گروه فرهنگــي مشرق - اسماعيل قاآني در سالهاي جنگ فرماندهي لشكر 21 امام رضا(ع) و لشكر 5 نصر را بر عهده داشته و نيروهايش خاطرات زيادي از مديريت بسيجي او دارند. مي گويد "نه اين كه هميشه چفيه بر گردن مان بيندازيم، لباس خاكي بپوشيم، يك اتو هم نزنيم.اين تعريف غلطي از تفكر بسيجي است." قاآني در اين گفتگو تعريف خود را از تفكر بسيجي ارائه كرده است.
تعریف شما از بسجی؟
خیلی از واژهها که تعریف دیگری داشتند با اصلاً فراموش شده بودند، همراه يا انقلاب توسط حضرت امام (ره) احیا شدند. از جمله این موارد، بسیج است. ریشه اصلی بسیج در تفکرات اعتقادی ماست. جهاد، جز اعتقادات دینی ماست و منحصر به قشر خاصی از جامعه و نظامیها نیست. امام با تأسیس بسیج، این موضوع فراموش شده اسلامی را که جنبه عملی پیدا نکرده بود، به صورت عملی محقق کردند و بعد هم در طول زمان، به تعریف مشخصات و خصوصیات یک بسیجی پرداختند، از اولین وظایفی که امام در تفکر بسیجی مشخص کردند و نمودش در فرمایشها و نوع برخورد ایشان با جنگ کاملاً مشخص بود، بحث ادای تکلیف بود. زیربنای تفکر و فرهنگ اعتقادی یک بسیجی، عمل به تکلیف است یعنی چیزی که یک بسیجی را به میدان عملی (چه جنگ و چه میدانهای دیگر) میکشاند، انجام تکلیف است.
در مرحله اجرایی کار هم دو چیز جز مسایل اساسی است. وقتی بسیجی وارد میدان شد، با همان امکانات و وسایلی که در اختیارش است، میایستد و نهایت تلاشش را میکند. تفکر بسیجی میگوید، وقتی تکلیفت را تشخیص دادی باید برای ادای آن وارد میدان شوی و از هر چه در توان داری کمک بگیری. از علم، تخصص، تجربه، ابزار و امکانات کار به نحو احسن و در حدی که در توانت هست باید استفاده کنی.
موضوع دوم هم توکل به خداوند تبارک و تعالی پس از طی مراحل فوق است یعنی این که اگر امکاناتی فراهم شد و کارهای ارزشمند قابل تحسینی را هم انجام دادی، هنوز کار را به انجام نرساندهای. تفکر بسیجی معتقد است که کار انجام شده هر چند زیبا باشد، وقتی منشأ تأثیر خواهد بود که خداوند تبارک و تعالی به آن نظر داشته باشد. لذا توکل به خداوند تبارک و تعالی در سلسله مراتب به نتیجه رسیدن کار، جایگاه خاصی دارد. تمام کارهایی که انجام شده، بانظر خداوند به نتیجه و تأثیر لازم خواهد رسید.
جلوه و ظهور این مراحل را ما بیش از هر کجا در جنگ میبینیم. مثلاً وقتی امام میفرماید حصر آبادان باید شکسته شود، بخش عمدهای از جوانان مملکت وارد میدان میشوند و با جدیت کار میکنند و از کمترین امکاناتی که دارند، بهترین استفاده را میبرند. اما به رغم این که همه این کارها را به خوبی انجام دادهاند، همیشه دستشان به دعا بلند است و در محضر خدا زاری میکنند که بخشی از کار را که از دست ما بر میآمده انجام دادیم، تو خودت کار را به نتیجه برسان و در آن تأثیر بگذار. وقتی این مراحل کنار هم قرار میگیرد، میوه تفکر بسیجی خودش را نشان میدهد. این طوری است که ما میبینیم خیلی از مشکلات با این نوع تفکر کوچک می شد و عدهای پای حل آن میایستادند. لذا مسایلی که خیلی از آدمهای صاحب ادعا نمیتوانستند حل کنند، با این نوع عملکرد بر طرف میشد.
شما به استفاده بهینه از امکانات موجود اشاره کردید. فرماندهان مناطق از همان امکانات و بضاعتی که در زمان جنگ وجود داشت، چطور استفاده میکردند؟ تخصص بهینه منابع به چه صورت انجام میشد؟
جنگ یکی از زیباترین جلوهگاههای ظهور تفکر بسیجی بود ولی این تفکر منحصر به میدان جنگ نیست. در هر عرصهای که همین ویژگیها به کار گرفته شود، میزان موفقیت کار مثل زمان جنگ بالا میرود. میگویند مدیریتی علمی است که بتواند مجموع منابع مادی و معنوی موجود را طوری ساماندهی کند که بهترین استفاده از آنها صورت گیرد.
زمانی که جنگ شروع شد از لحاظ منابع در زمینههای مختلف دچار مشکلات اساسی و جدی بودیم. از نظر منابع مادی که جلوهاش در تهیه ابزار و ساز و برگ نظامی بود، تازه از دوران انقلاب بیرون آمده بودیم و تجهیزات و امکاناتی که قبلاً تهیه شده بود، عموماً متناسب با تهدیدات بعد از پیروزی انقلاب نبود. سازماندهی ارتش به شکلی بود که متناسب با نیازهای پس از انقلاب نبود؛ ضمن آن که در زمان انقلاب، همان سازماندهی نیز به هم خورد. فرماندهان جدید ارتش، هم جوان و هم بیتجربه بودند. سپاه تازه تشکیل شده بود و هنوز انسجامی نداشت. بسیج هنوز تشکیل نشده بود یا روزهای اولی بود که داشت کارهای مقدماتی را انجام میداد. خب جنگ هم دو عنصر تعیینکننده دارد: عده و عده. واقعیت جنگ این بود که با همین عده و عده موجود باید وارد صحنهای میشدی که دشمن همه امکانات خودش را رو کرده و در حال تاخت و تاز بود.
اتکا به ابزار مادی و فرمولهای متعارف نظامی و استفاده از روشهای متداول در دوره اول جنگ انجام گرفت که دوره فرماندهی بنیصدر بود. در این دوره صرفاً به ابزار و امکانات اتکا میشد و نیروهایی که علیالظاهر تحصیل کرده و آشنا به آداب و اصول جنگ بودند، تصمیم گرفتند. وقتی بیلان این دوره از جنگ را نگاه میکنیم، متأسفانه به رغم این که در این دوره در مقایسه با برخی مقاطع بعدی امکانات خوبی در اختیار سازماندهندگان و برنامه ریزان جنگ بود، بیلان که بسیار پایینی است. نه این که عناصر فعالی در صحنه کار نمیکردند اما مدیریت میدان، بر اساس تفکر بسیجی نبود. نگاه، یک نگاه ابزار مدارانه بود و با یک چنین نگاهی، امکانات و تجهیزات و نیروها سازماندهی میشدند. در طول این تقریباً یک ساله کار چشمگیری انجام نشد. اما زمانی که جنگ با فرماندهی امام (ره) اداره و با مبنای تفکر بسیجی سازمان دهی میشود، دورهای است که امکانات ما نه تنها زیاد نشد بلکه بخشی از آنها هم در دوره بنیصدر منهدم شده بود. ولی نوع مدیریت بر مبنای ولایت و نوع تفکر حاکم بر صحنه نبرد طوری بود که از همان امکانات موجود، بیشترین استفاده ار کردند. در چنین تفکری، امکانات در دست دشمن هم جز امکانات خودی تلقی میشد که باید گرفته میشد؛ همچنان که اتفاق افتاد. در ابتدای جنگ حتی یک گروهان سازماندهی شده تانک و نفربر در مجموعه سپاه و ارتش نداشتیم اما در مدتی که از جنگ گذشت، یگانهای متعددی درست کردند که از امکانات غنیمت گرفته شده، تجهیز میشدند. وقتی این تفکر جای خود را باز کرد، همه احساس میکردند حضور در جنگ یک تکلیف قطعی است که با بهانه کمبود امکانات رفع نمیشود. امکانات را باید از دست دشمن بگیری. البته باید برای فراهم کردن امکانات تلاش کنی اما حسابی که باز میکنی باید روی امکانات موجود و در دسترس باشد.
منابع انسانی کارآمد از ابتدا در صحنه جنگ وجود نداشت اما همین که افراد برای انجام تکلیف میآمدند، کیفیت نیروها را بالا میبرد. یعنی دیگر به راحتی از این میدان به در نمیرفتند. میگفت من برای انجام تکلیف آمدهام. حالا امکانات نیست، من باید به وظیفه ام عمل کنم. آموزش ندارم، باید سریع آماده شوم. این مبنای تکلیف، همه جا جهت میداد. خوب نیروی انسانیای که تصور میشد نقطه ضعف ما باشد، قدم به قدم مایه قوت ما شد. در صحنه جنگ میدیدی کارهایی که انجام میگیرد، چقدر با تدبیر و حساب و کتاب است لذا از همین نیروی انسانی که به ظاهر کارآمد نبود، بهترین نیروهای کارآمد و شجاع و قوی و مبرز تربیت شد که جنگ را در طول هشت سال به زیبایی اداره کردند. پس از نگاه کمبود منابع را سامان میداد.
دیگران با فرمول حساب میکردند که توان رزمی نیروی حملهکننده باید 3 برابر نیروی مقابل باشد. عدد و رقمهایی هم در مورد امکانات و تجهیزات ارایه میدهند. هیچ وقت امکانات ما برتر از امکانات دشمن نبود. خب اگر میخواستی با اتکا به فرمولهای نظامی عمل کنی، باید مینشستی. معنی این فرمولها این است که باید بنشینی و نگاه کنی. اما در جنگ ما که این طور نبود. این است که باید بنشینی و نگاه کنی. اما در جنگ ما که این طور نبود. این بچهها با این مبنای تفکر میآمدند و از این امکانات استفاده میکردند و در نهایت هم میگفتند حالا دشمن صدقبضه توپ توی خط گذاشته و ما هم تلاش کردهایم و ده تا خمپاره فراهم کردهایم. آیا نباید بجنگیم؟ میگفتند چه کار بکنیم که در شرایط نابرابری امکانات، پیروز باشیم؟ این که برادران ما به نبرد شبانه روی آوردند، برای این بود که شرایط شبانه، ابزار و امکانات دشمن را زمینگیر میکرد یعنی به دنبال راهکارهایی میگشتند که در همان شرایط موجود، جوابگو باشد. پس کمبود منابع را با برنامهریزیهای ابتکاری و خلاق جبران میکردند. آدمی که همه آموزشهایش را دو ماه و سه ماه بیشتر نمیشد، جوری میجنگید که اگر کسی سوابقش را نمیدانست، فکر میکرد تا به حال در ده عملیات شرکت کرده. این بود که تاثیرگذاری منابع را با برنامهریزیهای این طوری افزایش میدادند.
این منابع انسانی چطور مدیریت میشد؟ اخلاق و تقوای اسلامی در رفتار فرماندهان ارشد مناطق با نیروهای تحت امرشان چطور متجلی میشد؟
از نگاه تکلیف مدار که یک پله پایین بیاییم، بحث اعتماد بود. اعتماد در سه رده قابل تعریف بود که هر کدام در جایگاه خودشان مفهومی پیدا میکرد که وقتی کنار هم مینشست، اسکلت مجموعه را به هم پیوسته و مستحکم میکرد. اولین اعتماد، اعتماد به رهبری بود. یعنی وقتی مردم و ب چه بسیجیها به رهبرشان اعتماد داشتند، میدانستند که وقتی امام حرفی میزند، نهایت دلسوزی و خیر و صلاح را در نظر گرفته است. لذا هیچ تردیدی در اجرای آن نداشتند. در مقاطع مختلف وقتی بچهها احساس میکردند که امام یک چنین نظری دارد، از همه چیزشان باید میگذاشتند تا حرف امام محقق شود. بعد از آن، اعتماد به نفس بود؛ همین که امام میفرمودند «ما میتوانیم». همان اوایل که دشمن حمله کرد، امام فرمودند ما چنان سیلی به صدام خواهیم زد و تا آنجا که نگاهشان، نگاه عدد و رقمی بود، در همان روزهای اول جنگ به این حرفها میخندیدند. میگفتند 14 لشکر زرهی و پیاده حمله کردهاند، شما یکی از این لشکرها را هم ندارید. حالا میگویید که چنین و چنان خواهیم کرد؟
خب امام با زیر بنای فکری و اعتقادی که داشتند، محکم این حرف درستی بود و عملی شد. این اعتماد به نفس را (البته به حول وقوه الهی) امام تزریق میکرد و از ویژگیهایی بود که در میدان نبرد بسیار جلوه میکرد. همه احساس میکردند پشتگرمیای دارند و به جایی وصل هستند که میتواند تأثیرگذار باشد و بنابراین به تکلیفشان عمل میکردند. آدمی که ایمان دارد، اعتماد به نفسش بسیار بالاست مثلا تیپ زرهی عراق حمله میکرد، تانکهایش به خاکریزهای ما میرسید اما چهار تا بچه بسیجی در کل خط میایستادند و مقاومت میکردند. چون اعتقاد داشتند که میتوانند و باید این کار را بکنند. حالا اگر خدا خواست، پیروزی را نصیبشان میکند اما اگر پیروزی راهم نداد، آنها به وظیفهشان عمل کردهاند. مسئله سوم، اعتماد به دیگران بود. وقتی ما عناصر توی جنگ را سازمان میدادیم، خیلی از فرماندهان از بچههای بسیجی بودند. با شاخصها و ارزیابیهایی که سازمان دهندگان جنگ داشتند، تشخیص میدادند که فلان برادر، دارای چنین ویژگیهایی است. به او اعتماد میکردند و کار را به دستش میسپردند.
این اعتماد سرمایه بزرگی میشد. میگفت به من اعتماد کردهاند و فلان مأموریت را به من سپردهاند لذا برای از بین نرفتن این اعتماد، تلاش میکردم. یکی از بحثهای اساسی ما در جنگ، کادرسازی بود. هر عملیاتی که انجام میدادیم، تعداد زیادی از کادرها شهید میشدند اما وجود این اعتماد باعث میشد که آنها در سازماندهی و مأموریتها به خوبی کار میکردند و این اعتماد را پاس میداشتند.
از جمله موارد دیگری که در به کارگیری نیروی انسانی خیلی تأثیر داشت، حاکم بودن خصلت برادری و برابری بود یعنی یک فرمانده تیپ یا لشکر واقعاً احساس میکرد این عنصر بسیجی، برادر خودش است و او هم به چشم برادر بزرگتر به فرماندهاش نگاه میکرد. آن فرمانده برای بسیجیهایش برادرانه دلسوزی میکرد و بسیجیها هم به عنوان برادران کوچکتر، همیشه هوای فرماندهشان را داشتند. این در حرف نبود بلکه در عمل پیاده میشد. توی صحنه جنگ از همان امکانات موجود، تقریباً همه یکسان برخوردار بودند. اگر کسی از امکان بیشتری بهره میبرد، اقتضای کارش بود.
مثلاً اگر فلان فرمانده یگان، یک ماشین داشت، به این دلیل بود که ماشین، ابزار کارش بود اما غذا و خوراک و خواب و سنگر و اینها، هر چه بود، همه مثل هم استفاده میکردند. صبح عملیات هم که میشد، همچنان که تکور بسیجی در خط مقدم ایستاده بود و میجنگید، آن فرمانده رده بالا هم در کنار او بود. اگر چه برابر فرمولهای نظامی که عرض کردم، قرارگاه فرماندهی باید پشت خط باشد. اما آن جا آتشی که روی سر بسیجی بود، روی سرفرماندهاش هم بود. آن بسیجی میدید فرماندهاش در کنارش حس میکند که بر او چه میگذرد لذا ویژگی اعتماد در اینجا تقویت میشد.
مسئله دیگری که سطح کیفیت نیروی انسانی را ارتقا میداد، نوع مدیریت میدان بود یعنی به جای این که بگویند «برادر! برو بجنگ» همیشه پشت بیسیمها میگفتند «بیا». یعنی فرمانده پا به پای نیروهای خودش و در بعضی مواقع جلوتر از آنها حرکت میکرد. فرماندهای که جلوتر از آنها حرکت میکرد. فرماندهای که جلوتر از دیگران خطر را پذیرفته، وقتی به دیگران میگوید بیا، همه میدوند چون احساس میکنند هر خطری که باشد، او که باید دورتر باشد، از آنها جلو زده. این نوع فرماندهی با فرماندهیای که بایستی و بگویی برو. خیلی فرق میکند. یکی از دلایل موفقیت و کیفیت کار نیروهای بسیجی این است که مدیران و مسؤولان در صحنه کار خطرپذیر باشند. بروند در میدان خطر بایستند و دیگران را دعوت به کار کنند اما اگر خودت بروی جایی که از خطرات محفوظ باشی و به دیگران بگویی برو، طبیعی است که یا نمیروند یا اگر خیلی خوب بروند. مثل خودت میروند!
جوری میروند که محفوظ باشند و خطری تهدیدشان نکند. این نوع خصلتها بود که مدیریت صحنه جنگ را مدیریتی ویژه میکرد که طرفین از آن لذت میبردند که با این بچهها دارد کار میکند. کسی که بسیجی ساده بود، لذت میبرد که چنین فرماندهای دارد. طبیعی است که اینها همیشه همدیگر را پوشش میدهند. فرماندهان مراقب بسیجیهایشان بودند که آنها را بیدلیل در خطر نیندازند و بسیجیها هم سعی میکردند جوری برای این فرماندهها کار کنند که حرفشان بر زمین نماند. حتی خیلی وقتها به فرماندهانشان التماس میکردند که عقب بایستند تا صدمهای نبینند.
به میزان بهرهمندی مادی فرماندهان اشاره کردید. مقام معظم رهبری در چند سال اخیر با تأکید بسیار بر بحث عدالت، در این زمینه به مسؤولان توصیههای ارائه میکنند. در مورد شیوه زندگی شخصی فرماندهان بیشتر توضیح بدهید. اگر با مصداق و خاطره هم باشد ...
ببینید این نیاز به خاطره خاصی ندارد. این مطلب کاملاً در صحنه جنگ روشن بود. اولاً محل زندگی فرماندهان همیشه در کنار سایر نیروها بود یعنی اگر نیروها در چادر اردوگاه زندگی میکردند، یک چادر هم مال فرماندهی بود.
اگر توی خطوط عملیاتی بودند، متناسب با امکانات که یا کیسه خاک بود یا بتونی یا هر چیز دیگر، یک سنگر مثل سنگر دیگران هم مختص فرماندهی بود. شاید سنگر فرماندهی بزرگتر بود چون بیسیم چی داشت، پیک داشت، ولی از همان امکانات و ابزار استفاده میکرد. لباس و خوراک همه یکی بود. این که تفکر بسیجی، بیشتر از مجرای جنگ گفته میشود، به این دلیل است که جنگ گفته میشود، به این دللی است که جنگ جلوهگاه ظهور و بروز این تفکر بود. میدیدیم که همه به طور مساوی از امکانات مادی برخوردار بودند؛ در حالی که از نظر مسؤولیتی گاه در حوزههایی بودند که میتوانستند بیشتر بهرهمند باشند. اگر فرماندهای از امکانات بیشتری استفاده میکرد، محبوبیت و تاثیر حرفش به طور ملموسی کاهش مییافت. این هم چیزی نیست که جدید باشد و بگوییم مربوط به دور جنگ تحمیلی است. اصلاً یک سنت است لذا فکر میکنم نیاز به خاطره خاصی نیست. تقریباً در سرتاسر جهبهای که برادران بسیجی فعالیت میکردند، این نوع رابطه بین مسؤولان و نیروها پذیرفته شده بود یعنی چیزی نبود که منحصر به فرمانده خاصی باشد.
درست است که جنگ جلوهگا بروز کار بچه بسیجی هاست اما این منحصر به جنگ نیست. چیزی که این روزها به دردمان میخورد و باید به آن توجه کرد، این است که تفکر بسیجی مربوط به سال 59 تا 67 نیست. حداقل ما که با آن بچهها سروکار داشتیم و امروز هم جوانهای مختلف را در جامعه می بینیم، کاملاً باور داریم که این جریان نه منحصر به آن زمان بود و نه منحصر به آن آدمها. اگر با همان سبک و سیاق رفتار کنیم، امروز هم همان استعدادها وجود دارد. این استعدادها در کارهای غیر از جنگ هم کاربرد دارد. این ویژگیهایی را که از تفکر بسیجی گفتیم، اگر در هر آدم و در هر موضع کاری وجود داشته باشد، حتماً همان میزان موفقیت در جنگ، امروز هم قابل حصول است؛ چه در مدیریت صنعتی، چه در صحنه کار سیاسی، چه در زمینه کار فرهنگی.
سفیر سیاسی ما یا طرف مذاکره کننده ما با یک هیأت اروپایی، اگر این ویژگیها را داشته باشد، حتماً یک مذاکره کننده موفق خواهد بود که زیر بار زور نخواهد رفت. چون کسی که بر اساس تکلیف عمل کند، به هیچ وجه زیر بار زور نمیرود. میداند که باید ویژگیهای طرف مذاکره کننده، ویژگیهای کشورش، نقاط ضعف و قوتش را بشناسد لذا با توکل به خدا میرود کار میکند. همین طور الکی نمیرود سر میزه مذاکره سرافراز بیرون خواهد آمد.
چیزی که امام میفرمود که اگر تفکر بسیجی در این کشور طنینانداز شود، مصون میماند و اگر نباشد باید منتظر خطراتی باشید، یعنی طنین انداختن این ویژگیها. نه این که همیشه چفیه بر گردنمان بیندازیم، لباس خاکی که هم بپوشیم، یک اتو هم نزنیم. این تعریف غلطی از تفکر بسیجی است.
برادر مذاکرهکننده! برادری که میخواهی کار فرهنگی کنی! برادری که میخواهی صنعت کشور را بگردانی! بیا این سه ویژگی اساسی را که بسیجیهای جبهه داشتند، داشته باش، ببین وزیر موفقی هستی یا نه. قطعاً مسؤولی که بر مبنای تکلیفش عمل کند و از همان امکانات موجود، به نحو احسن بهره ببرد و بر خدای متعال توکل کند، موفقترین مسؤول خواهد بود. وزیر بسیجی این طور است. این مفاسد و مشکلاتی که امروز در مملکت ما دیده میشود، به دلیل دوری گزیدن از حرف حضرت امام است. چون آن تفکر بسیجی داشته باشد، مگر دزدی میکند؟ مگر دزدی در سیستم او امکان رشد پیدا میکند؟ عمل نمیکنیم؛ فقط حرفش را میزنیم، فقط یک تابلو میزنیم که «بسیج فلان». امام بسیج را صرفاً برای جنگ درست نکرد؛ بسیج را برای مملکت درست کرد. تفکر بسیجی در هر مسؤولیتی که باشد، گل میکارد.
تفکر بسیجی هیچگاه به نابودی ختم نمیشود. آدم لذت میبرد که آتش از زمین و زمان میبارد اما لبخند از چهره این بسیجیها محو نمیشد.
این تفکر در هر عرصهای با وجود همه مشکلات، میایستد و کار میکند. ناامید نمیشود و کار را به پیش میبرد. راه نجات مملکت ما، واقعاً ارزش است.
وقتی ما بیاییم بسیج را به کارهایی محدود منحصر کنیم، این جوان قانع نمیشود اما اگر درست تعریف و اجرا کردیم، میفهمد که بسیجی بودن افتخار است و خیلیها میفهمند که بسیجیاند و خودشان نمیدانند.
بعد وقتی به من میگویند بسیجی، سر و گردنم را بالا میگیرم. چرا باید سرافکنده شوم؟
چیزی که امام تعریف کردند، این است.
باید این را خوب در جامعه ترویج کنیم تا بسیج، جایگاه خودش را پیدا کند.