در سالهای پایانی سلطنت رضاشاه و در آستانه حمله متفقین به ایران، سخن از آن بود که رقم نهایی ارتش ایران به حدود یکصدهزار نفر رسیده است و نیروهای سه گانه با سلاح‌های نظامی مناسبی تجهیز شده‌اند.

به گزارش سرویس تاریخ مشرق؛ جنگ جهانی دوم با حمله آلمان به لهستان آغاز گردید و بلافاصله، دولت ایران بیطرفی خود را اعلام نمود. رضاخان در نطق خود در مراسم افتتاح دوازدهمین دوره مجلس شورای ملی بر این موضوع تاکید و اظهار امیدواری کرد که دولت ایران، روابط دوستانه خود را با کلیه کشورها اعم از متخاصم یا غیر متخاصم حفظ کند. اما دیری نپایید که متفقین به بهانه حضور آلمان‌ها در ایران به کشورمان هجوم آوردند و مرزهای ایران را درنوردیده و کشور اشغال شد. ارتش پرطمطراق رضاشاهی که دز این سال‌های هزینه زیادی خرج آن کرده بود بیشتر چند ساعت دوام نیاورد. حال که سالروز اشغال ایران توسط متفقین است بر آن شدیم که بررسي تطبيقي مقاومت ملي در جريان جنگ‌هاي اول و دوم جهاني را برای مخاطبین خود عرضه نماییم. پژوهشگر تاریخ معاصر ایران «مظفر شاهدی» با اینکه مشغولیات زیادی داشت، چکیده‌ای از بررسی‌ها و مطالعات تاریخی خود را با ما به اشتراک گذاشت.
 
 
*با توجه به موضوع گفتگو که پیرامون بررسي تطبيقي مقاومت ملي در جريان جنگ‌هاي اول و دوم جهاني؛ در ابتدا وضعیت ارتش ایران در جنگ جهانی اول و دوم برایمان توضیحاتی را بفرمایید.

واقعیت این است که برخلاف دوران جنگ جهانی دوم، هنگامی که جنگ جهانی اول آغاز شده و نیروهای متخاصم محور و متفق بخش‌های زیادی از خاک کشور ما را مورد تاخت و تاز قرار دادند، ایران ارتش منظم قابل اعتنایی نداشت. در آستانه جنگ جهانی  اول رقم کل نیروهای قزاق، که مهمترین و منظم‌‌ترین نیروی نظامی ایران محسوب می‌شد، به‌ سختی از 5 تا 6 هزار نفر فراتر می‌رفت، اگر چه بر روی کاغذ تعداد نیروی قزاق حدود 8 تا 9 هزار نفر اعلام می‌شد. تعداد کل نیروی ژاندارمری هم، که عمدتاَ توسط سوئدی‌ها سازماندهی و هدایت می‌شد، حتی کمتر از نیروهای قزاق بود. قوای نظمیه یا همان شهربانی هم کمابیش در حدود 4 تا 5 هزار نفر برآورد می‌شد. بنابراین در خوشبینانه ترین حالت رقم کل نیروهای نظامی و انتظامی پراکنده کشور در آن روزگار از 15 تا 16 هزار نفر فراتر نمیرفت. با این توضیح که در سازماندهی و فرماندهی نیروهای سه‌گانه مذکور هم عمدتاَ مستشاران و افسران نظامی خارجی نقش تعیین کننده تری ایفا می‌کردند؛ و در این میان به دلیل سیاستهای سلطه جویانه و تجاوزکارانه کشورهای انگلستان و روسیه تزاری بخش اعظمی از نیروهای نظامی فاقد تجهیزات و آموزش کافی نظامی و لجستیکی بوده و به دلیل بحرانهای فزاینده مالی و اقتصادی پرداخت حقوق و مزایای قشون عمدتاً با تأخیرهای چندماهه همراه بوده و حاصل آن که نمی شود گفت در آستانه جنگ جهانی اول ایران به معنای واقعی دارای ارتش و قوای نظامی قابل توجهی بوده است.

اما در سالهای پایانی سلطنت رضاشاه و در آستانه حمله متفقین به ایران، سخن از آن بود که رقم نهایی ارتش ایران به حدود یکصدهزار نفر بالغ شده است و نیروهای سه گانه دریایی، هوایی و زمینی با سلاحهای نظامی مناسبی تجهیز شده‌اند و فرماندهی نظامی متمرکز و یکپارچه‌ای با محوریت نهایی رضاشاه بر قوای سه گانه نظامی کشور سیطره دارد. در واقع هم در سراسر دوران سلطنت رضاشاه سرمایه گذاری‌های کلانی می‌شود در راستای تجهیز و تقویت نیروهای نظامی و انتظامی کشور صورت گرفته و احتمالاً برای اولین بار در تاریخ معاصر ایران ارتشی منظم و یکپارچه در کشور شکل گرفت.

اين را هم اضافه كنم كه، ارتشِ ولو منظم و مجهز رضاشاه را بايد در همان كاليبر يك كشور جهان سومي مورد سنجش و ارزيابي قرار داد كه در مطلوب‌ترين وضعيت مي‌توانست در برابر كشورها و قدرتهاي كوچك منطقه‌اي از مرزهاي كشور دفاع كند و همچنان كه عملاً نشان داد، در حدي از توان رزمي، تجهيزاتي و كارآمدي قرار نداشت كه بتواند در برابر تهاجمات نظامي قدرتهاي نظامي بزرگ جهان مقاومت كند. همچنان كه قبلاً هم بارها گفته‌ام، برخلاف آنچه اشتهار نادرست پيدا كرده است، ارتش و نيروي نظامي ايران در دوره سلطنت فتحعلي‌شاه قاجار بسي توانمندتر و كارآمدتر از ارتش دهها هزار نفري دوره رضاشاه بود كه، توانست طي دو جنگ بزرگ بيش از 12 سال در برابر ارتش قدرتمند روسيه تزاري مقاومت كرده و حتي بارها در صحنه نبرد بر نيروي دشمن غلبه پيدا كند. در حالي كه ارتش رضاشاه به‌هنگام حمله متفقين به‌ايران در سوم شهريور 1320، حتي چند ساعت هم نتوانست در برابر مهاجمان مقاومت كند.

* در هر دو جنگ جهانی ایرانی توسط نیروهای بیگانه اشغال شد؛ فرق اساسی این دو اشغال به چه صورتی بود؟

البته كه آسيب‌ها،‌صدمات و تبعات سوء سياسي- امنيتي، اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و انساني اشغال ايران در هر دو جنگ جهاني اول و دوم جبران‌ناپذير و مرارت‌بار بود؛ اما، جامعه ايراني در آستانه اشغال كشور در هر يك از جنگهاي مذكور شرايط سياسي- امنيتي، اجتماعي و اقتصادي متفاوتي را تجربه مي‌كرد. در آستانه جنگ جهاني اول چند سالي بود كه از پيروزي انقلاب مشروطه سپري مي‌شد و جامعه ايراني به‌رغم ناملايمات، فشارها و بحران‌هاي پردامنه داخلي و خارجي تلاش مي‌كرد به‌اين عصر جديد حيات سياسي و اجتماعي خود سروساماني داده و براي رهايي از اوضاع دشواري كه دامنگيرش شده بود، در جستجوي فضاهاي مناسب‌تر و اميدبخش‌تري بود.
 
همچنين برغم تداوم ديرپاي مداخلات سلطه‌جويانه، رقابت‌آميز و استعماري دو كشور روسيه تزاري و انگلستان، كه با مشكلات پرشمار اقتصادي، امنيتي و سياسي داخلي همراه بود، مردم ايران در مجموع هنوز در پي فائق آمدن بر بحران‌هاي پيش‌رو بود. ضمن اين‌كه، در آستانه جنگ جهاني اول، بسياري از قلمروهاي ايران در شمال و جنوب كشور، عملاً عرصه تاخت و تاز نيروهاي نظامي- اطلاعاتي و سياسي دو كشور روسيه تزاري و انگلستان بود؛ تا جايي كه وقتي جنگ شروع شد و به‌سرعت گسترش يافت، روند اشغال ايران از سوي كشورهاي متخاصم فزاينده‌تر و پردامنه‌تر گرديده و نهايتاً بخش اعظمي از مناطق ايران در شمال و شمالِ‌شرق، سراسر غرب و جنوب و نيز بخشهاي زيادي از مناطق مركزي كشور، عرصه تجاوزات نظامي، اطلاعاتي و سياسي كشورهاي درگير در جنگ شد.

اما در آستانه جنگ جهاني دوم، در اوضاع سياسي، امنيتي- نظامي، اجتماعي و اقتصادي ايران تغييراتي صورت گرفته بود. برخلاف دوران جنگ جهاني اول، كه برغم فشارها و بحران‌هاي عديده داخلي و خارجي، هنوز جامعه ايراني تلاش مي‌كرد در فضايي آزادانه‌تر از دستاوردهاي سياسي، اجتماعي انقلاب مشروطه پاسداري كرده و تحولي قابل قبول در حيات سياسي خود ايجاد نمايد.
 
 
 
عبور تانک های زرهی ارتش متفقین از شهر کرمانشاه. شهریور 1320
 
 
اما در آستانه جنگ جهاني دوم، سالياني طولاني بود كه به‌دليل استقرار ديكتاتوري خشن نظامي، دستاوردهاي سياسي و اجتماعي انقلاب مشروطه تقريباً سراسر ناديده گرفته شده و فضايي رعب‌انگيز و دهشت‌آفرين در عرصه كشور حاكم شده و نهادهاي به‌يادگار مانده از مشروطيت (در درجه اول، دولت و مجلس) عملاً خود به‌ابزارهايي كارساز براي پيشبرد علايق عمدتاً غيرقانوني و شبه‌قانوني حكومت تنزل جايگاه داده شده بودند. البته كه برخلاف دوران جنگ جهاني اول، كشور از آن نابساماني‌ها و چندپارچگي‌هاي امنيتي و سياسي فاصله معناداري پيدا كرده و در روابط حكومت با قدرتهاي جهاني و كشورهاي همسايه مناسبات علي‌الظاهر كمتر مداخله‌جويانه‌تري برقرار شده بود.
 
با اين حال همه اينها به‌معناي حل و فصل بنيادين مسائل و علايق سياسي، اجتماعي و اقتصادي جامعه ايراني نبود. برخلاف دوران جنگ جهاني اول كه در هر حال فضاي اجتماعي و سياسي هنوز براي مشاركت عمومي گشوده بود، در آستانه جنگ دوم جهاني نقش و جايگاه مردم كشور در تصميم‌سازي‌ها و مشاركت‌هاي واقعي سياسي و اجتماعي و حضور در عرصه‌هاي آزادنه‌تر اقتصادي تا حد هيچ تنزل داده شده بود؛ گستره مداخلات غيرقانوني و خلاف قاعده حكومت تا خصوصي‌ترين جنبه‌هاي زندگي و حيات مردم كشور فزوني پيدا كرده و همزمان با رشد فزاينده فساد سياسي، اقتصادي و اداري سيستماتيك و سراسري در اركان حاكميت و دولت، كمترين انتقاد و اظهار نظر مستقل در باره علايق و اقدامات حكومت، تبعات وخيمي را به‌دنبال داشت. به عبارت ديگر ميان علايق، رفتار و اقدامات حكومت با خواستهاي ملت در جنبه‌هاي گوناگون سياسي، اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي، فرسنگ‌ها فاصله افتاده بود. تا جايي كه به‌نظر مي‌رسيد نوعي از خودبيگانگي عمومي، در جامعه گسترش يافته است. در چنين شرايطي بود كه وقتي، برغم آن همه سرمايه‌گذاريهايي كه سالها براي تقويت ارتش و قواي نظامي صورت گرفته بود، كشور به‌سرعت توسط متفقين متجاوز اشغال گرديد، اكثريت مردم كشور در حالتي از بي‌عملي تحميلي، بهت و حيراني غم‌بار ناشي از پيشينه و تبعات سوء ديكتاتوري فزاينده داخلي و فاجعه تصرف كشور توسط بيگانگان سير مي‌كردند. چه از يك‌سو شاهد بودند كه اين تجاوز خارجي بندهاي سراسر فسادآور و سركوب‌كننده ديكتاتوري رضاشاه را از هم مي‌گسلد و در همان حال، تجربه خفت‌آور و تحقيركننده اشغال كشور توسط بيگانگان را، كه پيشاپيش آشكار بود تبعات سوء سياسي، اجتماعي، اقتصادي و امنيتي زايدالوصفي را به‌دنبال خواهد آورد، بر قاطبه مردم ايران در اقصي نقاط كشور تحميل خواهد كرده و عصر جديدي از فلاكت و بي‌سروساماني ناشي از تجاوزكاري خارجي را به‌دنبال خواهد آورد.   


* در جنگ جهانی اول ارتش آن‌چنانی نداشتیم که در مقابل یورش دشمن مقابله کند. اما با روی کار آمدن رضاخان که مدعی ساخت ارتش کارآمد و نیروی نظامی قوی بود چرا نتوانستند در جنگ جهانی دوم در مقابل بیگانگان مقاومت کنند؟

پاسخ 3: همان‌گونه كه قبلاٌ هم عرض شد، برخلاف آنچه گفته شده است، استعداد، كارآيي و توان ارتش منظم و مجهز رضاشاه را، كه رقم آن تا حدود يكصدهزار نفر هم اعلام شده است، اساساً بايد در كاليبر و اندازه ارتش‌ها و قواي نظامي كشورهاي كوچك و جهان سومي همان روزگار مورد مطالعه قرار داد. شايد بشود گفت، مقابله قواي نظامي ايران با ارتش قدرتمند روسيه تزاري در دوران سلطنت فتحعلي‌شاه،‌ آخرين آوردگاه نظامي ايران با قدرتهاي نظامي بزرگ جهان بود. از آن پس در تمام دوران سلطنت قاجارها هيچگاه ارتش منظم و قدرتمندي كه ياراي مقاومت در برابر قدرتهاي نظامي بزرگ جهان را داشته باشد، در ايران شكل نگرفت. اگرچه رضاشاه در راستاي تجهيز و گسترش كمي و كيفي ارتش سرمايه‌گذاريهاي زيادي انجام داد، اما، ارتش او كه بالاخص تا اوايل دهه 1310 عمدتاً در نبرد و مقابله با شورش‌هاي محلي و درگيري‌هاي داخلي كارآيي قابل قبولي از خود نشان داده بود، حتي از حداقل توان لازم براي مواجه با ارتشهاي قدرتمند جهاني برخوردار نبود. با اين توضيح كه، علي‌رغم ظاهر پرزرق و برق ارتش رضاشاه، كفايت سطوح مختلف فرماندهي آن بسي مورد ترديد بود. اكثري از فرماندهان عاليرتبه ارتش به اقسامي از فسادهاي مالي و اداري و ... آلوده شده بودند و بالاخص از قدرت مانور و تصميم‌سازي در لحظات سخت و سرنوشت‌ساز عاجز بوده و در برابر رضاشاه آلت فعلي بيش به‌نظر نمي‌رسيدند.
 
در آستانه جنگ جهاني دوم و حتي طي يكي دو ماهه منتهي به‌اشغال ايران كه نشانه‌هاي آشكارتري از احتمال تجاوز نظامي متفقين به‌ايران وجود داشت، تقريباً مي‌شود گفت هيچگونه استراتژي يا حتي تاكتيك مشخص و قابل اتكايي براي مواجه ارتش با حملات احتمالي خارجي پيش‌بيني نشده بود. تا جايي كه وقتي متفقين در سحرگاه روز سوم شهريور 1320 به‌ايران حمله كردند اكثري از واحدهاي نظامي كشور در بخشهاي مختلف در  بي‌اطلاعي تمام و كمالي سير كرده و در نوعي استيصال و بي‌سروساماني به‌سر مي‌بردند؛ فرماندهان ارشد نظامي عملاً غافلگير شده و ناتوان از اتخاذ هرگونه آرايش تدافعي شدند. حتي خود رضاشاه هم برغم سابقه طولاي نظامي‌گري‌اش كه گمان مي‌رفت سيطره كاملي بر مجموعه ارتش دارد، در برابر حمله متفقين به‌ايران غافلگير شد و تقريباً مي‌شود گفت قادر نشد براي مقابله با متجاوزان كمترين ابتكار عملي از خود نشان بدهد.  به‌همين دليل هم بود كه از همان استعداد و توان بالفعل و موجود در ارتش نيز براي مقابله آبرومندانه با خصم متجاوز استفاده مطلوب و مناسبي صورت نگرفت.  
 
 رضاشاه پس از ورود ارتش متفقین به خاک ایران و پیش از آنکه برای همیشه ایران را ترک کند.
 
 
* در طی جنگ جهانی اول شاهد مقاومت بخش هایی از مردم به خصوص عشایر و مرزداران و ژندارمری در جنوب هستیم. اما در جنگ دوم هیچ مقاومتی از طرف مردم انجام نمی شود. علت اصلی بی اعتنایی مردم در این زمینه چیست؟

واقعيت اين است كه سياست‌هاي سركوبگرانه و دهشت‌آفرين دوران ديكتاتوري 16 ساله رضاشاه ديگر انگيزه، روحيه و رمقي در مردم كشور باقي نگذاشته بود كه بتوانند در برابر خصم متجاوز مقاومتي جدي از خود نشان بدهند. در سراسر دوران رضاشاه تلاشهاي بي‌وقفه و مداومي براي از ميان برداشتن منتقدان و تنزل اعتماد به‌نفس عمومي صورت گرفته و شخصيت‌ها، جريان‌ها و نهادهاي مستقل و صاحب رأي و مراكز داراي اقتدارِ سالهاي منتهي به‌سقوط سلطنت قاجارها، به‌انحاء گوناگون سركوب و نقش و جايگاه آنان در مجموعه تصميم‌سازي‌ها و دفاع شرافتمندانه از كشور به‌حد هيچ كاهش داده شده بود.
 
سياست‌هاي يكدست‌سازي و تمركزگرايي رضاشاه، برغم برخي تبعات مثبت امنيتي و سياسي، اكثر قريب به‌تمام ايلات و عشاير و مرزبانان سنتي ايران در اقصي نقاط كشور را كه طي سده‌هاي گذشته نقش تعيين كننده‌اي در دفاع از تماميت ارضي و سرزميني ايران زمين ايفا مي‌كردند، خلع سلاح و سخت ضعيف و ناتوان از هرگونه اقدام بالفعل نظامي و دفاعي در مرزهاي كشور ساخته بود. به‌همين دليل برخلاف دوران جنگ جهاني اول كه عشاير و مرزداران ديرپاي ايران، و نيز نيروي ژاندارمري در سراسر دوران اشغال ايران توسط طرفهاي متخاصم در جنگ، مقاومت‌هاي دليرانه تأثيرگذاري از خود نشان داده و به‌نمادهايي ماندگار از مصاديق بارز مقاومت ملي در برابر متجاوزان خارجي ارتقاء جايگاه يافته و در آن دوران بس دشوار و حزن‌انگيز و به‌مثابه مرحمي بر زخم‌هاي فروخورده و التيام‌نايافته مردم كشور ظاهر شدند؛ اما، در دوران جنگ جهاني دوم، مي‌شود گفت كمترين اثري از مقاومت مردمي در براي متجاوزان خارجي ديده نشد. ديكتاتوري تبه‌كارانه دوران 16 ساله آسيب‌هاي كمتر جبران‌پذيري بر روح و روان و اعتماد به‌نفس ملي ايرانيان، از اقشار و گروههاي مختلف وارد ساخته بود. بسياري از جريانها، گروهها و شخصيت‌هاي مرجع و مورد اعتماد عمومي (از جمله علما و روحانيون، سران ايلات و عشاير، شخصيت‌هاي سياسي و فرهنگي و...) بر اثر سياستها و رفتارهاي ددمنشانه دوره 16 ساله، عملاً از اثرگذاري جدي در صحنه‌هاي مختلف سياسي، اجتماعي و امنتيي دور شده بودند.
 
به‌ عبارت بهتر مي‌توان گفت در آستانه حمله متفقين به‌ايران در جنگ جهاني دوم، نقش و جايگاه مردم كشور در دفاع از منافع ملي و مقابله با بحران‌هاي سياسي و امنيتي تهديد كننده كشور سخت كاهش داده شده بود و رابطه حاكميت با جامعه ايراني شكننده‌تر از آني شده بود كه اميدي به‌شكل‌گيري مقاومت‌هاي ملي- مردمي در برابر متجاوزان خارجي وجود داشته باشد. از همه اين‌ها گذشته، واقعيت تلخ‌تر اين بود كه به‌دليل سياستها و اقدامات بس‌سركوبگرانه، بي‌رحمانه و غيرانساني حكومت رضاشاه (در سطوح و شئون گوناگون) با اقشار مختلف مردم كشور و فساد مالي، اداري و امنيتي زايدالوصفي كه سر تا ذيل حاكميت را در خور فروبرده بود، بخش‌هاي زيادي از مردم كشور، برغم ميل باطني، حمله متفقين به‌ايران را به‌مثابه فرصتي مغتنم براي رهايي از ديكتاتوري سياه و بي‌سابقه رضاشاه ارزيابي مي‌كردند و مصيبت جانكاه اشغال كشور را بر تدوام حكومت تبه‌كار رضاشاه ترجيح مي‌دادند؛ اين موضوع چنان عموميت داشت كه در بسياري از مناطق كشور، مردم رها شده از ستم‌كاري 16 ساله، به‌ميمنت سقوط رضاشاه شادماني‌ها كردند!
 
 
 
 
 هواپیماهای شوروی با بمباران شمال ایران نیروی دریایی نوپای ایران و ناو جنگی "ببر" را درهم شکستند.
 
*آیا سرکوب کردن مردم (مانند سرکوب عشایر، قیام گوهرشاد، مقابله با اعتقادات و دیکتاتوری شخص شاه و ...) در عدم مشارکت مردم جهت کمک به حکومت برای مقابله با دشمنان تاثیر گذار بود؟

بدون ترديد سياستهاي سركوبگرانه رضاشاه و برخورد شديد و در عين‌حال غيرقانوني، خلاف‌قاعده و ستم‌كارانه‌اي كه با حقوق و علايق سياسي، اجتماعي، فرهنگي- ديني و اقتصادي مردم كشور از اقشار مختلف صورت گرفته بود، در اجتناب مردم كشور از مقابله با متجاوزان خارجي در جريان جنگ جهاني دوم نقش مهمي داشت. هم‌چنان كه پيش از اين هم اشاره شد، بسياري از شخصيت‌هاي مرجع (مانند علما و روحانيون، سران ايلات و عشاير، شخصيتهاي سياسي، فرهنگي و نظاير آنها) كه طي ساليان طولاني گذشته، در مقاطع گوناگون پرچمدار و پيشگام مقابله و مقاومت در برابر تجاوزات بيگانگان بودند، در دوران 16 ساله سلطنت رضاشاه سركوب و از عرصه تأثيرگذاري در فضاي عمومي كشور دور نگه داشته شده بودند.
 
برخوردهاي شديد رضاشاه با علايق و اعتقادات سياسي، فرهنگي و ديني قاطبه مردم كشور و تجاوزات پايان ناپذيري كه تا خصوصي‌ترين جنبه‌هاي زندگي مردم تسري يافته، اقتصاد، معيشت، فرهنگ و مدنيت ديرپاي ايراني- اسلامي را هدف گرفته بود، عملاً توان و انگيزه هر گونه دفاع از وضعيت موجود را (ولو با علم به‌تبعات سوء حضور اشغالگران بيگانه در كشور) از اكثريت مردم كشور سلب كرده بود. همين تجربه بي‌اعتنايي مردم كشور در قبال اشغال كشور و مهمتر از آن شادماني عمومي از خلع رضاشاه از سلطنت نشان مي‌دهد، تحليل‌ها و ديدگاههاي به‌اصطلاح تاريخي تمام كساني كه تا همين روزهاي اخير در داخل و خارج از مرزهاي ايران، به‌انحاء گوناگون مي‌كوشند از دستاوردهاي دوران حكومت رضاشاه دفاع كرده و اقدامات آن در شئون مختلف را در راستاي تأمين منافع ملي و دفاع از حقوق مردم ايران مورد سنجش قرار دهند، تا چه اندازه مي‌تواند عاري از واقعيت باشد. چگونه مي‌شود، بي‌اعتنا به دهها و بلكه صدها سند و مدرك برجاي مانده از آن روزگار، علناً و مستقيماً رو در روي مردم كشور، كه به‌دليل ستم‌كاريها و ددمنشي‌هاي سياسي، فرهنگي، اقتصادي حكومت و اقسامي از فساد و بدكاره‌گي اداري، مالي و... دوره رضاشاه به‌جان آمده و تصويري بس‌غم‌انگيز و نوميدكننده از اوضاع و احوال دامنگير خود ترسيم كرده‌ و سقوط ديكتاتوري رضاشاه را موهبتي بزرگ ارزيابي كرده‌اند، ايستاد و مدعي شد، خير! همه اين اسناد و مداركي كه صراحتاً از فجايع آن روزگار سخن به‌ميان آورده‌اند، همه و همه دچار اشتباه شده‌اند و خدمات مشعشع رضاشاه به‌ملك و ملت را ناديده گرفته‌اند!

گفتگو از: حسین جودوی