کد خبر 119035
تاریخ انتشار: ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۱ - ۱۸:۳۸

پرویز شهریاری چهرهٔ ماندگار و استاد ریاضیات، بامداد امروز ٢٢ اردیبهشت‌ماه در سن 86 سالگی در تهران درگذشت.

به گزارش مشرق به نقل از ایلنا، پرویز شهریاری چهره‌ ماندگار زرتشتی، استاد ریاضیات و سردبیر مجله‌های وهومن، دانش‌و مردم و چیستا پس از ٨٦ سال زندگی پربار علمی و فرهنگی، بامداد امروز، ٢٢ اردیبهشت‌ماه در بیمارستان‌ جم در تهران گذشت.

وی که پیش از این نیز، چند بار دچار حملهٔ قلبی و مغزی شده‌بود، ساعت ۵ بامداد امروز، بر اثر سکتهٔ فلبی چشم از جهان فروبست.

پیکر این استاد ریاضیات، امروز، حدود ساعت ١۶ در آرامگاه زرتشتیان تهران در قصر فیروزه به خاک سپرده می‌شود.



به همین مناسبت اتوبوس‌هایی از روبروی آدریان تهران در خیابان جمهوری، خیابان میرزاکوچک‌خان، آماده شده‌اند که از ساعت ١۶، شرکت‌کنندگان در آیین خاکسپاری را به آرامگاه زرتشتیان تهران در قصرفیروزه خواهند برد.

زندگینامه زنده یاد پرویز شهریاری :

پرویز شهریاری یکی ازمعلمان موثرو ازچهره های ماندگارآموزش وپرورش است. وی در سال ۱۳۰۵ خورشیدی دریکی ازمحله های فقیر کرمان به نام دولت خانه! به دنیا آمد.خانواده اش زرتشتی بودند.پدرش کارگری کشاورز بود. پرویزدرمهرماه1311 دردبستان کاویانی کرمان به تحصیل پرداخت.درسال1318به دبیرستان ایرنشهر رفت ودورۀ سه سالۀ آن راگذراند و وارد دانش سرای مقدماتی کرمان شد(1321).

دورۀ دوسالۀ دانش سرا را طی کرد و شاگرد اول شد و برای ادامۀ تحصیل به تهران اعزام شد.اوپس از یک سال کلاس مقدماتی دانشکدۀ ادبیات برای گرفتن دیپلم کامل متوسطه، وارد دنشکدۀ علوم در رشتۀ ریاضی شد(1324)

ازکارهای ماندنی استاد پرویزشهریاری،تالیف57 جلدکتاب درسی ریاضی ازسال1335 تا 1368است.شمارۀ تالیفات و ترجمۀ کتاب هایی که ازاستاد چاپ و منتشر شده،بالغ بر 208 جلد است.



علاوه براین، نزدیک به هزارمقاله،ازسال 1335تاکنون،درنشریات به ویژه نشریه های علمی وریاضی،چاپ کرده است.

استادشهریاری متجاوز از50سال دردبیرستان ها،دانشکدۀ فنی دانشگاه تهران و دانش سرای عالی(شبانه وروزی) تدریس کرده وبیشترین فعالیت های اودرزمینه های علمی وآموزشی اودرریاضیات است.او بر این باوراست که:«ریاضیات تنها ابزارکارمهندسان وفیزیک دانان واخترشناسان نیست.ریاضیات می تواندبه پژوهشگران تاریخ،به روانشناسان وحتی به نویسندگان وشاعران هم کمک کند واثرهای آن ها را غنی تر و پراعتبارتر سازد.

به جزازاین ها، ریاضیات سرشار از((زیبایی))است وحیف است هنرمندان ونویسندگان پرتکاپوی ما ازشناخت ودرک این ((زیبایی))محروم باشند(باقرزاده،1380).» ریاضیدان نه تنها باید با هنر و ادبیات آشنا باشد، بلکه باید به این آفریده های زیبای روح انسانی عشق بورزد،نه تنها هنر و ادبیات! ریاضیدان بایدبه تاریخ، فلسفه وعلوم اجتماعی علاقه مند  باشد، موسیقی را دوست داشته باشد و از سفر خوب لذت ببرد. کوتاه سخن،انسان باشد.بدون این،ریاضی دان حتی ریاضی دان هم نیست.

وی نخستین کلاس کنکور ایران را به نام «گروه فرهنگی خوارزمی» ‌در ایران پایه‌گذاری کرد. وی چندین سال سردبیر مجلهٔ سخن علمی نیز بود، نشریه‌ای که تا فروردین‌ماه ١٣۴٩ منتشر شد. شهریاری همچنین دبیرستان‌های خوارزمی، مرجان و مدرسه‌ عالی اراک را نیز بنیان‌گذاشت تا بتواند راه‌گشای دانش‌اندوزی فرزندان ایران‌زمین باشد. این استاد ، با نگارش کتاب‌های ریاضی در درازای سالهای ١٣٣۵ تا ١٣۵٢ خورشیدی برای دانش‌آموزان و دانشجویان ایرانی، نقش مهمی در آموزش ریاضیات در ایران ایفا کرد.

وی که دکترای افتخاری ریاضیات را در سال ١٣٨١ خورشیدی از دانشگاه کرمان گرفته‏، تاکنون صد‌ها کتاب نوشته و برگردان کرده است وی با سردبیری مجله‌های وهومن و چیستا، سهم بسزایی در گسترش فرهنگ و دانش در سطح هازمان ایرانی داشته است. پرویز شهریاری، چندین سال در دبیرستان فیروزبهرام، به دانش‌آموزان ایرانی، علم ریاضیات را می‌آموخت.

اما در یکی از نشریات استاد ریاضیات ایران خود را اینچنین معرفی می کند :

دوم آذر 1305 در کرمان به دنیا آمدم. البته در شناسنامه ام شهریور ثبت شده است. از دوران اولیه کودکی، 3 سالگی ام را به یاد می اورم که من مریض بودم و مادرم مرا به دست گرفته و این سو آنسو می برد. از اینکه من نیز به مانند خواهر و برادران قبلی ام بمیرم نگران بود.

در 6 سالگی و یا کمتر به مدرسه فرستاده شدم. مدرسه ای که در آنموقع تا آنجایی که به یاد می آورم به آن دبستان می گفتند. مدرسه ای که تا دوم داشت. البته دو سال پیش از آغاز دروس اصلی بچه ها به آنجا می رفتند. مدیر آنجا میرزا کیخسرو بود که 4 سال پیش وی را در انجمن زرتشتیان کرمان دیدم.

پس از آن به مدرسه ای رفتم که میرزا برزو آمیغی مدیرش بود. آن مدرسه نیز به مانند مدرسه قبلی ساخت زرتشتیان بود. جامعه کرمان آنموقع زرتشتی و مسلمان نداشت. در کوچه ای که ما بودیم من با دو نفر دیگر همبازی بودم. بعدها که بزرگتر شدم متوجه شدم یکی یهودی است و دیگری مسلمان ولی همبازی بودنمان را فراموش نکردیم.  

میرزا برزو همیشه قبل از همه به مدرسه می آمد و پس از همه از مدرسه می رفت. کوشش می کرد تا بهترین شرایط آموزش را فراهم کند. یادم است، انارهایی که در گوشه ای از حیاط مدرسه می رویید را می چید، خوب و بدش را جدا می کرد و آنها را بین بچه ها تقسیم می کرد.

سال ششم بودم که برای اولین بار درس دادم. چون درس من نسبت به دیگر بچه ها بهتر و برجسته تر بود انتخاب شدم که به بچه های 1 یا 2 سال پایینتر ریاضی درس بدهم. این کار را معمولا در زمان زنگ ورزش و یا فرصتهای دیگر انجام می دادم. اینکار تا سالهای دبیرستان هم ادامه پیدا کرد.

مادرم سواد داشت. این بود که همواره در درسها به من کمک می کرد. اولین و آخرین تنبیهی که به یاد می آورم، مربوط می شود به کاری که با یکی از بچه ها کردم. فردی به نام آقای اسلامیت که بعدها او را در تهران دیدم همکلاس من بود. وی عادت داشت که در هنگام نوشتن زبانش را در می آورد. چند بار گفتم این کار را نکند ولی وی باز تکرار می کرد تا روزی من یک تخمه روی زبانش گذاشتم. وی از کار من ناخرسند شد و به پیش میرزا برزو رفتیم. موضوع را پرسید، گفتیم. میرزا یک چوب به او زد و در حالی که داشتیم بر می گشتیم مرا نیز فراخواند به من نیز چوب زد.

پس از دبیرستان تصمیم گرفتم که به دانشسرای مقدماتی بروم. دوره دانشسرای مقدماتی 2 سال بود و من آن را با موفقیت پشت سر گذاشتم و شاگرد اول شدم. وزارت فرهنگ وقت، خواسته بود تا نفرات اول و دوم دانشسرا برای ادامه تحصیل به تهران بروند. به تهران آمدم.

سال 1317 بود. 8 تومان به ما پول می دادند. با آنکه توقع بیشتری داشتم ولی آن پول آنزمان بسیار کمک حال ما شد. پدرم چند سال پیش درگذشته بود. وی که رعیت بود از کار اخراج شد. روزی همراه وی به خانه ارباب رفته بودم و زن ارباب هندوانه شلیده(خراب) ای را آورد و جلوی من گذاشت و گفت:" بخور بی خاصیت نیست." پدرم هندوانه را از جلوی من برداشت و گفت:" پرویز نمی خورد." این شد که اخراجش کردند.

پدرم به شهر آمد و در کارخانه ای مشغول به کار شد. کارخانه ریسندگی بود و من که گاهی ناهار و شام برایش می بردم وضعیت تیره و گردوخاک آلودش را می دیدم. پس از1 سال و نیم مریض شد. از محیط تمیز و باز مزرعه به کارخانه گردآلود رفته بود. آنزمان کرمان دکتر نداشت. ابتدا دکتری در کرمان بود شهریاری نام. وی روزی مریض شد و برای آنکه از بهترین درمانها برخوردار شود به بیمارستان دادسر که دست انگلیسی ها بود رفت. بعد ها فهمیدم که درگذشته است. بعضی آدمها که اسم خودشان را دکتر گذاشته بودند پدرم را معاینه کردند و داروی عوضی به وی دادند.

یادم می آید روزی، آرام آرام و دست به دیوار به خانه برگشت. وی می خواست با من حرف بزند. مادرم مرا به نانوایی فرستاد و چون بچه بودم انتظار برای نان طولانی شد. وقتی برگشتم او درگذشته بود و من هنوز نمی دانم وی چه می خواست به من بگوید.

مادرم یکسال بعد از من همراه برادر کوچکم  به تهران آمد. برادر کوچکترم همراه خواهرم در کرمان ماندند. من پس از خواهرم بزرگترین فرزند خانواده بودم. دانشسرای عالی(عمومی) را همراه با دانشسرای ریاضی به اتمام رساندم. در واقع دو لیسانس گرفتم.

از آنجا که در دبستان معلمی داشتیم که به فلسفه علاقمند بود، علاقمند به تحصیل در فلسفه بودم. ابتدا به دانشسرای انسانی رفتم ولی کلاس بسیار شلوغ و پرجمعیت بود. چیزی فرا نمی گرفتم. این بود که تصمیم گرفتم به کلاسی بروم که کمترین جمیت را داشت. علوم تجربی 16 نفر و ریاضی 7 نفر دانش پژوه داشت. این بود که به دانشسرای ریاضی رفتم.

پس از دوران دانشسرا به شیراز رفتم. در شیراز خیلی ها با من دوست شدند. از همان سال اول وارد فعالیتهای سیاسی شدم. روزی رییس فرهنگ شیراز که در غیاب رییس فرهنگ استان فارس(شیراز) نامه های وی را می خواند. مرا صدا زد. پیش وی رفتم. نامه ای به من داد و گفت بخوان. کوتاه بود. در آن نوشته شده بود پس از دریافت این نامه پرویز شهریاری را دستگیر کنید.

از وی پرسیدم چه کار کنم؟ پاسخ داد هرچه سریعتر شیراز را ترک کن. به تهران آمدم. از آنجا که از دستگیری فرار می کردم با نام مستعار احمدی در دبیرستانی مشغول تدریس شدم. ابتدا اوضاع خوب بود که فردی در آن دبیرستان مرا دید و شناخت. از فردای آنروز دیگر به آن دبیرستان نرفتم و بیشتر به تدریس خصوصی روی آوردم. ولی به هرحال گیر افتادم.

بار اول 3 ماه زندان بودم. مرا آزاد کردند. یکسال نگذشته بود که باز مرا دستگیر کردند و این روند ادامه یافت. در یکی از این دوران زندان زبان روسی را آموختم. در زندان بودم که ترجمه کتابی از روسی را آغاز کردم و پس از آزادی ترجمه اش را به اتمام رساندم. کتاب چاپ شد.

روسی را به این جهت انتخاب کردم که زبانی بود که کمتر آنرا می دانستند. آقای زاخاریان که اصلا روس بود در ابتدا در فراگیری کمکم کرد.  به تدریج خودم آنرا ادامه دادم و پیش خود کامل یاد گرفتم. فرانسه نیز در زمان دانشسرا آموخته بودم. هم اکنون هم می توانم از فرانسه متنها را بخوانم. انگلیسی را نیز به کمک فرانسه می خوانم ولی زبان اصلی که فراگرفتم روسی بود. در شوروی، ریاضی واقعا پیشرفته بود. حتی با آنکه آنها همسایه ایران بودند کتابهای زیادی دارند که در مورد تاریخ ریاضیات است و مربوط به ایران.

تاکنون 400 کتاب ترجمه یا تالیف کردم. فقط هم کتابهای مربوط به ریاضی ترجمه نکرده ام. کتابهای ادبی نیز ترجمه کرده ام. بزرگترینشان باد وباران است. جز این باز هم کتابهای کوچکتر هست.  من معتقد نیستم که آدم تنها باید ریاضی بداند. تمام علوم لازم وملزومند. با این حال کتابهای 10 یا 12 سال اخیر مربوط می شوند به تاریخ ریاضیات.

آدمی که می خواهد زندگی کند باید به تمام گوشه های زندگی و علمهایش آشنا باشد. در کتابخانه و خانه من انواع کتابها یافت می شود. من به تاریخ ، جغرافیاو... علاقه دارم. فلسفه را نیز کنار نگذاشتم و آنرا پیش خود فرا می گیرم. به نظر من ریاضی پایه علوم است و برای پیشرفت علم در جامعه باید نخست به ریاضی پرداخت. با این حال می گویم لازم است بچه ها به علوم دیگر سر بزنند و آنها را نیز فرا بگیرند. ریشه هایشان را دریابند.

ریاضی درسی است که به سادگی می توان آنرا فرا گرفت. مشکل دانش آموزان این است که در میان یادگیری وقفه می اندازند. ریاضی پیوسته است و اگر وقفه ای در آن بیافتد فراگیری آن دشوار می شود. هنوز نیز دوست دارم تا به بچه ها درس بدهم. ولی دیگر نمی خواهم کتابهای ریاضی دبیرستان را درس دهم. البته هم اکنون نیز آنها را دنبال می کنم و به نظرم سطحش پایینتر آمده است. ولی الان اگر بخواهم درس بدهم باید مدتی آنها را بخوانم چون قسمتهایی را فراموش کرده ام.

اگر از خانواده ام بخواهید بدانید باید بگویم، هرمزدیار شهریاری، برادرم که 3 سال از من کوچکتر است به دانشکده مهندسی رفت و مهندس شد. هنوز نیز از وی در امور مهندسی نظرخواهی می کنند. سهراب شهریاری، دیگر برادرم که وی 8 سال کوچکتر است برای ادامه تحصیل به آلمان رفت وی نیز مهندسی خواند. عنوان رشته اش را دقیق نمی دانم ولی مربوط به جامعه و انسانها است. پس از تحصیل به ایران آمد و گاهی باهم به تبادل نظر می پردازیم. من حرفهای تخصصی او را درک می کنم و او حرفهای مرا. خواهرم نیز اختر نام داشت که چند سال پیش در سن 70 سالگی درگذشت.

ازدواج نیز کردم. صاحب فرزندان و نوه هایی هم هستم. یکی از آنها در آمریکا است و بقیه در کانادا. فرزندانم با یکدیگر رفت و آمد دارند و من نیز چندبار به دیدنشان رفته ام. ولی  آخرین بار مربوط به 2 سال پیش است. از آن موقع کمتر می توانم بیرون بروم.

هم اکنون کمتر با بیرون ارتباط دارم. به خصوص که 2 مجله را به چاپ می رسانم. یکی چیستا است که اگر مشکلی برایش پیش نیاید 26 سال است به چاپ می رسد و بیشتر به نوشتارهای عمومی می پردازد. دیگری دانش ومردم که 8 سال است نوشتارهای علمی تر در آن چاپ می شود. پیش از این نیز اندیشه ما را با یاری برادرم چاپ می کردیم. یک سال تا پیش از کودتای 28 امرداد به چاپ می رسید. سخن علمی نیز 8 سالی چاپ می شد تا روزی از وزارت فرهنگ وقت مرا خواستند به من گفتند مجله را به آنها بدهم در حالی که نام من به عنوان سردبیر در آن درج می شود. مهلت چند ماهه ای خواستم. موافقت کردند. در آخرین شماره که پیش از پایان آن مهلت چاپ شد در برگه ای به خوانندگان اطلاع دادم دیگر سخن علمی به چاپ نمی رسد. جز اینها دوره 10 ساله آشتی با ریاضیات نیز که در برهه ای به نام آشنایی با ریاضیات به چاپ می رسید موجود است.

تا کنون جایزه های متعددی گرفتم که برترینشان عنوان چهره ماندگار از سوی صداوسیما است. بقیه نیز لوح هایش موجود است البته اهمیت چندانی ندارند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • مهدی ۲۳:۱۷ - ۱۳۹۱/۰۲/۲۲
    0 0
    خداوند رحمتش کند

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس