"جمال عبدالناصر" برای خانواده من، یک رهبر بزرگ و یک منجی بود که سراسر زندگی مردم مصر را در آن زمان پر کرده بود. تصویرش نهتنها همیشه در برابر من که در برابر تمام کودکان همدوره من بود. در آن زمان همه به عبدالناصر افتخار میکردند و او را پدر خویش خطاب میکردند.
پدرم خیر و برکتی را که در زندگی به دست آورده بود و تحصیلات رایگانی را که پنج فرزند پسرش از جمله خود من انجام میدادند، از برکات جمال عبدالناصر به شمار میآوردند؛ حتی عموهایم که پس از مدتها نداری و بیچیزی هماکنون صاحب چند هکتار شده بودند، همه را از خیر و برکات عبدالناصر میدانستند.
سال نکبت و برباد رفتن رؤیای انقلاب
در 5 ژوئیه 1967 ميلادي هنگامیکه جنگ 67 به وقوع پیوست، لحظهای از کنار رادیو جدا نمیشدم؛ در آن زمان بسیاری از خانوادههای مصری بسان خانواده ما از داشتن تلویزیون محروم بودند. لحظه به لحظه اخبار جنگ را دنبال میکردم و لحظهای آن را از گوشم جدا نمیکردم. در ابتدا همه چیز خوب پیش میرفت و همه غرق در پیروزیهای خیالی و رؤیایی بودیم که یکباره با شکست و ناکامی بزرگی مواجه شدیم که اصلاً انتظار آن را نداشتیم.
درباره این جنگ منصفانه آن است که نگوییم، شکست خوردیم چون اصلاً ارتش ما جنگی نکرد که بخواهد شکست بخورد. ارتش در آن زمان در اوج فساد و فروپاشی بود که رهاورد اقدامات و تصمیمات فاسد فرماندهان آن بود.
برای نخستینبار معنای واقعی ذلت و خواری و ناکامی را احساس کردیم، ناکامی انقلاب و برباد رفتن تمام رؤیاها. مردم مصر فاجعهزده بودند، به همان اندازه که رؤیای انقلاب ناصريستي برای مردم مصر بزرگ و با شکوه بود، به همان اندازه شکست و ناکامی هم برای آنها دردناک بود.
این شکست موجب شد، حالتی از بازگشت به خدا و تمسک به دین و مذهب در میان مردم مصر به وجود آید. در این دوره که دانشآموز دوره متوسطه بودم، بسیار مراقب نماز خود بودم و تلاش میکردم همیشه آن را در مسجد محل بخوانم که در جوار محل سکونت ما قرار داشت و به عضویت جمعیت "الشرعية لتعاون العاملين بالكتاب والسنة" درآمدم که در آن زمان خواندن نماز در مساجد را بسیار ترویج میکرد.
بازگشت دروس به مساجد
در این دوره نام و نشانی از هیچ تظاهرات یا فعالیت اسلامی- سیاسی به چشم نمیخورد. فعالیت مساجد تنها به فعالیتهای سنتی یعنی تدریس برخی دروس مذهبی مانند فقه و تفسیر محدود میشد و فعالیتهای مساجد بهشدت تحت نظر و کنترل بود.
در آن زمان هیچ کس اجازه انتقاد از نظام را نداشت تا اینکه در سال 1968 ميلادي تظاهرات دانشجویی معروف مصر رخ داد و دانشجویان مصر در تظاهراتی آشکارا خواستار محاکمه مسؤولان شکست 1967 شدند.
در ابتدا نظام سعی کرد، با کاستن از فشارهای امنیتی و دادن فضای باز به مردم نظر آنها را از این شکست منصرف کند و به این ترتیب زمینه تدریس دروس مذهبی به شکلی فراگیر آغاز شد و این مصادف با اواخر دهه شصت بود.
این فضای باز اجتماعی و مذهبی موجب شد تا علمای مذهبی و دینی بر فعالیتهای خود بیفزایند که در رأس این علما باید از شیخ "محمد الغزالی" یاد کرد که خطیب قدیمیترین مسجد قاره آفریقا و شیخ "سید سابق" یاد کرد و بدین ترتیب مساجد از اوایل دهه هفتاد فعالیتهای گسترده خود را آغاز کردند، به ویژه که این دوره با درگذشت جمال عبدالناصر در سپتامبر 1970 مواجه شد.
آغاز آشنایی با اخوان المسلمون
فروپاشی رؤیای ناصری نوعی بیاعتمادی مردمی به نظام ناصريستي و هرچیزی را که با آن مرتبط بود به وجود آورد و به همین دلیل به سمت هر آن چیزی رفیتم که با ناصر در تعارض و تضاد بود و این آغاز آشنایی من با "اخوان المسلمون" شد.
نقش جمعیت الشرعیه
در آن زمان شيخ "البحيرى" که شیخ المشایخ جمعیت الشرعیه به شمار میآمد، سهم بسزایی در بهبود وجه اخوانیها نزد مردم ایفا کرد، چراکه نظام ناصر تلاش بسیاری کرده بود تا با واردن آوردن اتهاماتی به اخوان المسلمون از ارزش و اعتبار آنها نزد مردم بکاهد.
این موضوع عاملی شد تا در سال 1971 هنگامیکه در دانشگاه مشغول به تحصیل بودم به اخوان المسلمون ملحق شوم و نخستین کسی که در این جماعت با وی آشنا شدم و سمت استاد مرا داشت، شیخی صوفی به نام "عبدالمنعم ابوالفضل" بود، اخوانیبودن را از وی گرفتم، اما به تصوف وی درنیامدم.
درگیری سیاسی ناصر و اخوانیها
با اینکه دیدگاهم نسبت به ناصر تغییر کرده بود، اما هیچگاه به حد تکفیر وی نرسید، برای همین هیچگاه تندروی اخوانیها درباره ناصر را نمیپذیرفتم و همین باعث شد تا تکفیر وی توسط شیخ "حسن الهضیبی" در سال 1965 ميلادي را نپذیرم.
فعالیتهای سیاسی در دانشگاه
در سال 1970 ميلادي یعنی همان سالی که جمال عبدالناصر درگذشت، من وارد دانشگاه شدم. به دلیل نمرات خوبم پدرم تمایل داشت در رشته پزشکی در دانشگاه قصر العینی ادامه تحصیل دهم، جایی که فارغ از هرگونه فعالیت سیاسی بود. حتی کسی برای خواندن نماز هم به مسجد دانشگاه مراجعه نمیکرد و به یاد میآورم تنها من و یکی از دوستانم به نام "عبدالشافى صاوى" بودیم که بر روی حصیری مندرس و کهنه، نماز میخواندیم اما تشویقها و ترغیبهای ما موجب شد تا در پایان سال اول تحصیل رشته پزشکی مسجد دانشگاه مملو از دانشجویان نماز گزار شود، بیآنکه فعالیتی سیاسی در آن مشاهده گردد.
این درحالی است که در آن زمان تنها جریانهای ملیگرا و ناصری و چپگرا بر دانشگاهها و سندیکاهای دانشجویی حاکم بود و هیچ نام و نشانی از اسلام یا جریان اسلامگرایی در دانشگاههای مصر نبود. حتی میتوان گفت نوعی جو بیم از اسلام نیز مشاهده میشد و همین باعث شده بود تا در مواردی شاهد ناسزا گفتن به روحانیون و شیوخ و حتی دین اسلام هم باشیم که در مواردی منجر به بروز درگیریهایی میان من و برخی از دانشجویان شد.
اما چون زد و خورد و درگیری را راه چاره نیافتیم، درصدد یافتن کتابهایی برآمدیم تا پاسخگوی ادعاهای آنها باشد و آنان را مجاب کند. همچنین به سراغ روحانیون و علما رفیتم و از آنها خواستار راه چاره و اندرز در اینباره شدیم.
به یاد میآورم، شیخ محمد الغزالى به ما توصیه کرد به سراغ کتابخانههای اسلامی برویم و به مطالعه کتابهای اسلامی بپردازیم. در این دوره با افرادی چون "محمد يوسف" و "حسن عبدالفتاح" و "سناء أبو زيد" و عبدالرحمن حسن" آشنا شدم که بعدها به رهبران فعالیتهای اسلامی تبدیل شدند و با قرار گرفتن در کنار هسته اولیه یک سازمان اسلامی را بنیان نهادیم.
در نخستین تابستان پس از پایان سال تحصیلی دانشگاه به رهبری "عبدالمنعم أبوالفضل" که پدر روحی سازمان اسلامگرای ما را تشکیل میداد و خالصانه و بدون ریا هرآنچه در توان داشت به ارشاد و راهنمایی ما میپرداخت، دور هم گرد آمدیم تا برای فعالیتهای سال آینده برنامهریزی کنیم.
نخستین فعالیتهای ما به دلیل بی تجربگی و تازهکار بودن به برگزاری جلسات قران و نوشتن برخی توجیهات مذهبی و دینی و انتشار آنها در روزنامههای دیواری دانشگاه محدود میشد. اندک اندک فعالیتهای ما گسترش یافت و به نگارش شعارها دینی و مذهبی و حتی سیاسی بر روی تخته سیاه کلاسها و دیوار گسترش یافت و این همیشه موجب میشد تا با اعضای سندیکای دانشجویان درگیر باشیم، چون آنها به هیچ وجه نمیخواستند، جایگاه خود را به ما بدهند اما چون فعالیتهای ما ادامه پیدا کرد، سندیکای دانشجویی دانشگاه به ما اجازه داد "کمیته بیداری مذهبی" را که بنیانگذار آن شیخ أبوالفضل بود در سندیکای دانشگاه پایهگذاری کنیم.
نخستین دیدار با اخوان المسلمون
پس از درگذشت عبدالناصر، "انور سادات" به ریاست جمهوری مصر رسید. وی در ابتدای ریاست جمهوری به اعضای بیمار جماعت اخوان المسلمون که در زندان بودند، خارج از زندان خود را مداوا کنند و بیمارستان المنیل، وابسته به دانشگاه قصر العینی که در آن مشغول به تحصیل بودم، به بیمارستان نظامی تبدیل شد تا آنها را تحت مداوا قرار دهد.
به همین دلیل به ما اجازه داده میشد که به راحتی وارد بیمارستان شویم. در آنجا با برخی از زندانیان سیاسی از جمله "مصطفى أمين" روزنامهنگار معروف مصری و بنیانگذار روزنامه "أخبار اليوم" ملاقات کردیم که در زمان ناصر به اتهام جاسوسی برای آمریکا بازداشت شده بود.
اما هنوز برخوردی با زندانیان اخوانی نداشتیم که با آنها به بدترین نوع ممکن برخورد میشد و هنگامیکه بیمار میشدند، به حال خود رها میشدند تا جان بدهند. اما در سال 1971 و 1972 ميلادي بود که اخوانیهای دربند نیز اجازه درمان یافتند و نخستین کسی که از اخوانیها من با آنها ملاقات کردم "فتحي رفاعي" و "عمر التلمساني" بودند که در طول مدت درمان من به رفاعی بسیار هم نزدیک شدم.
این برای من مثل یک رؤیا بود که با شیوخ و رهبران اخوان المسلمون گفتوگو میکردم. در یکی از این ملاقاتها فتحی رفاعی دست نوشتهای را به من داد که در آن وظایف "برادر فعال" را ذکر کرده بود و اینکه وظایف برادر مسلمان چیست. این نخستین آشنایی من و چهبسا نسل من با افکار و عقاید "حسن البنا" بود آن را گرفتیم و بدون اینکه نام و نشانی از سازمان در آن نوشته شده باشد، آن را چاپ و در میان دانشجویان منتشر کردیم که تأثیر بسزایی بر آنها داشت. در آن زمان کتابهای اخوانیها ممنوع بود و هر آنچه در دسترس بود، کتابهای جماعت أنصارالسنة و جمعيت الشرعية وكتابهای أبو الأعلى المودودي و همچنین کتابهای سلفی و دانشگاه الازهر از جمله "فقه السنة" بود که باز چون اسلامی بودند، بسیار به آنها دلخوش بودیم با اینکه افکار بسیار افراطی را ترویج میکردند.
ورود به سندیکاهای دانشجویی
پس از تشکیل کمیته بیداری و آگاهی اسلامی، اندکاندک فعالیتهای خود را در دانشگاه افزایش دادیم و دوستان و یارانی را برای خود دست و پا کردیم و چون نظارت و کنترل سندیکای دانشجویی بر ما زیاد بود، تصمیم گرفتیم که از آنها جدا شده و جمعیتی به نام "جمعیت دینی" تشکیل دهیم. دانشجویان چپگرا در ابتدا با این موضوع بسیار مخالفت داشتند و حتی کار ما با آنها به زد و خورد هم کشید. اما چون هدف ما ورود به سندیکا بود، این مشکلات را به راحتی پشت سر میگذاشتیم.
در سال 1973 ميلادي تصمیم گرفتیم وارد انتخابات دانشجویی برای ورود به سندیکاها شویم و در این میان دانشگاه پزشکی قصر العینی به عنوان کانون فعالیت اسلامی دانشجویی مد نظر قرار گرفت. اقدام به تبلیغات در دانشگاه کردیم و به زودی دانشجویان بسیاری به ما ملحق شدند.
در این انتخاب " حسن عبد ربه" را کاندیدا کردیم که بنده خدا دانشجوی ساده روستایی بود که تا پیش از ورود به دانشگاه اصلاً پایش را از روستاهیش بیرون نگذاشته بود، در مقابل عبد ربه نیز کاندیداهای چپگرا و ناصری قرار گرفتند. در این انتخابات موفق شدیم با وجود تمام موانع پیروز شویم و از میان شش کمیته به چهار کمیته آن راه یابیم و این نخستین ورود اعضای جماعت اسلامی به سندیکاهای دانشجویی در تاریخ مصر به شمار میآمد.
از آن سال به بعد دانشگاه پزشکی قصر العینی به عنوان پرچمدار فعالیتهای دانشجویی شد و پس از آن بود که دانشجویان اسلامگرا موفق شدند، در دیگر دانشگاههای مصر و قاهره به سندیکاهای دانشجویی راه یابند. از جمله افرادی که در آن دوره با هم کار میکردیم، باید از سناء أبو زيد، محمد يوسف، عبدالرحمن حسن و أحمد اللبان یاد کنم.
آشنايي با يکي از رقباي اصلي انتخابات فعلي
پس از آن نوبت به گروه دیگری از اسلامگرایان رسید که افراد برجسته آن را افرادی چون "عصام العريان" و "محمد عبداللطيف" تشکیل میدادند و گروه سوم دانشجویان اسلامگرا افرادی چون "محمد يوسف" و "هشام الصولي" را با خود آورد. تا اینکه به سال 1979 ميلادي و شخصیتهایی چون "حلمي الجزار" و گروهش میرسیم که افرادی چون "محمد مسعد" و "عبدالناصر صقر" و "أحمد سليم" و "إبراهيم مصطفى" و غيره را در برمیگرفت. این دوره را باید دور بسیار پرباری دانست چون به واسطه آن شخصیتهای بزرگی وارد عرصه سیاسی و اجتماعی مصر شدند که الزاماً همه آنها اسلامگرا نبودند، بلکه در میان آنها افرادی از جریان ناصری مانند "حمدين صباحي" نامزد کنونی انتخابات ریاست جمهوری مصر و "سامح عاشور" و جناح چپ مانند "عادل فتحي" و "أشرف صادق" و "عايدة سيف الدوله" دختر استاد "عصمت سيفالدوله" اندیشمند معروف ملیگرای مصری نیز مشاهده میشد.
سال 1973 ميلادي سال جنگ بود و ما تمام فعالیتهای خود را بر لزوم گرفتن انتقام شکست 1967 از اسرائیل متمرکز کرده بودیم. همین موجب شد تا نشستهای خود را به نشستهای هفتگی تبدیل کنیم و این فرصت بسیار خوبی به ما میداد تا نفوذ خود در میان دانشجویان را افزایش دهیم. در دوره بود که موفق شدیم با گسترش منشورات خود ایدهها و اندیشههای اسلامی را در میان دانشجویان به شدت گسترش دهیم و در این میان محمود الغزلان، استاد دانشگاه کشاوزری دانشکده الزقازیق و عضو کنونی دفتر ارشاد جماعت نقش بسزایی در چاپ و انتشار این نشریهها و کتابچهها و اعلامیهها ایفا کرد. این در حالی است که من الغزلان را از سالها پیش هنگامیکه به مسجد محل خود میرفتم و به جمعیت الشرعیه ملحق شدم میشناختم و روابط صمیمانه و گرمی میان ما برقرار بود.
پس از آن اقدام به برگزاری اردوهای دانشجویی کردیم که در ترویج اندیشهها و افکار اسلامی به ما بسیار کمک میکرد، در حالیکه در این اردوها افرادی چون شيخ محمد الغزالي و شيخ يوسف القرضاوى نیز حضور مییافتند.
ولادت جماعت اسلامی از بطن جمعیت دینی
در این زمان شروع کردیم به ترویج این ایده که اعضای جمعیت دینی باید از رهبر و راهبر جمعیت حرف شنوی داشته و اطاعت کنند. در آن زمان اعضا برادر سناء أبو زيد را به عنوان رهبر جمعیت انتخاب کردند و دلیل اتتخاب آنها آگاهی و علم بیشتر او به امور و علوم دینی و مذهبی بود و همه به او اعتماد داشتند. البته وی ریاست سندیکای دانشجویی در این دروه را هم برعهده داشت، اما بین این دو مسئولیت تفاوت قائل میشد.
اندک اندک با توسعه و گسترش فعالیت جمعیت نام آن را به "جماعت اسلامی" تغییر دادیم و سندیکا دانشجویی به شاخه سیاسی و اجتماعی جماعت تبدیل شد. پس از سناء أبو زيد نوبت به عصام العریان و پس از آن حلمی الجزار رسید که رهبری جماعت اسلامی را به دست گیرند و بالطبع انتخاب افراد به این سمت براساس فعالیتها و حوزه نفوذ آنها در میان دانشجویان صورت میگرفت. اما تا سال 1975 هر دانشگاه رهبر جماعت خویش را داشت تا اینکه در این سال تصمیم گرفتیم یک رهبر اصلی برای جماعت در نظر بگیریم و جماعتهای دانشجویی را بایکدیگر به نحوی متحد کنیم که عصام العریان به این سمت انتخاب شد.
در سال 1977 رهبران تمام جماعتهای اسلامی دانشگاهها اولین نشست خود را تحت عنوان "جماعت اسلامی مصر" برگزار و برادر حلمی الجزار را به عنوان رئیس جماعت اسلامی مصر انتخاب کردند. با این حال همچنان به فعالیتهای پیگیر خود در دانشگاهها ادامه میدادیم و عضو جذب میکردیم.
افزایش فعالیتهای اسلامی
سال 1976 را باید از جمله سالهای بسیار فعال برای جماعت اسلامی مصر برشمرد، بگونهای که "جان کانی"، خبرنگار روزنامه مونیتر که در آن زمان در قاهره به زبان انگلیسی چاپ و منتشر میشد، یکی از مقالههایش را با عنوان "بازگشت اخوان به مصر" منتشر کرد.
در این سال جماعت اسلامی نماز عید فطر را در اسکندریه با حضور بیش از 40 هزار نمازگزار به امامت شیخ "محمود عید" و در قاهره با حضور بیش از 50 هزار نمازگزار به امامت شیخ " يوسف القرضاوي" برگزار کرد.
همچنین در این سال اساتید و مبلغان اسلامگرا مانند شيخ "صلاح أبو إسماعيل" در قاهر و "عادل عيد" در اسكندرية خود را برای نمایندگی در پارلمان الشعب مصر نامزد کردند و تبلیغات آنها بر اجرای شریعت اسلامی متمرکز بود.
فضای باز سادات
از حق نباید گذشت که سادات وقتی به ریاست جمهوری مصر رسید، تمام موانع موجود پیش روی احزاب از جمله احزاب اسلامی را از بین برد، فضایی که در دوره ناصر و نه در دوره مبارک شاهد آن بودیم و این فرصتی به جماعت اسلامی و از جمله من به عنوان یکی از بنیانگذاران آن داد تا با "صوفی ابو طالب"، رئیس وقت دانشگاه قصر العینی که بعدها به ریاست پارلمان نیز رسید و همچنین "حافظ غانم"، معاون نخست وزیر و وزیر وقت آموزش عالی مصر دیدار و گفتگو کنم و با بیان مشکلات موجود برسر راه حرکتها و جنبشهای دانشجویی و همچنین جماعت اسلامی آنها را در دانشگاهها از پیش رو بردارم.
در واقع از زمان انقلاب 1956 مصر دوره سادات دوره آزادی و فضای باز سیاسی مصر به شمار میآمد و به یاد نمیآورم در این دوره عضویی از اعضای جماعت اسلامی یا جماعت اخوان المسلمون یا هر جنبش و حزب دیگر توسط نظام بازداشت شده باشد، اما هنگامیکه با رتبه ممتاز از دانشگاه فارغ التحصیل شدم ، دانشگاهها از استخدام من امتناع کردند، هنگامیکه دلیل آن را پرسیدم، گفتند مواضع ضد رژیم و ضد سادات من موجب این امر شده است.
اقدام سادات به امضای قرارداد صلح با اسرائیل که به معاهده "کمپ دیوید" معروف شد، فضای مصر را کاملا علیه سادات تغییر داد. از سوی دیگر اقدام سادات به گران کردن قیمت نان که قوت غالب مردم مصر بود، بروز برخی نارضایتیها و اعتراضهای مردمی را به دنبال داشت. ما نیز به عنوان جماعت اسلامی در این تظاهراتها شرکت کردیم، همین موجب شد تا سادات گمان کند که در پس این اعتراضهای مردمی سازمان و جنبشی نهفته است که درصدد براندازی حکومت اوست، به همین دلیل با یک هواپیما به سرعت از قاهره به اسوان گریخت، اما پس از کنترل اوضاع اقدام به بازداشت برخی خبرنگاران و روزنامهنگاران و فعالان مصری کرد.
یک روز به ما اطلاع دادند که به نشستی فراخوانده شدهایم که سادات ما را به آن دعوت کرده است، به یاد میآورم در آن نشست حسنی مبارک هم حضور داشت و سادات برای اینکه به دنیا نشان دهد، رئیس جمهور مردمداری است، دستور داده بود، آن ملاقات عمومی به صورت مستقیم پخش و توسط روزنامهها پوشش داده شد. هدف سادات از این نشست آن بود که سادات نشان دهد، اعتراضهای صورت گرفته مردمی نبودهاند و مردم مصر همچنان خواهان و دوستدار وی هستند.
به یاد میآورم در آن نشست "حمدين صباحي" و شعبان حافظ و زياد عودة، فرزند شهيد عبد القادر عودة نیز حضور داشتند و من تنها فرد اسلامگرایی بودم که در آن جمع حضور داشتم. پس از سخنان سادات، او از ما خواست صحبت کنیم، دستم را بلند کردم و شروع به صحبت کردم.
در سخنانم از نقش جوانان و تشدید سرکوبهای نظام و عدم مطابقت گفتهها و کردهای دولت سادات به ویژه در سرکوب مسالمتآمیز مردم و اعتراضهای دانشجویی سخن گفتم که یکباره دیدم سادات برسرم فریاد کشید و از من خواست به سرعت سخنانم را متوقف کنم و همین موجب شد تا نتوانم به سخنانم ادامه دهم.
از آنجا که نشست مستقیماً از رسانهها پخش میشد، بازتابهای مختلفی در مطبوعات گذاشت برخی آن را مثبت و شجاعانه و برخی دیگر آن را منفی و گستاخانه ارزیابی کردند و دوستانم از این موضوع بسیار نگران و مضطرب شدند.
من از سوی هیچ دستگاهی فراخوانده نشدم و تلاشی هم برای بازداشت من صورت نگرفت، اما چند روز بعد صوفی ابو طالب، رئیس دانشگاه راس العینی نزد من آمد و از من خواست تا بابت آن سخنرانی عذرخواهی کنم که آن را رد کردم.
پس از آن موضوع توسعه و گسترش فعالیتهای جماعت اسلامی مطرح شد، بحث برسر این بود که سازمان جدیدی تشکیل دهیم یا به جماعت اخوان المسلمون ملحق شویم که اعضای آن از زندانهای رژیم آزاد شده بودند. این در حالی است که در سال 1976 با مطرح شدن گزینه مبارزه مسلحانه علیه رژیم مواجه شدیم که جماعت با شدت با هرگونه اقدام خشونتآمیز مخالفت کرد.
نکتهای که باید به آن اشاره کنم، تغییر دیدگاه و افکار حاکم بر جماعت اسلامی بود، بگونهای که هرچه از زمان فعالیت آن میگذشت مشاهده میشد که دیدگاهها و افکار اعضا به سوی سلفیگری وهابی گرایش پیدا میکرد که مهمترین دلیل آن ارسال کتابهای مورد نیاز جماعت از سوی عربستان سعودی برای اعضا بود و همین موجب بروز اختلاف نظرهایی میان ما و برخی از اعضای جماعت شد که مهمترین اختلاف برسر مسئله استفاده از خشونت بود که از سوی سلفیها امری مقبول و از سوی ما مردود به شمار میآمد.
این اوضاع تا اواخر دهه هفتاد ادامه داشت تا اینکه کم کم جذب جماعت اخوان المسلمون شدیم که این موضوع با کمک افرادی چون استاد "عمر التلمسانی" حل شد. اما اندک اندک ایده تشکیل دولت اسلامی نیز در ما شکل گرفت.
برقراری رابطه مجدد با اخوان المسلمون
در سال 1974 آزادی رهبران و اعضای اخوان المسلمون از زندانهای رژیم آغاز و همین موجب شد تا بحث و مناقشههای بسیاری میان ما برسر پیوستن به همدیگر مطرح شد.
نخستین تماس بین جماعت اسلامی و اخوان المسلمون بین من و "کمال السنانیری" صورت گرفت که بیش از 20 سال را در زندانهای رژیم سپری کرده بود. وی تأثیر روحی بسزایی بر من گذاشت و سخنانش مرا سِحر ميکرد و پس از آن بود که دیدار ما با اخوانیها به مرور افزایش یافت. در این دوره من از افرادی بیشماری از جماعت مانند شیخ التلمسانی و شیخ السنانیری، استاد مصطفى مشهور و استاد محمد العدوي تاثیر پذیرفتم و آنها تأثیر بسزایی در شکلدهی افکار و اندیشههایم گذاشتند و پس از آن تصمیم گرفته شد که جماعت اسلامی به اخوان المسلمون ملحق شود.
تا آغاز دهه هشتاد رابطه ما با اخوانیها سری و مخفیانه بود تا اینکه در سال 1980 این ارتباط و اتحاد علنی و آشکار شد و تا سال 1995 طی 15 سال اخوان المسلمون موفق شد در سراسر مصر نفود کند.
انقلاب اسلامی ایران
اواخر دهه هفتاد انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید، در آن زمان ما در اوج جوانی بودیم و پر از شور و شوق و شاه ایران برای ما یکی از طاغوتهای زمان بود که سرنگونی وی برای ما خبر بسیار خوشایندی بود.
اخوان المسلمون از همان ابتدا انقلاب ایران و اهداف و رهبرانش را تأیید کرد، اما آنچه باعث شد تا با آن محتاطانه برخورد کنیم و مستقیما با آن رابطه برقرار نکنیم، شیعی بودن این انقلاب و بیم از صدور تشییع به توسط این انقلاب به مصر بود، با این حال از این انقلاب به شدت استقبال کردیم و آن را نخستین گام در راه اجرای طرح حکومت اسلامی در جهان برشمردیم و روابطی با آن برقرار کردیم و از آن زمان تاکنون یکی از برادران اخوان المسلمون به نام استاد "یوسف ندا" که یک بازرگان و سرمایهدار مصری مقیم سوئیس است، ارتباط خود با ايران را حفظ کرده است.
همچنين هیئتی از سوی جماعت به ریاست استاد "عبدالرحمن خلیفه" راهی ایران شد تا ضمن دیدار با رهبران انقلاب این پیروزی را به آنها تبریک گوید.
تشدید فشار سادات
پس از دیدار سادات از قدس در سال 1977 و بعد از آن امضای معاهده "کمپ دیوید" سیاستهای رژیم یکباره تغییر کرد و حلقه فشار بر اسلامگرایان افزایش یافت و به دنبال آن سیاستهای سادات به سود اسرائیل چرخش یافت. تا اینکه در سال 1979 به ممانعت از روی کار اسلامگرایان در اتحادیههای دانشجویی و سرانجام بازداشت دهها دانشجوی دانشگاه المنیا شد که در میان آنها "ابو العلا ماضی" نیز مشاهده میشد که در آن زمان رئیس سندیکای دانشجویی دانشگاه منیا و نایب رئیس سندیکای دانشجویی مصر بود تا اینکه در همان سال شاهد صدور قانون منع فعالیت سندیکاهای دانشجویی بودیم.
در سپتامبر 1981 در حال بازدید از یکی از اردوهای دانشجویی در رم ایتالیا بودم که یکی از دوستان از تشدید بازداشتها در مصر و اینکه از بازگشت به مصر صرف نظر کنم، صخن گفت اما من نپذیرفتم و به مصر بازگشتن همین موجب شد تا در 11 سپتامبر به همراه 1500 فعال اسلامگرای دیگر بازداشت و راهی زندان شوم.
حبس
مرا به زندان طره بردند که زندان بسیار بزرگی متشکل از دو ساختمان و هر ساختمان متشکل از 4 طبقه و در هر طبقه 20 سلول بود که در هر سلول میشد، 10 نفر را جای داد که توسط سادات احداث شده بود و ما اولین زندانیانی بودیم که این زندان را افتتاح کردیم.
وقتی وارد زندان شدم، دیدم غیر از من افراد دیگری همچون شیخ حافظ سلامة و أحمد المحلاوي و محمد حسنين هيكل و فؤاد سراج الدين و استاد عمر التلمساني و عصام العريان نیز بازداشت شده و در زندان بسرمیبرند. در تمام طول این مدت هیچگاه متوجه نشدیم چرا بازداشت شدیم و کسی هم ما را تفهیم اتهام نکرد تا اینکه سادات ترور شد و این ترور با استقبال بسیار به ویژه در زندان طره مواجه شد و هرجی و مرجی سراسر زندان را فراگرفت که به حاکمیت وضعیتی از هرج و مرج در زندان منجر شد.
پس از ترور سادات موج جدیدی از بازداشتها آغاز شد. پس از آن من و العریان به زندان قلعه منتقل شدیم و در آنجا به مدت یک هفته مورد تحقیق و شکنجه قرار گرفتیم. در این زندان بود که با کمال تعجب دریافتم در سلول همجوار ما "ایمن الظواهری" در بازداشت به سرمیبرد، در حالیکه وی تا آن زمان فعالیتهای قابل توجهی نداشت. پس از گفتوگو با وی دریافتم دلیل بازداشت وی نگهداری مقداری سلاح در منزل بود. تحقیقات بسیار سخت و خشونتبار تا سال 1982 و انتقال مجدد ما طره ادامه داشت.
پس از آن مرا به زندان لیمان که بخش دیگری از زندان طره بود، منتقل کردند و در آنجا با قاتلان سادات از جمله شیخ عبود الزمر هم بند شدم تا اینکه در سپتامبر 1982 سرانجام رژیم مرا به همراه برخی فعالان دیگر از زندان آزاد کرد.
آزادی از زندان و پیوستن به اخوان المسلمون
پس از آزادی از زندان تنها فکر و ذکرمان تجدید نظر در ساختار جماعت اخوان المسلمون بود و باید گفت بار سنگین این دوره بر دوش "احمد الملط" بود. همچنین در این دوره بود که جماعت تلاش کرد، فعالیتهایی در خارج از مصر نیز داشته باشد و با فعالیت زنان در جماعت موافقت به آمد.
به طورکلی من در سال 1987 به جماعت اخوان المسلمون ملحق شدم و تا سال 2009 یکی از اعضای دفتر ارشاد این جماعت بودم و در سال 2010 به دلیل اینکه تصمیم داشتم در انتخابات ریاست جمهوری مصر نامزد شوم و در آن زمان جماعت اصرار داشت که در انتخابات ریاست جمهوری شرکت نکند، از جماعت جدا شدم.
هم اکنون با همسرم که متخصص زنان و زایمان است در قاهره زندگی میکنم و دارای شش فرزند هستم. سه دختر که هرسه پزشک هستند و سه پسر که در حوزه مهندسی و دارو سازی و بازرگانی مشغول فعالیت هستند.
نگاهی به دیدگاهها و برنامههای ابو الفتوح
مهمترین دیدگاه حاکم بر خود را باید در "مبارزه با فساد" میداند و از این حیث معتقد است، مبارزه با فساد مهمترین محور و عامل اصلاح جامعه است.
پس از آن وی بر حفظ کرامت و عزت مردم مصر تأکید میکند و اگر بخواهیم از سومین اصل حاکم بر زندگی ابو الفتوح سخن بگوییم باید از "عشق به وطن" یاد کنیم که آن را حتی از آزادی بیان نیز مهمتر میداند.
ابو الفتوح پایه و اساس یک جامعه سالم را شهروندان و وجود دموکراسی و نظام پارلمانی میداند و بیش از هر نامزد دیگری که در انتخابات ریاست جمهوری مصر شرکت کرده است، بر حفظ آزادی و قدرت مؤسسات و نهادهای جامعه مدنی و جلوگیری از سوء استفاده از قدرت تأکید میکند.
ابو الفتوح بر این باور است که هنگامیکه آزادی و دموکراسی را در جامعه ایجاد و بر فقر غلبه و از کرامت مردم مصر محافظت کنیم در آن صورت گران مایهترین اصول شریعت اسلامی را محقق کردهایم.
وی هیچگاه خواهان نظارت و کنترل دولت بر امور شهروندان نیست، چون اعتقاد دارد این موضوع شهروندان را از افرادی صادق به افرادی منافق و ریا کار تبدیل میکند.
براساس این آیه که میفرماید "خداوند اجر هیچ نیکوکاری را تباه نمیکند" دیدی خوشبینانه به زندگی دارد و بزرگترین شرف برای هر شهروند مصری را تقدیم جان خویش در راه حفظ استقلال کشور و بازگرداندن آزادی آن میداند.
وی بر این باور است که مدرسه و دانشگاه تنها مکان آموزش و فراگیری علوم نیستند، بلکه در کنار آموزش باید به تربیت افراد هم توجه داشت و کادرهای از این مراکز آموزشی فارغ التحصیل کرد که در آبادانی و آزادی کشور سهیم باشند.
هدف خود از شرکت در انتخابات را رسیدن به قدرت نمیداند، بلکه ارائه طرح پیشرفت مصر و پیوستن مردم به آن جهت آبادانی کشور میداند و بر معتقد است که بدون مردم هیچ رئیس جمهوری نمیتواند برنامههای خود را به منصه عمل برساند.
ابو الفتوح فرد را پایه و اساس جامعه و سنگبنای تغییر و اصلاح در جامعه میداند و بدون او امکان هیچگونه اصلاح و تغییری نه تنها وجود ندارد که غیرممکن است.
حفظ امنیت ملی مصر را منوط به حفظ امنیت مرزهای مصر میداند و از این حیث تفاوتی میان مرزهای سینا در شرق با مرزهای اسوان در جنوب و مرزهای غربی قائل نمیشود و تاکید میکند که هرگاه خواهان حفظ امنیت ملی و استقلال خویش هستیم باید به امنیت مرزهای خود توجه داشته باشیم.
ابو الفتوح مخالف سرسخت محاکمههای نظامی است، چون معتقد است خود بزرگترین قربانی این نوع از محاکمهها بوده و بهای سنگینی را در زندگی برای اینگونه محاکمهها پرداخت کرده است.
وی نبود نبود آزادیها و عدالت اجتماعی و عدم غلبه بر فقر را مهمتر از عدم اجرای شریعت اسلامی در کشور میداند و مشکل مصر را نه در شرب خمر و ویسکی ملاحظه میکند، بلکه بزرگترین و مهمترین مشکل مصر را در فقر و آموزش یا همان بیسوادی و ناآگاهی میداند و بر همین اساس معتقد است، مصر بیش از آنکه مراکز عبادی و مذهبی از جمله مساجد نیاز داشته باشد، به مدارس و بیمارستانها و مراکز کار و اشتغال و تحقیقات نیاز دارد.
وی تفاوتی میان زن و مرد قائل نیست و هر دو را از حیث حق و حقوق برابر و مساوی میداند و معتقد است، اگر زن کاردانی وجود داشته باشد که بتواند اداره امور کشور را برعهده گیرد، باید او را به عنوان رئیس جمهوری مصر انتخاب کرد.
در عرصه سیاست خارجی عبدالمنعم ابو الفتوح درباره مهمترین قضیه سیاست خارجی یعنی قضیه فلسطینی و اشغال فلسطین توسط رژیم اشغالگر صهیونیستی تأکید میکند که نقش مصر در قضیه فلسطینی تنها در نقش واسطه و میانجی خلاصه نمیشود، بلکه نقش شریک در این قضیه فلسطینی را دارد.
به این ترتیب وی تأکید میکند که در صورت پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری بیتردید تمام تلاش خود را به کار خواهد بست تا به صورت راهبردي و تمامعیار از قضیه فلسطینی حمایت کند.
ابو الفتوح همچنین معتقد است، قضیه فلسطینی قضیهای نیست که تنها به ملت فلسطین ارتباط داشته باشد، بلکه مهمترین قضیه جهان عرب و اسلام به شمار میآید و به همین دلیل باید در تمام سطوح و با استفاده از تمام راهکارهای قانونی و مشروع از قضیه فلسطینی حمایت کنیم تا حقوق غصبشده ملت فلسطین را به آنها بازگردانیم.
ابو الفتوح تعهد و پایبندی به قضیه فلسطینی و یاری ملت فلسطین را از اولویتهای سیاست خارجی مصر میداند، چون اعتقاد دارد که این قضیه سرنوشت ساز با امنیت ملی مصر در ارتباط است.
وی درباره پایان دادن به محاصره نوار غزه نیز تأکید کرد که در صورت پیروزی در انتخابات تمام تلاش خود را برای پایان دادن به این محاصره بکار خواهد برد و تلاش خود را بر برآوردن تمام نیازهای اهالی غزه متمرکز خواهد کرد.
اما درباره پیمان "کمپ دیوید" و دیگر توافقنامههای به امضا رسیده توسط مصر، ابو الفتوح میگوید که آنها توافقنامهها و پیمانهایی بین المللی هستند، باید به آنها احترام گذاشت و آنها را به صورت مشترک به اجرا گذاشت و بالطبع در صورت نیاز پیدا کردن به اصلاح و تعدیل یا لغو آنها باید این توافقنامهها را به پارلمان الشعب ارجاع داد تا نمایندگان مردم و دستگاههای امنیت ملی درباره آنها تصمیمگیری کنند، چون این توافقنامههای توافقات شخصی یا خصوصی نیستند که رئیس جمهوری مصر براساس سلایق خود با آنها برخورد کند.
ابو الفتوح رابطه با ایران امری الزامی میداند و با توجه به اینکه وی علاقه چندانی به ورود مصر به قضایایی همچون جزایر سهگانه ندارد، بنابراین وارد اختلافات ایران و کشورهای عرب حوزه خلیج فارس به ویژه امارات متحئه عربی و جبههگیری علیه ایران نمیشود و به همین دلیل میتوان شاهد توسعه و گسترش روابط میان تهران و قاهره بود. وی ظاهراً تنها به دلیل از دست ندادن رأي برخی سلفیها از وی، بحث مهار نفوذ شیعه در مصر را مطرح میکند.
مقایسه دیدگاههای مرسی و ابوالفتوح
همان طور که میدانیم، ابوالفتوح پزشک محبوب مصری به خصوص در میان جوانان این کشور با اینکه خود یکی از اخوانیهای قدیمی بوده است، اما هنگامیکه جماعت تصمیم گرفت وارد کارزار انتخابات ریاست جمهوری شود، به عنوان کاندیدای اخوان در انتخابات معرفی نشد. اتفاقی که بسیاری از تحلیلگران آن را به دلیل منش و روش اصلاح طلبانه و مخالفت وی با سخت گیریها و محافظهکاریهای جماعت اخوان المسلمون دانستهاند.
زمانی که این جریان در سال ۲۰۰۷ ميلادي مانیفستی را منتشر کرد که نویسنده آن "محمد مرسی" بود، ابوالفتوح به بخشهایی از آن درباره ممانعت از ریاست جمهوری زنان و غیرمسلمانها انتقاداتی را وارد کرد و این از جمله اختلاف دیدگاههای وی با جماعت اخوان المسلمون به طور عام و محمد مرسی به طور خاص است و هنگامیکه وی سال گذشته تصمیم خود برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری را علنی کرد؛ زمانیکه جماعت بر عدم مشارکت در انتخابات ریاست جمهوری تأکید ویژه داشت، این اقدام او را عدول و خروج از دیدگاهها و سیاستهای جماعت برشمرد و همین مسئله خروج وی از جماعت را به دنبال داشت.
اما واقع امر این است که اختلافات درونی دکتر ابوالفتوح با جریانهای داخلی اخوان منجر به این کنارهگیری شد تا وی به عنوان کاندیدای مستقل در انتخابات شرکت کند. این درحالی است که این پزشک مصری با شخصیت کاریزماتیک که برای نخستین بار و در زمان دانشجویی با انتقاد صریح از انور سادات در دانشگاه قاهره توجه همگان را به سمت خود جلب کرده است، در میان نسل جوان اخوان بسیار محبوب است و البته سالها هم منتقد برخی محافظهکاری ها و سخت گیریهای مذهبی اخوان بوده است.
همچنین ابو الفتوح را باید نامزدی برشمرد که اگرچه بر اجرای شریعت اسلامی تأکید میکند، اما در مرحله نخست شعارهایی با محوریت عدالت اجتماعی و اقتصادی را سرلوحه رقابت های خود قرار داده است، برخلاف مرسی که پایه و اساس برنامه خود پس از انتخابات را اجرای شریعت اسلامی میداند.
محمد
مرسی که متولد ۱۹۵۱ ميلادي در استان دلتا و در شهر شرقیه است، در دانشگاه قاهره و در رشته فنی مهندسی تحصیل کرده و پس از اتمام آن در دانشگاه قاهره، برای ادامه تحصیل به آمریکا سفر میکند. وی در آنجا و در دانشگاه کالیفرنیای شمالی مشغول تحصیل در مقطع دکترا میشود. طبق بیوگرافی که اخوان المسلمون از او در وب سایت خود منتشر کرده است، محمد مرسی تا اوایل دهه ۱۹۸۰ در دانشگاه دولتی کالیفرنیای شمالی بوده است و در این برهه از زمان مدتی را دستیار استاد خویش "خیرت الشاطر" بوده، کسی که به وی ارادت تمام دارد.
مرسی در سال ۲۰۰۰ ميلادي و در انتخابات مجلس و به عنوان نماینده اخوان المسلمون به پارلمان راه یافت. از آن زمان به بعد، وی ارتباطات خود را با خیرت الشاطر افزایش داد و این دو به دوستی نزدیک برای یکدیگر تبدیل شدند.
مرسی که فردی محافظهکار است، در سال ۲۰۰۷ و در مانیفستی که از سوی اخوان منتشر شد، حق انتخاب زنان برای ریاست جمهوری را به شدت مورد تقبیح قرار داد. وی همچنین قبطی ها را هم فاقد حق انتخاب شدن در انتخابات دانست. مرسی در آن پلاتفرم، تصریح کرده، قوانین در کشور باید توسط گروهی از علمای دینی تعیین و تصویب شوند.
اینگونه تمایلات محافظهکارانه مورد پسند اخوان است و منجر به تعیین وی به عنوان نماینده این جریان در انتخابات پیش رو گردیده است.
سخن آخر
خلاصه کلام اینکه "عبد المنعم ابوالفتوح" یکی از جدیترین کاندیداهای بالقوه کسب مقام ریاست جمهوری است چرا که به جز جوانان، گروههای اسلامی میانهرو، همچنین جماعت الاسلامیه، دو گروه (تبلیغ سلفیها) و حزب سلفی (نور) به طور رسمی حمایت خود را از نامزدی عبدالمنعم ابوالفتوح ابراز داشتهاند.
طرفداری سلفیهای تندرو از ابوالفتوح حادثهای غیر قابل پیشبینی بود که با وقوع آن شگفتی تحلیلگران را با خود به همراه داشت. با توجه به اینکه سلفیها اصولاً جریاناتی تندرو و افراطی هستند و ابوالفتوح شخصیتی اعتدالگرا و اصلاحطلب باورپذیری پیوند بین آنها قدری سخت به نظر میرسد.
اما بر طبق اظهار نظرهای سلفیها و سیر حوادث به نظر میرسد، این گروه از تمامیت خواهیهای اخوان ترسیده و نگران این هستند که اخوان با ادامه روند فعلی، تمامی حوزهها را در اختیار بگیرد، بدون اینکه سایر کنشگران عرصه تحولات داخلی را به بازی بگیرد.
منابع:
يادداشتهای ابوالفتوح؛ منتشره در روزنامه الشروق چاپ قاهره
پایگاه اطلاعرسانی ابوالفتوح