آن بود، نمایندگان ایران در زمینههای علمی و سیاسی نقشی پراهمیت ایفا کردند. کنفرانس باعث شد که یک روحیه مقاومت در کشورهای گیرنده تکنولوژی هستهای ایجاد شود که بعدها «روحیه تخت جمشید» نامیده شد. این روحیه مدیران ایرانی سازمان انرژی اتمی را تقویت میکرد که برای دستیابی به اورانیوم از هیچ تلاشی کوتاهی نورزند و روزهای دشوار درهای بسته غرب به روی نمایندگان ایرانی را با مدارا و صبوری پشت سر بگذارد. «در آن موقع جو بینالمللی از لحاظ انرژی اتمی چه بود، لازم است بگویم که بعد از چند ماه که ما کارمان را شروع کردیم، برای اینکه ببینیم وضع تامین اورانیوم چه جوری است، فهرست تمام تولیدکنندگان بزرگ اورانیوم را در دنیا تهیه کردیم و به همه آنها نامه نوشتیم و از همه آنها خواستیم که به ما اورانیوم بفروشند. یک نفرشان پاسخ مثبت نداد. تمامشان نوشتند که اورانیوم نداریم. این نشان میدهد که تمام گنجایش تولید اورانیوم در آن موقع به کلی و برای چندین سال خریده شده بود. در آن موقع رسم بود که قراردادهای طویلالمدت با تولیدکنندگان اورانیوم میبستند و محصول را پیش خرید میکردند. این نشان میدهد در دنیا یک حرکت شدید به طرف اتمی شدن بود؛ یعنی اغلب کشورهای صنعتی همزمان به طرف اورانیوم هجوم برده بودند. روی این اصل مجبور شدیم در مورد نیروگاههای اولی که خریدیم در قرارداد طرف معامله را متعهد کنیم که ده سال سوخت این نیروگاه را تامین کنند.» (۷۴)
اما در ورای آنچه که اعتماد در این گفتوگو از سازمان و فرایند چگونگی تأسیس سازمان انرژی اتمی گفت یک نکته را نباید از اذهان به دور داشت که روایت او بیش از آنکه تاسیس سازمان و موضوع انرژی اتمی را مد نظر قرار دهد بیشتر به رابطه او با شاه پرداخته است. نگاهی که اگرچه لازم و ملزوم هم است اما اغراق و بزرگنمایی یک شخصیت ـ حتی اگر شخص نخست مملکت باشد ـ در برابر دیگر شخصیتهای دخیل در این بستر را توجیه نمیسازد.