به گزارش مشرق، جوان نوشت: علوم انساني بهعنوان بنمايه و علتالعلل پديدآورنده نوع تفکر و جهانبيني انسان همواره و به خصوص در دوران جديد موسوم به مدرنيته محل تلاقي و برخورد انديشهها بوده است. شکلگيري علوم انساني جديد بدون توجه به مبدأ حقيقي و باورهاي اعتقادي انسان از جانب غرب و دانشمندانش، اتفاق ناميمون و شومي بود که در دوره به اصطلاح مدرنيته رخ داده و مولد حوادث وحشتناک و جنايات کمنظيري در يکصد ساله اخير شد. دو جنگ بزرگ جهاني اول و دوم، حمله اتمي امريکا به هيروشيما و ناکازاکي و دهها و صدها جنايات ريز و درشت اينچنيني با دهها ميليون کشته حاصل اين علوم جديد برگرفته از تفکرات نهيليستي و اومانيستي غربيان بوده که به جامعه بشري معاصر هديه شده است. علومي با ظاهري آراسته و فريبنده که با نيرنگ علمگرايي به جان مراکز و جوامع دانشگاهي شرق افتاده و در قالبي شيک و مدرن، استعمار جديد را به استعمار قديم گره زده است. ورود اين بسته نامبارک علمينما به کشور و تلاش 50 ساله مولود نامشروعي به نام پهلوي در همين راستا، مراکز علمي و دانشگاهي ايران عزيز را چنان دچار خسران کرده که بعد از گذشت سه دهه از فروپاشي سيستم عمله و وابسته طاغوت و برپايي نظام برخاسته از باور و اعتقادات ديني مردم ايران يعني جمهوري اسلامي، هنوز تبعات زيانبارش دامن جامعه را رها نکرده است. از همينرو اصلاح و جايگزيني و به تعبير جامعتر، بوميسازي علوم انساني جزو دغدغههاي هميشگي و 30 ساله دلسوزان کشور و نظام بوده است. استاد حجتالاسلام والمسلمين رضا غلامي که خود دستي بر آتش فکر و فرهنگ و نظر داشته و جزو سلسلهجنبان دغدغهمند اين مهم بوده پاسخ سؤالات ما را در اين باب داده است.
***
منظور از بومي کردن علوم انساني چيست؟
بومي کردن علوم انساني يعني انطباق اين علوم با جهانبيني، ارزشها و احکام اسلامي. در اينجا، ايرانيت در اسلاميت کاملاً هضم شده و وقتي ميگوييم بومي کردن علوم انساني، با اسلامي کردن علوم انساني تفاوت اصولي ندارد مگر در ابعاد جغرافيايي بالمعني الاعم که خود ايران في نفسه موضوعيت پيدا ميکند. بر اين اساس، اشکالي ندارد بگوييم علوم انساني اسلامي در کشورهاي اسلامي بنا بر شرايط طبيعي آن کشورها قدري متفاوت ميشود، البته مباني يکي است ولي در برخي رشتههاي کاربردي نظير اقتصاد، نتايج لزوماً يکسان نيست.
آيا بومي شدن را ميتوان مترادف با اسلامي شدن گرفت؟ در صورت آري بودن پاسخ، آيا قرار است علوم انساني به سوي علوم نقلي صرف پيش رفته يا اينکه علومي از قبيل فقه و اصول و کلام وارد آن شود؟ منتقدان شبهاتي اينچنين را گاه و بيگاه به اين ايده وارد ميکنند؟
اين سؤال شما به نظر من خيلي اهميت دارد. سؤال اين است آيا اسلامي کردن علوم انساني به معني بستن باب علم تجربي و پوزيتيويستي و استفاده مطلق از منابع وحياني است؟ من اخيراً ديدم يکي از روشنفکران مطرود که اين روزها هنوز از شوک شکست مفتضحانه خود و دوستانش در وقايع انتخاباتي سال پيش خارج نشده، از اسلامي شدن علوم انساني به نقلي شدن علوم انساني تعبير کرده و به نوعي خواسته است ايده اسلامي شدن علوم انساني را به تمسخر بگيرد. کساني که درباره ايده اسلامي شدن علوم انساني اينگونه قضاوت ميکنند، دو دستهاند: يا حقيقتاً بيسواد هستند و به دليل بيخبري از عُمق اسلام و فلسفه علوم، قادر به فهم درست ايده اسلامي شدن علوم انساني نيستند يا ميفهمند ولي ميخواهند از اين طريق ايده را به تمسخر بگيرند، البته توجه داشته باشيد که ما هيچ ابايي نداريم که بگوييم علوم انساني اسلامي بر منبع وحي يا تعاليم اهل بيت(ع) تکيه دارد. اتفاقاً به اين موضوع افتخار هم ميکنيم، ولي قضيه اسلامي شدن علوم انساني دقيقتر و پيچيدهتر از آن است که برخي تصور کردهاند. به نظر من، گام اول در ايجاد تحول در علوم انساني، بازنگري در فلسفههاي هر يک از علوم انساني است. امروز از اين فلسفهها به فلسفههاي مضاف نيز تعبير ميشود. اساس و بنيان هر علمي در فلسفه آن مشخص ميشود از فلسفه علمي که مبتني بر جهانبيني سکولار است نميتوان علم انساني اسلامي به دست آورد. از طرف ديگر، فلسفههاي علمِ مورد نظر ما گرچه از عقل جزئي نيز بيبهره نيستند ولي بيش از همه از عقل کلي، برهاني و به تبع آن، يقين زا بهرهمندند بنابراين تغيير در فلسفه علوم، تغيير در روششناسي را هم در پي دارد و اتفاقاً اين مهمترين اتفاقي است که در جهت تحول در علوم انساني خواهد افتاد. شايد بپرسيد تغيير در روشها يعني چه؟ آيا منظور اين است که مثلاً در علم اقتصاد که بخشي از آن رياضي يا برآوردهاي کاملاً تجربي است، قرار است فقط علوم نَقلي ايفاي نقش بکنند؟ پرواضح است که اينگونه نيست، البته بدون ترديد علوم نقلي نقش آفرين هستند؛ بيش از همه در مباني علوم نقش ايفا ميکنند؛ در عين حال اين فلسفه است که قلمرو و نوع نقشآفريني آنها را در حوزه روششناسي معين ميکند. حضور علوم نقلي در همه رشتهها يکسان نيست. در برخي رشتهها که کار آن شناخت کلي جهان هستي، انسان و حتي جامعه انساني و تاريخ است، طبيعي است اين علوم نقش اول را داشته باشند. ضمن اينکه بايد توجه داشت علوم نقلي با عقل کلي نه تنها تقابلي ندارند بلکه دائماً با هم در تعامل هستند. بنابر آنچه عرض کرديم، طبيعي است که علوم انساني اسلامي خيلي از نظريات مطرح در علوم انساني غربي را فاقد اعتبار يا کارايي ميشناسد و راه را براي نظرياتي باز ميکند که با فلسفه و روششناسي علوم انساني اسلامي انطباق داشته باشند. ممکن است سؤال بفرماييد آيا نتايج علوم انساني اسلامي با علوم انساني موجود کاملاً متفاوت است؟ به نظر من به طور طبيعي در بعضي جاها نتايج يکسان است اما کاربرد اين نتايج لزوماً يکسان نيست، البته بحث کاربرد علم بحثي فراتر از علوم انساني است و شامل همه علوم و حتي فناوريها ميشود که در اين جا وارد اين بحث نميشويم.
چه ضرورت يا ضرورتهايي بومي کردن را ايجاب ميکند، با توجه به اينکه در اين يکسال اخير بسيار بر اين موضوع از سوي صاحبنظران پرداخته شده است؟
من مايلم با اجازه شما سؤالتان را خيلي ساده پاسخ بدهم. ملاحظه بفرماييد، ما در يک جامعه اسلامي زندگي ميکنيم که اکثريت قريب به اتفاق اعضاي آن مسلمان هستند؛ علاوه بر اين، در اين جامعه به برکت پيروزي انقلاب اسلامي و با خواست صريح مردم، يک نظام اسلامي در کشور مستقر شده است که بر مبناي قانون اساسي، بايد زمينه تحقق حداکثري احکام الهي را در ايران فراهم کند. الان حدود 32 سال از عمر نظام اسلامي گذشته است و مردم ايران تقريباً سالي يکبار از طريق شرکت در انواع انتخابات يا راهپيماييهاي کم نظير، بر خواست خود مبني بر اسلامي بودن نظامِ حاکم بر کشور تأکيد نمودهاند. حتي مردم از اينکه ميبينند در برخي عرصهها هنوز احکام و ارزشهاي اسلامي به نحو درست جاري و ساري نيست، رنج ميبرند و خواهان اصلاح اين وضع هستند. در جريان فتن? بعد از انتخابات رياست جمهوري 88، همه ديديم که مردم چه عکس العمل قاطع و واضحي در برابر فتنهگران و مرتجعان که از طريق قانونشکني و اغتشاشگري به دنبال جداکردن اسلام ناب از نظام و از بين بردن استقلال کشور بودند، نشان دادند. در نتايج انتخابات 88 روشنفکران سکولار و غربزده که پشت سر يکي از کانديداهاي سرشناس و البته ساده لوح جمع شده بودند، بهرغم تبليغات وسيع و منفياي که عليه حاکميت سياسي اسلام به راه انداختند، به اندازه آراي باطله هم رأي نياوردند و مفتضح شدند. يعني مردم با صداي بلند به آنها گفتند که شما را نميخواهيم. خوب، حالا علوم انساني بالطبع قصد دارد در خدمت چنين جامعه و مردمي باشد. يعني مسائل آنها و نظام سياسي دلخواهشان را عميقاً بشناسد و به حل آنها کمک کند. به نظر شما، آيا علوم انساني وارداتي که با جهان بيني و شريعت مردم ايران مغايرتهاي جدي دارد، ميتواند مسائل جامعه و دولت ما را به طور صحيح بشناسد يا کمک قابل قبولي به حل آنها بکند؟ روشن است که نميتواند. علوم انساني موجود، در غرب هم کارآمد نيست و در شناسايي و حل خيلي مسائل درمانده شده است چه رسد به کشور ما. فکر ميکنيد چرا هرقدر تلاش ميشود تا بازار علوم انساني در کشور ما گرم بشود نتيجهاي عايد نميشود و روز به روز علوم انساني منزويتر از قبل است؟ البته اين سؤال پاسخهاي متنوعي دارد ولي قطعاً يکي از پاسخهاي اصلي آن، بيگانه بودن علوم انساني غربي با شرايط و نيازهاي ايران اسلامي و به بيان دقيقتر، ناکارآمدي علوم انساني است. به تعبير عاميانه، علوم انساني فعلي، نظير امامزادهاي است که به کسي حاجت نميدهد! از طرف ديگر، ممکن است سؤال بفرماييد از سالهايي که علوم انساني مدرن وارد ايران شده، چه ضررهايي به کشور ما رسيده است؟ بايد عرض کنم که حقيقتاً کشور ما از اين علوم انساني ضربههاي سنگيني خورده است. حتي ميتوان گفت فراتر از هجمهاي که اين علوم به فرهنگ و سنن ما داشته است، علوم انساني سکولار، با نسخههاي غلطي که تا الان براي مديريت کشور پيچيده است، مانع اساسي در رشد و توسعه ايران محسوب ميشود و تا زماني که علوم انساني متحول نشود، توسعه دانش محور منتفي است.
بيتوجهي به اين موضوع از سوي متوليان امر علم و دانش در اين سه دهه را چطور ميتوان توجيه کرد؟
تحول در علوم انساني بحث امروز و ديروز نيست. اين موضوع از سالها پيش از پيروزي انقلاب اسلامي جزء دغدغههاي اساتيد متدين دانشگاهها و علما و فضلاي هوشمند حوزههاي علميه بوده است. اسناد فراواني در اين زمينه وجود دارد که ميتوانيد مطالعه کنيد. شخص مقام معظم رهبري حفظهالله که اخيراً تأکيداتشان در اين زمينه افزايش يافته است، از دوران رياست جمهوري کراراً به اين موضوع پرداختهاند. در انتخابات 88، عدهاي سعي کردند ريشه قضايا را وضع فعلي علوم انساني معرفي کنند، البته نميتوان انکار کرد که علوم انساني در شکلگيري مسائل قبل و بعد از انتخابات 88 سهم داشته ولي نه آنطور که برخي با اهداف خاص سهم آن را بزرگ کردند تا روي جرايم خود سرپوش بگذارند. بخش عمدهاي از مطالبي که آقاي حجاريان و دوستانش در دوران بازداشت، درباره علوم انساني مطرح کردند براي نيروهاي انقلاب اظهر من الشمس بود اما بايد توجه داشت که گره زدن مسائل بعد از انتخابات به علوم انساني هم نوعي رد گم کني است و هم نوعي تغيير جهت است. من مايلم اين نکته را صراحتاً عرض کنم با وجود حاکميت علوم انساني سکولار بر دانشگاههاي ما، بخش عمدهاي از اساتيد و دانشجويان ما منتقد جدي سکولاريسم و طرفدار انقلاب و رهبري هستند. بنابراين دغدغه تحول در علوم انساني فعلي بيش از همه در بين خود اساتيد و دانشجويان علوم انساني است. برخي هنوز تأثير انقلاب اسلامي در کل کشور به ويژه فضاي دانشگاهي را دست کم ميگيرند. تفکر سکولار غربي هرقدر هم که در دانشگاههاي ما نفوذ کرده باشد، تفکر انقلاب اسلامي مثل يک اقيانوس همه چيز را در درون خود ميبلعد.
در ارتباط با بخش ديگر سؤال شما، بايد عرض کنم، تغيير در علوم انساني يک پروسه است نه يک پروژه. طبيعي است که يک شبه هم اتفاق نميافتد. يعني بايد گام به گام در يک بستر طبيعي و خودجوش و با همراهي خود اساتيد و دانشجويان علوم انساني دانشگاهها صورت بگيرد. درک اين موضوع که تحول در علوم انساني يک پروسه است، خيلي مهم است و جلوي کارهاي شکلي و بيخاصيت را ميگيرد. در اين 32 سال که 10 سال آن را عملاً با جريانات تروريستي، جنگ و غيره روبهرو بوديم، کارهايي انجام شده است. چه کسي گفته هيچ کاري نشده؟ اتفاقاً يکي از دلايل جديتر شدن موضوع تحول در علوم انساني در چند سال اخير وجود آمادگيهاي اوليهاي است که در اثر بعضي کارهاي انجام شده در طول دو دهه گذشته بهوجود آمده است. به بيان ديگر، اگر 15 سال پيش به دنبال تحول در علوم انساني بوديم قطعاً آمادگي الان را نداشتيم. يکي از اتفاقات مهمي که در 20 سال اخير افتاده، تربيت نيرو است. من به عنوان کسي که بيشتر عمر خود را در محيطهاي علمي حوزه و دانشگاه سپري کرده، عرض ميکنم که نيروي انساني تواناي ما براي ورود به اين عرصه طي دو دهه اخير 10 برابر افزايش يافته است، البته نياز به قدري زياد است که اگر 100 برابر قبل هم نيرو تربيت شده بود، دوباره ميگفتيم با کمبود نيرو روبهرو هستيم. علاوه بر نيروي انساني، در عرصه تئوريک هم کارهاي خوبي شده که ميتواند مقدمه ورود ما به وادي تحول در علوم انساني به شمار آيد. براي مثال، دانش ما در عرصه معرفتشناسي و فلسفه علم طي 10 سال اخير رشد داشته است. پس خوب است بگوييم کار شده ولي اين کارها کافي نبوده است، البته قبول دارم که با برنامهريزي و سرمايهگذاريهاي حساب شده و کمک مؤثر به عناصر دلسوز حوزه و دانشگاه ميتوانستيم به مراتب بيشتر کار کنيم و در اين صورت آمادگي ما از سطح مقدماتي بالاتر بود اما غفلت و کوتاهي دستگاههاي ذيربط يا اعتقاد نداشتن برخي از مسئولان ارشد به اين کار، مانع از تحول شد. يادمان نرود که علاوه بر دوران حاکميت هشت ساله تکنوکراتها در زمان رياست جمهوري آقاي هاشمي رفسنجاني، هشت سال اصلاحطلبها که امروز به عناصر معارض با مردم و نظام تبديل شدهاند در اين کشور به قدرت رسيدند و نميشد انتظار داشت در اين 16 سال کاري در جهت تحول در علوم انساني بشود. حتي بر عکس، تلاشهاي زيادي شد تا علوم انساني ما غربيتر شود.
شوراي عالي انقلاب فرهنگي بهعنوان مهمترين و عاليترين نهاد علمي- آموزشي و فرهنگي در اين ميان چه نقشي را ميتوانسته ايفا کند و نکرده و در ادامه چه بايد بکند؟
شوراي عالي انقلاب فرهنگي در زمينه علوم انساني خيلي کارها بايد انجام ميداد که انجام نداد. يکي از کارها اين بود که لااقل جلوي رشد بيرويه جذب دانشجو در رشتههاي علوم انساني يا تأسيس رشتههاي تازه را بگيرد و اوضاع را تحت کنترل خود قرار دهد. اگر قبول کنيم که در دوران اصلاحات نميگذاشتند شورا در دانشگاهها کار مؤثري بکند، شما فکر ميکنيد چرا در سالهاي گذشته يعني در دولت نهم اين همه علوم انساني در دانشگاهها توسعه کمي پيدا کرد؟ صرفنظر از دانشگاه آزاد که به ملک شخصي آقايان تبديل شده، چرا اجازه دادند دانشگاه پيام نور که دولتي است دفعتاً آن هم در علوم انساني که طبعاً گسترش دادن آن چندان پر هزينه نيست، 10 برابر قبل رشد پيدا کند؟ اينها به خاطر غفلتي بود که شوراي عالي انقلاب فرهنگي دچارش شده بود، البته مهمتر از اينها، سرمايه گذاريهاي هدفمند پژوهشي بود که بايد بعد از جنگ در حوزه و دانشگاه صورت ميگرفت و نگرفت. بله، باز هم ميگويم، کارهاي زيادي در 20 سال گذشته انجام شده ولي خيلي از اين کارها خودجوش و با اهتمام برخي اشخاص و گروههاي دلسوز انجام شده که اتفاقاً همين دستگاههاي مسئول که بسياري از آنها زير چتر شوراي عالي انقلاب فرهنگي هستند، در پرداخت بودجههايي که بعضاً يک دهم بودجه يک پروژه ساده فني- مهندسي هم نبود، اين افراد را خون دلها دادند و همين امر هم باعث شد تا کارها با کندي و ضعف روبهرو شوند. از نظر من وجود شوراي عالي انقلاب فرهنگي براي انقلاب يک نعمت بزرگ است اما نيازمند تغييرات جدي است تا بتواند به انتظارات موجود پاسخ بدهد.
برخي صاحبان فکر و انديشه معتقدند سيستم ما آن هم بيشتر در بعد فکري و فرهنگي حالا اعم از سختافزاري و نرمافزاري عموماً به صورت ابتدايي يا به تعبير صحيحتر ريشهاي وارد قضايا نشده و همين زمينهساز به بار آمدن خسارتهاي جبرانناپذير شده است. نظر شما در اين رابطه چيست؟
وقتي يک سيستم يا دستگاهي نتوانسته باشد با مقتضيات زمان خودش را تطبيق دهد و افرادي که در آن مسئوليت ميگيرند از روزآمدي، عمق فکري، انگيزه بالا و قدرت مديريتي لازم برخوردار نباشند اين اتفاق ميافتد، البته اين موضوع که شما اشاره ميکنيد در خيلي جاها صادق نيست. من با تعميم دادن موافق نيستم. ما 32 سال است که در حال مقابله با يک جبهه عظيم، قدرتمند و جهاني به نام جبهه استکباري هستيم که از همه امکانات خود براي از بين بردن ما استفاده کرده اما موفق هم نبوده است؛ به نظر شما چرا موفق نبوده است؟ يک دليل آن به ماهيت و قدرت ذاتي نظام اسلامي و رهبري ديني آن برميگردد و دليل ديگر آن، هوشمندي و تدبير مسئولان نظام در شناسايي تهديدها و خنثي کردن آنها و حتي به دستگيري ابتکار عمل در خيلي از زمينههاست بنابراين در عين انتقاد که قطعاً براي کشور مفيد است، مراقب باشيم مسائل را به راحتي و مطالعه نشده تعميم ندهيم.
نقش حوزههاي علميه و بزرگان آن در اين باب چگونه تعريف ميشود؟
حوزههاي علميه در زمينه تحول در علوم انساني نقش اساسي دارند. مقام معظم رهبري در سفر پربرکتي که اخيراً به قم داشتند به اين نقش اشاره کردند. وقتي ميگوييم علوم انساني اسلامي، يعني اينکه انديشه اسلامي مبنا و اساس تحول است و هيچکس به اندازه حوزههاي علميه صلاحيت ممزوج کردن علوم انساني با انديشه اسلام را ندارند. شايد بتوان مهمترين هدف وحدت حوزه و دانشگاه را اسلامي شدن علوم انساني دانست. اگر حوزهها در فرايند اسلامي شدن علوم انساني نقش آفريني نکنند، خطر التقاط وجود دارد. عدهاي از عناصر متدين با قصد خدمت، وارد عرصه نظريه پردازي در مباحث اسلامي ميشوند، ولي به دليل نداشتن عُمق يا جامعيت فکري دچار خطاهاي بزرگ يا تفسير به رأي ميشوند، البته نياز نيست براي تحول در علوم انساني، حوزويان وارد امور دانشگاهي بشوند. به نظر من، مهمترين رسالت حوزه در زمينه تحول در علوم انساني، نظريهپردازي است. در برخي عرصهها، حوزه در مسير نظريهپردازي قرار گرفته است؛ نظير اقتصاد اسلامي؛ همين امر باعث شده تا بتوانيم در دانشگاه موضوع تحول در علوم اقتصادي را راحتتر پيش ببريم. به بيان ديگر در اين زمينه حرفهاي جدي براي گفتن داريم. بايد مشابه اقتصاد اسلامي در ساير عرصهها نيز اين اتفاق در حوزههاي علميه بيفتد.
آيا تأسيس مؤسسات حوزوي- دانشگاهي در سالهاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي را ميتوان در راستاي تأمين اين نياز برشمرد؟ شما برآيندش را تا به امروز چگونه ميبينيد؟
هدف اغلب اين مراکز در بدو تأسيس، اعم از بحث تحول در علوم انساني بود اما قطعاً اين هدف را هم در دل خود داشت. پيروزي انقلاب اسلامي و تأسيس نظامي مبتني بر باورها، ارزشها و احکام اسلامي، نيازهاي متنوع و وسيعي را متوجه حوزههاي علميه کرد که تا قبل از آن هيچگاه حوزه با اين نيازها در اين سطح روبهرو نشده بود. اساساً شيعه در عصر غيبت، براي نخستينبار در اين عصر فرصت تشکيل يک حکومت اسلامي قوي با محوريت ولي فقيه را پيدا کرده است. بعضي از پادشاهان ايران مثل پادشاهان عصر صفوي دغدغه اسلام و تشيع را داشتند و خدماتي هم به اسلام و شيعه کردند که در جاي خود قابل توجه است اما پيش از اين، هيچگاه در طول تاريخ امکان راهاندازي يک حکومت اسلامي صالح و مردمي با محوريت ولي فقيه فراهم نشده بود. در اين شرايط، مؤسسات پژوهشي حوزه يکي بعد از ديگري و البته در حد بضاعت، راهاندازي شدند تا بتوانند به نيازهاي تازه ناشي از پيروزي انقلاب و استقرار نظام جمهوري اسلامي بپردازند. به اعتقاد من، بخش عمدهاي از دستاوردهاي علمي حوزه در مباحث نو طي دو دهه اخير محصول همين مراکز است. در واقع، اين مؤسسات آمدند و ضمن شناسايي و جذب استعدادهاي علمي حوزه، روي اين افراد سرمايهگذاري کردند. اين بهترين کار براي تقويت حوزه و زمينهسازي جهت پاسخگويي به نيازهاي متراکم فکري است. ما در گذشته شهيد مطهري را داشتيم که يک تنه به مسائل ديني پاسخ ميگفت و هنوز هم خيلي از آثار علمي ايشان از اهميت فوقالعاده برخوردار است و ميتواند جان عطشناک طلاب و دانشجويان را سيراب بکند. اما بايد توجه داشت، بعد از گذشت 32 سال از عمر انقلاب و رشد فزاينده مسائل ديني، اگر 20 نفر مثل شهيد مطهري هم وجود داشته باشند، باز هم نميتوانند از عهده پاسخگويي به نيازهاي موجود برآيند. بنابراين بايد برويم به سمت کارهاي گروهي و نظاممند. به بيان ديگر، امروز همين مؤسسات بايد بار مسئوليت شهيد مطهري را به دوش بکشند، البته من معتقدم برخي از اين مؤسسات خوب مديريت نشدند؛ اگر خوب مديريت ميشدند چند برابر نتايجي که از آنها تاکنون حاصل شده است، حاصل ميشد. بعضي از آنها نيز مديريت هوشمند و قوياي داشتند، اما در فقر شديد به سر ميبردند. هنوز هم بعضي مؤسسات خوب ما در فقرند و معلوم نيست که رشد بودجه فرهنگي کشور که امروز زياد از آن صحبت ميشود چرا به داد اين مؤسسات نرسيده است. از طرف ديگر، به نظر ميرسد ما قادريم مؤسسات بيشتري را در حوزه بهوجود بياوريم تا از هرزروي استعدادهاي نوظهور جلوگيري کنند. امروز شاهد نيروهاي جديدي در حوزه هستيم که نسل چهار حوزه بعد از انقلاب محسوب ميشوند و کسي به فکر جذب و سرمايهگذاري روي آنها نيست.
ايده کرسيهاي نظريهپردازي که سابق بر اين به مرحله اجرا درآمد، نتيجه دلخواه را در پي داشت؟
وقتي فرايند نظريه پردازي در علوم انساني به درستي شکل نگرفته است و توليد نظريه به معناي مصطلح، رونق لازم را ندارد، کرسي نظريهپردازي به چه دردي ميخورد؟ نتيجه اين ميشود که برويم ديدگاههاي معمولي يا نظرات ناپخته را به اسم نظريه مطرح کنيم و به آنها نمره بدهيم تا به مسئولان مافوق خود بيلان کار داده باشيم. من خودم در مقطع زماني کوتاهي در هيئت حمايت از کرسيهاي نظريهپردازي، نقد و مناظره مسئوليت داشتم اما خيلي زود به اين نتيجه رسيدم که آنچيزي که ما امروز به آن نياز داريم کرسي آزادانديشي است و نه نظريهپردازي. مجدداً عرض ميکنم، اول بايد به فکر تقويت روند توليد نظريه باشيم که اقتضاي آن سرمايهگذاريهاي وسيع پژوهشي در کنار آزادانديشي است، بعد براي ارزيابي نظريهها کرسي نظريهپردازي تشکيل بدهيم.
کرسيهاي آزادانديشي موردنظر مقام معظم رهبري واجد چه ويژگيهايي بوده و چگونه ميتوان با الهام از اين ايده در راستاي حل برخي مشکلات بنيادي فکري- فرهنگي دانشگاه حرکت کرد؟
لازمه نوآوري و نظريه پردازي، باز شدن فضا، افزايش آستانه تحمل و خطرپذيري است. محافظه کاري با نوآوري قابل جمع نيست. انديشهها در يک فرايند به پختگي ميرسند و بايد امکان پخته شدن آنها را ايجاد کرد. آنچه عرض کردم بايد از صفر تا صد يک کار پژوهشي مورد عنايت قرار بگيرد. در عين حال، کرسيهاي آزادانديشي جايي است که ايدهها و نظرات نو مجال عرضه پيدا ميکنند. در کنار عرضه، نقد هم ميشوند. اصولاً مزيت کرسيهاي آزادانديشي همين نقد است. انديشه در انزوا يا با مراقبتهاي گلخانهاي اوج نميگيرند. انديشهها بايد سرسختانه و عالمانه به نقد کشيده شوند تا آبديده و مستحکم بشوند. اگر اين کرسيهاي نباشند کجا بايد اين ايدهها و نظرها مطرح شود؟ در مجالس عمومي؟ در جلسات دانشجويي؟ در شبکههاي عادي راديو و تلويزيون؟ مگر ميشود اجازه داد تا عقايد مردم عادي از طريق طرح اين جنس مباحث که اغلب اعتقادي است متزلزل شود؟ جاي عرضه ايدهها و نظرات جديد در عرصه دين، همين کرسيهاست که مخاطب آنها متخصصان و صاحبان انديشهاند. دعواي ما در سالهاي گذشته با برخي روشنفکران مدعي نظريهپردازي ديني، همين بوده است. آنها براي بزرگ کردن خود در انظار عمومي و سهم خواهيهاي سياسي، علاقه داشتند تا با حضور در محافل عمومي و نزد افراد غيرمتخصص، عقايد مردم عادي را به چالش بکشند و وقتي به آنها گفته ميشد چرا مباحث خود را در مجامع تخصصي مطرح نميکنيد بر ميآشفتند و نظام را متهم به سلب آزادي بيان و غيره ميکردند، البته بعدها معلوم شد اين افراد علاوه بر سوءاستفاده سياسي از علم، از نقد شدن نظرات خود نيز واهمه دارند بنابراين هر بار به شکلي از نقد و مناظره با متخصصان طفره ميروند يا طرفهاي خود را به بيسوادي و غيره متهم ميکنند. از طرف ديگر، اعتقاد دارم که برگزاري اين کرسيها در حوزه و دانشگاه نبايد دچار بوروکراسيزدگي شود. کار را نبايد سخت گرفت و با ايجاد تشريفات طولاني افراد را از آن فراري داد، البته ظاهراً از نظر رهبر معظم انقلاب اسلامي، کرسيهاي آزادانديشي علاوه بر مباحث انديشهاي، شامل مباحث کلان سياسي و مديريتي نيز ميشوند. به نظر من، آنهايي که در حوزه کلان سياست و مديريت حقيقتاً به دنبال کشف واقعيتها و کمک به اعتلاي کشورشان هستند ميتوانند از فرصت برگزاري کرسيهاي آزادانديشي در محيطهاي دانشگاهي استفاده کنند. با اين شرط که نقد را هم بپذيرند. آنهايي که از نقد هراس دارند و گوشهايشان را پنبه ميگذارند تا نقدها را نشنوند، به دنبال کار فکري نيستند بلکه عناصر سياسياي هستند که در محيطهاي دانشگاهي در پي اغراض سياسي خود با پوششهاي فکري و علمي هستند.
در اين ميان چه نقشي را بايد براي وزارت علوم ترسيم کرد و قائل بود؟
وزارت علوم سهم منحصربهفردي در ايجاد تحول دارد، اما موقعي ميتواند نقش خود را عملي کند که طرح و نقشه قوي و بلندمدت در کار باشد. اين طرح و نقشه بايد از طرف شوراي عالي انقلاب فرهنگي تهيه شود. منظور من، طرح تحول در علوم انساني است که قطعاً فرع بر نقشه جامع علمي کشور است و بايد مبتني بر آن تهيه شود. اگر طرح مناسبي نداشته باشيم احتمال دارد به بيراهه برويم، البته من اعتقاد دارم که مهمترين کاري که بايد توسط وزارت علوم با هدايت شوراي عالي انقلاب فرهنگي انجام بشود، سرمايهگذاري گسترده و هدفمند پژوهشي با بودجه کافي و آبرومند و خارج از تشريفات محقق کش است. ما الان، هم با کمبود بودجه پژوهشي براي علوم انساني روبهرو هستيم و هم معضل مقررات نامعقول که اگر هم بودجه اضافه شود، اجازه هزينه کردن درست آن را به مديران نميدهد؛ بعضي از مقررات را بايد با جسارت دور ريخت. مقررات مربوط به پروژههاي تحقيقي بايد براساس اصل اعتماد به محقق بازنگري شوند. من موافقم که در انتخاب محقق نهايت سختگيري صورت بگيرد ولي وقتي محقق باصلاحيت و بااستعداد شناسايي شد، به آن اعتماد شود و ضمن ريسکپذيري، به او اجازه داده شود تا در يک فضاي آرام و بدون فشار، کار خود را انجام بدهد. با مقررات فعلي کمتر محقق با استعداد و توانمندي حاضر به همکاري در طرحهاي پژوهشي ميشود نتيجه اين ميشود که عمده پروژههاي تحقيقي مهم توسط آدمهاي ضعيف يا در خوشبينانهترين حالت، آدمهاي متوسط انجام ميشود که نتايج آن پروژهها بدرد هيچ کاري نميخورند. باز تأکيد ميکنم که دست خالي نميتوان علوم انساني را متحول کرد. در عرصه آموزش بايد متون آموزشي را از نو نوشت و اين کار مستلزم کار پژوهشي و توليد فکر است. تا زماني که برنامه درسي و متون آموزشي عوض نشوند، از دست استاد و دانشجوي متدين کاري بر نميآيد. به اعتقاد اينجانب، در کنار شکلگيري جريان پژوهشهاي هدفمند که کليديترين برنامه براي تحول در علوم انساني است، خدمت ديگر وزارت علوم ميتواند جلوگيري از توسعه کمي علوم انساني باشد. توسعه کمي برخي رشتهها در سالهاي گذشته، حقيقتاً شرمآور است و بايد کساني که در اين کار نقش داشتند جوابگو باشند. نه فقط براي اينکه علوم انساني فعلي مشکل دارد؛ حتي اگر هم علوم انساني مشکل نداشت اين همه دانشجو در علوم انساني بدون رعايت استانداردهاي کيفي با چه توجيهي جذب شدهاند؟
از نظر شما، اساتيد و دانشجويان علوم انساني در دانشگاهها چه رسالتي براي تحول در علوم انساني دارند؟
همانطور که قبلاً هم خدمتتان عرض کردم، عمده کار تحول بايد توسط خود اساتيد و دانشجويان علوم انساني که اکثراً متدين و انقلابي هستند، انجام شود. اساتيد و دانشجويان علوم انساني نبايد منتظر اقدامات دولتي بشوند. بايد کار را با نقد شروع بکنند، البته نقد عالمانه تکيهگاه ميخواهد و نظريههاي اسلامي بايد تکيه گاه اصلي به حساب آيد. در تمام مدتي که علوم انساني مدرن وارد کشور ما شده، اساتيد غربزده سعي کردهاند نظريههاي غربي را در ذهن دانشجويان وحي منزل جلوه بدهند. اتفاقاً اين علوم انساني سکولار است که باب تعقل و تفکر را بسته و تقليد کورکورانه را جايگزين آن ساخته است. شما در کلام اساتيد غربزده دقت کنيد، از خودشان هيچ حرفي براي گفتن ندارند. دائماً از نظريهپردازهاي غربي نقل قول ميکنند و از اين کار لذت ميبرند. جالب است، اساتيد غربزده هر کس که به نظريات غربي بياعتنايي بکند را بيسواد معرفي ميکنند و با غوغاگري او را کاملاً منزوي ميکنند. در همين دوران اصلاحات، آنقدر جرأت پيدا کردند که شماري از اساتيد انقلابي را به خاطر همراهي نکردن با جريان فکري مورد علاقهشان از برخي دانشگاهها اخراج کردند. در جريان حوادث بعد از انتخابات سال پيش همه ديدند که غربگراها چگونه در تناقضات خفتبار گرفتار آمدند. سينهچاکان جمهوري، شدند جمهوري ستيز! روشنفکراني که زماني مجازات جنايتکار را هم خشونت معرفي ميکردند تبديل شدند به خشونت طلب و مشوق اغتشاش و به آتش کشيدن اموال عمومي! در تاريخ غرب اين اتفاقات به وفور افتاده است. اصولاً فاشيسم از بطن همين غرب جديد متولد شده است. اساتيد و دانشجويان متدين و انقلابي بايد ضمن اتحاد و بالابردن اعتماد به نفس خود، نظريههاي غربي را به چالش بکشند. بسياري از اين نظريهها توخالي هستند، البته ما برخلاف غربزده ها، در نقد نظريات، هم اهل انصاف هستيم و هم ادب. تأکيد ميکنم، نقد مهمترين کاري است که بايد انجام شود. توجه داشته باشيد که نقد بستر نوآوري را فراهم ميکند، بنابراين در علوم انساني تا نقد در دانشگاههاي ما رونق جدي نگيرد، انتظار نوآوري به قصد تحول بيجاست. يکي از عرصههاي علمي حائز اولويت، توسعه است. ما امروز به الگوي اسلامي- ايراني توسعه نياز مبرم داريم و براي دستيابي به الگو بايد از نقد نظريهها و مدلهاي توسعه آغاز کنيم. مبحث توسعه يک مبحث کليدي است و اگر بتوانيم قوي در آن وارد شويم راه براي تحول در رشتههاي ديگر علوم انساني باز ميشود.
شوراي عالي انقلاب فرهنگي در زمينه علوم انساني خيلي کارها بايد انجام ميداد که انجام نداد. يکي از کارها اين بود که لااقل جلوي رشد بيرويه جذب دانشجو در رشتههاي علوم انساني يا تأسيس رشتههاي تازه را بگيرد و...