متأسفانه به نظر می رسد در دایره های نظارتی و مسئولِ وزارت ارشاد کشورمان، حساسیت لازم نسبت به ترفندها و حربه ها و محورهایِ مختلف عملیاتی دشمن در عرصه جنگ نرم وجود ندارد و این امر عملاً بستر مناسبی برای حضور و فعالیت جریان تهاجم فرهنگی در قلمروها و موضوعات مختلف در حوزه نشر و توزیع کتاب فراهم آورده است.

گروه فرهنگی مشرق - این یک واقعیت انکارناپذیر است که همه دولت ها (اعم از لیبرال و نئولیبرال یا سوسیالیست و ناسیونال-سوسیالیست) از طرق مختلف به اِعمال سیاست در قلمرو فرهنگ می پردازند و به شیوه های محسوس و نامحسوس عرصه فرهنگ (در قلمرو مطبوعات، نشر و توزیع کتاب، تولید و اکران فیلم ها سینمایی و...) را در کشورهای خود مدیریت می کنند. مبنای این دولت ها در سیاستگذاری فرهنگی، رعایت چارچوب ها و موازین و ارزش ها و باورهای هویتی و فرهنگی و اقتضائات برآمده از منافع و ساختار امنیت ملی شان می باشد.

رژیم های سکولاریستِ لیبرال-نئولیبرال، سوسیالیست و مارکسیست و دیگر انواع رژیم های اومانیست براساس ارزش ها و مؤلفه های ایدئولوژیک خودشان (که البته برای ما قابل پذیرش نیست) به سیاستگذاری و نظارت و دخالت و مدیریت فرهنگی می پردازند. آنها هرچند می کوشند تا اِعمال مدیریت و سیاستگذاری و کنترل های سلبی و ایجابی شان در امور فرهنگی را انکار نمایند، اما حقیقت این است که در مسیر اغراض و ایدئولوژی های خود به این کار اقدام می ورزند.

برای ما که از منظر تفکر اسلامی و اسلام فقاهتی به مقوله فرهنگ می نگریم، ضرورت حضور ارشادی و سلبی و ایجابی متولیان نظام اسلامی در امور فرهنگی (که با اعتقادات و اخلاقیات و دفاع از کیان اسلام و نظام اسلامی و جامعه مسلمین ارتباط مستقیم دارد) مشخصاً. مستقیماً از متن آموزه های اسلامی نشأت می گیرد و در زمره تکالیف شرعی و قانونی و اخلاقیِ دولت اسلامی است. به عبارت دیگر اگر لیبرال ها و نئولیبرال ها به اقتضاء منافع و اغراض سیاسی-اقتصادی و باورهای ایدئولوژیک سکولاریستی شان است که به سیاستگذاری و دخالت در امور فرهنگی می پردازند. برای نظام اسلامی علاوه بر اقتضائات ناشی از امنیت ملی و مصالح اجتماعی و سیاسی و اموری از این دست، تکلیف مشخص شرعی برای حضور ارشادی دولت اسلامی در امور فرهنگی وجود دارد. حضوری که نافیِ مسئولیت مبنی بر امر به معروف و نهی از منکر آحاد مؤمنین در جامعه اسلامی برای پاسداری از حریم ارزش های فرهنگی نمی باشد.

یکی از قلمروهایی که باید چشمان تیزبین دولت اسلامی و سرپنجه تدبیر مسئولین فرهنگی نظام اسلامی معطوف به آن باشد، عرضه نشر و توزیع کتاب است. به خصوص که ملت ایران و نظام اسلامی اکنون در متن یک تهاجم فرهنگی فوق‌گسترده و جنگ نرم تمام عیار قرار دارد. یکی از اهداف دشمن در جنگ نرم علیه انقلاب اسلامی، تضعیف باورها و اعتقادات دینی و ارکان هویتی مردم ما است. یکی دیگر از قلمروهایی که مهاجمین فرهنگی به نحوی جدی بر آن متمرکز هستند، تطهیر چهره ها و عملکرد رژیم پهلوی و اربابان استعماری آن و تحریف حقایق تاریخی از طریق القاء تحلیل های غلط به منظور بسترسازی برای اغراض و تمنیّات رژیم های استکباری است.

تحریف واقعیات تاریخی به گونه ای که به تطهیر چهره ها و عملکرد استعمار غرب مدرن و رژیم دست‌نشانده آن (رژیم پهلوی) بپردازد یکی از محورهای اصلی فعالیت مهاجمین فرهنگی است که از طریق انتشار کتب و درج مقالات و شیوه های دیگر بدان می پردازند.

متأسفانه به نظر می رسد که در دایره های نظارتی و مسئولِ وزارت ارشاد کشورمان، حساسیت لازم نسبت به ترفندها و حربه ها و محورهایِ مختلف عملیاتی دشمن در عرصه جنگ نرم وجود ندارد و این امر عملاً بستر مناسبی برای حضور و فعالیت جریان تهاجم فرهنگی در قلمروها و موضوعات مختلف در حوزه نشر و توزیع کتاب فراهم آورده است. برای مثال و به عنوان یک نمونه (متأسفانه نمونه های نامناسب متعدد دیگر در قلمرو رمان و داستان، تاریخ، اندیشه سیاسی و... به وفور دیده می شود) به انتشار و توزیع کتابی تحت عنوان «ایران در گذر روزگاران» اشاره می کنیم که شنیده ها حاکی از آن است که ناشر کتاب در حال اقدام برای چاپ دوم آن می باشد.

* جولان فاجعه بار معاندان اسلام و انقلاب و نظام اسلامی با مجوز وزارت ارشاد

کتاب «ایران در گذر روزگاران» مجموعه چند مصاحبه با چهره هایی است که برخی از آنها در زمره معاندترین دشمنان دین اسلام و انقلاب اسلامی و امام خمینی(ره) و نظام جمهوری اسلامی هستند و در مصاحبه های منتشر شده در کتاب ایران در گذر روزگاران (که با مجوز رسمی وزارت ارشاد دولت یازدهم منتشر گردیده است) نیز کم و بیش در موضع عناد و دروغ پردازی و تحریف گری خود قرار داشته و به طریقه مألوف خود در جهت تطهیر رژیم پهلوی و قهرمان سازی از رضاشاه و محمدرضاشاه و محمدعلی فروغی فراماسون گام برداشته اند.

کتاب ایران در گذر روزگاران مجموعه ای از چند مصاحبه است که مسعود لقمان با عباس میلانی و علی میرفطروس و ماشاءالله آجودانی و داریوش آشوری و مرتضی ماتب فر و عبدالمجید ارفعی و جلال خالقی مطلق انجام داده است. در این گفتارها می کوشیم تا درباره شخصیت و افکار و عملکرد برخی شخصیت های مطرح شده در این کتاب (که مسعود لقمان با آنها مصاحبه کرده است) و نیز محتوای سخنان آن به بررسی تحلیلی بنشینیم. چرا که معتقدیم انتشار آثاری از این دست و مطرح کردن چهره های معاند دین ستیز هتاکی مثل علی میرفطروس (که آثار مکتوب او در سال های پس از پیروزی انقلاب مجوز انتشار نداشته است) و فراهم کردن فضا و شرایط برای درج و نشر و ترویج آراء آنها با استفاده از مجوز رسمی وزارت ارشاد اسلامی، حکایت از غفلت تلخ و فاجعه باری دارد که متولیان امر بررسی کتاب در وزارت ارشاد بدان مبتلا شده اند.


علی میرفطروس، فردی دین ستیز است که عناد ویژه ای با اسلام دارد و در آثار مختلف خود به هتاکی نسبت به پیامبر گرامی اسلام(ص) و ائمه معصومین(ع) پرداخته است و به راستی باید او را سلمان رشدی دوم و هتاک تراز اول نامید.

وضع در خصوص برخی چهره های دیگر مطرح شده در این کتاب نیز چندان بهتر نیست. ذیلاً می کوشیم تا درباره برخی چهره ها و محتوای سخنان و مدعاهای آنها در مصاحبه های این کتاب به بررسی بپردازیم.

* عباس میلانی، مارکسیستی که مجیزگوی رژیم پهلوی شد

یکی از چهره هایی که در این کتاب با او مصاحبه شده و به نشر آراء او پرداخته شده است، عباس میلانی است. عباس میلانی در سال های دهه 1350 شمسی به جرم فعالیت های مارکسیستی به زندان افتاد. او فارغ التحصیل علوم سیاسی از یکی از دانشگاه های آمریکا بود. میلانی پس از آزادی از زندان رژیم شاه تا مدتی باورهای مارکسیستی خد را حفظ کرد و در سال های 1358 و 1359 به ترجمه و انتشار آثاری از «آنتونیو گرامشی» (نئومارکسیست ایتالیایی) پرداخت. سیطره عبدالکریم سروش و دنباله های نئولیبرالیست پنهان کار او بر روند «انقلاب فرهنگی» (و در واقع خفه و عقیم کردن انقلاب فرهنگی از درون توسط آنها) و ساختار وزارت علوم در سال های دهه 1360 موجب شد که فضایی برای تدریس و ترویج آراء سکولاریستی برای عباس میلانی و «حسین بشیریه» و «چنگیز پهلوان» و چند چهره ضدانقلاب دیگر فراهم آید. این گونه بود که میلانی تا سال 1366 به تدریس در رشته علوم سیاسی در دانشگاه های ایران پرداخت و پس از آن ایران را ترک کرد.



عباس میلانی در آمریکا جذب محافل راست گرا و کنسرواتیست های مروج نئولیبرالیسم اقتصادی هیأت حاکمه آمریکا قرار گرفت و با پوست اندازی، از قالب مارکسیستی پیشین خارج گردیده و به یک نئولیبرالیست مجین گو و مدافع رژیم پهلوی بدل گردید. پیوند عباس میلانی با محافل اولترا راست گرا و اندیشکده های نئولیبرالیست وابسته به حزب جمهوری خواه آمریکا، او را به چهره ای قابل اعتماد برای استراتژیست های وابسته به انحصارات امپریالیستی بدل کرد. اینگونه بود که عباس میلانی به عنوان «مدیر گروه مطالعات ایرانی» دانشگاه استنفورد آمریکا برگزیده شد و نقش فعالی در حمایت مالی و تبلیغاتی و سیاسی از روشنفکران سکولاریست معاند نظام اسلامی و فواریان فتنه سبز بر عهده گرفت. میلانی با نگارش آثاری چون: «معمای هویدا»، «نام آوران ایران»، «نگاهی به شاه» کوشید تا ضمن تطهیر چهره پلید مجموعه ای از کارگزاران ایرانیِ وابسته به استعمار سرمایه داری مدرن و وابستگان به لژهای ماسونی و تطهیر شاه و هویدا و دیگر عوامل سرکوب و اختناق خونین و سیاه رژیم ستمشاهی؛ به مبارزه گسترده فرهنگی-سیاسی علیه انقلاب و نظام اسلامی نیز بپردازد. عباس میلانی در مقام یک تئوریسین نئولیبرالیست کارگزار هیأت حاکمه آمریکا که عناد و دشمنی ویژه ای با دین اسلام و روحانیت شیعه و شخص امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی دارد، با همکاری مستمر با صدای آمریکا، رادیو فردا، تلویزیون بی.بی.سی آشکارا و صریح زبان به هتاکی و دشمنی نسبت به امام راحل و انقلاب اسلامی و نظام و سپاه پاسداران و حزب الله گشوده است و همچنان به ایفای این نقش خود ادامه می دهد.

*تمجید کتاب از رضاشاه

عباس میلانی در کتاب «ایران در گذر روزگاران» زبان به تمجید از رضاشاه گشوده است و دوران سلطنت رضاشاه را «دوران بازیابی هویت ایرانی» نامیده است. میلانی در ادامه با ترسیم چهره ای فاجعه بار از ایران اواخر قاجاریه از رضاشاه و رژیم او به عنوان منجی ایران سخن می گوید.

در این که ایران در دهه پس از مشروطه و در حین جنگ جهانی اول اوضاع آشفته ای داشته است هیچ تردیدی نیست، اما نکته ای که میلانی به آن اشاره نمی کند این است که علت اصلی وضعیت بحرانیِ ایران در دهه پایانی قرن سیزدهم هجری شمسی عمدتاً حضور و دخالت استعمار انگلیس و دسیسه چینی های روشنفکران ماسونی و مدرنیست بوده است.

نکته مهم تر این که دوران رضا شاه را به هیچ وجه نمی توان دوره بازیابی هویت گم شده ایرانی (آنگونه که میلانی مدعی می شود دانست) زیرا رضاشاه و روشنفکرانِ همدست او با محوریت دادن به ایدئولوژی «ناسیونالیسم باستان گرا» (که دست پخت تئوریسین های نژادپرست اروپایی و ایدئولوگ های استعمارگر انگلیسی برای تعمیق بیش از پیش مردم ایران و ره‌آورد جیمز موریه و سرهار فورد جونز و فریزر و اردشیر ریپورنزجی برای ایران بود) در واقع به دنبال تخریب هویت اصیل مردم ایران بودند. تلقی استعمار انگلیس و روشنفکران ناسیونالیست باستان گرا و شووینیستِ دست پرورده لژهای ماسونی این بود که از ناسیونالیسم باستان گرا به عنوان محملی ایدئولوژیک برای ترویج غرب زدگی شبه مدرن، تخریب هویت ملی ما است و نه بازیابی آن. و نکته تلخ تأسف بار این است که سه دهه پس از انقلاب بزرگ و بی نظیر ملت ایران علیه سلطه غرب زدگی شبه مدرن، اکنون با مجوز رسمی وزارت ارشاد در یازدهمین دولت برآمده پس از انقلاب اسلامی اینگونه ترویج می شود که رضاشاه و رژیم او در پی بازیابی هویت ایرانی بوده اند. آیا به راستی چه کسی در مقابل گناهِ تحریف حقایق مسلم و مهم و گمراه کردنِ ذهن و جان جوانان ایرانی مسئول است؟

شهریار زرشناس

ادامه دارد...