سال 90 را هم به نوعی میتوان سال آزیتا حاجیان دانست. او در این سال در سریال «تا ثریا» نقش اصلی را بازی كرد.
نقش زنی مستقل و از طبقه متوسط كه شوهرش 15 سال قبل مُرده بود و او با كار و زحمت زیاد سه فرزندش را بزرگ كرده بود اما وقتی بچهها بزرگ شدند، خواستههای آنها ثریا را وادار كرد تا خانه خود را بفروشد و پول آن را به همكارش بدهد تا با آن كار كند و ماهانه سودی به او بدهد.
به خاك و هوای جنوب در بهار و تابستان نمیتوان لقب گرم داد! در این فصل باید گفت هوای جنوب «داغ» است.
داغی گزندهای كه هُرمش میسوزاند و كمتر كسی حاضر میشود در این داغی بیرون از خانه روز را سپری كند.
حتی خود اهالی جنوب هم ترجیح میدهند كارها را به شب موكول كنند كه هوا كمی خُنك میشود، اما ابراهیم حاتمیكیا زمانی كه تصمیم به ساخت فیلم «روبان قرمز» گرفت از داغی جنوب نترسید و به همه آنهایی كه قرار شد در این فیلم با او همراه شوند هم گفت نباید وسط كار پشیمان شوند.
یكی از آنهایی كه با حاتمیكیا همراه شد، «آزیتا حاجیان» بود كه نقش اصلی فیلم را در كنار پرویز پرستویی و رضا كیانیان بازی كرد.
حاجیان در این فیلم نقش زنی به نام محبوبه را بازی میكرد كه بعد از جنگ برای بازسازی خانه پدری به جنوب برگشته بود.
وي برای بازی در این فیلم جایزه بهترین بازیگر زن را از بخش بینالملل هفدهمین جشنواره فیلم فجر از آن خود كرد. روبان قرمز و نقش محبوبه برای همیشه در ذهن سینما دوستان ایرانی ماند و ثابت كرد كه حاجیان برای اجرای خوب یك نقش خوب همه شرایط سخت را میپذیرد.
حاجیان اما قبل از بازی در روبان قرمز با نقش «دنیا» در فیلم آدمبرفی تواناییهای منحصر به فرد خود را در اجرای نقشهای متفاوت به نمایش گذاشته بود.
او در فیلم «آدم برفی» نقش زنی را بازی كرد كه كه برای مهاجرت همراه همسرش به تركیه رفته بود، اما همسرش او را رها كرده بود و خودش رفته بود.
اگر حاجیان در سینما توانست با نقشهای متفاوتی كه بازی كرد، نشان دهد كه قابلیت این را دارد كه بهترین باشد در تلویزیون هم كه رقابت بیشتر است از همین روش استفاده كرد و هر چند پیشنهادات زیادی برای بازی در نقشهای مختلف داشت، اما تلاش كرد تا از میان انبوه پیشنهادات، بهترینها را انتخاب كند.
در سالهای اخیر او دو شخصیت كاملا متفاوت از هم را در سریالهای تلویزیونی بازی كرد. شخصیتهایی كه توانستند مخاطبان تلویزیون را مُجاب كنند كه او یكی از بهترینهاست.
او چند سال پیش در سریال ساعت شنی، نقش زنی به نام «مش دريا» را بازی كرد. زنی كه در جنوب شهر دستفروشی میكرد و برای داشتن امنیت، ظاهر خود را مانند مردان كرده بود.
سال 90 را هم به نوعی میتوان سال آزیتا حاجیان دانست. او در این سال در سریال «تا ثریا» نقش اصلی را بازی كرد. نقش زنی مستقل و از طبقه متوسط كه شوهرش 15 سال قبل مُرده بود و او با كار و زحمت زیاد سه فرزندش را بزرگ كرده بود اما وقتی بچهها بزرگ شدند، خواستههای آنها ثریا را وادار كرد تا خانه خود را بفروشد و پول آن را به همكارش بدهد تا با آن كار كند و ماهانه سودی به او بدهد.
همین اتفاقات زندگی ثریا را به راهی برد كه خودش نمیخواست. بیاغراق میتوان بازی حاجیان در نقش ثریا را یكی از بهترین بازیهای این بازیگر توانمند دانست؛ بازی بسیار ظریف و هوشمندانه كه همه حسهای یك زن رنجكشیده را به نمایش میگذاشت.
«تا ثریا» این امكان را برای حاجیان فراهم كرد تا چندین هفته متوالی تواناییهای خود را در زمینه بازیگری به رُخ همگان بكشد.
مردی برای تمام چهرهها
اكبر عبدی را عبدالله اسفندیاری كشف كرد. اسفندیاری كه یكی از استادان چهرهپردازی در سینما و تلویزیون ایران است، با دیدن عبدی به این نتیجه رسید كه چهره او كاملا منعطف است و میتوان با گریم همه جور نقشی را به او سپرد.
اسفندیاری اشتباه نكرد! عبدی سالهاست بازی در نقشهای مختلف را تجربه میكند، اما هنوز هم چهرهاش بیننده را یاد روزهایی میاندازد كه او را در سریال «بازم مدرسهام دیر شد» میدید.
عبدی اكنون 53 سال دارد، اما یك گریمور ماهر میتواند صورت او را تبدیل به چهره یك كودك كند. كودكی كه فرزند یك جادوگر بدجنس است كه در فیلم دزد عروسكها جاخوش كرده است یا میتواند او را با گریم تبدیل به پیرزنی دوستداشتنی كند.
عبدی سال 90 در فیلم «خوابم میاد» به كارگردانی رضا عطاران در نقش مادری پا به سن گذاشته بازی كرد. پیش از این هم عبدی در فیلم «آدم برفی» به كارگردانی داوود میرباقری نقش یك زن را بازی كرد و همه را با نقشآفرینی خلاقانه خود شگفتزده كرد.
عبدی در دهه 60 و 70 بازیگر بیبدیل سینمای ایران بود. او یكی از بهترین كمدینها بود كه میتوانست با حضور خود در یك فیلم گیشه آن فیلم را داغ كند.
او بازیگری بود كه با بازی در فیلمهایی مانند اجارهنشینها، مادر، دلشدگان، هنرپیشه و ناصرالدین اكتور سینما، این فیلمها را به آثاری دیدنی تبدیل كرد و نشان داد كه استعداد او را فقط در آثار كمدی نباید محدود كرد.
عبدی در فیلم مادر، نقش یك عقبمانده ذهنی را چنان بازی كرد كه بعید است از ذهن مردمی كه این فیلم جزو آثار محبوبشان است، پاك شود.
جشنواره هجدهم فیلم فجر جایزه بهترین بازیگر نقش دوم را برای بازی در فیلم مادر به عبدی داد. جشنواره سیام فجر هم بعد از گذشت سالها و بازیهای درخشانی كه از عبدی نادیده گرفت، امسال باز هم به عبدی جایزه داد تا نشان دهد بهزعم داوران این جشنواره هنوز هم عبدی در بخش نقشهای مكمل میتواند سیمرغ بگیرد!
عبدی در تلویزیون با مجموعههای محله برو بیا و مثلآباد به شهرت رسید. اما در ادامه در آثاری مانند امام علی(ع)، به سوی افتخار، زیر آسمان شهر، در چشم باد، معصومیت از دست رفته و... بازی كرد.
كارنامه عبدی پر است از آثار عالی، خوب و متوسط. گاهی او در اوج بوده و گاهی با انتخابهایش مردم را متعجب كرده است، اما نكته مهم این است كه او 3 دهه است كه توانسته محبوبیت خود را بین مردم حفظ كند. عبدی نوروز سال 91 با سریال جنگبازی به شبكه یك سیما میآید او در این سریال مقابل مجید صالحی بازی میكند.
روستازاده محبوب
دو، سه سال پیش در مصاحبهای با روزنامه «جامجم» در پاسخ به اینكه چرا اینقدر پركار هستید؟ پاسخی داد كه هنوز هم در برخی از خبرگزاریها و نشریات این پاسخ را میتوان دید. او گفت: در همه كانالها هستم به جز كانال كولر!
مهران رجبی، بازیگر دوستداشتنی سینما وتلویزیون است كه بیشتر تهیهكنندهها و كارگردانان میدانند اگر او را به كار خود دعوت كنند، شانس این را خواهند، داشت كه فیلم یا سریال آنها با اقبال مخاطبان روبهرو شود.
شاید رجبی را نتوان در ردیف سوپراستارها و ستارههای سینما قرار داد، اما او قابلیت این را دارد كه مردم را با یك اثر نمایشی همراه كند و معمولا این توانایی را دارد كه بیننده را به خنده وادار كند.
رجبی در اصل بازیگر كمیك نیست، اما بازیگر شیرینی است كه با واكنشها و بیان خود میتواند یك موقعیت جدی را به موقعیتی مفرح تبدیل كند.
اینگونه بازی را رجبی در اولین حضورش مقابل دوربین اجرا كرد، سریالی به نام «بچههای مدرسه همت »كه رضا میركریمی آن را به عنوان اولین و آخرین سریالش ـ تاكنون ـ كارگردانی كرد. در این سریال رجبی نقش مدیر یك مدرسه شبانهروزی را بازی میكرد.
او سختگیریهای خاص خودش را داشت، اما نوع بازی رجبی چنان بود كه بیننده به این سختگیریها، میخندید.
رجبی در آن زمان بازیگر ناشناختهای بود كه در هیچ كار دیگری هم دیده نشد تا میركریمی فیلم «زیرنور ماه» را ساخت و رجبی در آن نقش یك روحانی را بازی كرد.
نقشی كه مختصاتی شبیه مدیر مدرسه داشت. زیرنور ماه رجبی را به شهرت رساند و گفتوگوهای زیادی از او در نشریات چاپ شد.
در این گفتوگوها رجبی شرح احوال خود را داده بود و گفته بود كه روستازادهای است كه در دانشكده گرافیك با میركریمی همكلاسی بوده است.
بعد از زیرنورماه، رجبی به بازیگری پركار تبدیل شد، اما جالب اینجاست كه هنوز هم تا فرصتی پیش میآید از خاطرات دوران كودكیاش در روستا میگوید و اینكه چه روزهای خوبی داشته و دنیایی كه او تجربه كرده اصلا با دنیایی كه بچههای او تجربه میكنند شباهت ندارد.
دنیای رجبی دنیایی كاملا بیرونی بوده و دنیای فرزندان او كاملا آپارتمانی است. سالها از پخش مدرسه بچههای همت میگذرد، رجبی اما روز به روز پركارتر میشود و به قول خودش در همه كانالهای سینمایی و تلویزیونی دیده میشود و هنوز هم نقش اصلی یا نقش فرعی برایش فرقی نمیكند؛ اما برخی از كارگردانان تمایل دارند از حضورش در كارهایشان استفاده كنند.
یكی از این كارگردانان كیانوش عیاری است كه رجبی تاكنون در سریال روزگار قریب و فیلمهای بیدار شو آرزو و خانه پدری برای او بازی كرده است.
كپي برابر اصل
محمدرضا شهيديفر از 12 سالگي آدم رسانه شده است.
خودش در گفتوگويي عنوان كرده كه 12 ساله بوده كه جواد آتشافروز به راديو مشهد دعوتش ميكند و بخشي از اجراي برنامه «بچههاي انقلاب» را به او ميسپارد.
بچههاي انقلاب، برنامه پرشنوندهاي بود كه در دهه 60 هر روز ظهر از راديو مشهد پخش ميشد.
همين برنامه باعث شد تا شهيديفر وارد دنياي گويندگي و اجرا شود و در ادامه با توليد و اجراي برنامههاي گفتوگو محوري مانند هشت و نيم، اينجا فرداست و مردم ايران سلام بين مخاطبان تلويزيون جايگاه خوبي پيدا كند.
شهيديفر با اين سابقه، سال 90 برنامه «پارك ملت» را روانه آنتن شبكه يك سيما كرد. تكيه كلام و سخن ورودي شهيديفر در دهه 70 و برنامه اينجا فرداست، بود كه نشان داد اين مجري تصميم دارد كه نوع ديگري از اجراي تلويزيوني را تجربه و به اصطلاح ساختارشكني كند.
شهيديفر در اين برنامه به جاي سلام دادن به مخاطبان و احوالپرسيهاي رايج رو به دوربين ميگفت: مردم سلام! اين نوع احوالپرسي با مخاطب در آن زمان با اعتراض مجرياني روبهرو شد كه سبك كلاسيك اجرا را ميپسندند و تمايلي به تغيير ندارند.
چند سال بعد و در دهه 80 كه شهيديفر توليد برنامه صبحگاهي شبكه 2 را به عهده گرفت، عنوان «مردم ايران سلام» را براي برنامه خود انتخاب كرد. برنامهاي كه قالب مجلهاي داشت و محتوا و ساختار آن كاملا بديع بود.
«مردم ايران سلام» چند سالي روي آنتن بود تا اينكه شهيديفر احساس كرد كه تقليد از برنامهاش زياد شده و ديگر مردم ايران سلام، برنامهاي منحصربهفرد نيست، به همين دليل به اصطلاح كركره برنامه را پايين كشيد و دوباره به خانه اولش يعني راديو برگشت و اجراي برنامههاي ويژه را در راديوهاي مختلف از جمله راديو گفتوگو به عهده گرفت.
از اواسط سال جاري، شهيديفر پارك ملت را در شبكه يك احداث كرد تا شايد بار ديگر بتواند طعم موفقيت را با ارائه برنامهاي تازه و نو بچشد. اما اواخر سال يك اتفاق جالب رخ داد.
گروه سازنده برنامه طنز، «خندهبازار» سراغ شهيديفر و پارك ملت رفتند و بَدل او را به خندهبازار آوردند؛ بَدلي كه باعث شهرت بيشتر اين مجري باسابقه شد. در خندهبازار، يزدان فتوحي، بازيگري كه نقش شهيديفر را اجرا ميكرد، چنان به مختصات رفتاري و نوع بيان اين مجري نزديك شد و آنها را بزرگنمايي كرد كه به اصطلاح كپي برابر اصل شد!
تولد تدريجي يك مجري
فريدون جيراني را روزهاي اولي كه اجراي برنامه «هفت» را آغاز كرد به ياد آوريد! در آن زمان او يك سينماگر بود كه با جرات زياد اجراي يك برنامه زنده را پذيرفته بود.
برنامهاي كه قرار بود بازتاب سينماي ايران باشد. جيراني مسلط شروع نكرد، حتي ظاهرش هم زياد به مجريهاي تلويزيون نميخورد.
هر چند او يك سينماگر بود و مردم هميشه از اهالي سينما توقع دارند كه به اصطلاح خوش تيپ و خوش لباس باشند اما جيراني، معمولي با اعتماد به نفس بر صفحه تلويزيون ظاهر شد و پلهپله بالا آمد تا به امروز رسيد. حالا ديگر هم ظاهر جيراني فرق كرده و هم اجرايش قويتر شده است و ميتواند بحثها را سامان دهد و ميداند كه چگونه بايد مهمانان برنامه را هدايت كند كه هم حرف خود را به گوش مردم و مسوولان برسانند و هم جوري صحبت كنند كه به كسي بَرنخورد.
گاهي هم جيراني به اخبار و آدمهاي هفت، اين اجازه را ميدهد كه جنجالي درست كنند و اخبار و اتفاقات برنامه هفت را به نشريات و سايتهاي سينمايي بكشانند.
مثلا اين اتفاق زماني كه فريبرز عربنيا به برنامه هفت آمد، رخ داد و صحبتهاي او در اين برنامه چند روزي نقل محفل علاقهمندان به بازيگري و سينما بود. پخش تصاويري از اكنون فريماه فرجامي از برنامه هفت هم جنجالهايي را به وجود آورد.
البته جيراني با انتخاب مسعود فراستي به عنوان منتقد تقريبا دائم برنامه هفت باعث شد اين برنامه از يكنواختي خارج شود. فراستي معمولا ساز مخالف ميزند و همين مخالفتهاست كه باعث ميشود برنامه گفتوگو محور هفت به برنامهاي چالشي تبديل شود.
گاهي اوقات هم جيراني در برابر برخي اتفاقات مهمي كه در دنياي سينما رخ ميدهد، سكوت انتخاب ميكند كه اين روش، خشم برخي سينماگران و مخاطبان اين برنامه را برميانگيزد.
مخاطبان برنامه هفت توقع دارند اين برنامه شبيه برنامه نود باشد كه به فوتبال ميپردازد اما جيراني بارها گفته كه هفت، نود، نيست و شكيبايي سينما و اهالي آن آنقدر نيست كه بتوان مانند نود، نيشتر خود را بر بدنه آن فرو برد و انتقادات تند و تيزي از آن كرد.با همه اينها جيراني آنقدر جرات و قابليت داشت كه خيمه برنامه هفت را برپا كند و آن را سرپا نگهدارد.
جيراني فعاليتهاي سينمايي خود را با مطبوعات سينمايي آغاز كرد. بعد فيلمنامهنويسي را تجربه كرد و زماني كه فيلم قرمز را ساخت، واژهاي را به نقد سينمايي وارد كرد كه هنوز هم كاربردهاي خوبي در سينما و نقدنويسي دارد. واژه «سينماي بدنه» توانست خيلي از فيلمهاي ملودرامي را كه توان اين را داشتند كه مردم را به سينماها بكشانند، از زير تيغ واژه «سينماي سطحي» نجات دهد.
شهاب فروتن و افتاده
در تعريف كلاسيك در سينما به بازيگري «ستاره» ميگويند كه بتواند با حضورش در يك فيلم باعث شود مردم براي ديدن بازي او هم كه شده بليت بخرند و به تماشاي آن فيلم بروند.
برخي از كارشناسان سينماي ايران بر اين باورند كه سالهاست در سينماي كشور ما بازيگري ديده نشده كه مردم براي ديدن بازي او به سينما بروند و بيشتر فيلمنامه و داستانهاي سينمايي است كه نظر مردم را به طرف سينما جلب ميكند، اما با نگاهي به نوع بازي برخي بازيگران و محبوبيتي كه بين مردم دارند، ميتوان فارغ از اين تعاريف، استثناهايي را در سينماي ايران پيدا كرد.
يكي از اين استثناها، «شهاب حسيني» است؛ بازيگري كه در پرونده پركارش فيلمهايي با موضوعات مختلف را دارد. او نقشهاي مختلفي را تجربه كرده است.
اما فارغ از اين نقشها او يك ويژگي منحصربهفرد دارد كه او را بين مردم محبوب كرده، شهاب حسيني، جواني با متانت و مودب است. او سالهاست پلههاي ترقي را يكي پس از ديگري طي ميكند اما هيچگاه شهرت، از فروتني او نكاسته است.
او در كلام و رفتارش اين فروتني را نشان ميدهد و همين باعث شده مردم به او اعتماد كنند البته همين خصوصيات شخصي و فردي بود كه باعث شد خانواده شهيد عباس بابايي، او را براي بازي در نقش اين شهيد انتخاب كنند.
حسيني امسال با سريال «شوق پرواز» و نقش شهيد عباس بابايي به شبكه يك سيما آمد و با بازي خالصانه و خلاقانه خود نشان داد كه به شهدا و خانواده آنان ارادت دارد.
حسيني يكي از بازيگران اصلي سريال «سرزمين كهن» است كه كمال تبريزي آن را براي شبكه 3 كارگرداني ميكند.
ناگفته نماند كه حسيني كار خود را به عنوان مجري با تلويزيون آغاز كرد و با اجراي برنامههاي اكسيژن و نيمرخ به شهرت رسيد.
چهره مناسب او و همچنين بيان شفاف و خوبش باعث شد تا كارگردانان سينما سراغش بيايند و او در سينما با فيلم رخساره معروف شد و در تلويزيون با نقش پليسي كه در سريال پليس جوان، سيروس مقدم به او سپرد.
اين بازيگر 38 ساله در پرونده كاري خود هم نقشهاي معمولي و متوسط دارد و هم نقشهاي بزرگ و عالي.
از نقش هاي متفاوت او در سينما ميتوان به نقشهايي كه در فيلمهاي سوپر استار، درباره الي و جدايي نادر از سيمين اشاره كرد و در تلويزيون هم ميتوان از بازي او در سريال مدار صفر درجه ياد كرد.
چه ميكنه اين 90 ...
حالا چند سالي هست كه نام عادل فردوسيپور در ميان چهرههاي برگزيده سال در رسانهها معرفي ميشود.
مجري و تهيهكننده برنامه پرطرفدار نود بيش از يك دهه است كه دوشنبهها موضوعات مختلفي از فوتبال ايران را به چالش ميكشد.
فردوسيپور امسال هم از رويه سالهاي پيش خود پيروي كرد و تسليم فشارهاي خارج از حوزه ورزش نشد.
مهمترين برنامه امسال او بدون شك دو برنامهاي بود كه در نيمفصل ليگ برتر درباره دلالي در فوتبال روي آنتن شبكه سوم برد؛ برنامهاي كه واكنشهاي بسياري را به همراه داشت.
هرچند او اين موضوع را زياد ادامه نداد، اما بازهم به عنوان پيشرو اين بحث را در رسانهها باز كرد. شجاعت او به همراه هوش بالاي اين مجري دوستداشتني تنها محدود به حوزه فوتبال نيست و تلنگرهاي او به برخي مسائل اجتماعي هم همواره زبانزد دوستداران فردوسيپور و برنامه موفقش است.
نود، برنامهای است كه قصد داشت به فوتبال و حاشیههای همیشه جذابش بپردازد، اما به مرور زمان راه تازهای را در برابر جامعه ایران گشود، پنجره تازهای را باز کرد که چشماندازی نو و ناآشنا را نشان میداد. رسانه قدرتش را به رخ همگان کشید.
نود به ما یاد داد دنیای دیگری وجود دارد؛ دنیایی که قدرتمندان و ثروتمندان نمیتوانند براحتی کنترلش کنند، بلکه درست برعکس، صاحبان قدرت در آن به چالش کشیده میشوند و در برابر پرسشهای آدمهای بیقدرت جامعه «باید» پاسخ دهند.
با نود فضایی ایجاد شد که ما توانستیم از آنها که دور از دسترسمان بودند، بپرسیم «چرا؟». فضایی که جامعهشناسان به آن حوزه عمومی میگویند به رسمیت شناخته شد، آن هم با یک برنامه تلویزیونی و حول و حوش موضوعات مربوط به فوتبال.
آشنایی تودههای بیشمار مردم ایران با فضای گفتگوی آزاد از طریق برنامهای که به فوتبال مربوط است، در نگاه اول کمی عجیب و غریب به نظر میرسد. اما حوزه فوتبال شاید بهترین فضا برای تمرین گفتگوی متقابل، پاسخگویی آنکه مسوولیت دارد و آزمودن تحمل و بردباری در برابر مخالف بود.
فوتبال مورد توجه میلیونها ایرانی است. میلیونها نفر تحولات این رشته ورزشی را روزبهروز دنبال میکنند و خلاصه میلیونها نفر میتوانند درباره فوتبال اظهارنظر کنند.
مردم در جریان هستند، آنها میدانند و نود به آنها کمک کرد بیشتر از متن و حاشیه فوتبال مطلع شوند. نود زبان گویای مردمی شد که پیش از آن حرفشان را کمتر شنیده بودند.
پیش از نود، تصوری از برنامههای کسلکننده گفتگومحور تلویزیون داشتیم؛ یک چهره یا یک مقام مسوول در یکسوی میز و آنسو فردی که به او مجری میگفتند، گوش به فرمان و مطیع و ترسخورده، آماده تأیید هر چه مهمان برنامه بگوید و ادعا کند، آماده تعریف و تمجید بیجهت از کسی که آن سوی میز نشسته است.
با نود دوره تکگویی دراز آنها که همیشه خود را محق میدانستند و همیشه عادت به گفتن داشتند و شنیدن آزارشان میداد، پایان یافت.
نود گفتگوی دوسویه و متقابل را در فضای رسانهای و حتی میتوانیم بگوییم در روابط اجتماعی ایرانیان نهادینه کرد؛ راهی که نود در فوتبال آن را گشود و دیگران در دیگر حوزهها ادامهاش دادند، ولی هرگز به اندازه نود و عادل فردوسیپور در این راه به موفقیت دست نیافتند.
نود پیشگام فراهم ساختن فضای مشارکت مخاطبان در برنامههای تلویزیونی بود. نظرخواهی پیامکی و بخش دوربین نود به همه مخاطبان امکان داد که حرفهای خودشان را از طریق یک برنامه سراسری مطرح کنند.
نود به مردم و مخاطبانش شخصیت داد و 13 سال هر دوشنبه شب مردم را پای تلویزیون نشاند و پیوسته بر مخاطبانش افزود. به مردم یاد داد که حق پرسش دارند و به مسوولان آموخت که باید در برابر تصمیماتی که میگیرند، پاسخگو باشند.
چشمهاي يك بازيگر
«بهنام تشكر» را ميتوان يكي از چهرههاي سال 90 تلويزيون دانست.
بازيگري كه از تئاتر به تلويزيون آمد و 90 شب توانست با بازي خلاقانه خود، مردم را بيننده سريال ساختمان پزشكان نگه دارد؛ سريالي كه سروش صحت آن را براساس فيلمنامهاي مقابل دوربين برد كه به سرپرستي پيمان قاسمخاني نوشته شده بود.
در ساختمان پزشكان، بازيگران معروف و با تجربهاي مانند شقايق دهقان، بيژن بنفشهخواه، هوشنگ حريرچيان و... بازي ميكردند؛ بازيگراني كه سالهاست بازي در سريالهاي شبانه تلويزيوني را تجربه كردهاند و اكنون هر كدام در اين نوع كارها صاحب سبك و شيوه خاص خود هستند.
اما تشكر اصلا مقابل آنها كم نياورد و حتي گاهي بهتر از برخي از آنها بازي كرد.
او كاملا به نقش دكتر نيما مسلط بود و ميدانست كه چگونه بايد آن را اجرا كند تا هم مخاطب با او ارتباط برقرار كند و هم دستاندركاران سينما و تلويزيون، منتقدان و كارشناسان به اين نكته پي ببرند كه او اصول بازيگري را بخوبي ميشناسد و ميداند كه چگونه بايد به نقش اوج و فرود بدهد.
يكي از خلاقيتهاي تشكر در اجراي نقش دكتر نيما، استفاده درست و بجا از حركات بدن و بخصوص دستها بود. تشكر بازيگري است با قامتي كشيده و چهرهاي كه ويژگيهاي خاص خود را دارد كه از اين ويژگيها ميتوان به چشمان او اشاره كرد.
نيما در اكثر سكانسهاي ساختمان پزشكان از نوع برخورد اطرافيان متعجب ميشد و تشكر از چشمانش براي نمايش اين شگفتي بيشترين استفاده را ميكرد.
تشكر سالهاست در تئاتر فعاليت دارد و بازيگران تئاتر ميدانند كه چگونه بايد از بدن خود براي اجراي نقش استفاده كنند. آنها يادگرفتهاند كه نبايد مثل مجسمه مقابل دوربين بايستند و فقط ديالوگ بگويند. دستها، سر و شانه، چشمها و حتي ابروها ميتواند آنها را در اجراي نقشهايشان كمك كند.
بعد از ساختمان پزشكان چنين انتظار ميرفت كه بهنام تشكر به بازيگري پركار تبديل شود اما تاكنون كه چنين اتفاقي رخ نداده است.
شايد نقشهايي كه به تشكر پيشنهاد شده، به اصطلاح دندانگير نبوده و اين بازيگر منتظر نقشهاي بهتري است و مخاطبان اين سريال دوست دارند كه تشكر را بارديگر در تلويزيون ببينند.
سروش صحت هم در همه گفتوگوهايش درباره ساختمان پزشكان، از بازي و همكاري خوب تشكر با گروه سازنده ساختمان پزشكان تعريف و تمجيد كرده و نشان داده كه اگر قرار باشد كاري مشابه ساخته شود، از حضور اين بازيگر استفاده خواهد كرد.