کد خبر 1774798
تاریخ انتشار: ۷ دی ۱۴۰۴ - ۱۱:۱۱

او نویسنده روز واقعه بود و همان کسی‌ است که از تمام حجت مسلمانی جوان نصرانی گفت؟ بیضایی همان بیضایی کاگردانِ باشوست؟ یا اینکه همان پیرمردِ غریب و شرقی سرزمین‌های دورِ غربی؟

به گزارش مشرق، روزنامه فرهیختگان پس از انتشار خبر فوت بهرام بیضایی نوشت : بیضایی را از کجا شناختیم؟ با چه تصویری و یا چه نگاهی؟ آیا او همان سخنران شب‌های شعر گوته در دانشگاه تهران بود؟

او نویسنده روز واقعه بود و همان کسی‌ است که از تمام حجت مسلمانی جوان نصرانی گفت؟ بیضایی همان بیضایی کاگردانِ باشوست؟ یا اینکه همان پیرمردِ غریب و شرقی سرزمین‌های دورِ غربی؟

بیضایی را به چه می‌شناسیم. او را با کدام عینک می‌بینیم؟ چرا روایت زندگی بیضایی برایمان اینقدر غریب است؟

جوانی در حوالی روزهای میانی دهه چهل که با ابروهای پیوسته در محافل ادبی حاضر می‌شد و چشمانش به جهتی دوخته می‌شد و همان نگاه نافذ، بیضایی را در متن اصلی یاد آدم‌ها نگاه می‌داشت. علی نصیریان درباره آن سال‌ها می‌گوید: «تئاتر رفت به‌سمت متن‌های آقای بیضایی، آقای رادی و آقای غلامحسین ساعدی که این‌ها علمدار این دوران تئاتری بودند که کارشان تئاتر اجتماعی بود و به جامعه داشتند می‌گفتند که در آن زمان چه اتفاقی دارد می‌افتد.»

بیضایی خیلی زود شد زبان بیانگر طبقه و جامعه‌ای که درکش می‌کرد و از آن زاویه به سراغ سوژه‌هایی رفت که کسی آن‌ها را نمی‌دید. بیضایی در تمام این سال‌ها نانِ همان نگاه را خورد. او خلاف جهت می‌دید و خلاف رودخانه‌ها قصه می‌گفت. در همین سیر و سلوک‌، گشت به دنبال هویت خودش و طرح کردن پرسش‌هایی که پاسخی جز قصه نداشت، هرچند که گاهی ممکن است با پرسش‌ها و قصه‌های بیضایی موافق نباشیم ولی نمی‌توانیم روی این جمله خط بکشیم که روش بیضایی برای مواجهه با سؤالاتش قابل تحسین بود.

او پرسش‌هایش را تبدیل به متن می‌کرد و با آن‌ها درگیر می‌شد، به همین دلیل آنچه در فیلم‌هایش به تصویر می‌آمد تنها و تنها حاصل چرخشی درونی بود. چرخشی به دور خود و هویتی که دائماً سؤال طرح می‌کرد و موقعیتی را تعریف می‌کرد.

بیضایی از این جهت با همه فرق می‌کرد، او تا به پاسخی می‌رسید آن را بدل به اثر می‌کرد و از جایی به بعد این فرایند پرسش و پاسخ برایش مستهلک شد. شاید از این حیث بیضایی و تقوایی شبیه به هم باشند. آدم‌هایی با مغزهای بزرگ و پرسش‌هایی فراوان که از جایی به بعد در این مسیر مستهلک شدند و خیلی از پرسش‌ها را بدون پاسخ رها کردند. مثلاً یکی از این سؤالات همیشه این بوده که چطور می‌شود این مجموعه آثار متفاوتی که او ساخته را مربوط به یک انسان دانست؟

چطور می‌شود تهیه‌کننده یزدگرد سوم، مسئله‌اش بشود ساختن سگ‌کشی؟ چطور می‌شود نویسنده «روز واقعه»، «مسافران» را هم بسازد. شاید این هم یکی از خصلت‌های زمانه ما باشد، آن‌قدر همه چیز شبیه به‌هم شده که دیگر نمی‌شود به این فکر کرد که یک کارگردان می‌تواند کارهای متفاوت و متمایزی داشته باشد.

شاید این جمله را بسیاری دوست نداشته باشند؛ اما ما هم همگام با مرحومِ بیضایی بهتر است خیلی به خوش آمدن کسی نگاه نکنیم و این جمله را بگوییم: بیضایی شاید از جایی به بعد دیگر فرزند زمانه خودش نبود، او وقتی که دید زمانه دارد به سرعت حرکت می‌کند و نمی‌شود چیزی را ساخت که هم‌پای آن باشد، دوربینش را کنار گذاشت. به متن‌هایش پناه برد تا بتواند به آن همه انبوه سؤال پاسخ بگوید، فارغ از اینکه بیرون از آن اتاقش انبوه دیگری از سؤال تشکیل می‌شد. ب

یضایی در همین 87 سال 24 فیلم کوتاه و بلند ساخت و تمام تلاشش را کرد که با منظری متفاوت نگاه کند؛ اما روزگار گاهی به آدم‌ها ساده نمی‌گیرد. گاهی اتفاقات چنان از پی همدیگر می‌آیند که بهترین‌ها را هم هاج و واج نگه می‌دارند و شاید دچار پاسخ‌های اشتباهی هم کند. شاید اگر بیضایی در اتاقش نمی‌ماند، شاید آن پیرمرد شرقی غریب نبود و شاید اگر پای تخته و پشت دوربین می‌آمد، حالا ما پاسخ‌های بیشتر از کارگردان «باشو» می‌گرفتیم. کارگردانی که احتمالاً تا سال‌های دیگر کسی نتواند دستاوردی چون او برای سینمای ایران به ارمغان بیاورد. این حالا ما هستیم که باید از خودمان بپرسیم بیضایی را به چه چیزی می‌شناسیم؟ پیرمرد شرقی دور یا راوی حجت مسلمانی جوان نصرانی؟